هدایت شده از خادمه اهل بیت مدیریت ابرگروه مجمع الذاکرین 🌺
این روز ها که روضه میسّر نمی شود
بی روضه، روزگارِ دلم سر نمی شود
دل زنده شد به عشقِ تو ارباب و زندگی
بی اشک و ذکر و زمزمه دیگر نمی شود
خوش گفت آن شهید: به دردم نمی خورد
چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود
این قول بهجت است که حتی نمازِ شب
با گریه بر حسین برابر نمی شود
ای روضه خوان، بخوان و مرا کربلا ببر
حالم بدونِ روضه که بهتر نمی شود
سنجیده تر بخوان و مراعات کن مرا
قلبم حریف روضه ی اکبر نمی شود
افتاده بود پیش پدر غرق خاک وخون
با جسم چاک چاک، که باور نمی شود
حرفی بزن قرارِ دلم، نورِ دیده ام
چیزی بگو که از همه دنیا بریده ام
افتاده ای مقابل چشمم به خاک و خون
ای جان من، به آخر عمرم رسیده ام
#نـوكــر_نـوشــت:
#حـسـیـن_جــان
کم کم ز هجر کرب و بلا پیر می شوم
لطفـی برای خـادم این خانواده کن
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله... صبحتون بخير... روزتون معطر بنام #ارباب_بی_کفن
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_حمیدرضادایی_تقی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
.
سلام ✋❤️
میدهم سوی امیرم یک سلام
صبح من آغاز شدبااین کلام
کارهر روز من از فرط فراق
یک سلام ازراه دورازروی بام
السّلام ای ساڪن کرب وبلا
من حرم خواهم همین آقاسلام
«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»
#سلام_ارباب_خوبم
#صبحم_بنامتان
🍃🌸
🍃💗
🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله
💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین
🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ
🍃💗
💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی
🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ
💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ
🍃🌸
🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی
🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ
💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی
🍃💗
🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری
💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان
💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد😍
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی✨
اَللّهُمَّ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
نوحه زمینه - دوم محرم - ورود قافله به کربلا – سبک بارونه بارون ...
دلمو آتیش نزن بذار ببارم حسین
چیزی نمونده که من بمیرم از غم حسین
قلبمو از غـمت می سوزونی
کاش منو به وطن برگردونی
دیگه نگـو برا من از... داغ کربلا
نگو سرت باید بره... روی نیزه ها
عزا می گیرم... وای
بی تو می میرم وای ۲
حسین حسین حسین ثارالله ۴
امروز اگه زانو زد ابوفاضل پیش پام
غروب هجرون که شد میون نامحرمام
باورم نمی شه تنت پامال...
زیر سم ها می شه ته گودال
نیزه می شینه تو گلوت برات بمیرم
حرم می سوزه روبه روت منم اسیرم
سوخته معجرم وای
با مـوی سرم وای۲
حسین.....
#محرم_دوم_ورودقافله_بکربلانوحه_زمینه
#حسین_ایمانی.
✨ التماس دعا🙏🏻
4_5825798291467536798.mp3
3.92M
اَللّهُمَّ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
نوحه سنگین - دوم محرم - ورود کاروان به کربلا - سبک قلبم پر از ...
خیمه نزن توی این صحرا
بیا بریـم یوسف زهرا
که این بیابون برای ما
جایی نداره
هلهله یِ دشمن بابا
قافله یِ روضه خونی ها
حرمله یِ بی حیا اشکا...
مُ در میاره
دیگه نگو برام از گودی قتلگاه
مگه می شه ببینم می زنی دست و پا
دلشوره داره خواهر
تورو به جون مادر
اینجا نمونیم
بیا بریم مدینه
سر قـبر پیمبر
دعا بخونیم
وای حسین بیا برگردیم ۴
واسه مدینه دلم تنگه
داداش آخه این چه جور جنگه
سهم سر من و تو سنگـه
غروب روضه
تنت می مونه روی خاکا
سرت می ره روی نی بالا
کبود می شه پیکر گلها
پایین نیزه
دیگه نگو چیزی از ماجرای گودال
مگه می شه ببینم تنت میشه پامال
جونم رسیده بر لب
تورو به جون زینب
برگرد مدینه
اینجا بمونی زیرِ...
