مدح حضرت زینب سلام الله علیها
زینب آن گردون عصمت را قمر
از فروغش مهر رخشان جلوه گر
گوهر گنجینه زهد و عفاف
دل زنور حق چنان آئینه صاف
مام را در صورت و معنی نشان
فاطمه در هیئت زینب عیان
در شجاعت دخت شیر لافتی
در فصاحت بنت میر قل کفی
در وفا دریای پر جوش و خروش
در ندا آوای جانبخش سروش
اسوه عشق و وفا و شوق و شور
مظهر سلم و صفا و ذوق و نور
هیکل دلدادگی تندیس عشق
ذکر و تسبیحش همه تقدیس عشق
بانوی عصمت سرای هاشمی
چهره وحدت نمای هاشمی
ماه یثرب , سر زده از جیب شام
پاره از انوار او موج ظلام
برده با خود نور حق اندر دمشق
کرده آن بتخانه را محراب عشق
شور او در شام شور انگیخته
انتظام کفر درهم ریخته
آن لوائی را که شاه تشنه کام
زد به دشت کربلا او زد به شام
جذبه آن نهضت و شور و قیام
برد از دشت بلا با خود به شام
برد در ظلمت سرا مشکات را
کرد دشت کربلا شامات را
شد سمر نام علم در نشاتین
شام را پر کرد از ذکر حسین
هر چه مبهم بود یکسر فاش شد
مهر سر زد , تا نهان خفاش شد
سینه ها کانون عشق و شور گشت
دیده ها از دید حق پر نور گشت.
#زینبیه_مدح
#عابد_تبریزی
در مدح و شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
فاطمه ای جوهر و چکیده ی خلقت
فاطمه ای تابناک اختر عصمت
فاطمه ای مظهر کمال فضایل
فاطمه ای مخزن ذخایر حکمت
فاطمه ای چلچراغ محفل قدسی
فاطمه ای سدره ی بهشت نبوّت
فاطمه ای جلوه بخش مهبط تنزیل
فاطمه ای پرتو سرای رسالت
فاطمه ای مصدر عفاف و تقدّس
فاطمه ای مفخر عوالم خلقت
فاطمه ای جاودانه شاهد علوی
فاطمه ای بی کرانه بحر کرامت
فاطمه ای مبدا نصوص حقایق
فاطمه ای مطلع فروغ امامت
فاطمه ای بی مثالِ محض، به معنی
فاطمه ای آیت بهشت، به صورت
فاطمه ای شاهکار عالم هستی
فاطمه ای یادگار هادی امّت
جلّ الخالق که آفرید زنی را
کز اسدالله او نمود حمایت
آه! ز بیداد این سپهر ستمگر
داد! ز جورِ جهانِ پستِ طبیعت
این همه شان و جلال و آن همه اندوه
آن همه مجد و وقار و این همه محنت
مخزن حکمت کجا و صدمه ی مسمار
آینه ی حق کجا و زنگ کدورت
پستی گردون نگر که گشت ز جورش
رنجه ز اهل مجاز، اهل حقیقت
#عابد از آن دوست یاد کن که بیانش
داد تو را شور و حال عرض ارادت.
#فاطمیه_شهادت
#عابد_تبریزی
یا مهدی
از چشمه سار عرفان هرکس وضو ندارد
در سجدهگاه عشقت آبی به رو ندارد
گر نیست آشنایت سرگشته ولایت
دل نیست دل به جانت جان میل او ندارد
شب تا سحر نخفتم با ماه راز گفتم
چشمم به دور هجران با خواب خو ندارد
از اشک پروراندم در دل گل خیالت
این آب را طبیعت در هیچ جو ندارد
با گل، گل خیالت تا روبرو نمودم
گل شد خجل که با تو او رنگ و بو ندارد
از یک نگاه چشمت مستند عاشقانت
ساقی نگر که در کف جام و سبو ندارد
هر کس کند حدیثی از دلبری ولیکن
جز با خیال رویت دل گفتگو ندارد
جویند عاشقانت از هر دری نشانت
هستی تو در دل من این جستجو ندارد
رو تافتی ز گلشن با سرو گفت سوسن
از پشت سر ببینش«گل پشت و رو» ندارد
در سینه محبان بس رازها نهفته است
عشق است این، که گوید راز مگو ندارد
هر ذره از وجودم نالد ز درد هجران
این نالههای سوزان نی در گلو ندارد
خورشید هر سحرگه آید به پای بوسی
مه نیز در شب آید کاو روز، رو ندارد
دردی که از تو آید هرگز دوا نخواهد
زخمی که از تو باشد میل رفو ندارد
گردون شبیه حسنت در شش جهت نیابد
گیتی مثال رویت در چارسو ندارد
گر نیستی تو جانان جان دلبری نجوید
ور نیست شوق وصلت دل آرزو ندارد
دلداده جمالت دیدار گل نخواهد
زیباست گل و لیکن آن روی و مو ندارد
هر چند نغمه خوان شد دورش به سر نیامد
دل در محیط عشقت اقبال قو ندارد
محرم نه در حریمت ای کعبه ی حقیقت
از چشمه ی بصیرت هر کس وضو ندارد
گوی سبق ز « #عابد»خواهد رقیب بردن
خالی است عرصه امّا چوگان و گو ندارد.
