eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰۸۶ حسین جان حسین جان ای دلبرو دلدارم شدکوچه گردی کارم به سینه‌ام غم دارم به یاد تو هستم پریشان آواره‌ات کردم حسین جان **** حسین جان حسین جان ای ماه عالم آرا تورا به جان زهرا کوفه میا ای آقا کوفوفه میا کوفه دو رنگ است به دست اهل کوفه سنگ است **** حسین جان حسین جان اینجا میان اغیار باشد سخن از بازار تا که دهندت آزار گویم به تو با اشک و ناله میا به همراه سه ساله **** @mahmud_asadi_shaegh135
۱۰۹۶ تنهای تنهایم ولی   من تو را دارم بنگر تماشایی مرا   بر سر دارم حسین جان حسین جان **** سربسته میگویم میا   ای گل طاها ترسم شود پاره تنِ    اکبرِ لیلا حسین جان حسین جان **** تو را به جان مادرت   ای حسین جانم کوفه میا با دخترت   ای حسین جانم حسین جان حسین جان **** @mahmud_asadi_shaegh135
۱۱۰۴ میا کوفه ای یوسف زهرا ترسم شود اکبر ارباً اربا همراه خود بیاور عبا را میا کوفه **** از سر دار دارم با تو صحبت با همدیگه اینجا دارن بیعت ششماهه ات می شود دو قسمت میا کوفه **** به کشتنت کرده کوفی نیّت به زدنت کردن قصد قربت اینا هیزن ای مظهر غیرت میا کوفه ‌**** اینجا سخن از بستن آب ست صحبتشان از شام خراب ست از زینب و مجلس شراب ست میا کوفه **** قلبت رو با طعنه می سوزونن شمرو خولی کنارت می‌مونن برگرد تا که برت نگردوندن میا کوفه **** @mahmud_asadi_shaegh135
. ۱۰۵۲ کوفه میا کوفه میا عزیز فاطمه عزیز فاطمه در انتظارت کوفیان صف بسته اند همه عزیز فاطمه کوفه اگر بیایی به اشک تو می‌خندن دستای خواهرت رو یه عده ای می‌بندن شلوغ شده حسین جان بازار آهنگرا فکر تن تو هستم امون ز نعل اسبا **** اگر بیای خواهر تو اسیر میشه حسین یه نصف روز از درد و غصه پیر میشه حسین اسیر میشه حسین نمی‌مونه توونی به تن ماهپاره گوش رقیه میشه بدون گوشواره از هرطرف راهشو حرامیا می‌بندن سرای روی نی رو  با معجرا می‌بندن **** ✍ .👇
یک نفر گشته گرفتار خدا رحم کند  بین یک مشت خس و خار خدا رحم کند آن غریبی که پناه همه عالم بود  شد پناهنده به دیوار خدا رحم کند  و زمانیکه شکستند همه بیعت را  کوفه شد بر سرش آوار خدا رحم کند  هر کجا رفت فقط تیر سه شعبه میدید گشت این بار عزادار خدا رحم کند  همه جا حرف عمود و سر و تیر و نیزه است  وای بر چشم علمدار خدا رحم کند  نیمه شب دست روی دست زد و با خود گفت  زینب و کوچه و بازار خدا رحم کند  شاعر:
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر اینجا نیا؛ دیگر نداری خانه در این شهر یادم می ‌آید تا کجاها کیسه ‌ای نان را می ‌بُرد آن شبها علی بر شانه در این شهر وقتی تمام مردمانش عاقل ‌اند ای عشق! پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر آواره، گشتم کوچه ‌ها را یک به یک اما نیست جز "طوعه" هرگز قامتی مردانه در این شهر هرکس که روزی نامه ی یاری، برایت داد شد نیزه‌ دار لشکر بیگانه در این شهر دورت بگردم! بادهای شام آوردند انگار با خود قحطی پروانه در این شهر این نامه از مسلم به دستت می‌رسد اما کُشتند او را ناجوانمردانه در این شهر
  اینان که حرف بیعت با یار می زنند       آخر میان کوچه مرا دار می زنند               اینجا میا که مردم مهمان نوازشان       طفل تو را به لحظه دیدار می زنند               این کوفه مردمش ز مدینه شقی ترند       یعنی کسی که باشد عزادار را می زنند               دیدم برای آمدنت روی اُشتران       چندین هزار نیزه فقط بار می زنند               فتوای خون نسل علی شد حلال را       هر شب به روی مأذنه‌ها جار می‌زنند       سر بسته گویمت که پریشان زینبم       حرف از اسیر کوچه و بازار می زنند               می‌ترسم از دمی که یتیمان تو، حسین       پایین پای نیزه ی تو زار می‌زنند                این کوفه آخرش به تو نیرنگ می زند       حتی به رأس اصغر تو سنگ می زنند
