eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا در خاطرت بسپار؛ آلوده ترین هستم گناهانم زمینم زد اگر که این چنین هستم تویی ساقی؛ تویی باقی؛ تویی اعلی؛ تویی والا ببین حال پریشانم، فقیر و مستکین هستم دو دست خالی آوردم؛ دلی آلوده آوردم به درگاه تو محتاجِ کمی نان جوین هستم اگر عمری گنه کردم، غلط کردم، غلط کردم درِ این خانه امشب غرقِ امید و یقین هستم  میان وادی ظلمت اسیر نفس معیوبم کمک کن، دستگیرم باش، پُرِ بغضم، حزین هستم شب قدر آمده اما به سر شور نجف دارم بر انگور ضریحش دستهایی خوشه چین هستم اگر آلوده دامانم اگر بی ارزش و پستم ولیکن خاک نعلینِ علی یعسوب دین هستم مرکب گر شود دریا، درختان گر قلم گردند شود مشق شبم حیدر اگر شور آفرین هستم علیٌّ حُبُه جُنَّه، قَسیمُ النّارِ و الجَنَة گدای بی سر و پای امیرالمؤمنین هستم صراط المستقیم هر دو عالم نیست جز حیدر زمان مرگ محتاج شفیعُ المذنبین هستم به فرق منشق حیدر بزن امضا، مقدّر کن ببین که چشم در راهِ برات هستم صدا زد: میشوم راحت من از این مردم جاهل خداوندا! خلاصم کن، که با غصه عجین هستم نرفته یادم آن روزی که زهرایم کتک می‌خورد نرفته یادم آن لحظه، که آهی آتشین هستم اگر خونین شده فرقم دگر زینب کنارم نیست پریشان حالِ عباس و عمود آهنین هستم
عزادار است تا فردای محشر مسجد کوفه که مولا را نخواهد دید دیگر مسجد کوفه تمام مردم این شهر دل‌تنگ علی هستند ولی دل‌تنگ او چندین برابر مسجد کوفه دوباره بُغض می‌گیرد سر راه گلویش را دم تکرار هر «الله اکبر» مسجد کوفه به یاد دردد‌ل‌های علی با چاه نخلستان به زانوی غریبی می‌برد سر مسجد کوفه دلش خون است از خون به‌ناحق‌ریخته برخاک چنان سجّاده و محراب و منبر، مسجد کوفه به‌غیر از آن شب آخر که مشتاق پریدن بود علی را دیده کِی با حال مضطر مسجد کوفه؟ علی در گوش او می‌گفت رازی را دم رفتن که روزی می‌شود دامان یک‌سر مسجد کوفه که روزی خطبه خواهد خواند با صوت علی یک‌زن سکوتی محض خواهد شد سراسر مسجد کوفه جواب قطره‌ای از خون اصغر هم نخواهد بود اگر در اشک حسرت شد شناور مسجد کوفه ولی می‌آید از نسل علی عین علی مردی که می‌بیند علی را بار دیگر مسجد کوفه به گوش جان می‌آید نغمه‌ی «مَولایَ یا مَولای» دوباره می‌شود روزی معطر مسجد کوفه دلم تنگ است، می‌خواهم کمی خلوت کنم پای؛ مناجات امیرالمومنین در مسجد کوفه
آشوب تر از آشوب ویرانه تر از ویران دلتنگ تر از خورشید تاریک تر از کیهان سرمازده تر از آه غمگین تر از هرگاه دلسوخته تر از شمع دلگیر تر از باران آشفته و گریانم امید به سلطانم بسته تن بی جانم آشفته تر از هر آن می سوزم و می سازم با دیده ی غمازم با یاد تو هم رازم هر شب چو شوم گریان لرزان شده جان من در محضر ایوانت ای شیر خدا رحمی بر این تن بی بنیان یا عادل و یا کامل ، یا مرسَل و یا مرسِل ای ثروت هر سائل رزقی بده مولا جان رزقی بده تا هر شب از روی تو بنویسم ای آنکه ز فضل تو هر قافیه شد حیران با ذکر تو ابراهیم از خوف گذر کرده برداً و سلاما شد آن آتش تن سوزان ای نور تو فوق نور ای ساتر و ای مستور ای عالم نطق مور ، شد رام تو هر حیوان از نسل تو شد ساقی ، چون نام تو شد باقی آن نام که آوایش شد مامن هر ترسان ای گوهر دریادل ای شاه ، ابوفاضل با اذن تو هر مشکل بی شک بشود آسان چون گریه ی من دیدی بر من بنما رحمی من یرحم الا هو بر این غم این بی پایان
