eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر شفیع تویی اضطراب لازم نیست هراس از غم روز حساب لازم نیست همیشه با تو فقط سود کرده ام، هرچند در عاشقی که حساب و کتاب لازم نیست برای کشتن عشاق، یا رسول الله بس است زلف سیاهت طناب لازم نیست چنان ز عطر تو جان ها به مستی افتادند که در دیار تو دیگر شراب لازم نیست تو خَیر خلق خدایی و علت خلقت برای مدحت تو آب و تاب لازم نیست دلیل رحلت ظلمت! پس از طلوع رخت در آسمان جهان آفتاب لازم نیست برای حفظ حیات مراجعین درت عزیز آمنه آیا نقاب لازم نیست؟ بهشتِ بی تو خودش یک جهنم محض است فراق یار که باشد عذاب لازم نیست برای هرکه درِ خانه ی تو خادم شد محبت اسدالله شرط لازم شد
دل ربودن از تمام خلق عالم کار توست ای طیب درد مندان! عالمی بیمار توست از همان اول که پا در عرصه ی دنیا زدی حامل وحی خدا همراه و خدمتکار توست بی گمان قبل از چهل سال عالمی مست تو شد تا قیامت خمره ی انگورها سرشار توست قلب می گیری، به جایش حب زهرا می دهی عشق با ارزش ترین کالای در بازار توست آینه تکثیر کردی تا خدا را بشنویم سیزده آیینه حق، تکرار در تکرار توست در اُحُد ثابت شد آنکه در میان معرکه در نرفت و ماند و زخمی شد به واقع یار توست یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی اسم اعظم در میان غالب اذکار توست
هر دل که در هوای جمالش مجال یافت عَنقای همّتش دو جهان زیر بال یافت هر جا که در بلای ولایش گرفت انس از نعمت و نعیم دو عالم ملال یافت آداب خدمت درش آن را مُیسّر است کو از ادیب « اَدَّبَنی » گوشمال یافت هر مدرکی که زد در درک کمال او خود را مقیّد درکات ضلال یافت عقل عنان کشید چو سوزن درین طلب عمری به سر دوید و به آخر خیال یافت جبریل را تجلّیِ شمع جمال او پروانه‌ وار سوخته بی پرّ و بال یافت ای منعمی که ناطقۀ خوش سرای را در حصر نعمت تو خرد گنگ و لال یافت یک ذره از لوامع نورت غزاله برد که شمّه از روایح خلقت غزال یافت بویی ز گرد دامن لطفت دماغ باغ در جیب و آستین صبا و شمال یافت هر آفتاب کز افق عزّت تو تافت نی ذل کسف دید و نه نقص زوال یافت بر طور طاعتت « ارنی » گفت، آفتاب یک ذرّه از تجلّیِ حسن و جمال یافت در ملک رحمتت در « هب لی » زد آسمان یک گوشه از ولایت جاه و جلال یافت یوسف ذلیل چاه بالی تو شد از آن جاه عزیز مصر بدو انتقال یافت گه نحل را جلال تو تشریف وحی داد گه نمل بر بساط تو منشور قال یافت چون زلف شاهدان ز تو هر کس که رخ بتافت خود را سیه گلیم و پراکنده حال یافت با یادت ار در آتش سوزنده باشد کسی آتش زهاب چشمۀ آب زلال یافت لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زان یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت در حضرت تو روی سفید آمد آنک او بر روی دل ز فقر سیه روی خال یافت فکرم نمی‌رسد به صفاتت که وصف تو بر دست و پای عقل ز حیرت عقال یافت فکر و هوای بشریّت کجا و کی در بارگاه وصف هوایت جمال یافت نیک اختری به منزل وصلت رسد که او با بدر و قدر و صدر و شرف اتّصال یافت سلطان هر دو کون که کونین در ازل بر سفرۀ نوالۀ جودش نوال یافت ادنی مقام او شب معراج روح قدس اعلی مراتب درجات کمال یافت خلقش بهار عالم لطف الهیَست زانرو مزاج عالمیان اعتدال یافت چل صبح و هشت خلد بنام محمّد است خود عقد حا و میم بدین حا و دال یافت منشور فطرت ار چه به توقیع احمدی مشهود گشت و مهر ولایت به آل یافت «» به مدح آل نبی درج سینه را همچون صدف خزینۀ عقد لال یافت جز در ثنای ایزد بی چون حرام گشت شعر رهی که رونق سحر حلال یافت یارب به عاشقِ شبِ اسری که با حبیب در خلوت دَنی فَتَدَلّی مجال یافت کز حال این شکستۀ درویش وامگیر آن یک نظر که هر دو جهان زان مثال یافت
گــفتند ، از شـرابِ تو، میخانه ها به هم خُــم ها ، به وقت خوردن پیمانه ها به هم از ما ربوده عقل ودل و دین و هوش را وابسته اند،اکثر دیوانه ها به هم تو آن حقیقتی که تو را مژده می دهند اسطوره های خفته در افسانه ها به هم در هر نماز ، عطر تو تکثیر می شود در امتداد وحـدت این شانه ها به هم هر خانه ای ، مناره ی الله اکبر است اینگونه می رسند ، همه خانه ها به هم جاری شده ست ، عقد اخوّت میان ما ای باب آشناییِ بیــگانه ها، به هم ! وقتی که شمع راه تو باشی چه دیدنی ست دل دادن دوباره ی پروانه ها، به هم چون دانه های روشن تسبیح ، باهم ايم در هم تنیده سلسله ی دانه ها، به هم اعجاز بی نظیر تو عشق است و عشق تو ما را رسانده ،از دل ویرانه ها به هم