 کوچه گردِ غریب می داند       بی کسی در غروب یعنی چه        عابرِ شهرِ کوفه می فهمد       بارشِ سنگ و چوب یعنی چه       صف به صف نیتِ جماعت را       بر نمازِ امام می بستند       همه رفتند و بعد از آن هم       در به رویش تمام می بستند       ساعتی بعد مردمِ  کوفه       روی دارالعماره اش دیدند       همه معنای بی کسی را از       لب و ابرویِ پاره فهمیدند       داد می زد؛ حسین آقا جان       راهِ خود کج نما کنون برگرد       تا نبیند به کربلا زینب        پیکرت را به خاک و خون برگرد       دست من بشکند ولی دستت       بهرِ انگشتری بریده مباد       سرِ من از قفا جدا بشود       حنجرت از قفا دریده مباد       کاش می شد به جای طفلانت       کودکانم بریده سر گردند       جان زهرا میاور آنها را       دختران را بگو که برگردند       یاسهای قشنگِ باغت را       رنگِ پاییز می کنند اینجا       نعل نو می زنند بر اسبان        تیغِ خود تیز می کنند اینجا       کوفه مشغول اسلحه سازی ست       فکر مردم تمامشان جنگ است       از سر دار کوفه می بینم       بر سر بام خانه ها سنگ است         تشنه ات می کُشند بر لب آب       گو به سقّا که مَشک بر دارد       طفلکی پا برهنه مگذاری       خار صحرایشان خطر دارد       رسم دلدادگی به معشوق است       عاشقان رنگ یار می گیرند       در همان لحظه های آخر هم       نام او روی دار می گیرند
سر را به راه پیمان دادم به پای دلدار یک بار سر به دیوار یک بار بر سر دار خرج سر تو دیدم میشد به شهر کوفه درهم به پشت درهم دینار پشت دینار این قوم اهل نیرنگ این ایل اهل حیله این شهر را حسین جان بر حال خویش بگذار از این دیار بگذر ای باغبان مظلوم تا یاس ها نبینند آزار پشت آزار این کوفه خورده نان از کشت حرام ای ماه بر پشت ابر تیره رخسار ماه نسپار این شهر پر ز نیرنگ این راه پر ز نی زار رفتم اگر چه بردار از کوفه پای بردار ترسم که قاتل تو بر حال او بخندد وقتی رسید زینب با اشک بین انظار زینب کجا حرامی ، زینب کجا اسیری زینب کجا و چشمِ نامردهای بازار
هوا هوای غم است و هوای خونجگری به هر طرف که نظر می کنم تو در نظری ز عشق گفتم و این شهر در به رویم بست همیشه عاقبت عاشقی است دربدری به مسجدی که امام جماعتش بودم نماز مغرب من شد اقامه یک نفری دوباره نامه نوشتم برای تو اما به غیر آه ندامت نبود نامه بری تو احتیاج نداری به نامه مسلم که بهتر از همه از حال کوفه با خبری به هر طریق تو آخر به کوفه می آیی در این مسیر به جز عشق را نمی نگری بیاور اکبر خود را که کوفیان بینند در این مسیر کنار خودِ پیامبری بیاور اصغر خود را که با شهادت او ز کوفیان ریاکار آبرو ببری جمل به پاکن و همراه خویش قاسم را به سوی رزم بیاور برای جلوه گری ولی فدای تو گردم میار زینب را که شهر پر شده از مردمان خیره سری کسی به خواهرت اینجا محل نخواهد داد اگرچه می گذرد از محله پدری از این مسیر گذر می کند، عجب گذری به سوی شام سفر می کند، عجب سفری
دل شکسته ! به آهی شکسته خاطر باش بیا و مستمع و روضه خوان و شاعر باش غریب نامه فرستاده باز سوی حبیب بیا برای امام زمان مظاهر باش تو مسلمی تو مسلمان کربلا هستی به هرچه غیر حسین آمده است کافر باش زمینه ساز قیام حسین مسلم بود زمینه ساز قیام امام حاضر باش سلام تشنه ی دارالاماره را دیدی ؟ تو صبح باش ، تو از روی بام زائر باش به رغم اینکه صفوف نماز خالی ماند تو مُسلمانه ترین شیعه ی معاصر باش برای فرصت لبیک ، نی به نی سر شو برای یاری منصور عصر ، ناصر باش نه آب خسته ی مرداب ، رود جاری شو به کوچ از تن خود فکر کن ، مهاجر باش
گفتم به کوفه می روم غوغاست هر شب موکب در استقبال من بر پاست هر شب با نامه های کوفیان شکی ندارم جمعیتی لب تشنه ی دریاست هر شب تا میهمان خانه ها باشم در این شهر حتما برای دعوتم دعواست هر شب پشت سرم وقتی که مردم صف ببندند خیلی نماز مسجدش زیباست هر شب برگرد مولا هرچه می بینم سراب است مسلم در این نامردمی تنهاست هر شب از بام این دارالاماره گرچه تاریک فردای تنها ماندنت پیداست هر شب قتل تو را با پیکر من آزمودند در کوچه‌ها تمرین عاشوراست هر شب این تیغها هر نیزه و هر دشنه هر تیر آماده ی قتل بنی الزهراست هر شب برگرد قربانت شوم این کوچه ی تنگ فکر عبور زینب کبری است هر شب