eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم سراپا حیرتم! از خویش می‌پرسم چرا بستم؟ عزیز فاطمه! دیر آمدم اما قبولم کن خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم.. خدا می‌خواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم فرات اشک می‌جوشد ز چشم سر به زیر من که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم اگر فرمان دهی، حُرّ پیش‌مرگ اصغرت گردد کمر بهر دفاع از عترت آل عبا بستم دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم
تويى به باغ ولايت گل بهار ، رقيه كبود صورت ماهت بنفشه زار ، رقيه كتاب كرببلا را كه خود تو حسن ختامى حديث مرگ تو بخشيده اعتبار ، رقيه خراب ، كاخ يزيد از شرار آه تو اما بناى دولت عشق تو برقرار ، رقيه اگر چه در غم بابا تو بيقرارترينى قرار خاطر دلهاى بيقرار ، رقيه دل كويرى من حسرت نگاه تو دارد ز ابر لطف ، کمى بر سرم ببار ، رقيه حسين ، فاطمه را در نگاه گرم تو می ديد به قاب چشم تو شد بوسه‏ اش نثار ، رقيه سه ساله وارث زهرا به درد و داغ و مصيبت خرابه بود و تو و داغ بيشمار ، رقيه
۶ سلام من به محرم به نینوای حسین به ماه ناله و اندوه در عزای حسین سلام من به حسینیه ، روضه و منبر سلام من به علم های خیمه های حسین سلام من به کسانی که بسته اند از عشق کمر به خدمت بی ادعا برای حسین سلام من به شهیدان روز عاشورا که تشنه کام ، سپردند جان به پای حسین ببین ز اکبر و اصغر به موج خون پرپر  چقدر ذبح عظیم است در منای حسین هلال ماتم و اندوه از افق سر زد رسید قافلۀ غم به کربلای حسین نوای غربت (هل من معین) شما را خواند بگوش جان شنوید عاشقان صدای حسین وَ قبره - به یقین - فی قلوب مَن والاه خوشا مجال دلی که شد آشنای حسین (کمیل) ، شال عزا را ببند و زمزمه کن که هست اجر عزادار ، با خدای حسین
صاحب عزای روضه ی خون خدا بیا یابن الحسن به تسلیت قلب ما بیا از هرکجا که میگذرم خیمه ی غم است ای بانی تمامی این روضه ها بیا باز از افق هلال محرم دمیده است گشته دوباره تکیه ی ماتم به پا بیا دیگر بس است غیبت و غربت ، ظهور کن بر زخم های کهنه ی شیعه دوا بیا دنیا که هیچ ، سختی و اندوه و ابتلاست حتی بهشت بی تو ندارد صفا بیا عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان گل کرده است بر لب ما این دعا بیا دریاب بیقراری و اشک (کمیل) را تا اینکه وا کنی گره از کار ما بیا
هدایت شده از کمیل کاشانی
آئینه ی شکسته ، تنت در برابرم افتاده ای به خاک و شده خاک بر سرم خواندی مرا و آمدم اما چه دیر بود شرمنده ام برای همین از برادرم رعنا شدی یتیم حسن قد کشیده ای جسم تو را چگونه برم جانب حرم بر سینه ی تو جای سم اسب نقش بست پهلوی تو شکسته چو پهلوی مادرم احلی من العسل شده در کام تو اجل با رفتن توتازه شده داغ اکبرم باور نمی کنم که تو را اینچنین زدند این درد با که گویم و این غم کجا برم بالا بلند ، با عمویت رو به خیمه کن دق می کند ز داغ فراق تو دخترم https://eitaa.com/komilkashani
هدایت شده از کمیل کاشانی
