#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
◼️ وداع جانسوز زنان و اطفال حرم، با شهزاده علی اکبر علیه السلام
نوشته اند:
وقتی که امام حسین علیه السلام اذن میدان به علی اکبر دادند، به او فرمودند:
چون عزم لقای خدا را داری، پس برو با اهل حرم و عمّه هایت وداع کن.
حضرت علی اکبر علیه السلام به نزدیکی خیمهها آمد و با صدای بلند ندا سر داد:
یا أَهلَ بیتِ النُبوَّة! أستَودِعُکُنَّ عَلَیکنَّ منّی السلام. یا اُمّاه! و یاعَمّتاه! و یااُختاه! الوداع...
در این هنگام نوشته اند:
فإذاً ضَجَّةٌ قامت مِن الحَرَم و عَجَّةٌ عَلَت مِن الفُسطاط.
▪️چون صدای علی اکبر به گوش پرده نشینان رسید،صدای ضجه از حرم بلند شد و ناله و فریاد از خیمه ها بلند شد.
بی اختیار با نوای "واعلیاه" از خیمه ها بیرون دویدند و دور تا دور او را گرفتند؛
فَأخَذَت عَمّاتُهُ و أخَواتُهُ بِرِکابِهِ و عِنانِهِ و قَوائِمِ مَرکَبِهِ و قامت الولولة.
▪️عمه ها و خواهرانش آمدند؛ یکی رکاب او را گرفت؛ یکی عنان اسبش را گرفت؛ یکی خود را روی سمّ مرکبش انداخت و ولوله ای به پا شد.
همه زن ها و بچه ها بی تابی میکردند؛ خصوصا مادر مضطرش که زار زار می نالید و پروانه وار به دور شمع قامت فرزند خویش می گردید.
سیدالشهدا علیه السلام وقتی که حال مخدرات را اینگونه دید، بی اختیار اشک از چشمانش روانه شد و ندا سر داد که:
ای اهل بیت من! دست از فرزندم بردارید که شوق صحبت لاهوتیان و اشتیاق لقای اجدادش، عنان اختیار او را ربوده است.
📚 بحرالمصائب ج۴ص٢٩٨
📚 ریاض القدس (خطی) ج2 ورقه ٢٢
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
◼️ عمامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر سر علی اکبر نهاد و کفن بر تن او کرد...
نوشته اند:
وقتی که علی اکبر میخواست عازم میدان شود، امام حسین علیه السلام خواهر خود حضرت زینب کبری علیها السلام طلبید و فرمود:
ای خواهر! لباسی از برای علی اکبرم بیاور.
زینب کبری علیها السلام بقچه ای پیش امام علیه السلام نهادند. چون که سیدالشهدا علیه السلام آن بقچه را باز کردند، چشمشان بر عمامه رسول خدا صلی الله علیه و آله افتاد؛آه سردی از سینه پر درد خود کشیدند و فرمودند:
*یا رسول الله! از حال فرزندت خبر داری يانه؟!*
سپس حضرت إن عمامه را برداشتند و بر سر علی اکبر گذاشت و کمربند اَدیم امیرالمؤمنین علی علیه السلام را بر کمرش بست و سپر حمزه عمویش را به دست او داد.
و بعد فرمود:
ای خواهر! کفنی را برای علی اکبرم بیاور.
زینب کبری علیها السلام کفنی را خدمت برادر آورد و عرضه داشت:
کدام مادر و خواهر صبر دارد که این چنین جوانش را کفن پوش ببیند؟!
حضرت او را به صبر و شکیبایی امر فرمود.
📚 ریاض المصائب (خطی) ورقه٢٢٢
📚بحرالمصائب ج۴ص٣٠٢
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
◼️ گفتگوی جگرسوز حضرت علی اکبر علیه السلام با امام سجاد و حضرت سکینه علیهماالسلام به هنگام وداع
در برخی از مقاتل آمده است که:
وقت وداع حضرت علی اکبر علیه السلام، سکینه سلام الله علیها جلو آمد و عرضه داشت:
ای برادر! به کجا میروی!؟ چگونه میشود که من زنده باشم و تو به میدان بروی؟!
علی اکبر علیه السلام عرضه داشت که ای خواهرم! چگونه من زنده باشم و پدرم یاری بطلبد و من او را یاری نکنم.؟!
حضرت سکینه علیهالسلام فرمود:
از پدر اذن گرفته ای؟
علی اکبر علیه السلام فرمود:
حاشا که بی اذن پدر به میدان بروم.
