eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
39هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
363 فایل
﷽ جدیدترین اشعار،نوحه وروضه بامتن درکانال ما خوش آمدید 🌺🙏 مدیریت وتبلیغات 👇 @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
گزارش صوتي 👆 شب چهارم محرم الحرام ۱۴۴۲ جمعه ۲ شهریور ۹۹
هدایت شده از حال مرا دریاب حسین
4_5985692223021254419.mp3
10.54M
🔆 🔆 🔆 سلام ای دلت مثل دریا حسین پذیرای دلهای تنها حسین به درگاه تو آمدم یا حسین حسین یا حسین سلام ای ماه شب تاریکم به لطف تو من به خدا نزدیکم دنیای من حسین عقبای من حسین آقای من حسین 🔆لبیک یا حسین قبولم کن آقا اگرچه بدم ولی عاقبت نزد تو آمدم ببین پیش پای تو زانو زدم حسین یا حسین، حسین یا حسین مرا می بخشی خودم می دانم ولی اشک شرم است در این چشمانم رگ و خون من فدایت آقا سرم را آوردم برایت آقا تا زنده ام حسین شرمنده ام حسین من بنده ام حسین 🔆لبیک یا حسین مرا می کشد دیدن آه تو پشیمانم از بستن راه تو سر من فدای سر ماه تو حسین یا حسین، حسین یا حسین اگرچه از من دلت رنجیده دل طفلانت هم ز من ترسیده  ولی می خواهم هوایی باشم برای راه تو فدایی باشم بهرت فدا شدن، یعنی رها شدن نور خدا شدن 🔆لبیک یا حسین 🔆هدیه به خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها (صلوات)🔆
‍ نوحه شب چهارم محرم تقدیم به ذاکران عزیز 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 حر پشیمانم حسین من دیده گریانم حسین آقاتو از لطف و کرم بخشا گناهانم حسین مولا حسین مولا حسین (۲) بادست بسته آمدم من دلشکسته آمدم حر خطاکارم حسین باچشم بسته آمدم مولا حسین مولا حسین (۲) از خواهرت شرمنده ام ازدرد وغم آکنده ام جان را فدایت می کنم مولای من تا زنده ام مولا حسین مولا حسین (۲) ای نور چشم بوتراب من بسته ام روی تو آب من بهر تسکین دلم باید شوم در خون خضاب @majmaozakerine مولا حسین مولا حسین
4_6014775611245987319.mp3
5.47M
عــزاداری شب چهارم محرم ١٤٤١ «چشم برهم بزنی در دل...» هیئت رایة العباس "علیه السلام"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روضه حضرت علی اکبر(ع) دیوله نچه قدم گل جنازیه قالانی یخلدی تپراقا تاپدی اومهربان بالانی اوغول دشمن ایچینده چوخ اوجادان آغلیانمرام من آغلیاندا کوفه نین اهلی گولر اوغول الله بولور کی دردین ایاقدان سالوب منی آخر منی بو غصه لرین ئولدورر اوغول (اله باخدی باخدی اوغول جنازه سینه) جنازون اوسته آتان هی ورور الین الینه عمامه سین گوتوروب ختم مرسلین الینه سنون الین ننون ویرمدی گلین الینه دیدی اوغول خیامه سن گدیسن یا دیوم ننون گلسین (اله اوندا گوردی او قانلی دوداقلار دیدی بیر بیرینه بابا منی یتیر ننمه قارداشین چتین زمانی اولاندا گوزی قارداش آختارار اما امام یوزون دولاندردی خیمه لر سمتینه عباس گل یامان گونومدی آی قارداش عبانی سردیلر یره علینین جنازه سین قویدولار عبانین آراسیناگتیریلر خیمه لره ساری ابوالفضل آقا عبانی کنار اله دی اوغول حالین نجه دی بالا دیدی عمو منی یتیر خیمه لره خیمه لره نچه قدم قالاندا دوباره عبانی کنار اله دی دیدی عمو منی یتیر ننمه دای جان ویریرم الله ایولریزدن اوزاق السین گوررسن جنازه قاپیا گلنده عمه لر قاچار جنازه قباقینه ننه قاچار باجی قاچار جنازه قباقینه الیکی علی اکبرین جنازه سی گلدی خیمه لر قباقینه ) نه گوردی دشمن اودم خیمه لرده طوفاندی چادر لارین قاپسی وحشتیله قوزاندی (بالالار عورتلر هامی قاچدلار علی اکبر جنازه سینون