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته! نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو باده را چشم خمارت از اثر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات جبرئيل مست را از بال و پر انداخته کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست! خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير دولت شمشير را از زور و زر انداخته تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود! ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته
شما زمان شروع من ابتدای منید مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد ولی همیشه شما اشهد صدای منید به شوق روی شما هست وقف محرابم شما تهجدمید و شما دعای منید شما برای خدایید و من برای خودم نه من برای شما نه شما برای منید گل اضافیتان بودم و اضافه شدم به آفرینشتان پس شما خدای منید شما بهار، شما آسمان، شما برکات به خاندان شما اهل بیت حق صلوات بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی خدای آینه ها را تو دلبرش بودی تو حق محضی و در خلوت خداوندی کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی برای آن که خدا ناظر خودش باشد شبیه آیینه ای در برابرش بودی در آن زمان که درختی نبود و برگی هم خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی قرار نیست چهل سال بگذرد از تو تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت فدائیان نگاهت شهید جانانند ملازمان سر کوی تو بزرگانند فراریان سر گیسویت پر از کفرند اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد مگر عقول بشر از خدا چه می دانند نگاه خاک نشینان خانواده ی تو به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند رسول سبز ببینم که می شناسیشان همین قبیله همین ها که شکل سلمانند نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد بهشت باغچه‌ی روشن سرای تو بود گل محمدیِ دست بچه های تو بود سلام اول صبح و غروب این خانه مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد نزول آیه نزول خودت برای تو بود فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود تو را کمال نوشتند یا رسول الله بزرگ آل نوشتند یا رسول الله تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست قرار شد همه عقد برادری خوانند برای سهم شما حسن انتخاب علی ست اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست برای فخر تو این بس یگانه دامادت جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست "به ذره گر نظر لطف بو تراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند"...
إقرأ باسمِ پس جملات آفریده شد میزان به سجده رفت صراط آفریده شد جبرییل چید با نظر وحی رج به رج انسانی از تمام جهات آفریده شد خُلق و مرام و عاطفه را چید روی هم مجموعه ی تمام صفات آفریده شد با سیزده ستاره به پشت رسول ما امشب ستونی از فقرات آفریده شد پلکی زدی و گفت خداوند یا رسول با گفتن خدا صلوات آفریده شد از متن چشم های سیاهت بدون شک مفهوم سُرمه اصل دوات آفریده شد وقتی که خنده ی عربی ات ردیف شد شاخه به شاخه شاخه نبات آفریده شد کشتی نوح چیست؟ که در عصر این رسول کشتی بی بدیل نجات آفریده شد موسی به نیل داده شد و پس گرفته شد اما عمو برای فرات آفریده شد خضر نبی به چشم خودش دید از لبِ تیر سه شعبه آب حیات آفریده شد تا بود کوثر و حسنین و ابوتراب وقتی نبود هم عتبات آفریده شد
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است بشنود مدح تو را با هیجان می آید مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه با نفس هاي الهي تو جان می آید بس که در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است ریگ هم در کف دستت به زبان می آید هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين از سماوات خدا برگ امان مي آيد نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد عرشِ معراج سماوات شده محرابت ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالم تابت خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد نور توحید به قلب بشر ارزانی شد خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است عرش با نور نگاه تو چراغانی شد قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد خواستم در خور حسن تو کلامی گویم شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد «از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد» جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است