#مهدیه
#عابد_تبریزی
زبانحال حضرت علی (ع) در فراق حضرت زهرا (س)
گل و بهارم، انیس و یارم
ربوده بی تو غم نهانم
ز دیده خوابم، ز جسم تابم
ز دل قرارم، ز جان توانم
نرفت رفتی ز دل خیالت
شکفته در جان گل جمالت
که را بگویم بیان حالت
که نیست جز غم انیس جانم
تو پر کشیدی به کهکشان ها
به بی نهایت به بی کران ها
رسد ز هجرت ز آسمان ها
چو نای، هرشب ز دل فغانم
چراغ بودی به شام تارم
چو دور گشتی تو از کنارم
همیشه بر رخ ستاره بارم
همیشه چون نی ز غم نوانم
شب سیاهم سحر ندارد
سپهر عمرم قمر ندارد
لبم بیان دگر ندارد
همیشه هستی تو بر زبانم
قرارم از کف غمت ستاند
دلم صبوری نمی تواند
به جز خیالت کسی نداند
چه کرده با دل غم نهانم
تو ای نهال حدیقه ی جان
فتادی از پا ز جور دوران
چرا ننالم چو عندلیبان
که رفت رونق ز گلستانم
گل حیاتت چو گشت پرپر
نهال عمرم تهی شد ازبر
به جانت ای جان که بی تو دیگر
صفا نمانده به خان و مانم
چمن خزان شد به نوبهاران
صفا ندارد بنفشه زاران
نه از سحابی امید باران
نه چشم لطفی ز آسمانم
تو ای همای ستیغ عصمت
که هست جایت به قاف وحدت
چه شد بریدی ز لانه الفت
چرا پریدی از آشیانم
شرار هجرت جگر گدازد
سپاه محنت به سینه تازد
دگر صدایت نمی نوازد
تن نزارم دل نوانم
به درد هجران چو مبتلایم
چو کرده از تو قلک جدایم
صفا ندارد دگر سرایم
سحر نخواهد دگر شبانم
منم امیر سریر عزّت
چو کوه راسخ به صبر و طاقت
ولی صبوری به درد فرقت
به جان زهرا نمی توانم
شنیده گردون نوای دل را
گرفته جانم عزای دل را
به سوگواری رثای دل را
به کنج محنت همیشه خوانم
افق گرفته شرار ماتم
شفق کشد سر چو شعله هر دم
از این مصیبت قد فلک خم
که سر زد آتش ز دودمانم
ستاره باشد ز دردم آگه
رسد فغانم به سبز خرگه
فتاده آتش به خرمن مه
ز سوز آه شرر فشانم
بگوی #عابد به گوش جانها
که گر کلامم به لفظ و معنا
به دست زهرا رسد به امضا
خوشا کلامم خوشا بیانم.