قباقینه اولده زینب گلدی ) بیری دیدی باجون ئولسون علی نه گلدی سنه بیری دیدی بی بی قربان علی نه گلدی سنه (زینب دیدی علی اکبر منی چوخ ایستر منی دانشدرار نقدری سسلدی نقدری دانشدردی گوردی جواب اولمادی گوردولر او خانملارین ایچینن رقیه دیور یول ویرون یول ویرون قارداشیم علی اکبر منی چوخ ایستر گلدی علی اکبرین جنازه سینون کنارینه ) علی قزل گلون باشنا بلبل حزین دولانار باجی دا قارداشنون سایه سینده دالدالانار (گوردولر رقییه ده جواب ویرمدی هامی مبحوت قالدی نیه جواب ویرمدی؟) چونکه بیگانه دینمز ننه نین اوخشاماسین آلدلار شهدن اجازه گتیریبلر آناسین چون عبادیدی فقط باشدا گوروب بیر یاراسین دیدی ایندی دارامشدم بو نه کاکلدی علی (بو رسمیدی ایکی یول آنا آتا اوغولون بویون اوخشار ) ایکی دفعه آنا ئوز اوغلونی اوخشار اوجادان بیری داماد اولان وقتیده هر تازه جوان باجسی عمه لری ترتیبه سالالار طویونی اله کی یاخدی حناسین ننه اوخشار بویونی (الیکی الین ویردی گلین الینه چکر بیر اتاقا دیر اوغول اوجا بویوا ننون قربان آی بالا) بیرده ئولسه ننه نون تازه جوان اوغلی اگر خیش و اقوامی گلر شمعی لری قاره بزر اله کی غسل تمام اولدی کفن ایلدیلر باغلیاندا کفنی حاضر ائدلر ننه نی (لیلانی گتیردیلر دیدیلر آخرین گوروشوندی بالانان وداع اله اگر بیرینون جوان اوغلی ئولسه گوررسن جنازه نی غسل ائدلر اوچ یردن باغلالار ایاق بندین باغلالار وسطی باغلالار باش بندین باغلیاندا دیلر چاغرون بونون دده سی ننه سی گلسین لیلانی گتیردیلر علی اکبر جنازه سینه باخدی باخدی) @majmaozakerine دیدی اوغول یاخاوا گل ساچارام بالا ایویمه تازه گلین گلسه بالا @majmaozakerine قباقه قاچارام بالا
علی اصغر ع بچه رو روی دست گرفته ابی عبدالله، ان لم ترحمونی، به من رحم نمی كنید، فارحموا هذا الطفل، به این بچه رحم كنید، إما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً، باید معنی كنم، معنی كنم بعد دادت در بیاد، گفت: ماهی رو از آب بیرون می ندازید،تا اون موقعی كه جون داره، خودش رو هی از رو زمین بلند می كنه، بالا و پایین خودش رو می ندازه، دیگه جونی براش نمی مونه، این لب هاش رو بهم می زنه، عرب این لحظه رو می گه تلضی. ابی عبدالله نشون داد بچه رو، سر رو شونه می افتاد، فرمود: ببینید داره تلظی می كنه، یعنی اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده، بعضی از پیرمردهای سپاه، گفتند:حسین راست می گه،ما كه با بچه جنگ نداریم.  ابی عبدالله، علی اصغر رو آورد تو دل میدون، لباس پیغمبر رو پوشید، برا چی آقا اومد، اولاً منت نون كشیدن بده، منت آب كشیدن بد نیست، دوماً ابی عبدالله تا لحظه آخر، داره اینها رو هدایت می كنه، منت هدایت داره می كشه، نكنه اینها بیچاره برن تو جهنم، امامه دلش می سوزه، لذا بین لشكر، خیلی ها از پیرمردها بلند شدن گفتند: راست می گه حسین، بچه رو بگیرید سیراب كنید، ابن سعد ملعون، دید وضع سپاه داره به هم می ریزه، یه نگاه به حرمله نانجیب كرد، امتحانش رو پس داده، او چشم اباالفضلم هدف گرفته، گفت: چرا جوابش رو نمی دی؟ نانجیب گفت: بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو؟ گفت: مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی؟ هنوز حرف های حسین تموم نشده، یه وقت دید علی داره بال بال می زنه، حالا دیگه حرف آقا عوض شد، تا حالا داشت با علی حرف می زد، حرف عوض شد، گفت: برایم مرثیه می خواندی ای تیر به دستم كودكم خواباندی ای تیر تمام تارهای صوتی اش را به هم پیچاندی و سوزاندی ای تیر گفت: گلویت سرخ و زیر و بم ندارد چنان زخمی زده مرهم ندارد بمیری حرمله با چشم دیدم كه تیر تو ز نیزه كم ندارد * ز داغت تیر هم گریان شده ای وای نفس در سینه ات سوزان شده ای وای خدا را شكر دستم زیر سر بود سرت از پوست آویزان شد ای وای * ز چشمت رفت كم كم سو بمیرم چكد خون از سر گیسو بمیرم خدا رحمی كند مادر نبیند سرت یك سو، تنت یك سو بمیرم *** امشب كسی نباشه چشمش گریان نباشه برا علی. گفت: سنگ دل ترین رو آورد بیرون مختار، گفت: جایی شد دل تو هم بسوزه به حال حسین؟ گفت: یك جا، همه جا هلهله می كردم، كف می زدم، خوشحال بودم. یه جا دل من سوخت، دیدم حسین بچه رو زیر عبا گرفت، بین میدون متحیر بود، نمی دونست كجا بره، یه قدم می رفت سمت خیمه ها باز برمی گشت، گفت: خلاصه چیكار كرد ابی عبدالله رفت سمت خیمه ها؟ گفت: نه امیر، دیدم اومد پشت خیمه ها نشست روی خاك ها، با غلاف شمشیر یه قبر كوچولویی كند. پدر با كودكی پرپر نشسته به روی خاك ها مادر نشسته رباب این را فقط تكرار می كرد سه شعبه دارد و تا پر نشسته یه منظره ای مادر دیده، می گفت: عطش گرد پر و بال تو می گشت غریبی پای اقبال تو می گشت به پشت خیمه ها ای وای دیدم كسی با نیزه دنبال تو می گشت لالایی اصغرم، لایی لالایی امشب خانم ها بیشتر باید گریه كنند، ای كاش بچه ها رو امشب بغل مادرها ندن، باباها بیرون نگه دارن، آخه شب ربابه، هی میومد كنار گهواره خالی، گفت: چگونه خاك بریزم به روی زیبایت كه تو بخندی و من هم كنم تماشایت مزار كوچك تو پر شده است از خونت بخواب ماهی من در میان دریایت مرا ببخش عزیزم كه جای قطره آب به یك سه شعبه برآورده ام تقاضایت چگونه جسم تو پنهان كنم كه می دانم به وقت غارتمان می كنند پیدایت كمی بخواب در این خاك تا كمی وقت است كه بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت بیا رباب كه این شاید آخرین باری است كه خواب می رود او با نوای لالایت اگر نشد كه شود سایه سرت امروز به روی نیزه شود سایه سار فردایت حسین...
علی اصغر ع بچه رو روی دست گرفته ابی عبدالله، ان لم ترحمونی، به من رحم نمی كنید، فارحموا هذا الطفل، به این بچه رحم كنید، إما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً، باید معنی كنم، معنی كنم بعد دادت در بیاد، گفت: ماهی رو از آب بیرون می ندازید،تا اون موقعی كه جون داره، خودش رو هی از رو زمین بلند می كنه، بالا و پایین خودش رو می ندازه، دیگه جونی براش نمی مونه، این لب هاش رو بهم می زنه، عرب این لحظه رو می گه تلضی. ابی عبدالله نشون داد بچه رو، سر رو شونه می افتاد، فرمود: ببینید داره تلظی می كنه، یعنی اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده، بعضی از پیرمردهای سپاه، گفتند:حسین راست می گه،ما كه با بچه جنگ نداریم.  ابی عبدالله، علی اصغر رو آورد تو دل میدون، لباس پیغمبر رو پوشید، برا چی آقا اومد، اولاً منت نون كشیدن بده، منت آب كشیدن بد نیست، دوماً ابی عبدالله تا لحظه آخر، داره اینها رو هدایت می كنه، منت هدایت داره می كشه، نكنه اینها بیچاره برن تو جهنم، امامه دلش می سوزه، لذا بین لشكر، خیلی ها از پیرمردها بلند شدن گفتند: راست می گه حسین، بچه رو بگیرید سیراب كنید، ابن سعد ملعون، دید وضع سپاه داره به هم می ریزه، یه نگاه به حرمله نانجیب كرد، امتحانش رو پس داده، او چشم اباالفضلم هدف گرفته، گفت: چرا جوابش رو نمی دی؟ نانجیب گفت: بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو؟ گفت: مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی؟ هنوز حرف های حسین تموم نشده، یه وقت دید علی داره بال بال می زنه، حالا دیگه حرف آقا عوض شد، تا حالا داشت با علی حرف می زد، حرف عوض شد، گفت: برایم مرثیه می خواندی ای تیر به دستم كودكم خواباندی ای تیر تمام تارهای صوتی اش را به هم پیچاندی و سوزاندی ای تیر گفت: گلویت سرخ و زیر و بم ندارد چنان زخمی زده مرهم ندارد بمیری حرمله با چشم دیدم كه تیر تو ز نیزه كم ندارد * ز داغت تیر هم گریان شده ای وای نفس در سینه ات سوزان شده ای وای خدا را شكر دستم زیر سر بود سرت از پوست آویزان شد ای وای * ز چشمت رفت كم كم سو بمیرم چكد خون از سر گیسو بمیرم خدا رحمی كند مادر نبیند سرت یك سو، تنت یك سو بمیرم *** امشب كسی نباشه چشمش گریان نباشه برا علی. گفت: سنگ دل ترین رو آورد بیرون مختار، گفت: جایی شد دل تو هم بسوزه به حال حسین؟ گفت: یك جا، همه جا هلهله می كردم، كف می زدم، خوشحال بودم. یه جا دل من سوخت، دیدم حسین بچه رو زیر عبا گرفت، بین میدون متحیر بود، نمی دونست كجا بره، یه قدم می رفت سمت خیمه ها باز برمی گشت، گفت: خلاصه چیكار كرد ابی عبدالله رفت سمت خیمه ها؟ گفت: نه امیر، دیدم اومد پشت خیمه ها نشست روی خاك ها، با غلاف شمشیر یه قبر كوچولویی كند. پدر با كودكی پرپر نشسته به روی خاك ها مادر نشسته رباب این را فقط تكرار می كرد سه شعبه دارد و تا پر نشسته یه منظره ای مادر دیده، می گفت: عطش گرد پر و بال تو می گشت غریبی پای اقبال تو می گشت به پشت خیمه ها ای وای دیدم كسی با نیزه دنبال تو می گشت لالایی اصغرم، لایی لالایی امشب خانم ها بیشتر باید گریه كنند، ای كاش بچه ها رو امشب بغل مادرها ندن، باباها بیرون نگه دارن، آخه شب ربابه، هی میومد كنار گهواره خالی، گفت: چگونه خاك بریزم به روی زیبایت كه تو بخندی و من هم كنم تماشایت مزار كوچك تو پر شده است از خونت بخواب ماهی من در میان دریایت مرا ببخش عزیزم كه جای قطره آب به یك سه شعبه برآورده ام تقاضایت چگونه جسم تو پنهان كنم كه می دانم به وقت غارتمان می كنند پیدایت كمی بخواب در این خاك تا كمی وقت است كه بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت بیا رباب كه این شاید آخرین باری است كه خواب می رود او با نوای لالایت اگر نشد كه شود سایه سرت امروز به روی نیزه شود سایه سار فردایت حسین...
یازهرا🌺: عنوان : زمینه شهادت حضرت عبدالله ع- عبدالله آمد از حرم به ميدان-سیب سرخی ------------------------------------- عبدالله آمد از حرم به ميدان اهل حرم ز بهر او پريشان زاده مجتبي مي كند جان فدا گفتا عموي من حسين است به مرتضي نور دو عين است عبداللهم نور دل مجتبي فدایي شهيد كربلا من به شور و شينم حامي حسينم گفتا عموي من حسين است به مرتضي نور دو عين است -------------------------------------
دیشب صدایت میزدم ای حُر! کجایی؟ تو حُر مایی، حُر مایی،حُر مایی *ای خدا! میشه آقا به من و تو هم بگه: شما مال من هستید..* تو بین دشمن بودی و من با تو بودم هر لحظه از تو دل ربودم، دل ربودم حُر! آندم که گفتم مادرت گرید برایت *نفرین کرد به ظاهر،" ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ"مادرت به عزات بشینه و گریه کنه، دیدن حُر سرش رو انداخت پایین،عرق شرم پیشانیش رو گرفت....ببین نفرین حُر، چه کرد به ظاهر با دلِ حُر* حُر! آندم که گفتم مادرت گرید برایت نفرین نکردم،بلکه می کردم دعایت آنجا که گفت:چشم مادر بر تو گرید می خواستم زهرای اطهر بر تو گرید *یه جایی امام دست گذاشت که حُر به هم بریزِ، حُر اون ماهیت خودش رو نشون بده،ذات قشنگ خودش رو ، رو کنه،تا گفت: مادرت به عزات بشینه،سرش رو انداخت پایین،گفت:آقا! اگه هر کی غیر از شما اسم مادرمو آورده بود،زنده نمی موند، اما من چه کنم؟