سیدالشهدا علیه السلام که نظاره گر این گفتگو بود، علی اکبر و مخدرات را به خیمه امام سجاد علیه السلام بردند.
وقتی که حضرت علی اکبر داخل شد، پای مبارک امام سجاد علیه السلام را بوسید و عرض کرد:
ای سرورم! غریبی و بی یاری پدرم را ملاحظه میکنی!؟
کیف یستغیث فلایُغاث و یَستَجیبُ فلا يُسْتَجَابُ!؟
▪️چگونه یاری می طلبد اما کسی او را یاری نمی کند!؟
حضرت سجاد علیه السلام چون این کلام را شنیدند، فرمودند:
إِمضِ بارکَ الله فیکَ
▪️خدا از تو راضی باشد؛ پدر غریبم را یاری کن.
پس هر دو برادر دست به گردن یک دیگر انداخته و وداع کردند.
📚طوفان البکاء ص۵٠۶
📚 ریاض المصائب (خطی) ورقه٢٢٢
📚بحرالمصائب ج۴ص٣٠۴
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
ا🏴▪️🏴 ▪️ 🏴 🔲 🏴 ▪️ 🏴 ▪️🏴 ا
🏴 شب هشتم #محرم:
مصیبت جگرسوز حضرت علی اکبر (علیه السلام)
.
از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از اباعبدالله الحسین علیه السلام كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود اباعبدالله درباره اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبيه ترين فرد به پيغمبر بوده است.
اين جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدر جان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسيارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روايت شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى آمدند، حضرت به نحوى تعلل مى كرد، ولى وقتى كه على اكبر مى آيد و اجازه ميدان مى خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين مى اندازند. جوان روانه ميدان شد.
نوشته اند اباعبدالله چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود: «ثم نظر اليه نظر ائس» به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه مىكند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اينجا بود كه گفت: خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اينها مى رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه تر است. جمله اى هم به عمر سعد گفت، فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد: «يابن سعد قطع الله رحمك» خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى. بعد از همين دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت.
اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت. مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد. بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش (كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟) گفت: پدر جان «العطش»! تشنگى دارد مرا مى كشد، سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است، اگر جرعه اى آب به كام من برسد نيرو مى گيرم و باز حمله مىكنم. اين سخن، جان اباعبدالله را آتش مى زند، مى گويد: پسر جان! ببين دهان من از دهان تو خشكتر است، ولى من به تو وعده مى دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد. اين جوان مى رود به ميدان و باز مبارزه مى كند.
مردى است به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است، مثل يك خبرنگار در صحراى كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است. مىگويد: كنار مردى بودم. وقتى على اكبر حمله مى كرد،همه از جلوى او فرار مى كردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت:قسم مى خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت. گفت: خير. على اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد و چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ كند دستهايش را به گردن اسب انداخت، و چون خون جلوی چشمان اسب را گرفته بود اسب بجای اینکه به سمت خیمه ها برگردد به سمت لشکر دشمت حرکت کرد... اينجاست كه جمله عجيبى نوشته اند: «فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا»
ا▪️▪️🔲▪️▪️ا
الا لعنة الله على القوم الظالمين
ا▪️▪️🔲▪️▪️ا
🔹سپه سالار لشکر امام بود
🔸همه ی لشکر دشمن دوست داشتند بگویند ما هم در قتل عباس شریک بودیم
🔹بهانه های مختلفی داشتند،جایزه، اسم و رسم ، مقام و...
🔸هرکس میتوانست و هرچقدر میتوانستند جسمش را زدند و غارت کردند.