#فاطمیه_شهادت
#عابد_تبریزی
#سبک_شب_غمم_را_سحر_نیامد
زبانحال حضرت علی (ع) در فراق حضرت زهرا (س)
گل و بهارم، انیس و یارم
ربوده بی تو غم نهانم
ز دیده خوابم، ز جسم تابم
ز دل قرارم، ز جان توانم
نرفت رفتی ز دل خیالت
شکفته در جان گل جمالت
که را بگویم بیان حالت
که نیست جز غم انیس جانم
تو پر کشیدی به کهکشان ها
به بی نهایت به بی کران ها
رسد ز هجرت ز آسمان ها
چو نای، هرشب ز دل فغانم
چراغ بودی به شام تارم
چو دور گشتی تو از کنارم
همیشه بر رخ ستاره بارم
همیشه چون نی ز غم نوانم
شب سیاهم سحر ندارد
سپهر عمرم قمر ندارد
لبم بیان دگر ندارد
همیشه هستی تو بر زبانم
قرارم از کف غمت ستاند
دلم صبوری نمی تواند
به جز خیالت کسی نداند
چه کرده با دل غم نهانم
تو ای نهال حدیقه ی جان
فتادی از پا ز جور دوران
چرا ننالم چو عندلیبان
که رفت رونق ز گلستانم
گل حیاتت چو گشت پرپر
نهال عمرم تهی شد ازبر
به جانت ای جان که بی تو دیگر
صفا نمانده به خان و مانم
چمن خزان شد به نوبهاران
صفا ندارد بنفشه زاران
نه از سحابی امید باران
نه چشم لطفی ز آسمانم
تو ای همای ستیغ عصمت
که هست جایت به قاف وحدت
چه شد بریدی ز لانه الفت
چرا پریدی از آشیانم
شرار هجرت جگر گدازد
سپاه محنت به سینه تازد
دگر صدایت نمی نوازد
تن نزارم دل نوانم
به درد هجران چو مبتلایم
چو کرده از تو قلک جدایم
صفا ندارد دگر سرایم
سحر نخواهد دگر شبانم
منم امیر سریر عزّت
چو کوه راسخ به صبر و طاقت
ولی صبوری به درد فرقت
به جان زهرا نمی توانم
شنیده گردون نوای دل را
گرفته جانم عزای دل را
به سوگواری رثای دل را
به کنج محنت همیشه خوانم
افق گرفته شرار ماتم
شفق کشد سر چو شعله هر دم
از این مصیبت قد فلک خم
که سر زد آتش ز دودمانم
ستاره باشد ز دردم آگه
رسد فغانم به سبز خرگه
فتاده آتش به خرمن مه
ز سوز آه شرر فشانم
بگوی #عابد به گوش جانها
که گر کلامم به لفظ و معنا
به دست زهرا رسد به امضا
خوشا کلامم خوشا بیانم.
#فاطمیه_شهادت
#عابد_تبریزی
#سبک_شب_غمم_را_سحر_نیامد
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
ای ز ادراک کمال عصمتت عاجز عقول
نیست بر سرمنزل وصف تو امکان وصول
جام فیض بی دریغت با زلال معرفت
تشنگان را می کند سیراب در ضَنک محول
از صعود پرتو حسنت نمی دانم ولی
مهر شد از جلوه اش شرمنده در قوس نزول
جوهر نفس عوالم خود فدایت خوانده است
شاهد گفتار من تاویل گفتار رسول
دیگران سرگشته در صحرای تردید و گمان
برده بودی ره تو در سرمنزل امن قبول
هیچ محفل از چراغ عارضت روشن نگشت
جز حریم کبریای شیر حق خیر البعول
بی ولایت درد جانسوز سقر صعب العلاج
با ولایت نعمت خلد برین سهل الحصول
گر نه در تانیث مضمر بود زیب نام تو
بود اسم نکره ای زن در فروع و در اصول
گشت تدوین تا کتاب عصمت و تقوا و زهد
شد سجایای تواش عنوان ابواب و فصول
مردم چشم چراغ زندگی نوری نداشت
گر نمی کردی به ظلمت خانه ی امکان حلول
تا کند فرش حریم کبریایت، آفتاب
دامن زرّین بگیرد از تلال و از سهول
در رکابت توسن میل و تمنّا خسته پای
همچو رفرف زیر پای احمدی رام و ذلول
زهره و مه لُمعه ای بینند اگر از نور تو
از سر خجلت نماید این غروب و آن افول
گوهرت نشناسد آری آنکه در بازار نفس
می فروشد عِرض بهر عَرض و طَول از بهر طول
اصطفای عالمین اندر دو عالم زان توست
این فضیلت را ندارد گرچه باور بوالفضول
گردش دوران نیارد صیت قَدرَت را گزند
جلوه ی خورشید راهرگز نمی باشد خمول
قبض طاعت گر نیابد اعتبار از مِهر تو
گاه رویت می خورد در حشرگه مُهر نکول
مشت خاکی برگرفت از درگهت کحّال دهر
چشم هستی را شد از آن خاک، بینایی حصول
ای به صورت زن، خدا را چیستی یا کیستی
بوسه ی تکریم بر دست تو زد فحلُ الفحول
نی خطا باشد اگر گویم به پاس حرمتت
خواست از درگاه پیغمبر مَلَک اذن دخول
دل به مهرت درنبست و داشت امّید فلاح
بنگر این غافل ز دیو نفس خود چون خورد گول
گفت صدها داستان از شرح اوصافت ولی
تا حقیقت دید، شد شرمنده قائل از مقول
کور هرگز گوهر آئینه نشناسد مرنج
پایه ی قدر تو گر نشناخت انسان جهول
هم چُنان کز مرتضی نازند آباءِ وجود
امّهات طبع را باشد مباهات از بتول
طبع من از دور باش عصمتت هنگام مدح
کرد از فکر سخنگویی به خاموشی عدول
می کند وصف تو عابد قدر فهم خویشتن
وای اگر بر او نبخشایی خطای مایَقول.