در راه جنون تو کسی دل نگران نیست در بند زمین نیست و در بند زمان نیست جز دیده وابروی تو رنگین وکمان نیست بی نام تو در مأذنه ها نور اذان نیست توصیف کمالات تو در قدرتمان نیست مجذوب تو شد کوخ نشین کاخ نشین هم بر روی زمین بودی و در خلد برین هم یک لحظه در آن بودی و یک لحظه درین هم فهمیده ز تدریس تو جبریل امین هم این ورطه یقین می طلبد جای گمان نیست روح القدس شعر تو برداشته دف را شمشیر تو آموخت به ما راز شرف را ما فوق جنان رفته و دیدیم هدف را یک شعبه ی زیباو دل انگیز نجف را ایوان تو در اصل درین کون و مکان نیست دیوانه شد از شعرجنون خیز تو دعبل عاشق شدن آسان و رسیدن به تو مشکل شمشیر تو بر جنت و دوزخ شده حائل ای خالق و ای رازق و ای شافع و عادل فهمیدن اسرار تو در حد توان نیست انسان شده بی مهر تو محکوم به خسران دارد هوس سجده به ایوان تو شیطان سلمان شده از نور نگاه تو مسلمان در شرح عناوین امینی شده عنوان اعجاز سخن های تو محدود زمان نیست هشیار جهانیم از آن روز که مستیم بگذار بگویند که ما باده پرستیم از بخشش بی حد تو ما توبه شکستیم تا دل به تو بستیم ز غیر تو گسستیم این عشق عیان است نیازی به بیان نیست از جام الست تو سیاهیم و سفیدیم ما در پی دردیم و دوا را نخریدیم در راه تو یک عمر دویدیم و دویدیم در وقت رکوع تو به مسجد که رسیدیم دیدیم به غیر از تو کسی گنج نهان نیست نزدیک شود لحظه به لحظه قدم مرگ با لطف تو در فکر کسی نیست غم مرگ خورشید شدی در شب پر پیچ و خم مرگ فهمیده ام از وعده ی شیرین دم مرگ جز خط کش میزان شما خط امان نیست از خوشه ی انگور نجف باده بگیریم معشوق ندیده به غم عشق اسیریم ما شاعر در باری ایوان امیریم بگذار به این حال خوش خویش بمیریم زیرا که اگر جان نشود خرج تو جان نیست
سائل آن است که بر خواستن اصرار کند در تکاپوی طلب کوشش بسیار کند سالها در پی آن کهنه شرابی هستم که مرا نیز به عشق تو گرفتار کند نیست در شهر نگاری که دل از من ببرد یا مرا از می الطاف تو سرشار کند مرگ می آید ورخساره بر افروخته است تا مرا لحظه ای از خواب تو بیدار کند عاشق مرگم از آنرو که تو را می بینم کو حبیبی که مرا لایق دیدار کند هیچ کس نیست که مانند تو با قاتل خویش مهربان باشد ومانند تو رفتار کند نخل ها روزه گرفتند وبه این امّیدند که رطب با لب شیرین تو افطار کند کاش با عطر تو این خانه معطر بشود چشم هایم به جمال تو منور بشود
شراب عشق شمارا خمار  باور داشت حدیث جبر تو را اختیار باور داشت اگر که خواند تو را رب مشرق و مغرب به اقتدار تو پروردگار باور داشت به دست تیغ نگاه تو جان خود می دید اگر که دشمن تو به فرار باور داشت دلیل زلزله در وقت جنگ ها این بود شکوه رزم تو را کار زار باور داشت ازین جهت که به صالح نخورد تیغ شما مسیر عدل تو را ذوالفقار باور داشت قسم به کشته ی عشق کمان ابروی تو سلاح چشم تو را هر شکار باور داشت اگر چه پرورش نخل می دهد میثم به جان سپردن در راه یار باور داشت به روی دار هم از عشق تو سخن می گفت به برتری تو با افتخار باور داشت یتیم کوفه فقط با خبر ز حالِ تو نیست سخاوتی که تو داری انار باور داشت بهشت بودنِ ایوان و خوشه های عنب را فراق دیده و،چشم خمار باور داشت