#تاسوعا
#شب_نهم_محرم
#حضرت_عباس علیه السلام
@majmaozakerine
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#حضرت_عباس
#شب_نهم_محرم
#شب_تاسوعا
#بحر_طویل
حرم تشنهی آبشاری که داری
و زینب اسیرِ و قاری که داری
دلِ اهلبیت از حضورِ تو قرص است
از این جذبهی اقتداری که داری
تو هرجا که هستی حرم هم همانجاست
همه گِردِ تو در مداری که داری
علی هستی از اَلفَراری که دارند
علی هستی از تار و ماری که داری
پُر از صولتی تو/پُر از غیرتی تو/پُر از همتی تو/همه ماتِ این ذوالفقاری که داری/همه بندهی اعتباری که داری/ دیاری که داری/بهاری که داری/ دلِ استواری که داری/و دیوانهیِ بیشماری که داری/بس است این غباری که داری/ که صاحب نسب تو/امیرِ ادب تو/یل منتجب تو/و واجب تو و مستحب تو/فقط روی لب تو
بگو با دل بی قراری که داری
امیری حسین فنعم الامیری
اگر رویِ دوشش عَلَم را بگیرد
دعاهای زینب حرم را بگیرد
برای سرودن از آقاییِ تو
خدا باید اینجا قلم را بگیرد
زمین تا که چیزی بگیرد زِ دستت
کفِ خاکی از این قدم را بگیرد
گرههای کور مرا میگشاید
اگر چشم اهل کَرَم را بگیرد
به دل جا بگیرد/نفسها بگیرد/و بالِ مرا لطفِ آقا بگیرد/و دستِ مرا پیش زهرا بگیرد/سه ساله به دوشش چه خوش جا بگیرد/نشد در حرم سر به بالا بگیرد/از این سینهها هرچه غم را بگیرد/غبارِ پَرِ چادری محترم را بگیرد/غرورِ حسین است و نورِ حسین / به کف ذوالفقارِ دودَم را بگیرد/و دم را بگیرد
امیری حسین فنعم الامیری
کسی پیش امواج دریا نماند
به پیش تو طوفان صحرا نماند
به لشکر بگویید اگر میتواند
که حیرانِ آن قد و بالا نماند
به جبریل گویید اگر میتواند
که مبهوت آن چشم زیبا نماند
چه خوش میدهی جان به تیغت به میدان
چنان میزند سر سری جا نماند
چنان میزند سر/چنان میزند پَر/چنان میزنی تو به لشکر مکرر/چو حیدر/از این سر به آن سر/از اول به آخر/که یک تَن در آنجا نماند برای تماشا نماند/و آنکه به ترسی دچار است به فکر فرار است/و زار است بگو زیر این دست و پاها نماند
به رویِ لبت غیرِ این بیتِ غَرا نماند
امیری حسین فنعم الامیری
دگر این برادر برادر ندارد
چرا پیکرِ تو بجز پَر ندارد
تو خوردی زمین خواهرت هم زمین خورد
دعا کُن تَرَک آیِنه بر ندارد
دلت آمد این خیمهها را نبینی
مگر این حرم چند دختر ندارد؟
گرفته است زهرا به دامن سرت را
کسی تا نگوید که مادر ندارد
نفسها پریشان/همه زار و گریان/به فکر عمو جان/رباب است حیران/فقط فکرِ باران/علی تشنه بی جان شده وقت غارت/اسارت /جسارت/نه جانی توانی/بجز خنده آن جمعِ لشکر ندارد/پدر دست بر سر زمین خورده دیگر/و خواهر که می گفت با نوامیس خیمه/کسی با خودش چند معجر ندارد
حسن لطفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
❣﷽❣
⭕️#کرامت_حضرت_اباالفضل_ع
سلالةالسادات جناب آقای سیدعلی صفوی كاشانی، مداح اهل بیت عصمت و طهارت(ع) از جناب آقای هارونی نقل كرد كه گفتند:
یكی از عزیزان سقای هیئتی كه در ایام محرم (عاشورا) دور میزد و آب به دست بچهها میداد، نقل میكند خدا یك پسر به من داد كه یازده سال فلج بود.
یكی از شبها كه مقارن با شب تاسوعا بود وقتی میخواستم از خانه بیرون بیایم، مشك آب روی دوشم بود؛ یكدفعه دیدم پسرم صدا زد: بابا كجا میروی؟ گفتم: عزیزم، امشب شب تاسوعاست و من در هیئت سمت سقایی دارم؛ باید بروم آب به دست هیئتیها بدهم.
گفت: بابا، در این مدت عمری كه از خدا گرفتم، یك بار مرا با خودت به هیئت نبردهای. بابا، مگر اربابت باب الحوائج نیست؟ مرا با خودت امشب بین هیئتیها ببر و شفای مرا از خدا بخواه و شفای مرا از اربابت بگیرد.
میگوید: خیلی پریشان شدم. مشك آب را روی یك دوشم، و عزیز فلجم را هم روی دوش دیگرم گذاشتم و از خانه بیرون آمدم. زمانی كه هیئت میخواست حركت كند، جلوی هیئت ایستادم و گفتم هیئتها بایستید! امشب پسرم جملهای را به من گفته كه دلم را سوزانده است. اگر امشب اربابم بچهام را شفا داد كه داد، والا فردا میآیم وسط هیئتها این مشك آب را پاره میكنم و سمت سقایی حضرت ابالفضل العباس(ع) را كنار میگذارم این را گفتم و هیئت حركت كرد.