■ عروسى ساده كربلا شد حجله داماد ها باغ سرو و سنبل و شمشمادها باغ ياس و لاله‏هاى رنگ رنگ بزم جانان بود نه ميدان جنگ آنكه دل مى‏برد در آن انجمن بود قاسم وارث حُسن حَسن نوعروسش بود حورالعين وصل هستى داماد شد كابين وصل مَهريه مِهر اميرالمومنين شد جهيزيّه تولا و يقين جاى خالی حسن احساس شد ساقدوشش حضرت عباس شد رخت دامادى لباس رزم شد عزم قاسم بر عروسى جزم شد چون زره اندازه قاسم نبود حضرت مولا عمامه برگشود نيمى از آن شد عمامه بر سرش نيم ديگر هم كفن شد در برش حجله آماده عروس آماده بود محفل جشن عروسى ساده بود بسكه شوق وصل در قلبش نشست بندهاى كفش خود را هم نبست نوعروس وصل شد پابست او جام (احلى من عسل) در دست او موسم موسيقى شمشير شد فصل گلباران سنگ و تير شد رفت تا در حجله قاسم دف زدند پاى كوبيدند و كف بر كف زدند https://eitaa.com/komilkashani
كربلا از نعش گلها فرش بود خاك از خون آبروى عرش بود هر طرف افتاده مردى روى خاك تشنه‏كام و غرق در خون سينه چاك جسم اكبر اربا اربا بر زمين اوفتاده دست سقا بر زمين پير عشق آن عاشق غربت نصيب گفت با بانگ رسا : امّن يُجیب كيست تا با من وفادارى كند اهل بيت عشق را يارى كند گوئيا دلهايشان از سنگ بود عرصه از هر سو به مولا تنگ بود هيچ كس با او دم از يارى نزد صحبت از تيغ و سنان و جنگ بود خنده دشمن دلش را چنگ زد شيشه اميد را بر سنگ زد ناگهان غوغاى محشر شد بلند از حرم آواى اصغر شد بلند كاى پدر حرف از غريبى مى زنى از چه داد بى حبيبى مى زنى دور باد از جان تو دلواپسى تا مرا دارى مگو از بى كسى كودكم اما يلى جنگ آورم اصغرم امّا به همت اكبرم بر روى دست تو غوغا مى كنم دشمنت را پست و رسوا مى كنم گفت مولا : زينب ! اصغر را بيار عين وجه الله اكبر را بيار تشنگى او را چنان پژمرده بود غنچه باغ حسين افسرده بود از عطش درّ لبان او كبود واى من آخر گناه او چه بود آمد از خيمه روى دست پدر شيرخواره گشت پابست پدر چشمهاى بى رمق را باز كرد خنده‏اى كرد و به بابا ناز كرد خواست تا بوسد لبان اصغرش تير آمد بوسه زد بر حنجرش داشت بابا ناز او را مى خريد تير آمد حنجر او را دريد حنجر اصغر نشان تير شد غربت خون خدا تفسير شد آخرين يار وفا دار حسين خون او شد مهر طومار حسين ۱۳۸۰
  روی دست پدر وقتی زدی پرپر علی اصغر همان جا عمر بابا هم رسید آخر علی اصغر کسی چون تو نگفته پاسخ هل من معینم را چه مردانه زدی بر قلب این لشگر علی اصغر حماسه آفریدی ای یل شش ماهه ام وقتی گرفتی بر روی دوش پدر سنگر علی اصغر به لحن کودکانه خطبه ای غرا بیان کردی فراز دست من رفتی چو بر منبر علی اصغر بجز تیر سه شعبه در غریب آباد این صحرا کسی آبت نداد ای غنچه پرپر علی اصغر گلویت را دریده گوش تا گوش آه و واویلا خدایا جای تیر است این و یا خنجر علی اصغر برو، من هم به دنبال تو می آیم ولی ای وای چه خواهد کرد داغت با دل مادر علی اصغر غم اولاد سنگین است و طاقت سوز و جانفرسا چه فرقی می کند داغ علی اکبر ، علی اصغر
هدایت شده از کمیل کاشانی
