eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
629 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵🔴🔴اشعار بعدازشهادت. حضرت زهرای مرضیه .سلام الله علیها.. رفتی وگریم شبانه از برایت فاطمه جان حیدرباد.ای بانوفدایت فاطمه هستی خودکرده ای بانوفنای شوهرت کاش گرددجان حیدرهم. فنایت فاطمه کوثر ی ودختره ختم رسولان جهان شدرضای حق همه جلب رضایت فاطمه رفتی و ویرانه کردی خانه وکاشانه ام باز ای بانوبیا کردم هوایت فاطمه کاش میماندی دراین شبهاکناره شوهرت.. ...بوده ام تاپای جانم پا به پایت فاطمه؟ ازغم دوری تو حالم خراب ومضطراست میکنم یادازنگاه پر بهایت فاطمه برتسلای دل زینب زنانی آمدند گریه میکردند بر دولتسرایت فاطمه بهراستقبال مردم زینبت پشت دراست ده تسلاباغم مشکل گشایت فاطمه "زینبت باگریه اش ساکت نمی گرددچرا بغض کرده دخترت اندر عزایت فاطمه" یا د.داری در شکستند و به جانت ریختند بود رد گرگ ها بر دست و پایت فاطمه یاد دارم ناله ی "فضه خُذینی" گفته ای فضه داردگوییا آنجاهوایت فاطمه یاد دارم خانه ام درشعله ی آتش بسوخت بود ابری حال و روز مجتبایت فاطمه یاد داری درمیان کوچه هاگشتم اسیر شاهدم درکوچه ها بر گریه هایت فاطمه....... @majnon1396
اشعارفوق العاده زیبای وفات حضرت ام البنین س.. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴⬛⬛⬛🌴🌴 ام البنین گلهای نازت پرگشوده تقدیر از اولادحیدر سر ربوده ام البنین دستان عباست جداشد درکربلایک یک پسرهایت فدا شد ام البنین چشم ابالفضلت دریدند باپاتنش رابین نخلستان کشیدند ام البنین دشمن تن اوراکشانده درزیرتیرونیزه هاجسمی نمانده ام البنین جسم حسینت کشته دیدم درخاک ودرخون پیکری آغشته دیدم ام البنین کشتار ه اولاده ولابود کرببلا سر درگریبان بلابود ام البنین یاسی زپا افتاد آنجا دستان عباست جدا افتادآنجا بعدازابالفضلت حسین تکیه به غم زد هل من معین گفت ونواسوی حرم زد ام البنین شه تکیه برشمشیرها زد دیدی سپاهی برتنش باتیرها زد اورابه زیرتیروخنجر برده بودند گرگان تنش راپاره پاره کرده بودند ام البنین برنیزه قرآن جای بگرفت یوسف به زیرسم اسبان جای بگرفت ببین(مجنون)که هوشم رفت ازسر زاشگ دیدگان شدعالمی تر 📕شعر.آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) @majnon1396
سبک..سنگین (سیدذاکر)هردوعالم یک طرف یک موی زینب یکطرف... ______________//////////// مستم ازلطف وعطای حضرت ام البنین باده نوشم ازسخای حضرت ام البنین هر که راشاهی گزنید درمیان کشورش دلخوشم هستم، گدای حضرت ام البنین از ازل تا روز آخر پای پرچم ماندوبس.. ...کربلا دارالولای حضرت ام البنین داغدارچارفرزنداست درصحن بقیع گریه شدطرحِ بنای حضرت ام البنین تابشیرآمدبه یثرب گفت ای آل حسین درکجاباشدسرای حضرت ام البنین آمدوشرح وقایع گفت یک یک .موبه مو دیدشرح ناله های حضرت ام البنین درعزای شاه عاشورا به آه وشیون است گشته برپاروضه های حضرت ام البنین شدجداازکتفهایش هردودست ساقیت شدمدینه کربلای حضرت ام البنین پیکرسلطان دینت تکه تکه گشته بود شدغمی عظما به پای حضرت ام البنین _شعر.آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) @majnon1396
اشعارحضرت ام البنین...ع.. ام البنین بانوی مرتضایی ام البنین مادر لاله هایی شاخه گل یاس تویی تو..بی بی مادرعباس تویی تو..بی بی ام البنین توچشمه ی صفایی درتوبودمکتب هروفایی معدن احساس تویی تو..بی بی امیدعباس تویی تو..بی بی ستاره ازمشرق تودمیده شیرولا زسینه ات مکیده کریمه ی بیت علی تویی تو کنیزه خانه ی ولی تویی تو به عالمین عشق وصفاتوبودی امید دل به مرتضی توبودی ام البنین مام ابوفاضلی ام البنین به مرتضی حاصلی ام البنین غریبیت عیان است به ماتمت بانویی قدکمان است ام البنین قلب توقاب عشق است ارادتت به بانوی دمشق است ✏شعر.آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) @majnon1396