سرّ توحید احمدی اینست: که علی را فقط خطاب کند عرصه‌ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند آی مرحب! برو کنار بایست، هدف انگار کندن در نیست شیر حق اینچنین که می‌غرّد آمده قلعه را خراب کند روح از این صحنه جان تازه گرفت، آمد از فاطمه اجازه گرفت تا که در عرش، عکسِ حیدر را ـ درِ قلعه به دست ـ قاب کند می‌پری آن طرف سواره ولی، عمرو! آن سوی خندق است علی جنگجویی ندیده‌ام چون تو، سوی مرگش چنین شتاب کند تیغ بر عمرو، پهلوان حیدر آنچنان زد که حضرت داور ضربه‌ی روز خندقِ او را بهترین ضربه انتخاب کند همه دیدند امیر می‌آید زودتر از غدیر می‌آید کی شود یک امینی دیگر شرح این ضربه را کتاب کند؟ در میان عرب خبر پیچید، در دلش هر مبارزی فهمید خاک خود را به باد خواهد داد رزم اگر با ابوتراب کند بیشتر بین عاشقانِ علی، حرف سلمان و مالک ست ولی رقص خرمافروش بر سرِ دار دل ما را همیشه آب کند بعد یک عمر ذکر یا حیدر مطمئنیم ساقی کوثر به دل کوزه‌گر می‌اندازد خاک ما را خم شراب کند قلب را در لحد که می‌بویند، به رقیب و عتید می‌گویند میهمان علی‌ست بگذارید او بیاید خودش حساب کند شعرم از برق ذوالفقار رسید، روشن و گرم و بی‌قرار رسید تا به ذره‌ نگاه یار رسید، می‌رود کار آفتاب کند
تا که این شور را شعور کنم میروم از نجف عبور کنم لحظه ای از زمین جدا بشوم آسمان را کمی مرور کنم از سلیمان اجازه می گیرم که خودم را شبیه مور کنم گریه ها کرده ام برایش تا شعر را غرق در سرور کنم من که از شوق مَنْ یَمُتْ یَرَنی زندگی با خیال گور کنم  آنقدر میزنم صدایش تا خلوتم را پر از «حضور» کنم  گفته‌ام «اوریا» که مدحش را گاهی اوقات از زبور کنم حرفی از معجزات او بزنم یادی از نور کوه طور کنم شرحی از دردهای او بدهم تا که ایوب را صبور کنم دل و جان شستشو دهم با اشک قلب را شیشه ی بلور کنم با عنایات او وجودم را خالی از هرچه غیر نور کنم "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" تشنه ام تشنه ی شراب توام من خرابم اگر خراب توام مایه ی افتخار من هستی گرچه من مایه ی عذاب توام با همه جز تو بی حساب شدم به امیدی که در حساب توام باز هم می دهم سلام به تو باز هم سر خوش از جواب توام از ازل تو ابوتراب منی تا ابد ذره ای تراب توام خطبه های توخط به خط اعجاز عاجزم عاجز از خطاب توام واژه ای دست پا شکسته ام خط خطی هایی از کتاب توام "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" نه فقط شاه و سرور است علی نور خورشید محشر است علی من نمی گویم او خداست ولی با چه چیزی برابر است علی عشق از روز اول است علی عشق تا روز آخر است علی فاتح جنگ خندق است علی فاتح جنگ خیبر است علی در حقیقت علی ست پیغمبر در حقیقت پیمبر است علی نام او مست می کند مارا ساقی حوض کوثر است علی "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" آفرینش گدای ثروت او پادشاهان غلام همت او تربت کربلا شفاست ولی مستی ماست دست تربت او کُشته های بدون زخم نبرد چشمه ای از شکوه قدرت او روز مشغول کار و شب بیدار چه زمانی ست استراحت او ؟؟ گِل بد بو کجا و ...نور خدا طینت ما کجا و ...