بعد از حسين جلوه ايثار زينب است از معرفت هر آينه سرشار زينب است آئينه بر نجابت او رشك مى‏برد بر تاج صبر گوهر شهوار زينب است زهرا شمایلی که حیا پرده‌دار اوست آئینه دار عترت اطهار زینب است در هيئت زن است ولى مرد و استوار از كربلا به شام علمدار زينب است سر تا به پاست فاطمه پا تا به سر حسن در يك كلام حيدر كرار زينب است روز ازل كه سكه به نام حسين خورد معلوم شد كه رونق بازار زينب است در خطبه‏اش حقيقت توحيد جلوه كرد بر فرق كفر تيغ شرر بار زينب است ام المصائبى كه از آن عهد كودكى ديده غم و مصيبت بسيار زينب است يك داغ نه دو داغ نه هجده شهيد داد در كربلا شهيد به تكرار زينب است تا پاسدار حرمت آلاله‏ها شود در خيمه‏هاى سوخته بيدار زينب است آن كس كه شد به دوش دلش كوه دردها در نينواى بى كسى آوار زينب است در حنجرش صدای علی موج می‌زند فریاد خشم بر سر اشرار زینب است دلداده‌ای که دل به بلا داد و صبر کرد هرچند دید غربت و آزار زینب است https://eitaa.com/komilkashani
مولای ما گریه کرده، بی‌آشنا گریه کرده مانند شمعی شده ّآب، چه بی‌صدا گریه کرده گریه کنم بر غریبی کز غصه بی‌حبیبی با ناله نینوایی بر کربلا گریه کرده سجاده‌اش خیس اشک و محراب هم‌ناله‌ی او در شور حال تهجد وقت دعا گریه کرده بر قد رعنای اکبر بر اربا اربای اکبر بر اشک بابای اکبر یا ناله یا گریه کرده بر کودک التهاب و بر گریه‌های رباب و بر روضه قحط آب و دست جدا گریه کرده بر زخم بی‌التیام و بر سیلی و سنگ و بام و  بر ماجراهای شام و شهر بلا گریه کرده بر عمه قد خمیده بر رنگ‌های پریده بر آن سری که بریده شد از قفا گریه کرده
ای امام صبر صبرت را سلام غربت خاموش قبرت را سلام صبر ، یک جلوه ز آقایی تو آسمان مات از شکیبایی تو حلم با حلم تو معنا می شود قطره با لطف تو دریا می شود مشرق الانوار ایمان سینه ات صد بغل خورشید در آئینه ات بوسه گاه مصطفی لعل لبت شاخۀ ختم رسل شد مرکبت سومین آئینه از نسل کمال مصطفایی صورت و زهرا مثال ای سیادت رشته ای از شال تو عالم آرا کوکب اقبال تو دشمن از تو غیر آقائی ندید ناسزا گفت و سلام از تو شنید آه ای ایوب آل مصطفی جلوۀ حُسن و کمال مصطفی بر سر تو تاج کرّمنا حسن تو کریم اهل بیتی یا حسن هرچه می‌گویم از آن والاتری حیدری زهرایی و پیغمبری معرفت در سینه‌ات گل می‌کند نور در آیینه است گل می‌کند هرکه در کوی تو سائل می‌شود سفره‌اش از فیض کامل می‌شود در سخاوت در شجاعت یکه‌تاز قهر تو خونریز و مهرت دلنواز فرصت صفین شور رزم تو شد جمل مقهور تیغ عزم تو حسن تحلیل تو عالم‌گیر شد صلح تو با کربلا تفسیر شد جوهر فتح از مداد صلح توست کربلا در امتداد صلح توست دردها پیش تو کم می آورند هرچه بر قلب تو غم می‌آورند روضه‌خوان‌ها گفته‌اند از غربتت گوهر غم سفته‌اند از غربتت روضه‌ی تو زهر و سوز سینه نیست قاتل تو همسری بدکینه نیست روضه‌ی تو ماجرای کوچه شد قاتل تو لحظه‌های کوچه شد دست تو در دست مادر وای وای بسته شد یک لحظه معبر وای وای روی مه را پرده نیلی زدند پیش تو بر مادرت سیلی زدند گوش پاره گوشواره کنده شد مادرت یک لحظه مرد و زنده شد شانه‌ی تو شد عصای مادرت سوختی بر لحظه‌های مادرت
افتاده بودی از نفس بال و پرت می سوخت در شعله های زهر از پا تا سرت می سوخت خون دل تو طشت را باغ شقایق کرد هر آه کز دل می کشیدی حنجرت می سوخت چل سال از آن ماجرای تلخ بگذشته اما به یاد کوچه قلب مضطرت می سوخت لرزیدی و دیدی در آن بلوای نافرجام که پشت در چادر نماز مادرت می سوخت از بسکه طاقت سوز بود آن غصۀ قصه در قطره های اشک چشمان ترت می سوخت تابوت و تن با هم یکی شد در هجوم تیر وقتی شنید این روضۀ غم ، خواهرت می سوخت داغ تو را طاقت نیاورد این غزل مولا روح قلم در دستهای شاعرت می سوخت