دست و پاهای مرکب
می شـْکنه سینه
وای داداش بیا برگردیم ۴
#محرم_دوم_ورودقافله_بکربلانوحه_سنگین
#حسین_ایمانی.
✨ التماس دعا🙏🏻
شانههای زخمیاش را هیچکس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت
در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت
بامهای خانههای مردم بیعتفروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت
میچکید از مشکهاشان جرعهجرعه تشنگی
نخلهاشان میوهای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگها کمتر به پیشانی او پا میزدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت
روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
سر سپردن در مسیر سربلندی سیرهاش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت
خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘#کلیپ_مداحی
🖤#آقای_کرمانشاهی
♨️با چشمای خیسم
💢نامـــه مینویســم
♨️ســــلام عشقــــم
💢ســــلام عمـــــرم
♨️سلام محبوب من
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
669.3K
🎵سبک عزاداری
#سینهزنی_امام_باقر علیه السلام
🔺هیئتی/ زمینه، شور
توی قاب چشمای ترم
گریه ست برا مادرم
ناله ست با اهل حرم
من راوی کربلام
با اشک چشم و قلم
🔸شده پر از شراره، نفسای آخرينم
هنوز به یاد جسم، بی کفن رو زمينم
🔹دیدم با چشام، خیمه های بی دفاع رو
دیدم با چشام، آتیش زدن معجرا رو
دیدم با چشام، که میزدن بچه هارو
وای - ای دل ای دل (2)
یادمه روزای اضطراب
سوزوند دلم رو رباب
وقتی با قلب کباب
خیمه به خیمه می گشت
دنبال یک قطره آب
🔸لبای خشک ماهی، با خون گلوش که تر شد
همه دیدن برای، بابای غریب سپر شد
🔹دیدم با چشام، روزای قحطی آب و
دیدم با چشام، حالت بغض رباب و
دیدم با چشام، تلظی و خون و خواب و !!!
وای - ای دل ای دل (2)
خاطرات تلخ من مدام
بغض ميون صدام
روضه م شده یک کلام
بیچاره کرده منو
داغ اسارت به شام
🔸جلو چشای مردم، پیش چشای علمدار
ما رو کشيدن از قصد، روی خاک کوچه بازار
🔹دیدم با چشام، خطبه ی زینب تُو شامو
دیدم با چشام، چشای خون بابامو
دیدم با چشام، مردن هم بازيامو
وای - ای دل ای دل (2)
461.3K
🎵سبک عزاداری
#سینهزنی_امام_باقر علیه السلام
🔺سنتی/ نوحه
ای سلام خدا به قبر ويران تو
چشم صاحب زمان هميشه گريان تو
🔸آرزومند حريم توئيم
سائل دست كريم توئيم (2)
يا امام باقر (3) واويلا (2)
زهر کينه همه جسم تو سوزانده است
روضه قتلگاه به خاطرت مانده است
🔸زائر کوچک رأس الحسين
مرد همراه دل زينبين (2)
يا امام باقر (3) واويلا (2)
شاهد عینی غربت کربلايی
بانی روضه خوانی های در منايی
🔸شده اين درس تو به عالمين
هستی ما به فدای حسين (2)
يا امام باقر (3) واويلا (2)
#مدح_مرثیه_امام_باقر علیه السلام
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
این بالها شبیه وبالاند، اَبترند
وقتی به سیر عالم معنا نمیرسیم
این چشمهای خیس و تهیدست شاهدند
بیتو به جلوهزار تماشا نمیرسیم
تا بیکرانههای حضور الهیات
پر میکشیم روز و شب اما نمیرسیم
باشد اگر تمام جهان زیر پایمان
حتی به خاک پای تو مولا نمیرسیم
این حرفها نشانۀ تقصیر فهم ماست
حیران شدن میان صفات تو سهم ماست
دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!