طینت او همه عالم گواه ذلت ما همه عالم گواه عزت او بار ما مانده بود روی زمین جور ما را کشید رأفت او عاشق از حرف لغو بیزار است همه جا می کنیم صحبت او در دو عالم فقیر نیست کسی که خریده کمی محبت او تا نجف می رویم قبل از مرگ که مبادا دهیم زحمت او "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" عاشقانش فراتر از عددند ازلی بوده والی العبد ند تا نجف پا برهنه می آیند مست ها راه خویش را بلدند ذره ها در کنار ایوانش بی قرار اند و تشنه ی مددند عارفان غرق در خیال وصال عالمان نیز طالب خردند عاشقان مست جام کوثر او زاهدان هم به فکر خوب و بدند به الست و به ربکم سوگند عده ای امتحان نداده ردند وحده لا اله الا هو اهل این خانواده هم احدند او اگر شمع آستان باشد همه پروانه اند در صددند "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" در نجف ذکر باد،هوست فقط شرح اذکار موبه موست فقط خواهش مست های ایوانش قطره ای باده از سبوست فقط گرچه آب از سرم گذشته ولی درد من درد آبروست فقط اشک های مرا زیاد کنید که طهارت درین وضوست فقط گوش گوش است وقف او باشد حرف خوب است حرف دوست فقط کی! ازین عشق می شویم آگاه جان که در گودی گلوست فقط عاشقانه ترین غزل هایم درخورجایگاه اوست فقط "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سر خوش از ولای علی"
تو سلیمانی و سلطان جهان ، موریم ما هم به تو نزدیک و هم از چشم تو دوریم ما ذره ای ناچیز بین کهکشان ظلمتیم در به در دنبال خورشیدیم بی نوریم ما کلهم نورید نور واحد و این نور را در دل رنگین کمان دیدیم ، منشوریم ما البلاء للولاء پس دل به دریا می‌زنیم هرگز از طوفان نمی ترسیم ، پر شوریم ما با ولایت زنده‌ی جاوید و بی عشق علی مردگانی تا قیامت در دل گوریم ما بی علی مانند کاهی بر زمین افتاده ایم با علی محکم تر از کوهیم ، مغروریم ما در هجوم بی کسی هر شب به ما سر می‌زند با غمش هم دلخوشی داریم ، مسروریم ما خاک پای آن شهنشاه بدون تاج و تخت منزجر از سلطنت های زر و زوریم‌ ما تا نفس داریم گلبانگ هو الحق می زنیم در طریق عاشقی بر عکس منصوریم‌ ما هیچ راهی جز جنون در محضرش پیدا نشد پس اگر دیوانه و مستیم ، معذوریم‌ ما با دم لبیک یا حیدر قیامت می کنیم نسخه‌ی مستانه ای از نفخه ی صوریم ما از لبان ما فقط ناد علی را بشنوید تا ابد مانوس با اذکار مذکوریم ما با خیال آستانش عشق بازی می‌کنیم در حقیقت از نجف بازان مشهوریم‌ ما دانه های اشکمان تسبیح ذکر مرتضی است بر ضریحش جای مان عالی است ، انگوریم ما معنی دوزخ چه می باشد, بهشت بی علی بی خیال جنت و بیگانه با حوریم ما هرکه دنبال ثواب اینجا بیاید باخته است در پی پاداش اگر باشیم مزدوریم ما حیدری و فاطمی هستیم و بر روی زمین وارثان چشمه‌ی نور علی نوریم ما نفس را مالک شدند و مالک اشتر شدند چشمه ی ایمان یاران سلحشوریم ما بند بند ما اسیر نفس سرکش مانده است ماهیان خسته ی افتاده در توریم ما چوب خط توبه هامان پر شده این روز ها در کتاب زندگی لبریز هاشوریم ما چون کلاغانیم و در بین کبوتر های صحن وصله های ناهماهنگیم، ناجوریم ما بهترین جای مناجات است ایوان طلا بی نجف تصویری از موسای بی طوریم ما در گلستان حرم با طعم احلی من عسل هر گلی را زیر و رو کردیم زنبوریم ما نسل در نسل از مسافر های راه اربعین سلسله در سلسله خاک نشابوریم ما از شروط بندگی در بند حیدر بودن است پس در این حصن حصین پیوسته محصوریم ما یک علی در خاک ایران سه علی هم در عراق هر کجا باشیم با این نام محشوریم ما در نجف ، دلشوره می‌گیریم بین کوچه ها مثل اینکه راهی بازار سرشوریم ما عشق او دار و ندار ماست تا شام ابد از دل و جان طالب این گنج مستوریم ما تا هلال ماتمش بغض هلالی را شکست بی قرار گردنی در زیر ساطوریم ما در طواف مرقد او خلق ، حاجی می‌شوند در حریم با صفایش سعی مشکوریم ما تا سگان پاسبان آستان او شدیم خلق