نیمههای شب بود. هیئت عزاداریشان تمام شد، دیدم خبری نشد. پریشان و منقلب بودم، گفتم: خدایا، این چه حرفی بود كه من زدم؟ شاید خودشان دوست دارند بچهام را به این حال ببینم، شاید مصلحت خدا بر این است. با خود گفتم: دیگر حرفی است كه زدهام، اگر عملی نشد فردا مشك را پاره میكنم. آمدم منزل وارد حجره شدیم و نشستیم. هم من گریه میكردم و هم پسرم.
میگوید: گریه بسیار كردم، یكدفعه پسرم صدا زد : بابا، بس است دیگر، بلند شو بابا! بابا، اگر دلت را سوزاندم من را ببخش بابا! بابا، هر چه رضای خدا باشد من هم راضیم!
من از حجره بلند شده، بیرون آمدم و رفتم اتاق بغلی نشستم. ولی مگر آرام داشتم؟! مستمرا گریه میكردم تا اینكه خواب چشمان من را فرا گرفت در آن هنگام ناگهان شنیدم كه پسرم مرا صدا میزند و میگوید: بابا، بیا اربابت كمكم كرد. بابا، بیا اربابت مرا شفا داد. بابا.
آمدم در را باز كردم، دیدم پسرم با پای خودش آمده است. گفتم : عزیزم، چه شد؟! صدا زد: بابا، وقتی تو از اتاق بیرون رفتی، داشتم گریه میكردم كه یك دفعه اتاق روشن شد دیدم یك نفر كنار من ایستاده به من میگوید بلند شو! گفتم : نمیتوانم برخیزم. گفت: یك بار بگو یا اباالفضل و بلند شو! بابا، یك بار گفتم یا اباالفضل و بلند شدم،. بابا. بابا، ببین اربابت ناامیدم نكرد و شفایم داد! ناقل داستان میگوید: پسرم را بلند كرده، به دوش گرفتم و از خانه بیرون آمدم، در حالیكه با صدای بلند میگفتم : ای هیئتیها بیایید ببینید عباس علیه السلام بیوفا نیست، بچهام را شفا داد.
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
کربلاییجواد_مقدم_دلدار_حسین،_دریای_کرم_.mp3
5.22M
🔊 #صوتی | سبک #زمینه
📝 دلدار حسین، دریای کرم....
👤 کربلاییجواد #مقدم
ویژه #تاسوعا
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
Shab18Safar1400[02].mp3
6.45M
🎙تو آسمون هایی، پیش خدایی (زمینه)
🔺بانوای: حاج سید مجید بنی فاطمه
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
Shab18Safar1400[06].mp3
2.2M
🎙ابالفضل باوفا، علمدار لشکرم (واحد تند)
🔺بانوای: حاج سید مجید بنی فاطمه
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
Shab18Safar1400[01].mp3
23.35M
🎙چه می خواهد شکسته دل ... (روضه)
🔺بانوای: حاج سید مجید بنی فاطمه
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
حاجمحمود_کریمی_ابالفضل_ساقی_طفلان_حسین_.mp3
5.11M
🔊 #صوتی | سبک #زمینه
📝 ابالفضل ساقی طفلان حسین...
👤 حاجمحمود #کریمی
ویژه #تاسوعا
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
Shab18Safar1400[03].mp3
6.7M
🎙ای آقا، عمود چندمی؟ (زمینه)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
Shab18Safar1400[04].mp3
2.48M
🎙سر آمد شام غم هایم (واحد)
🔺بانوای: حاج سید مجید بنی فاطمه
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
4_5828133173128595917.mp3
5.51M
🔊 #صوتی | سبک #زمینه
📝 اگه بره سرم رو نیزهها...
👤 حاجمحمود #کریمی
ویژه #تاسوعا
👌 #پیشنهاد_دانلود
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
حاجابوذر_بیوکافی_علمدارم_خدای_غیرت_حرم_.mp3
4.63M
🔊 #صوتی | #روضه
📝 علمدارم خدای غیرت حرم...
👤 حاجابوذر #بیوکافی
ویژه #تاسوعا
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
🔹وقتی به آب رسید...
🔸فَذَکَرَ عَطَشِ الحُسَین علیه السلام...