از مرز عقلهای زمینی فراتری
ای بیکرانه! نامتناهیست وصف تو
آیینۀ صفات الهیست وصف تو
مبهوت جلوههای جلالت کمیتها
کی میرسد به درک کمال تو بیتها
ای باشکوه! از تو سرودن سعادت است
این شعرها بهانۀ عرض ارادت است
هفت آسمان به درک حضورت نمیرسد
خورشید تا کرانۀ نورت نمیرسد
محراب را که عرصۀ معراج میکنی
جبریل هم به گرد عبورت نمیرسد
چشم مدینه محو سلوک دمادمت
بوی بهشت میوزد از خاک مقدمت
عمری کلیم طور تمنا شدیم و بعد
دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد
مثل نسیم در به در کوچهها شدیم
تا با شمیم احمدیات آشنا شدیم
ای مظهر فضایل پیغمبر خدا
آیینۀ شمایل پیغمبر خدا
شایستۀ سلام و تحیّات احمدی
احیا کنندۀ کلمات محمدی
نور علی و فاطمه در تار و پود توست
شور حسین و حلم حسن در وجود توست
قرآن همیشه آینۀ تو، انیس توست
تفسیر بیکران معانی حدیث توست
قلبش هزار چشمۀ نور و معارف است
هرکس به آیهای ز مقام تو عارف است
روشنترین ادلّۀ علمیست سیرهات
وقتی که حجّتاند به عالم عشیرهات
هرکس که تا حضور تو راهی نمیشود،
علمش به جز زیان و تباهی نمیشود
هر قطره که به محضر دریا نمیرسد
سرچشمۀ علوم الهی نمیشود
بیبهره است از تو و انفاس قدسیات
اندیشهای که نامتناهی نمیشود
جابر شدن، زُراره شدن با نگاه توست
آقای من اگر تو نخواهی نمیشود
فردوس دل اسیر خیال تو میشود
آیینه محو حسن جمال تو میشود
دریاب با نگاه رحیمت دل مرا
وقتی که بیقرار وصال تو میشود
یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا
تا بیکرانۀ ملکوتت ببر مرا
سائل کنار ساحل لطفت چگونه است
دستان با سخاوت دریا نمونه است
من را که مبتلای خودت میکنی بس است
اصلاً مرا گدای خودت میکنی بس است
قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد
دلبستۀ خدای خودت میکنی بس است
در خلوت نماز شبت مثل فاطمه
شایستۀ دعای خودت میکنی بس است
شبهای جمعه سمت مدینه که میبری
دلتنگ کربلای خودت میکنی بس است
مولا! برای ما دو سه خط از سفر بگو
از کاروان خسته و چشمان تر بگو
روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفتآسمان به قافلهای سایهبان نداد
خورشید بود و سایۀ شوم غبارها
خورشید بود، همسفر نیزهدارها
دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود
تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود
گلزخمهای سلسله یادت نمیرود
هرگز غروب قافله یادت نمیرود
همناله با صحیفۀ ماتم گریستی
یک عمر پا به پای محرم گریستی
شاعر/ یوسف رحیمی
#مرثیه_امام_باقر علیه السلام
بار بلا به شانه کشیدم به کودکی
از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی
از خیمه گاه تا ته گودال قتلگاه
دنبال عمه هام دویدم به کودکی
آن شب که در مقابل من عمه را زدند
فریاد الفرار شنیدم به کودکی
عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی
من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی
آن شب که درخرابه سر آمد میان مان
چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی
با کعب نی لباس همه پاره پاره شد
بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی
در مجلس شراب که شخصیتم شکست
من آستین صبر جویدم به کودکی
شاعر/ قاسم نعمتی
#مناجات_امام_حسین علیه السلام
🔺روز عرفه
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
بیم گرداب به دل داشتم اما تو رسیدی
که شدی ساحل امن من و کشتی نجاتم
باز از فرط عطش خشک شده کام من، آری
تشنهام، تشنۀ لبهای عطشناک فراتم
باید احرام ببندم به طواف حرم تو
من که در صحن تو در موقف دشت عرفاتم
با دعای عرفه دست مرا کاش بگیری
مات و مبهوت نمایان شدن جلوۀ ذاتم