شما فرزندِ فاطمه اید،اسم مادرت زهراست... حُر،حُر شد به خاطر ادبش،اگه دنبال عاقبت به خیری هستی،راهش همینه،احترام کرد به نام بی بیِ دو عالم..* دانی که چون شد،دامن مارا گرفتی؟ تو احترامِ نامِ زهرا را گرفتی می خواستم در این گلستان یاس باشی می خواستم همسنگرِ عباس باشی می خواستم زخم سرت را خود ببندم بر زخم های پیکرت چون گُل بخندم زهرا همان آغاز، هستت را گرفته با چادرِ خاکیش دستت را گرفته *حُر دشمنِ به ظاهر،الان مقابل امام ایستاده، تا اسمِ مادرش رو آورد،احترام کرد،گفت:مادرت زهراست،من جرأت ندارم حرف بزنم.... سادات منو ببخشن،میخوام بگم: دشمن شنید اسمِ مادرِ امام رو احترام کرد،ای نامرد مردمِ مدینه،دید فاطمه پشتِ دَرِ،دید صدای فاطمه پشت در میاد،حُر به نام مادر امام احترام کرد،اما نانجیب نوشت تو نامه اش: معاویه! اومدم برگردم،یاد علی افتادم،چنان لگدی به در زدم،صدای شکستن استخوان هاشو شنیدم.... شب حُر باید بری پشت در و دیوار،باید بری سر سفره ی حضرت زهرا... حُر برگشت،چه برگشتنی، گفت:آقا! من اولین نفری بودم که راه رو بستم،میخوام اولین نفری باشم که جونم رو برات فدا می کنم،لَه لَه میزد برا شهادت،رفت میدان،خودش رفت،نوشتن:پسرش هم رفت،غلامش هم رفت،حق رو اَدا کرد،وقتی افتاد رو زمین،حُر یه لحظه به خودش نهیب زد..گفت:حُر! منتظر حسین نباش،حبیب باید منتظر حسین باشه،زهیر باید منتظر حسین باشه،تو همین که بهت اجازه داد جونت رو فدا کنی برات بسه،منتظر نباش،نوشتن فرق حُر شکافته شده بود،خون رو چشماش رو گرفته بود،یه مرتبه دید یه دست مهربون سرش رو از رو خاک برداشت،خون رو از چشماش پاک کرد،چشمش رو باز کرد دید آقاش حسینِ...کیا آرزو دارن موقع جون دادن آقاشون رو ببینن؟ به همه آرزوش رسید،اصلاً جون دادن با حسین،اصلاً درد یادش میره،زخم یادش میره،همتون اهل روضه اید،آقا لحظه ای از کنار حُر بلند نشد،تا حُر جون داد،بعد حُر رو گذاشت،خیلی از شهدای کربلا رو همین کارو کرد،نوشتن به دو دلیل می اومد بالا سر اصحاب و یارانش،دلیل اول این بود:عشقی که بین ارباب و بین اون اصحاب وجود داشت،حضرت می دونست اینا آرزوشونه اینا حسین رو ببینن،میشناخت یارانش رو،دلش نمی اومد کسی منتظر بشه،دلیل دوم خیلی سختِ گفتنش،میشناخت دشمن رو،خباثتِ دشمن رو خبر داشت،میدونست دشمن برا قهرمان بازی،دشمن برا تضعیف روحیه،زنده زنده سرها رو از بدن جدا میکنه،لذا خودش رو میرسوند،سر یاراش رو بغل می گرفت،کسی جلو نیاد،میذاشت راحت جون بدن،چشماش رو می بست،نذاشت کسی رو زنده زنده سر ببرن... اما امان از اون لحظه ای که خودش افتاد رو خاک،هنوز داشت نفس می کشید، "و الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه" حسین......دستت رو بیار بالا،"بالحسین...." شب حُر و شبِ اصحابِ،الان وقت توبه است،توبه ی ما با حسین پذیرفتنی است، "بالحسین الهی العفو...." خیلی لحظه ی آخر، لحظه ی مهمیه،ان شاء الله دَم جون دادنمون کسی باشه سرمون رو برداره از رو خاک، سر همه رو بلند کردی،رو دامن گرفتی،یه نفر نبود سرت رو از رو خاک،برداره...نه یه نفر بود، اون یه نفر هم سه ساله بود،یه جوری سر رو از روی خاک خرابه برداشت،سر خاکی رو گذاشت تو بغلش،هی نگاه کرد دید لب ها پاره پاره است،با گوشه ی معجرش خونها رو پاک کرد،خاکارو پاک کرد،نگاش به رگ های بریده افتاد...حسین..."اللهم عجل لولیک الفرج"...