می‌دانند در این باب ، ماموریم ما در مضامین فضیلت های او لالیم لال معجزاتش را نمی‌بینیم ما ، کوریم ما سیصد آیه در مقامات علی نازل شده است سر خوش از پیمانه ی آیات مزبوریم ما محو در شب های پیشاور شدیم و سال هاست مات اقبال بلند مرد لاهوریم ما در قصیده هیچ آدابی و ترتیبی نماند از همان بیت نخستین مست و مسحوریم ما نام او ذکر شب قدر تمام انبیا است قدردان قدر او در حد مقدوریم ما راهی دار المجانین نجف خواهیم شد همچنان در زمره‌ی مرضای منظوریم ما عاشق مرگیم چون هنگامه‌ی دیدار اوست چند روزی هم اگر هستیم مجبوریم ما او قسیم النار و الجنه ست ، جای شبهه نیست روی سنگ قبر اگر مرحوم مغفوریم ما در زمان مرگ با ما مهربانی کن علی پیر و زار و خسته می آییم رنجوریم ما از شراب کهنه ی خم حسرتی در جان ما است ساقیا یک جرعه می‌خواهیم مخموریم ما آخرین خم باز خواهد شد به زودی یا علی لب بجنبان ، تشنه‌ی یک جرعه دستوریم ما
حجاب جان دريدم تا رخ جانانه پيدا شد شكستم اين صدف تا آن دُر يِكدانه پيدا شد به جانان كس نميدانست رسم جانفشاني را به پاي شمع اين بي باكي از پروانه پيدا شد مرا آن لحظه برد از دست تاب مي به ميخانه كه عكس روي ساقي در دل پيمانه پيدا شد ببخش اي شيخ ما را گر برون رفتيم از مسجد ز مسجد آنچه مي جستيم در ميخانه پيدا شد به رغم عاقلان، ديوانگان رستند از دنيا بلي اسرار عقل از مردم ديوانه پيدا شد ز هم بايد كنند اهل جهان رفع پريشاني نه تنها اين صفت در كار زلف از شانه پيدا شد خدا را ار همي جويي برو با بي‌خودان بنشين اگر گنجي به دست آمد، هم از ويرانه پيدا شد بناي خانه كعبه خليل اللَّه نهاد اما علي در كعبه ظاهر گشت و صاحبخانه پيدا شد نه تنها كارپرداز زمين شد در زمين ظاهر كه هم دائرمدار طارم نُه‌گانه پيدا شد به ما شد فرض چون پروانه گرد كعبه گرديدن كه آن شمع حقيقت اندر اين كاشانه پيدا شد طلسم "لا" شكست و ديو رفت و سحر شد باطل كليد گنج "الّااللَّه" را دندانه پيدا شد بگو با عاشقان طي گشت هجر و گاه وصل آمد بيفشانيد جان بر مقدمش جانانه پيدا شد هويدا گشت اسرار «يداللَّه فوقَ ايديهم» ز قدرتها كه از آن بازوي مردانه پيدا شد جهان تاريك بود از جهل ليك از پرتو عرفان منور گشت چون آن ناطق فرزانه پيدا شد به حب و بغض او ايمان و كفر آمد عيان يعني مرام آشنا و مسلك بيگانه پيدا شد صغير از اشتياق كوي او دارد همان افغان كه در هجر نبي از اُستُن حنانه پيدا شد
بخشی از یک ساقی آمیخت به می چشم فریبایش را درد را دید و صدا کرد مداوایش را پرسشی بود ز غم در دل بی پاسخ ما کرد با ساغر می حل معمایش را........... ......ما کجا وصل امیری که یقین آب شود زهره ی شیر اگر کرد تمنایش را کشتی عقل چهل نوح کجا بتواند ذره ای سیر کند وسعت دریایش را کرد با قصد علی کعبه بنا ابراهیم نازم این مقصد و این خانه و بنّایش را آی یوسف بنگر در قدم شاه عرب کعبه ی سنگ دل اکنون ببرد نایش را به خدایی خدا نام خدا میگیرد گر کند طرح به هر محکمه دعوایش را من نگویم که خدا هست ولیکن ای شیخ گر احد نیست نشانم بده تو، تایش را میشود جلوه گر باطن انفاس بشر گر ببیند به خود آیینه شبی هایش را نام مقتول دو بخش است به جنگش اما نتوان کرد هجا نعره ی هیجایش را............ پای بر دوش نبی آمدی و در قدمت کعبه قربانی تو کرد خداهایش را اعتکاف از شب میلاد تو ما را عبث است مست بهتر که کند ترک مصلی یش را...........