با تو هر لحظه مجسم شده یک روضه به چشمم
باز گریان تماشای قتیل العبراتم
شاعر/ سید علیرضا شفیعی
#مناجات_با_خدا
🔺روز عرفه
هواى وصل تو ما را کشانده تا اینجا
کریم شهر، گدا را کشیده تا اینجا
ز بسکه دست گرفتى، همین بزرگى تو
گداى بى سر و پا را کشیده تا اینجا
همینکه گفت گنهکار، یا کریم العفو
دل شکسته خدا را، کشیده تا اینجا
شمیم پیرهن یوسف آید از عرفات
صداى روضه شما را کشیده تا اینجا
یقین کنیم که تا دسته ها به راه افتاد
نواى ما شهدا را کشیده تا اینجا
حسین گفتن ما مسلمیه ی هر سال
نسیم کرب و بلا را کشید تا اینجا
صداى پاى محرم به گوش مى آید
حسین قافله ها را کشیده تا اینجا
بُنَىَّ گفتن یک مادرى شب جمعه
چقدر اهل بُکا را کشیده تا اینجا
سخن ز موى پریشان زینب کبرى
امام صاحب عزا را کشیده تا اینجا
به یار نیزه سوارش به گریه زینب گفت:
کمند زلف تو ما را کشیده تا اینجا
ز روى بام کسى ناله زد حسین، ببخش
که نامه هام شما را کشیده تا اینجا
عزیز من نگرانم، دلم چه بى تاب است
دگر زمانه ی آوارگى ارباب است
شاعر/ قاسم نعمتی
#مناجات_با_خدا
🔺روز عرفه
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
باید به قول عرشیان، چشمان او را
آیینههای روشن هفتآسمان گفت
چشم غزل روشن شد آن وقتی که با اشک
از گفتههای چشم او با دیگران گفت
آمد به میدان باسلاح چشمهایش
با اشکهایش گریه گریه ناگهان گفت:
ای لطف بسیار تو برمن بیکرانه
تنها دلیل ندبههای عاشقانه
عشق تو در این سینه کاری ژرف دارد
مولای من این عبد با تو حرف دارد
ای که سراپا حرفم و تو گوش هستی
شوق مرا زیباترین آغوش هستی
آرامش آغوش تو مانند دریاست
«آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست»
فانوس اشکی دارم و فانوس آهی
میجویمت با اشک و آهم یا الهی
از مادرم آموختم پروانه باشم
از کودکی عبد در این خانه باشم
از مادر من مهربانتر کیست جز تو؟
از مادر من مهربانتر نیست جز تو
تو صاحب تورات و انجیل و زبوری
روشنترین تصویر از آیات نوری
«یا صاحبی فی وحدتی»، پشت و پناهم!
«یا عُدَّتی فی شِدَّتی»، بیتکیهگاهم
از خود نکردی لحظهای هم ناامیدم
تنها مرا مگذار ای تنها امیدم!
هرگز مگیر از چشمهایم خندهات را
در آتش خشمت مسوزان بندهات را
رحمی به اشک و التماسم کن الهی
از آتش دوزخ خلاصم کن الهی
با هر فرازی تشنهتر میشد گلویش
بغضی امانش را برید و بیامان گفت
شاید رباب و نجمه در خیمه شنیدند
آنجا که از مهر خدا با کودکان گفت
«رَبِّ بِما ألبَستنی»، یعقوب چشمش
با اشک از پیراهن آرام جان گفت
او گفت از دندان و لبهایش در آن روز
تفسیر آن را شرحه شرحه خیزران گفت
«أشکُو إلیکَ غُربتی وَ بُعدَ داری»
این جمله را سمت مزاری بینشان گفت
اشک از دو چشمش چون دو مشک باز میریخت
اشکی که با عباس از آب روان گفت
بعد از دعا خورشید از آن سرزمین رفت
عید آمد و ماه بنیهاشم اذان گفت
شاعر/ رضا خورشیدی فرد
#مناجات_با_خدا
🔺روز عرفه
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله»
نقشی به جز این، روی انگشتر ندارم
من آسمانم را به تو تقدیم کردم
دور و برم یک ماه، یک اختر ندارم
دور از حبیب خویش ماندن، غربت این است
درد من از این نیست که یاور ندارم
«یا رادَّ یوسف عَلَی یعقوب» بنگر
دیگر علی اکبر، علی اکبر ندارم
«یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت
غیر از همین لاله، گلی دیگر ندارم
دارم سَر و سِرّی در این هنگامه با تو
میآید آن ساعت که دیگر سر ندارم
با عضو عضو پیکرم میگویم اینک
ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم
هر زخم با تو حرفهایی تازه دارد
ذکری، مناجاتی از این بهتر ندارم
این شمرها احساسشان را سربریدند
اینها مسلماناند؟ نه باور ندارم...