#فاطمیه_مدح
#عابد_تبریزی
در مدح و شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
فاطمه ای جوهر و چکیده ی خلقت
فاطمه ای تابناک اختر عصمت
فاطمه ای مظهر کمال فضایل
فاطمه ای مخزن ذخایر حکمت
فاطمه ای چلچراغ محفل قدسی
فاطمه ای سدره ی بهشت نبوّت
فاطمه ای جلوه بخش مهبط تنزیل
فاطمه ای پرتو سرای رسالت
فاطمه ای مصدر عفاف و تقدّس
فاطمه ای مفخر عوالم خلقت
فاطمه ای جاودانه شاهد علوی
فاطمه ای بی کرانه بحر کرامت
فاطمه ای مبدا نصوص حقایق
فاطمه ای مطلع فروغ امامت
فاطمه ای بی مثالِ محض، به معنی
فاطمه ای آیت بهشت، به صورت
فاطمه ای شاهکار عالم هستی
فاطمه ای یادگار هادی امّت
جلّ الخالق که آفرید زنی را
کز اسدالله او نمود حمایت
آه! ز بیداد این سپهر ستمگر
داد! ز جورِ جهانِ پستِ طبیعت
این همه شان و جلال و آن همه اندوه
آن همه مجد و وقار و این همه محنت
مخزن حکمت کجا و صدمه ی مسمار
آینه ی حق کجا و زنگ کدورت
پستی گردون نگر که گشت ز جورش
رنجه ز اهل مجاز، اهل حقیقت
#عابد از آن دوست یاد کن که بیانش
داد تو را شور و حال عرض ارادت.
#فاطمیه_مدح
#فاطمیه_شهادت
#عابد_تبریزی
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
ای روی تو جلوه ی حدائق
داغ تو صفاده شقایق
وارسته ز قید هر تعلّق
آزاده ز رشته ی علایق
آنجا که فروغ مهر رویت
کذب است صفای صبح صادق
ذات تو به جز صفات واجب
بر هر صفتی سزا و لایق
دارند شکستگان عشقت
بر رحمت تو امید واثق
ای ناطق حقّ مصحف حق
کز نطق تو مصحف است ناطق
جز راه ولایتت نپوید
در اوج سپهر، نجم طارق
از نور رخ تو، روز روشن
وز موی تو شام تار غاسق
ای سابقه ی عطای اوّل
ای غایت جود بر تو لاحق
مهریست رخت که روشن از اوست
اقطار مغارب و مشارق
قهر تو جحیم هر مخالف
مهر تو نعیم هر موافق
از مطلع عارضت عیان است
آن نور نهفته در سرادق
شام ابد از تو روز روشن
بر صبح ازل رخ تو فالق
سکّان سرادقات عُلوی
بر گوشه ی درگه تو شائق
عالم همه هالک و تو باقی
معضوق تو، کائنات عاشق
هر لطف و کمال در وجود است
در ذات تو کرده جمع، خالق
لعل تو شکفت و شد جهان پر
از حکمت و منطق و حقایق.
#ای_روی_تو_جلوه_حدائق #صادقیه #عابد #عابد_تبریزی
@majmaozakerinsalmanfarsi
ولادت حضرت محمد (ص)
مرحوم عابد تبریزی
شب چراغان است بزم آسمان
چشمه سار نور جوی کهکشان
اختران قندیل طاق آویز شوق
شمع بزم افروز شورانگیز شوق
ماه زرّین زورقی بی بادبان
در دل دریای مینایی روان
عطر جان دارد نسیم شامگاه
گویا از باغ رضوان کرده راه
ورد «جاء ألحق» به لب فوج ملک
نغمه پرداز ارغنون ساز فلک
شب بود آبستن اسرار حق
تا برآرد جلوه «ربّ الفلق»
چون سحراز جیب شب سر می کشد
پرده از انوار حق بر می کشد
پاره می گردد حجابات ظُلم
از فروغ طلعت حسن قِدَم
دورباش صبح راند تیرگی
نور بزداید ظُلَم با چیرگی
زانکه از ره سرّ سرمد می رسد
موکب نور محمّد می رسد...