بحال ام بنین آشیانه می گرید برای او، در و دیوار خانه می گرید... به گوشه ای زبقیع او نشسته باناله به یاد ساقی خود عاشقانه می گرید هوا هوای ابالفضل کرده ام بنین به گوشه ای زبقیع بی نشانه میگرید ندارد اوپسری چون همه فداگشتند به حال خسته در این آستانه می گرید لباس رزم پسرها به بر گرفته او ببین نشسته و در بین خانه می گرید دو دستهای ابالفضل تو جداگشته به یاد خیمه و دود و زبانه، می گرید چه رفته بر تو مگر اینچنین پریشانی که در عزای غمت هرکرانه می گرید؟ بحال ام بنینن آسمان شده ابری چراکه غنچه و یاس و جوانه می گرید ببین که ام بنین کنج خانه می گرید بحال زجه ی اوآشیانه می گرید -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)_ @majnon1396
کوردی ▪️نذر نگاه مشکل گشای حضرت ام البنین سلام الله علیها▪️ م کیم، ام البنینم دالگه صبر و رضا همسر با اقتدار و با وفای مرتضا دالگه فرمانروای ارتش خوین خدا م شریک محنت زینب له دشت کربلا هر کوره بو یاد زینب، دی شرح ماجرا غصه و غم روژوشو له سینه، م اندوختم تا نسوزه خلق له آهم زخمی و دل دوختم صبر و م له دامن صحرا له کوه آموختم چونکه دیمه صبر زینب له کناره سوختم هر چه که زینب دیه ، یک یک ارام ، وت ای برا وت که زینب، شمر ملعون له سره گودال دی غارت خیمه خدایا،بردن اموال دی عابدین له بین آگر این چنین بیحال دی ژیر سم اسب لشگر، پیکر پا مال دی صورت زخمی زینب بیه دردی بی دوا عذر وخواهم م ،له زهرا و قوره بی مزار چون که نیرم دختر کبرای زهرا له کنار تا که شاید بومه مرهم م له قلب داغدار گیان م بوده فدای او دیدگانه اشکبار له سرافرازی عباسم م بیمسه رضا شاعر: حاج آرمین غلامی (مجنون)
البنین(ع) یک عمر غمت سوخت تمام بدنم را انداخته داغ تو دراین هجره تنم را عمریست دگر یار و مددکار ندارم باور نکنی این همه تنها شدنم را من ام بنینم که گلانم شده پرپر سوزانده دگرداغ پسر ها بدنم را افتاده‌ام از پا و کسی نیست کنارم تابنگرداین لحظه ی پرپر زدنم را در آتش هجران ابالفضل بسوزم تا آیدو بیند کمی از سوختنم را بال و پرم ازداغ حسینم چه کبود است زینب نگرد لحظه‌ی برخواستنم را ازداغ حسین تار شده چشم پر اشکم سیراب نکرد آب گوارا دهنم را یک عمر‌شده کار دلم نوحه سرایی پرچم زده‌ام سر درِ بیت‌الحزنم را ازداغ پسرهای رشیدم چه بگویم زینب به گواه است فقط این سخنم را گویندبه چشم پسرم تیر نشسته از دست ربودند عقیق یمنم را غارت شده درکرببلا جسم ابالفضل سوزانده شرارغم عباس تنم را درلحظه مرگم به برم نیست ابالفضل(ع) کس نیست مهیا کنداین دم کفنم را دیگربه تن از سُمِ ستوران خبری نیست دیگر زفغان وناله هایم اثری نیست
روضه _ حضرت ام البنین سلام الله علیها _ بانوای-حاج آرمین غلامی 👇👇👇👇 کپی به گروها. صدقه جاریست ◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ای مادر،چهار آفتاب ادرکنی .... *یا ام البنین* ای مادر چهار آفتاب ادرکنی .... *ما رو دریاب بی بی* زهرای سرای بوتراب ادرکنی .... ما دست به دامان توییم ای بانو... *درد دارا،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،دلتنگا،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،گداها،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،بی پناها،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،پناهنده ها گوشه کنار اومدن دامن بی بی رو گرفتن، حق داری خوب جایی اومدی، هر سال میومد در خونه ی قمر بنی هاشم،خرج سالشو از عباس می گرفت،میرفت...." اون سالم مثل هر سال،طبق عادت همیشه ، در خونه ی عباس و کوبید،کنیزک اومد درو باز کرد،چی میخوای؟