شاعر/ عباس همتی
#امام_باقر
ای ولــیّالله داور، السـلام
ای سلامت از پیامبر، السلام
حجّت خلاق اکبـر، السلام
زادۀ زهـرای اطهر، السلام
-السلام ای باقـر آلرسـول
-چارمین فرزند زهرای بتول
ای نبی بـر تو فرستاده سلام
وی به زینالعابدین، ماه تمام
هفتمین معصومی و پنجم امام
مکتبت تا صبح محشر، مستدام
-تیغ نطقت میشکافـد، علم را
-روح میبخشد مرامت، حلم را
ای سـلام ذات حـیّ داورت
بر تو و نطـق فضیلتپرورت
علم آرد سجده بر خاک درت
حلم گردیده است بر دور سرت
-نسل نوری هم ز باب و هم ز مام
-خـود امام و مـادرت بنـت الامام
کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟
تو هم از نسل حسینی، هم حسن
تو امـامت را روانـی در بـدن
ای ولایـت را چـراغ انجمـن
-علم تو، علـم خداونـد جلیل
-وحی باشد بر لبت بیجبرییل
از درخـت علم، بَـر داریم ما
وز تو صد دریا گهر داریم ما
بس حـدیث معتبـر داریم ما
از شما کی دست برداریم ما؟
-یابن زهرا سر برآور باز هم
-«جابر جُعفی» بپرور باز هم
یابن زهرا گر چه با بغض تمام،
حرمتت گردید پامال «هشام»،
بر تنت آزار آمد صبح و شام،
تو امامـی، تو امامی، تو امام
-نور از هر سو که خیزد، دیدنی است
-چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟
تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیدهای
تو تن بیسر به صحرا دیدهای
گـردن مجـروح بابا دیدهای
بر فراز نیـزه سرهـا دیدهای
-کاش میدیدم چه آمد بر سرت
-یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟
تو چهلمنـزل اسارت دیدهای
از ستمکاران جسـارت دیدهای
خود عزیزی و حقارت دیدهای
تشنگی و قتل و غارت دیدهای
-چارساله، کـوه ماتم بردهای
-مثل عمه، تازیانه خوردهای
شـام بـود و مجـلس شوم یزید
چشم تو چوب و لب خشکیده دید
گـه سکینه ناله از دل میکشید
گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید
-چشم بر رگهای خونین دوختی
-سـوختی و سـوختی و سوختی
ای دل شیعـه چـراغ تــربتت
دیدههـا دریـای اشک غـربتت
سالهـا بـر دوش کـوه محنتت
روز و شب پامال میشد حرمتت
-ظلم دیـدی در عیـان و در خفا
-تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا
ای به جانت از عدو رنج و عذاب
هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب
قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب
قبــر بـیزوّار تــو، در آفتــاب
-وسعت صحن تو مُلک عالم است
-لالۀ قبـر تو اشک «میثم»است
استاد حاج غلامرضا سازگار
◾دودمههای شهادت امام باقر(ع)
🔸️بنداول
باقر علم نبی شد عاقبت مسموم کین
یا الهالعالمین(۲)
🔸️بنددوم
شد سیه پوش عزایش آسمانها و زمین
یا الهالعالمین(۲)
بندسوم
در مدینه داده جان مولا امام پنجمین
یا الهالعالمین(۲)
🔸️بندچهارم
آمده بابا به استقبالش از عرش برین
یا الهالعالمین(۲
شهادت امام باقر(ع)
بند اول
منم که شاهد کرببلای خونینم
مرام جد غریبم شده است آئینم
میان شهر مدینه به غربت مادر
هنوز داغدار آن ضربههای سنگینم
صدای العطش کودکان به یادم هست
به روز واقعهی کربلاست غمگینم
به شام و کوفه مرا دست بسته میبردند
سر بریدهی بر نیزه را به چشم میبینم
به روی ناقه تن خستهام سیاه شده
به کعب نی ز نگاهی بنفشه میچینم
ز کربلا و به کوفه به شام لرزیدم
سر بریدهی بر روی نیزه را دیدم
بند دوم
رباب و اصغر و گهواره، خیمهی بی آب
ز تشنگی و لب خشک و کودکی بیتاب
دو چشم ملتمسانه به سوی ساقی بود
تمام دشت به چشمان کودکانه سراب
به خیمه مشک عمو تشنه تر ز لبها بود
که آسمان به سر ماه علقمهست خراب
میان هلهله طفلی به روی دست پدر
که حرمله ز جفا شاه را داده جواب
میان خیمه رباب از فراق ناله زد و
به روی دوش پدر کودکش رفته بخواب
به چشم خویش غریبی جد خود دیدم
من از نگاه غریبانه لاله میچیدم
#امام_باقر(ع)
هدایت شده از حال مرا دریاب حسین
hosseintaheri-@yaa_hossein.mp3
13.6M
هدایت شده از حال مرا دریاب حسین
ای وای ، ای وای
رسیده کاروان یاس و اقاقی و لاله ی خزون دیده
رسیده خواهری که گلهای باغشو دست روزگار چیده
همون زینب که بی علمدار و اکبر و قاسم و علی اصغر
رسیده بی پناه و بی مَحرم و غریب و اسیر و بی یاور
مثل باد عزاداره عزاداره
چهل روزه که بی یاره
چشاش ابر بهاره
روضه خونه کنار پیکر بی سر
به یاد بوسه ی آخر
وصیت های مادر
... پاشو ای نور دیده ، ببین زینب خمیده ...