#شب_چراغان_است_بزم_آسمان #عابد_تبریزی
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
در منقبت حضرت مولی الموالی (ع)
در هر کسی که زدم نشد به مراد کام دلم روا
مگر ای شهنشه انس و جان تو کنی به درد دلم دوا
.
چه اسیر سلسلۀ محن چه دچار موج ظلام غم
بِوِلاءِ ذاتِک إِنْتَجى بضیاء وَجْهِک اهْتَدَى
.
گل اگر شکفته به گلستان به جز این نباشدش آرزو
که شمیم زلف تو بشنود مگر از روایح جانفزا
.
أَرَجَى جَنانُ مَنِ الَّذى هُوَ فِی صِفَاتِک مُنْکِرٌ
که نصیبه ای ز حنان حق رسدش به عرصه گه جزا
.
مگر از شمائم کوی تو نفسی شنیده سحرگهان
که چو سرخوشان شبانگهی بگرفته راه چمن صبا
.
همه در هوای اشارتی که کند قبول خدائیت
لِمَ مَا تَقُولُ أَنَا الَّذی هُوَ مُبْتَدى هُوَ مُنْتَهى
.
به حجاب موج خلاف حق شده بود تیره جهان همه
طَلَعَاتُ وَجْهُ وَجیهک فَمَحَتْ بِظُلُمْتِ وَالدُّجى
.
به جحیم جنّتیان اگر تو به اهل خویش رضا شوی
فَتَمیلُ شیعَتُکُم بِها مُتَسَرّعاً مُتَسِرّرا
.
دو نشانه است جهان تو را به فروغ چهره و جعد مو
بِغَداتِها و عَشیّها به عَشیها و غَداتِها
.
صفت جمال تو میکند شده هر که شیفتۀ رخت
چه به مسجد و چه به خانقه چه در آشکار و چه در خفا
.
غم اشتیاق جمال تو زده شعله ها به نهاد ما
وَتَسیلُ دَمْعَة عَینِنَا مُتَداوماً مُتَوَالِیا
.
دل «عابد» از ستم فلک به هراس بودی و درد و غم.
#حیدریه #حیدریه_عابد_تبریزی #حیدریه_مدح #عابد_تبریزی
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
#یاعلی
ای به تن ماسوا عشق تو جان یاعلی
بستۀ زنجیر تو جان جهان یاعلی
.
بهر تو چون لامکان در همه کون و مکان
جز دل بشکستگان نیست مکان یاعلی
.
حق به جمال ازل خواست تجلّی کند
پرتو رخسار تو کرد عیان یاعلی
.
گوهر ذاتت فزود بر رخ هستی فروغ
کرد عیان تا خدا کنز نهان یاعلی
.
شرع محمّد اگر تا به قیامت به جاست
کرده ز نامت به خود حرز روان یاعلی
.
دل به هزاران نظر حسن تو بیند ولی
آنهمه نبود مگر خلق گمان یاعلی
.
وصف کمالات تو کرده خداوندگار
شأن چنین را سزد وصف چنان یاعلی
.
در صفحات وجود مثل تو بیند عدیم
هر چه نظر می برد چشم زمان یاعلی. #حیدریه #حیدریه_عابد_تبریزی #حیدریه_مدح #عابد_تبریزی
#صائب_تبریزی
کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند
.
چرخ کز خون شفق چهره خود دارد سرخ
چه سرانجام دهد کار پریشانی چند؟
.
زین گلستان که چو گل خیمه در آنجا زده ای
چیست در دست تو جز چاک گریبانی چند؟
.
دو سه روزی است تماشای گلستان جهان
در دل خود برسانید گلستانی چند
.
نیست از مردم بی شرم عجب پرده دری
پوشش امید چه دارید ز عریانی چند؟
.
دل سیه شد ز پریشان سخنان، صبح کجاست؟
تا بگیرد سر این شمع پریشانی چند؟
.
داغ دیگر به دل از لاله ستانم افزود
چه تراوش کند از سینه سوزانی چند؟
.
آن که بر آتش ما آب نصیحت می ریخت
کاش می زد به دل سوخته، دامانی چند. #آب_شهد_است_اگر_زهر_از_او_به_که_نشد #آه_از_آن_دم_که_سر_از_پیکر_انسانی_چند #پندیات #پندیات_صائب_تبریزی #چند #خون_دل_می_چکدم_دیده_مژگانی_چند #ذهنی_ #رجایی_تبریزی #زبدةالاشعار #صائب #صائب_تبریزی #عابد_تبریزی #غزل #ملاهادی_سبزواری