#حضرت_مسلم
#رباعی
در کوفه نمانده است دیگر مردی
ایکاش زن و بچه نمیآوردی
من با سرم آمدم دم دروازه
تا بلکه مرا ببینی و برگردی
#علی_سلیمیان
#حضرت_مسلم
کردم وصیت بعد خود با دیدهبانها
دیدید اگر از دور رد کاروانها
پیکی... سفیری یا نسیمی یا کبوتر
با او بگویید از من و زخم زبانها
یا نیزه یا تیغ است یا خورجین و خنجر
اینجا عوض شد کاسبیهای دکانها
آقا از این شرمنده کاری بر نیامد
جایم حلالیت بگیر از قد کمانها
دلواپسم دلشورهام دلتنگ و دلخون
از حرمله از این کمان آن ریسمانها
از دختران از خواهرانت از رُبابت
از خیزرانها خیزرانها خیزرانها
فگر گلوی تُردِ اصغر باش سخت است
این تیرها رد میشوند از استخوانها
دندان من بشکست فهمیدم که اینجا
با چکمه میآیند بر روی دهانها
#حسن_لطفی
#حضرت_مسلم
#رباعی
در کوفه نمانده است دیگر مردی
ایکاش زن و بچه نمیآوردی
من با سرم آمدم دم دروازه
تا بلکه مرا ببینی و برگردی
#علی_سلیمیان
#حضرت_مسلم
وقت عشاء شد هیچکس دور و برش نیست
با او کسی جز سایهی پشت سرش نیست
یک یک در هرخانه و همسایه هم رفت
خاموش شد تا روشنایی سایه هم رفت
هرکس که در وا کرد، سردی کرد با او
در قحطِ مردان، طوعه مردی کرد با او
تنها که ماند از شانههایش بال کندند
در کوچههای کوفه هم گودال کندند
کمکم زِ پا از ضربههای تیر اُفتاد
این مرد با نامردی آخر گیر افتاد
وقت وصیتها چه بیجان بود این مرد
نامردها در کوفه مهمان بود این مرد
بر خاک من تربت بخواهید از حسینم
جایم حلالیت بخواهید از حسینم
از من گذشت اما به مهمانها نخندید
وقتی زمین اُفتاد دندانها نخندید
از من گذشت اما رها کن نیمهجان را
از پا مکش بر خاکِ کوچه میهمان را
از من گذشت اما به آواره بگریید
جای تبسم پای قناره بگریید
#حسن_لطفی
#حضرت_مسلم
اگر چه غصه به دل داشت، رنج دیده نبود
دو چشم غرقۀ اشکش به خون تپیده نبود
تو را که تشنه لب انداختند از سر بام
کسی به فکر دل دخترت حمیده نبود
اگر چه سایۀ مهر تو از سرش کم شد
به ماه خیمه قسم، انزوا گزیده نبود
حسین بر سر او دست میکشید آرام
حسین بود کنارش، بلا کشیده نبود
اگر چه بار فراق تو روی دوشش بود
ولی شبیه رقیه قدش خمیده نبود
اگر چه با غم از دست دادنت سر کرد
ولی مقابل او یک سر بریده نبود
#مسعود_یوسف_پور
#حضرت_مسلم
چشم من از غم چشم تر تو میگوید
دلم از غربت نا باور تو میگوید
لب خشکیدهی من پاره شده اما باز
دارد از تشنگی حنجر تو میگوید
کوفه و بد دلی و کینه و چشم شورش
از قد و قامت آب آور تو میگوید
ازدحام سر هر کوچه و بازار به من
از تماشا شدن دختر تو میگوید
حرمله تیر سه شعبه روی دستش دارد
از گلوی علیِ اصغر تو میگوید
چه بگویم که سم اسب به گوش نیزه
از بهم ریختن پیکر تو میگوید
سر من بر سر دروازه شهر کوفه
خیر مقدم به تو و خواهر تو میگوید
#محمدحسن_بیاتلو
#حضرت_مسلم علیهالسلام
فرازی از یک #قصیده
🔹روح حیات🔹
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
فرموده مدح و منقبتش را به افتخار
ثاراللّهی که بوده نبی مدحگسترش
ایثار و عزم و غیرت و آزادی و شرف
تعظیم میکنند همه در برابرش
حیرت بَرَند اهل فضیلت به رتبهاش
زانو زنند اهل کرامت به محضرش
مبهوت گشته آدمیان و فرشتگان
از عزّتی که کرده عطا حیّ داورش...
تعریف کرد و داد خبر از شهادتش
با دیدن عقیل همانا پیمبرش
این است آن شهید که در یاری حسین
تا روز حشر مسجد کوفهست سنگرش
لبّیک او حسین و طوافش به موج خون
تکبیرها بلند ز هر زخم پیکرش...