چه می‌کِشد آن پرنده ای که، در آسمانت رها نباشد در این حرم آشیان نگیرد، به گِرد صحن شما نگردد رفیق کهنه شرابمان کن، بساز و دائم خرابمان کن دعا کن و مستحابمان کن، که بی تو حاجت، روا نگردد نباشد عشقت اگر که در دل، چگونه سالِک رسد به منزل چگونه کشتی رسد به ساحل، اگر علی ناخدا نگردد شب آمد و منجلی شدی تو، سکوت کردی، جلی شدی تو شکوه نادعلی شدی تو، دلم اسیرت، چرا نگردد خموش گردد دم مسیحا، عصا می افتد ز دست موسی نمی رهد نوح از آن بلایا، اگر اسیر شما نگردد چرا که در دل بدون نورت، بدون عشقت، بدون یادت ضیا نباشد، صفا نباشد ، دل آشنا با دعا نگردد نجف مدینه، نجف خراسان، نجف قم است و نجف گلستان ز دیدگاه حرم شناسان، نجف چرا کربلا نگردد؟ در این میانه، چه عاشقانه، طواف کردم به دور خانه قبول حجّ کسی نگردد، که دور ایوان طلا نگردد علی امیر و علی موحد، علی دلیر و علی مجاهد چگونه ممکن شود به مسجد، دری از این خانه وا نگردد؟ علی‌ست شمسِ هماره روشن، در آستانِ به جنگ رفتن به جان مولا قسم که دشمن، حریف نون لنا نگردد حریف حیدر نبوده مردی، نموده طوفان به هر نبردی عقیده دارم که هیچ دردی، بدون نامش دوا نگردد چه خانه‌ای و چه خانواری، چه جایگاهی، چه اعتباری محیط رشد چنین تباری، چگونه دارالشفا نگردد؟ چگونه مالک از او نگوید؟ قدوم بوذر رهش نپوید نگاه سلمان علی نجوید، چگونه میثم فدا نگردد؟ الهی از غم جهان بسوزد، زمین بخشکد، قمر بمیرد ستاره از آسمان بیفتد، اگر علی مقتدا نگردد غمش چنان مبتلا کند که، مرا اسیر بلا کند که به خود بگویم خدا کند که، خدا نکرده خدا نگردد فدای یک جلوه از جمالش، پر است شعر من از خیالش خدا کند لحظه‌ی وصالش، که بند بندم جدا نگردد نبی‌ست اول، زکیّه دوم، علی‌ست سوم،حسن چهارم حسین پنجم،به غیر از اینها کسی شریکِ کسا نگردد به پای عشقش نشسته‌ام من، سفالی‌ام دل شکسته ام من اگر چه وصف جناب دریا، میان این کوزه جا نگردد جنون گرفتم در این هیاهو، به حقّ یا حیّ به حق یا هو الهی از ریشه دشمن او، چنان بیفتد که پا نگردد قَسیم نار و قَسیم جنت، زلال سرچشمه‌ی ولایت امام عشق و امام رحمت، کسی به جز مرتضا نگردد ابوتراب این کتاب ناطق، ابوتراب این امیر عاشق به سرزمین دل خلایق، چگونه فرمانروا نگردد؟ منی که عشقی جز او ندارم، به غیر از این آرزو ندارم برای یک لحظه دست‌هایم، ز دست مولا جدا نگردد کسی که با او سفر نکرده، به کهکشانش گذر نکرده برای وصلش خطر نکرده، به عشق او مبتلا نگردد اگر مرام علی نباشد، شکوه نام علی نباشد شهیدی از کربلا نیاید، سری جدا از قفا نگردد زمان تدفین یاس شب بو، چه ها گذشته به حضرت او که تا زمان ظهور مهدی، حقیقتش برملا نگردد