▪️ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
▪️ای بی خبر زلذت و شرب مدام ما...
#شعر
#تاسوعا
#حضرت_عباس علیه السلام
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#سینه_زنی_باسبک نوحه ترکی
(ای سپه سالار لشگر
شیر نخلستان ابوافضل)۲
شیعلر سسلر همیشه
(جان سنه قوربان ابوالفضل)۲
سن که گشدون باش و جان نان
بیر مرام اعظم اوسته
روز محشر پرچمونده نصب اولار هر پرچم اوسته
تا قیامت غیرتونن سایه سالدون عالم اوسته
ای فدای راه جانان
یاور قرآن ابوالفضل
(جان سنه قوربان ابوالفضل)۲
(ای سپه سالار لشگر
شیر نخلستان ابولفضل)۲
(شیعلر سسلر همیشه
جان سنه قوربان ابوالفضل)۲
(جان سنه قوربان ابوافضل)۲
سن منه باب الحوائج
کیم گلیبدیر باشون اوسته
ای مه تابان ابوالفضل
(جان سنه قوربان ابوالفضل)۲
(ای سپه سالار لشگر
شیر نخلستان ابوافضل)۲
(شیعلر سسلر همیشه
جان سنه قوربان ابوالفضل)۲
وار یری ماه منیری
اوزگونوم قیزلارسوروشسا
شرح حالینان حرم نه یا اونو صغرا سوروشسا
گلمسون مطلب خیاله
نه دیوم قیزلار سوروشسا
مشک خالی مدرکیمنی
الده وار قوربان ابوالفضل
جان سنه قوربان ابوالفضل
ای سپه سالار لشگر
شیر نخلستان ابوالفضل
شیعلر سسلر همیشه
جان سنه قوربان ابوالفضل
زنده یادحاج
#محمدباقرمنصوری
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
#زنجیرزنی
#هادی_همتی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️بیا علمدار کربلا علم بزن علم بزن
با مشک آبت تو خیمه ها قدم بزن قدم بزن▪️
تموم طفلان کنج حرم با لب تشنه منتظرن
نیامدی سقای حسین همه ز تو بی خبرن
ساقی طفلان تشنه لب آب روان به ما بده
بیا علمدار با وفا به خیمه ها صفا بده
▪️بیا علمدار کربلا علم بزن علم بزن
با مشک آبت تو خیمه ها قدم بزن قدم بزن▪️
تو تک علمدار لشکری به لشکر من دلاوری
ای با وفا یاور حسین تو بهترین برادری
ناله ی ادرک اخا زدی شکسته از غم کمرم
خبر نداری چی اومده تو خاک غربت به سرم
یگانه پرچم دار حسین عباس یل ام البنین
چرا کنار علقمه شد قامت تو نقش زمین
▪️بیا علمدار کربلا علم بزن علم بزن
با مشک آبت تو خیمه ها قدم بزن قدم بزن▪️
چرا فتاده علم زمین واویلا واویلا
لبای خشک مرا ببین ای سقا ای سقا
چرا دو دستت جدا شده برادرم برادرم
چرا به خون غوطه ور شدی دلاورم دلاورم
بلند شو از جا امید من حسینتو تنها نزار
بی تو می میرم ز بی کسی نفس بکش دووم بیار
▪️بیا علمدار کربلا علم بزن علم بزن
با مشک آبت تو خیمه ها قدم بزن قدم بزن▪️
#زنجیرزنی
#هادی_همتی
4_5929070981963318138.mp3
7.83M
بیا علمدار کربلا علم بزن
زنجیر زنی
شب نهم
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
____
#حضرت_عباس
به تمنای لب تو قلب دریا سوخته
صورتت افتاده روی خاک وصحرا سوخته
پیکرت را جمع کردم قد یک گهواره شد
زیر خورشید عراق این قد و بالا سوخته
چشمهایت را که دیدم چشمهایم تار شد
تیر را جوری زده پلک تو حالا سوخته
تیرها نه درمیاید نه از آن سو میرود
جای جای تو در این اوضاع یکجا سوخته
کاش میشد تا همینجا پیش تو خاکم کنند
من که پیش چشمهام انگار دنیا سوخته
پاشو برگردیم خیمه قبل آنکه بشنوی
درمیان شعله ها گیسوی زنها سوخته
تو نباشی دخترانم را اراذل میزنند
صورت هر دختری در بین دعوا سوخته
🔸شاعر: #سید_پوریا_هاشمی
_____________________
🔹