پیوسته بوی عطر گل نینوا گرفت
زآن دستههای نی که عدو ریخت بر سرش
سر داد و سر نکرد به جز بر حسین خم
ای جان فدای پیکر در خون شناورش...
این است آن قتیل که بر زندگان دهد
روح حیات از نفس روحپرورش...
بالای دار رفت و همه سربهدارها
گلبوسه میزنند به قبر مطهّرش...
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#غزل
🔹دریای احمر🔹
شهری که دعوت کرده بود از آفتاب ای مرد
وقت وفای عهد، خود را زد به خواب ای مرد
افسوس متن و خط و مُهر نامههاشان را
انکارها کردند روز انتخاب ای مرد..
وقتی که سر چرخاندی، از جمعیت مسجد
دیدی فقط تنهاییات را در رکاب ای مرد
دادند با شمشیر و سنگ و دشنه و دشنام
آیینههای اعتمادت را جواب ای مرد
آبی طلب کردی ولی دریای احمر شد
در دل چه سرّی داشت آن دم ظرف آب، ای مرد
آوارگیهایت به خاطر ماند و باقی نیست
از کوفۀ آن عصر، جز قصری خراب، ای مرد
خون گریه کردی غربت او را شجاعانه
وقت شهادت، ای سفیر آفتاب، ای مرد
#اعظم_سعادتمند
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#غزل
🔹مردم بیعتفروش🔹
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
در نگاهش كوفهكوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهاییاش یاور نداشت
بامهای خانههای مردم بیعتفروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت
میچكید از مشکهاشان جرعهجرعه تشنگی
نخلهاشان میوهای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت
روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
سر سپردن در مسیر سربلندی سیرهاش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
#یوسف_رحیمی
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#غزل
🔹جرمش چه بود؟🔹
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
تنها میان مردم بیعتفروش شهر
انبوه کینه دور و برش را گرفته بود
دلواپس غریبیِ امروز خود نبود
اما دلش به خاطر فردا گرفته بود
دیدی که از ارادت دیرینهٔ حسین
یک کوفه زخم در بدنش جا گرفته بود
با سنگ، پای بیعت او مهر میزدند
باور نكرد... از همه امضا گرفته بود
این شهر خواب بود و ندانست قدر او
هر شب برای مردمش اِحیا گرفته بود
جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی
آن شعلهها برای همین پا گرفته بود
#محمد_ارجمند
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#غزل
🔹غریب🔹
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
شب گذشته به هر خانه جای بود مرا، لیک
به هیچ خانه در این شام تیره راه ندارم
ز خستگیست به دیوار طوعه تکیه زدم من
و گرنه جز به خداوند تکیهگاه ندارم
کِشَند جانب دارالاماره با چه گناهم
عزیز فاطمه جز عشق تو گناه ندارم
به زیر تیغم و بالای بام وقت شهادت
حسین از تو جز امید یک نگاه ندارم
به راه عشق تو سر میدهم که وای به حالم
اگر که حرمت عشق تو را نگاه ندارم...
غم تو کرده سیه روز من که در همه عمرم
قسم به خال تو یک نقطۀ سیاه ندارم
سلام بر تو دهم لیک با زبان اشارت
نگاه من به تو و طاقت نگاه ندارم...
#سیدرضا_مؤید
#حضرت_مسلم علیهالسلام
#قصیده
🔹آخرین سلام🔹
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
سلام من به مرادم به سیدالشهدا
که مقتدای من و شاهد قیام من است
حسین! ای شده موسی به حرمت تو کلیم
که شور عشق تو شیرینی کلام من است
چگونه صبر کنم در غیاب حضرت تو
که بی حضور تو این زندگی حرام من است
اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست
که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است...
غروبم از غم غربت اگر چه لبریز است
خوشم که عطر وصال تو در مشام من است
مرا به مژدۀ دیدار تو امیدی نیست
غم جدایی تو همدم مدام من است
مگر که شهد شهادت به جام من ریزند
که در فراق تو چندیست تلخ، کام من است
به راه عشق، نخستین فدایی تو منم
سفیر خاص توام، این صدای عام من است
به متن دفتر فضل مجاهدان بنگر
که در وفای تو سرلوحهاش به نام من است
تویی منادی صوت عدالت انسان
که بازتاب تو، فریاد ناتمام من است
چراغ زندگی من عقیده است و جهاد
حسینیام من و این مذهب و مرام من است...
وجود پاک تو را چشمزخم تا نرسد
دعا به حضرت تو کار صبح و شام من است
مباش راهی کوفه به شوق دعوت خلق!
در آخرین نفس این آخرین پیام من است
بگو که شهد شهادت مرا گوارا باد
در این محیط که زهر ستم به جام من است
خوشم که بر سر عشقت سرم رود بر باد
سر بریدۀ من پرچم قیام من است
من این چکامه سرودم که «مسلم بن عقیل»
ز روی لطف بگوید «شفق» غلام من است
#محمدجواد_غفورزاده