پاشو از جا
بغل کن خواهری که قدش خمیده و چشمای ترش تاره
کسی که چهل شبه تو صحرا بدون تو یا اَخا شد آواره
پاشو مرهم رو قلب زخمی بذار که از غصه ها دلش خونه
نگیری کاش سراغ اون دختری رو که مونده توی ویرونه
چهل روزه دلم تنگه برای تو
به لب دارم نوای تو
حسین جونم فدای تو
چهل روزه شدم تنها و بی سامون
شدم حیرون و سرگردون
برادر تو بیابون
... پاشو ای نور دیده ، ببین زینب خمیده ...
بازم آقا
صدام کن تا که زائر کربلا بشم با دلی که شد بیتاب
میام و زیر قبه ی تو صدات کنم که دوسِت دارم ارباب
همیشه شوق دیدن کربلا رو من توی این سرم دارم
حسین جان اذن کربلامو من از دعاهای مادرم دارم
بازم امسال منه عاشق رو دعوت کن
بازم آقا تو قسمت کن
که باشم کربلاتون
بازم امسال میخوام بین حرم باشم
آقاجون تو دلت جاشم
بمیرم کاش براتون
... حسین جانم ، حسین جان ...
#امام_حسین
#شب_26_صفر
#زمینه
🆔.
✨ التماس دعا🙏🏻
🔸🔶《اَلسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا سَفِیرَ الحُسَینِ(ع) یَا مُسلِمَ بنِ عَقِیلِ بنِ اَبِی طَالِبِِ(ع)》🔶🔸
✅شیخ صدوق روایتی در امالی نقل می کند که روزی امیرالمؤمنین(ع)، به حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت :
《یَا رَسُولَ اللهِ(ص)! إنَّکَ لَتُحِبُّ عَقِیلاً؟》
♦️آیا شما عقیل را دوست دارید؟
حضرت(ص) فرمود: 《اِی وَاللهِ!》
♦️به خدا قسم، عقیل را دوست دارم.
سپس فرمود:
《إنِّی لَاُحِبُّهُ حُبَّینِ، حُبَّاً لَه و حُبَّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبِِ لَه》
♦️من دو محبت به عقیل دارم.
یکی این که؛ خود عقیل را دوست دارم و یکی این که؛ عقیل محبوب پدرش حضرت ابوطالب(ع) بود!
《وَ إنَّ وَلَدَهُ لَمَقتُولٌ فِی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ》
♦️علی جان! فرزند عقیل در راه عشق و محبت فرزند تو حسین، شهید می شود.
《فَتَدمَعُ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنینَ》
♦️و بر او ،چشم همه ی اهل ایمان اشک می ریزد.
《وَ تُصَلَّی عَلَیهِ المَلائِکةُ المُقَرَّبُون♦️و فرشتگان مقرب پروردگار، بر فرزند عقیل، مسلم، صلوات و درود می فرستند.