اسداللهی چون حضرت حيدر داری حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید جلوه‌ی نورٌ علي نور ، مکرر داری اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند روشني بخش جهان، قبله‌ی دنيا هستند اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست رحمت عالمي و نور هدايت با توست چشم امید همه خلق و شکوه کرمت پدر امتي و اذن شفاعت با توست با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست بايد از باب ولاي علي آيد هر کس در هواي تو و در حسرت جنت با توست سالياني ست دلم شوق زيارت دارد يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی تا روز جزا زیر لوای تو بمانم المنةُ لله که من وقف تو هستم یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم! وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم جام دلم از عشق تو گردیده لبالب این حالت روحانی من گشته نشانم جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست تزریق شده مِهر تو در روح و روانم سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم جبریل فرود آمده از سوی خدایت حکمی ز خدای احد آورده برایت آورده برای تو که سلطان جهانی تاجی که مزیّن شده با نور ولایت «اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی آوای علی می رسد از غار حرایت فرمود بخوان نام خداوند جلی را آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر یعنی که به دست علی است امر هدایت تو با علی هستی و علی با تو دمادم هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت آویخته بر گردن من رشته ی لطفت مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم جز لطف شما هیچ مددکار ندارم ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم المنةُ لله که تویی سید خاتم با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم مشی تو به اسلام علی عادتمان داد این است صراطی که به قرآن شده اقوَم تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست تویم ولایت به تو دادند مُسلّم واقف به تولای علی چون تو کسی نیست ای یار قدیمی علی، قائد اعظم! با دست که شد تاج رسالت بر سر تو؟ این دست خدا بود که گشتی تو معمّم! معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟ با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟ هنگام خداحافظیِ آخر معراج آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟ بالله که این حمد خداوند ودود است حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار جانم به فدای قدم حیدر کرّار بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت گردیده دلم جام جم حیدر کرّار اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار در معرکه بر روی زمین ریخته سرها با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت از بارش ابر کرَم حیدر کرّار با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم از پیر غلامان شما بوده و هستم
دمید ماه رجب رؤیتـش مبارک باد به دوستان خـدا نعـمتش مبارک باد نـزول بارقـه ی رحـمـتش مبـارک باد محـمـد آمده و بـعـثـتـش مبارک باد که بعثتش حرکت داد چرخ هستی را که هجرتش برکت بود حق پرستی را سپـیـده دم ز حَـرا آفـتـاب برخـیـزد فروغ رحمت حق بی‌حجاب برخیزد ز صخره صخره ى آن عطرناب برخیزد سحر که شهر خدایان ز خواب برخیزد امین مکـه رهایی ز مستـیـش بدهـد نـویـد مذهب یـکـتا پرستـیـش بدهـد الا چو کعبه سرافـراز ای ابوطالب به شکر سفره بیـانداز ای ابوطالب به نظم شهـر بـپـرداز ای ابـوطالب به خیل طایـفه کن ناز ای ابوطالب که پروریده ى دستت پیامبر شده است یتـیم مکه بر مکّـیـان پدر شده است بزرگ مرد چهل ساله با رُخی چون ماه رسیده است و به راز پیمبری آگـاه دهند تهـنیـتش ز آنچه بگذرد در راه به این ندا که محمد تویی رسول الله بشارتی که عـمـو زاده ى خـدیجه دهد امـیــد بــر دل آزاده ى خـدیـجـه دهــد نفس کشیدن او نکهت خدایی داشت برای خسته دلان مژده رهایی داشت به درد مردم محروم آشنایی داشت که در جهان عرب این همه فدایی داشت خلوص و صبر و رضا را ز بس به کار گرفت به نیم قرن جهان را در اختیار گرفت خـلیل نیست ولی بر خـلیـل نـاز کند به روی عـالم درهای عـلـم باز کند کـلیـم پیش رخـش سجده ى نـیـاز کـند مسیح پشت سر مهـدیش نـمـاز کـند نـظـر ز آمـدن انــبـیـاء والا اوسـت بزرگ معجزۀ نون والقـلم با اوست کسی که عـالم ایجاد