eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانۀ بهشتی آتش زده غم تو، برخرمن رقیه خوش آمدی پدرجان ، بر دیدن رقیه دیروز من نشستم، بر روی دامن تو امروز تو نشستی، بر دامن رقیه از کربلا به شوق، وصل تو زنده ماندم دشمن تلاش کرده، بر کشتن رقیه تو را به خون کشیدند، مرا اسیر کردند رد طناب مانده ، به گردن رقیه از ناله ام فتاده، لرزه به کاخ ظالم دشمن هراس دارد،از شیون رقیه رخساره ام ز سیلی،گشته کبود و مانده آثار تازیانه، روی تن رقیه ذکر تمام گل ها، گلبوسه بر لب توست از بس شنیدنی شد گل چیدن رقیه مراببر که دیگر ،طاقت ماندم نیست مگر نیامدی تو ، بر بردن رقیه پروانه ی بهشتی ، دارد به کف «وفایی» شمعی اگر بسوزد، بر مدفن رقیه
تا از غم تو نداده‌ام جان به دیدن من بیا شتابان تب کرده‌ام از ندیدن تو کم حوصله‌ام ز درد هجران گفتم به همه پدر می‌آید گفتم به همه می‌آیی الآن شأن تو خرابه نیست اما با مجلس می که نیست یکسان من رَخت مناسبی ندارم شرمنده شدم ز روی مهمان گفتند که در تنور بودی از بوی غذا شدم گریزان من دخترم، انتظار دارم که باز ببوسی‌ام دو چندان رفتی و مرا بغل نکردی باید بغلم کنی کماکان با دیدن روی غرق خونت هم مُردم و هم گرفته‌ام جان من چوب یزید را شکستم تا از عملش شود پشیمان کوتاه نیامدم خلاصه در پیش عدو به هیچ عنوان دندان تو را شکست چوبش طفل تو گرفت دردِ دندان افتاد به جان دخترت زجر شد شام غم تو عید قربان من فاتحه بهر خویش خواندم تا زجر رسید در بیابان پاداش به حرمله ندادند از دختر تو گرفت تاوان در شام زدند بین بازار ناموس تو را دکان به دکّان یک مشت شرابخوار کافر گفتند به عمه نامسلمان یک عده دروغگوی بی عار به آل نبی زدند بهتان من را تو ببر از این خرابه اوضاع من است نابسامان ✍
چند بیت از یک غزل گفتم که بوسه‌ای و اُفتادی از نوکِ نِی دیدی که کار من نیست، از نیزه بوسه چیدن * بوی شراب می‌داد دست و دهان این زجر لکنت زبان به من داد، تا قافله رسیدن * ترسانده است من را، با خونِ دامنش  شمر بعد از تو سهم من شد، از خواب هِی پریدن * از وضعِ حنجر تو، پیداست قاتل تو... هِی کرده استراحت، هنگام سر بریدن ✍
سرت را دخترت تا دید در طشت نگاه زخمی‌ات لرزید در طشت به جای دختر دلتنگ بابا لبت را خیزران بوسید در طشت ✍
یک روز، جگر برابرم آوردی یک روز، سرِ برادرم آوردی ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم ای تشت! ببین چه بر سرم آوردی ✍
والایی قدرِ تو، نهان نتوان کرد خورشیدِ تو را نمی‌توان پنهان کرد توفندگیِ خطبه‌ی طوفانی تو کاخ ستم یزید را ویران کرد ✍استاد
0 ای‌کاش که در خدمت زینب باشیم گریان غم و محنت زینب باشیم یکشب حرم رقیه جان باشیم و... یکشب حرم حضرت زینب باشیم ✍
ای که رویِ گلِ تو رونق باغ است، بیا بر دل ما غم هجران تو، داغ است، بیا بس که تیرِ غمِ تو آمد و بر سینه نشست گوییا دل حرم شاه چراغ است، بیا ✍
در حرم سردار ! پس از تو داغ‌ها را دیدیم دست ستم کلاغ‌ها را دیدیم ای شمع دل قبیله! ما در شیراز پرپر شدن چراغ‌ها را دیدیم ✍
به‌مناسبت درگذشت پیرغلام آستان سیدالشهداء (ع) نوای عشق مولا، طیب الله دل بی تاب و شیدا، طیب الله و حالا بعد عمری روضه خوانی بگوید بر تو زهرا: طیب الله ✍
ای سایه ی روی سرم آقای نیزه بر دامنم ای کاش بودی جای نیزه افتاده ام از پا برادر پای نیزه قرآن بخوان برحال من بالای نیزه ما خارجی هستیم این بُهتان شام است قرآن بخوان که راه رفع اتهام است بی تو هزاران داد از دست زمانه دادند مارا ناسزا خانه به خانه خوردیم شلاق و کتک با هر بهانه میسوزد از بس جای ضرب تازیانه انگار آتش بر روی بال و پر ماست زنجیر گردن بند دختر های زهراست وقتی مسیر ما سر بازار افتاد ار روی "ناقه" "صالحی"بیمار افتاد با جسم زخمی و تنی تبدار افتاد پایم ز فرط خستگی ازکار افتاد ازبس دویدم پشت این سرها برادر یک شهر دشمن بود و من تنها برادر بر خارها رفتیم چون ناچار بودیم در چشم این مردم برادر خار بودیم شب در خرابه روز در بازار بودیم هر لحظه زیر هجمه ی آزار بودیم ما را ببین دنیا به چه روزی کشانده سیلی نخورده فاطمه زاده نمانده دیدیم در این شام یک دنیا مُکافات از کربلا هم بیشتر دارد مُصیبات تو روی نی ناموس تو همراه اَلوات دیدم برادر زاده را گرم مناجات دیدار ما را راهی بازار برده "یا لیتَ اُمی لَم تَلُدنی"شرح کرده سخت است داغ و درد و غم یکجا ببینی خود را به چندین وجه چون زهرا ببینی هر شب میان خواب بابا را ببینی فردا ولی اورا روی نی ها ببینی دور از تعجب نیست از خود سیر باشی حتی سه ساله هم که هستی پیر باشی
غنچه ای پژمرده ام روی مزار خویشتن غیر یک بوسه ز لب هایت ندارد جان سخن تازیانه بافته بر تن لباس خستگی همره جان در بیاید از تنم این پیرهن سنگ ویرانه است مثل بالش پر زیر سر پیش آن دستان سنگینی که زد سیلی به من بعد  از آن شب غنچه بختم نمی خندد پدر لکنت افتاده دگر در نغمه مرغ چمن گوشوارم رفت و آلاله به گوش انداختم گوشواری که شده سنگین تر از سنگ یمن یوسف گم گشته ام تا باز آید از سفر ساختم در گوشه ویرانه ام بیت الحزن رشته عمرم شده کوتاه تر از عمر گل بس که از دوری ات  افتاده گره در کار من