《ثُمُّ بَکَی النَّبیُ(ص) حَتَّی جَرَت دُمُوعُهُ عَلَی صَدرِهِ》
♦️با نام بردن از حضرت مسلم(ع)، پیغمبر اکرم(ص) گریه کردند تا جایی که اشک های مبارک پیغمبر(ص) برای مصیبت مسلم بر صورتشان جاری شد.(۱)
🏴تاریخ می نویسد :
محل اختفای مسلم در کوفه توسط جاسوسان ابن زیاد افشاء شد و سپس توسط سربازان دستگیر شد.
او را به بند کشیدند، و سمت دارالعماره بردند.
در این حین مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست.
عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت :
کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید!
[از جان خویش می ترسی؟]
مسلم جواب داد :
📜《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》
♦️به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود!
📜《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》
♦️ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند.
من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه های حسین(ع) گریه میکنم.
سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت :
آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین علیه السلام ببرد ؟
و بگوید :
📜《ارْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌ》
♦️با اهل بیت خود برگرد!
اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود.
بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رایی ندارد.(۲)
سپس مسلم را کشتند و سر از تنش جدا کردند و سرش را به دمشق نزد یزید فرستادند.
در تاریخ درباره مسلم آمده است که؛
📜《وَ هَذَا أَوَّلُ قَتِیلِِ صُلِبَت جُثَّتُهُ مِن بَنِیِّ هَاشِمِِ وَ أَوَّلُ رَأسِِ حُمِلَ مِن رُوُوسِهِم اِلَی دِمَشقَ》
♦️مسلم اولین شهیدی بود که جسدش به صلیب کشیده شد و سرش اولین سری بود که از بنی هاشم به دمشق فرستاده شد.(۳)
📝شعر :
این اهل کوفه رشته ی پیمان بریده اند،
شمشیرهای خویش به رویت کشیده اند،
اینجا مدینه نیست ولی شهر کینه است،
اینجا سقیفه ی دگری آفریده اند،
در تار وپودشان نمک سفره ی علیست،
اما برای قتل تو سبقت گزیده اند،
کوفه میا که قافله ی سم اسبها،
در انتظار پیکر ازهم دریده اند،
لعنت به چشم های حریص ومریضشان،
انگار گوشواره ومعجر ندیده اند!
👤معتضدی
📚منابع:
۱)امالی شیخ صدوق، مجلس ۲۷، ص۱۲۹
۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۵۹-۶۰
۳)مروج الذهب مسعودی، ج۳، ص۶۰
🔸🔶《اَلسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا سَفِیرَ الحُسَینِ(ع) یَا مُسلِمَ بنِ عَقِیلِ بنِ اَبِی طَالِبِِ(ع)》🔶🔸
✅مسلم بن عقیل(ع) در روز پنجم شوال سال ۶۰ هجری وارد کوفه شد.
او ابتدا به خانه مختار ثقفی و سپس به خانه هانی بن عروه رفت.
ارتباط با شیعیان تا زمانی که در خانه هانی بود، مخفیانه بود، اما عبیدالله بن زیاد با گماردن جاسوسان از مخفیگاه مسلم، آگاه شد.
بعد از اینکه عبیدالله بن زیاد از مخفیگاه مسلم آگاه شد، هانی بن عروة را به قصر فراخواند و از او خواست مسلم را به وی تحویل دهد.
وقتی هانی زیر بار چنین کاری نرفت، بازداشت شد.
هنگامی که خبر دستگیری هانی به مسلم رسید، مسلم از خانه هانی فاصله گرفت و به همراه اصحاب خود، شبانه، که جز سى نفر با او كسى نمانده بود، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، توجه کرد، دید ديگر كسى با او نبود!
او در کوفه دیگر پناهی نداشت و از طرفی هم راهی برای خروج از کوفه نیافت.
تا اینکه شبانه بی یار و یاور در کوچه های کوفه مورد تحت تعقیب قرار گرفت.
مسلم خسته و تشنه، تکیه بر دیوار خانه ای زد که صاحب خانه، زنی به نام طوعه بود.
پسری داشت بلال نام، که بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى كشيد.
مسلم بر طوعه، سلام كرد و طوعه نیز جواب داد.
مسلم به طوعه گفت :
ای بنده خدا! به من، قدرى آب بده.
زن رفت و برايش آب آورد.
مسلم، همان جا نشست.