بی‌ قـرارش بود جـوامع بـشریت در انـتـظارش بود رسید و وحدت و آزادگی شعارش بود چو حُسن خلق سلاحی دراختیارش بود محـمد آمد و آورد هرچه خوبی بود کتاب او در حکمت به روی خلق گشود کجاست غیرت عمار و عزم سلمانش که زنده گشت مدائن ز عدل و ایمانش کجاست منطق بوذر عـلیه عثمانش که کُشت دشمن دین را به تیغ بُرهانش اگر به راه بـزرگـان دین برآمـده‌ایم به کـاخ های مجـلـل چرا در آمده‌ایم مدیـنه از تو به بیت الحـرام می‌نازد حرم ز فیض تو بر هر مقام می‌نازد خـدا ز بـنـدگـیـت بر انـام مـی‌نـازد عرب ز نام تو بر خاص و عام می‌نازد ولی دریغ که این افتخار پوشالی است تمام دعوی اهل حجاز تو خالی است ازاین قبیله که بر خاص و عام حمله کند گهی به کوفه وگاهی به شام حمله کند به مسلمین یمن صبح و شام حمله کند بعید نیست به بیت الحرام حمله کند خدای قدرت خود را کشیده بر رُخشان مدافـعـان حـرم می ‌دهـند پـاسخـشان مـدافـعـان حـرم بـاور عـلـی دارنـد به پیش دیده ى خود خـیـبر عـلی دارند‌ جهاد نامـه‌ای از دخـتر عـلی دارند امید مرحمت از هـمسر عـلی دارند قسم به فاطمه محبوب قلب فاطمه‌اند مدافــعان حـرم زینبی تر از همه‌اند
. لبیک یا رسول الله لبیک یا امین الله نورباران شد حراء از مقدم افلاکیان شد تلاوت آیه های نور در کلّ جهان بر خلایق آمده دین همیشه جاودان شد محمّد جانشین کردگار مهربان با ندای( اِقرأ) ِ جبریل،احمد شد رسول تا که باشد برخلایق سوی رب،راه ِ وصول ناله ی ابلیس پیچیده میان آسمان رود اشک از دیده ی کفّار گردیده روان بتکده ها شد خراب و نور ایزد شد عیان (اشهدُ اَنّ محمد...)شد مصفّای اذان شیعیان مژده ،غروب موسم ماتم شده صد مبارک مبعث پیغمبر خاتم شده شد میان عرش اعلا نغمه خوان، روح الا‌مین عرضه شد دین خدا بر رحمةٌ لِلعالمین عایدش شد از لیاقت ،کرسی عرش برین تا شود تنها نشان راه حق روی زمین حق، زِمام خلق را در دست پیغمبر نهاد عید مبعث بر تمام شیعیان تبریک باد از حراء آمد برون احمد امیرالانبیا تا رساند بر تمام خلق پیغام از خدا عید مبعث شد بهانه تا به دست مصطفی بر همه عالم شود حیدر امام و مقتدا عید مبعث خود مبلّغ بر غدیر خم شده بعد احمد حضرت حیدر شه مردم شده احمد و حیدر دو خورشید مجزّا نیستند هردو دُرّی واحدند و از دو دریا نیستند دشمنان آن دو غیر از نار عقبا نیستند لعنت حق بر کسی که گفت:مولا نیستند احمد و حیدر به حق یک روح در دو پیکرند پس مسلمان حقیقی، شیعیان حیدرند شد مسلمان حقیقی آن که بعد از مصطفی کرده بیعت با پسرعمّش علی، نورالهدی' کوری آل سقیفه، طبق دستور خدا شد وزیر مصطفی، حیدر امام الاتقیا شد شعار روز : یامحمد، یاعلی دین ِبرحق شد ازآن ِشیعه ی مولا علی علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
دستم گرفت و مثل پدر تاحرم کشید گفتم سلام ، دست به روی سرم کشید با گوشهٔ عباش به چشم ترم کشید نازِ مرا رئوف تر از مادرم کشید تلخم ولی شبیه عسل می کند مرا مثل همیشه زود بغل می کند مرا آقای مهربان به دلم تا نگاه کرد گمراه را به سوی حرم سر به راه کرد آلوده را مسافر این بارگاه کرد رحمی به حال دربه دری بی پناه کرد دلشوره های من همگی برطرف شده حالم شبیه حال گدای نجف شده افتاده سوی ما نظر مرتضی علی سلطان مان شده پسر مرتضی علی کهف الوراست زیر ِ پرِ مرتضی علی با آبروست کلب در مرتضی علی سلطان کرم به روی کرم می کند حراج دیدم شفا گرفتنِ بیمارِ لاعلاج دلمرده ام مسیح منی ثامن الحجج بر سینه دست رد نزنی ثامن الحجج کردی محال را شدنی ثامن الحجج مثل علی ابالحسنی ثامن الحجج بیمار آمدم که مداوا کنی مرا مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا با بندگی به طعم عبادات می رسم از خاک بوسی ات به سماوات می رسم با گریه تا به اوج مقامات می رسم آخر شبی به فیض ملاقات می رسم دستور داده ای که بدانند عالمین راهِ رسیدنِ به خدا گریه بر حسین عیداست ، در مدینه ولی غم بپا کنید زینب مسافر است برایش دعا کنید سادات با ادب همگی کوچه واکنید او را به گریه راهی کرببلا کنید ام البنین بیا که عقیله مسافر است در پای ناقه با ادب عباس حاضر است این کاروان رسید به گودال قتلگاه زینب به سر زنان وسط اینهمه سپاه با چادر لگد شده تنها و بی پناه می کرد سر بریدن آقای خود نگاه او‌پای بوسه ای زگلو تازیانه خورد تادست زیر آن بدن پاره پاره برد فریاد زد حسین چرا نا مرتبی شک دارم ای عزیز ، تو سالار زینبی؟! از چه هلال هلال چنان ماه ، در شبی شخم ت زدند با کف هر نعل مرکبی رنگ تنت عوض شده در زیر آفتاب همرنگ پیکر تو شده صورت رباب