#صائب_تبریزی
کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند
.
چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ
چه سرانجام دهد کار پریشانی چند؟
.
زین گلستان که چو گل خیمه در آنجا زده ای
چیست در دست تو جز چاک گریبانی چند؟
.
دو سه روزی است تماشای گلستان جهان
در دل خود برسانید گلستانی چند
.
نیست از مردم بی شرم عجب پرده دری
پوشش امید چه دارید ز عریانی چند؟
.
دل سیه شد ز پریشان سخنان، صبح کجاست؟
تا بگیرد سر این شمع پریشانی چند؟
.
داغ دیگر به دل از لاله ستانم افزود
چه تراوش کند از سینه سوزانی چند؟
.
آن که بر آتش ما آب نصیحت می ریخت
کاش می زد به دل سوخته، دامانی چند. #آب_شهد_است_اگر_زهر_از_او_به_که_نشد #آه_از_آن_دم_که_سر_از_پیکر_انسانی_چند #پندیات #پندیات_صائب_تبریزی #چند #خون_دل_می_چکدم_دیده_مژگانی_چند #ذهنی_ #رجایی_تبریزی #زبدةالاشعار #صائب #صائب_تبریزی #عابد_تبریزی #غزل #ملاهادی_سبزواری