طوعه، ظرف آب را بُرد و بازگشت و گفت :
مگر آب نخوردى؟
مسلم گفت: چرا!
طوعه گفت :
📋《يا عَبْدَالله! اِذْهَبْ اِلي مَنْزِلِکَ!》
♦️ای بنده خدا! به خانه ات برو.
مسلم، سكوت كرد.
طوعه، این حرف را برای بار دوم نیز تكرار كرد.
باز مسلم، سكوت كرد.
آن گاه طوعه گفت :
📋《ياعَبْدَالله! قُمْ! عَافَاکَ اللهُ! اِذْهَبْ اِلي اَهْلِك!》
♦️ای بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد!
نزد خانواده ات بازگرد.
📋《فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلُوُسُ عَلى بَابِي، وَلَااُحِلُّهُ لَكَ!》
♦️شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمى دارم.
مسلم برخاست و گفت :
📋《مَا لِي فِي هَذَا الْمِصرَ مَنزِلٌ وَ لَا اَهْلٌ》
♦️من در اين شهر، خانه و خانواده اى ندارم.
آيا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟
شايد در آينده بتوانم جبران كنم.
زن گفت : اى بنده خدا! جريان چيست؟
مسلم گفت :
📋《أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هَؤُلاءِ القَومُ وغَرُّونِي》
♦️من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند.
زن گفت : تو مسلم هستى؟
گفت : آرى!
زن گفت : داخل خانه شو.
و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد، ولی مسلم غذایی نخورد.
وقتی پسر طوعه برگشت، به دخول و خروج نامتعارف مادرش به آن اتاق تردید کرد و علت را جویا شد.
مادرش ابتدا کتمان کرد، ولی چون پسرش اصرار نمود، وی را قسم داد تا این مطلب را به کسی نگوید.
سپس حال جریان را به پسرش گفت و پسرش سکوت کرد و خوابید.(۱)
وقتی پسر طوعه، مطلع شد که مسلم در خانه مادر اوست، خبر را به عوامل حکومت رساند و ابن زیاد گروهی ۷۰ نفره را به محمد بن اشعث داد که مسلم را دستگیر کند و به قصر بیاورند.
محل اختفای مسلم که فاش شد، خانه ی طوعه توسط سربازان عبیدالله محاصره شد.
سپاهيان، ابتداء خانه را سنگباران كردند و با نى هاى آتش گرفته، آتش مى افكندند.
مسلم چاره را در جنگ با آنان دید پس آن گاه به زن گفت :
خدا، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد! بدان كه من از جانب پسرت، گرفتار شدم.
درِ خانه را بگشا!
زن، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و چهل نفر از آنان را به درک واصل کرد.(۲)
خبر به عبیدالله رسید و به پسر اشعث پیغام داد کهما تو را فرستادیم که فقط یک مرد را نزد ما بیاوری و او چنین رخنه ای را در میان یارانت ایجاد کرده است؟!!
ابن اشعث جواب داد :
📋《ایُّها الاَمِیرُ! أَ تَظُنُّ انَّکَ بَعَثَتَنِی اِلَی بَقَّالِِ مِن بَقَّالِی الکُوفَةِ اَو اِلَی جَرَمقَانِی مِن جَرَامِقَةِ الحِیَرَةِ؟!
اَوَلَم تَعلَم اَیُّهَا الاَمِیرُ اَنَّکَ بَعَثَنِی اِلَی اَسَدِِ ضَرغَامِِ وَ سَیفِِ حِسامِِ فِی کَفِّ بَطَلِِ هَمَامِِ مِن آلِ خَیرِ الاَنَامِ》
♦️ای امیر! تو گمان کردی مرا به جنگ بقّالی از بقّالهای کوفه و یا کشاورزی از کشاورزان حیره فرستادی؟!
مگر نمی دانی که مرا به جنگ شیری ژیان و شمشیری بُرّان فرستادی، شمشیری که در دست یک قهرمان بی همتا و یک شجاع بی مانندی از خاندان پیغمبر(ص) است.(۳)
وقتی دیدند که مسلم را نمی توانند مهار کنند، چاره را در این دیدند که از راه خدعه وارد شوند و به او امان دهند.
پس محمد بن اشعث به مسلم امان داد و از این طریق او را دستگیر و سوار بر استری کردند و او را