عرض کرد: برو به مولا و آقات بگو گدای هر ساله اومده..." میگه آقا خرج سالمو بده برم... مرد سائل دید کنیز بغضش ترکید،شروع کرد گریه کردن،گفت خانم من جسارتی نکردم شما ناراحت شدید؟! من گدای عباسم ، اومدم خرج سالمو از آقام بگیرم و برم.... کنیزک با همون حالت اشک و ناله و بغض گفت ای مرد دیگه در این خونه رو نزن! چرا؟ چی شده؟آقام از من ناراحته؟؟ آقام گفته منو رد کنی؟کنیزک جواب داد نه" آقای تو خیلی آقاتر از این حرفاس، اما آقای تو رو لب تشنه کنار علقمه .... با مشک پاره .... عمود به سرش زدن .... تیر به چشمش زدن ...." مرد سائل گفت باورم نمیشه این حرفایی که شما میزنی من آقامو هر سال می دیدم ، اون پهلوونی که من دیدم،مگه کسی حریفش میشد،عمود به سرش بزنه؟!! گفت آخه ای مرد تو خبر نداری،اول دست چپ و راستش و قطع کردن ..... "دست خالی نریا،هر کی کربلا میخواد دامن عباس و بگیره ...." یاابوالفضل،ابوالفضل،ابوالفضل الدخیل... اون گداها و سائلی که میومد در خونت،گدای خوبی نبود،خرج سالشو میخواست از شما، آقاجان ما خرج نسل مونو از تو میخوایم ،آقا نکنه تو نسل ما یکی باشه،حسینی نباشه... یا ابوفاضل...... تو نسل ما همه دیوانه های حسین باشن،اسم عباس میاد بیچاره بشن، یا ابوالفضل.....سائل سرشو انداخت پایین آرام آرام از خونه ی قمر بنی هاشم فاصله گرفت و دور شد اما با خودش زمزمه داره ، حالا چی کار کنم؟جواب زن و بچه ام رو چی بدم؟ زن و بچه م امیدوار بودن بیام پیش تو در خونه تو دست پر برگردم، حالا برم چی بگم؟چی جواب بدم؟ از اون طرف کنیز درو بست رفت داخل منزل خانم ام البنین پرسید کنیزک کی بود در میزد؟عرض کرد بی بی جان (می خواست بی بی رو ناراحت نکنه) کسی نبود ،رفت،فرمود وقتی سوال میکنم جواب منو بده" خانم یه سائلی بود برا گدایی اومده بود" فرمود سائل که آنقدر معطلی نداره؟چی میگفت؟تو چی گفتی؟ دیگه مجبور شد عرض کنه بی بی جان این سائل میگفت من هر سال میومدم،خرج سالمو میگرفتم از آقا قمر بنی هاشم، منم مجبور شدم بگم دیگه عباسی نیست ...." اونم رفت. یه وقت دیدم سراسیمه ام البنین چادر به سر کرد تو کوچه دوید،دنبال مرد سائل آقا.. آقا.. آقا.. بایست،برگشت دید خانم ام البنین ، چه فرمایشی دارید؟فرمود عباس مرده،مادرش که نمرده؟!! تا من هستم هر سال بیا سهمتو از من بگیر ، برادرا دست بندازیم گوشه ی چادر ام البنین رو بگیریم،مادره،مادری می کنه ،امروز گدایی کن بگو بی بی جان شما یه نگاه کن، منم یکم مثل شما امام شناس بشم، منم بفهمم حسین یعنی چی؟برا اینکه شما بودی وقتی خبر آوردن ام البنین عون و کشتن،گفتی از حسین چه خبر ، جعفر رو کشتن،از حسین چه خبر، عباس رو کشتن،گفت میگم از حسین چه خبر؟؟؟* ای مادر چهار آفتاب ادرکنی ... زهرای سرای بوتراب ادرکنی ... ما دست به دامان توییم ای بانو یا فاطمه ی بنی کلاب ادرکنی ... *روزها میومد کنار قبرستان بقیع، چهار تا صورت قبر می کشید زیر لب زمزمه ای داشت،خیلی معطلتون نکنم، دلاتون آماده س، ان شاالله بریم بقیع کنار قبر ام البنین اونجا برات بگم با ریشه کن شدن وهابیت .... زمزمه میکرد، چی کار کردی پسرم؟!!* باور نمی کنم که زمین خورده ای پسر 2 تشنه کنار مشک تهی مرده ای پسر... *پسرم ، پسرم.... عباس و خلف وعده ،نه باور نمیکنم، مگه میشه پسرم قول آب بده، بره و دیگه بر نگرده ......* حسین ..... غلامی (مجنون) 💠✳️💠✳️💠✳️💠 ✳️ کپی به گروها. صدقه جاریست
‍ روضه سوزناک ....ام البنین سلام الله علیها 🔴➖➖➖➖➖➖➖➖🔴 مداح-حاج آرمین غلامی (مجنون) 🌹🍃🌾🌷🍃🍀🍃 🍃🌾🌷🍃 🌾🌷🍃 🌷🍃 🍀ای مادر،چهار آفتاب ادرکنی .... *یا ام البنین* ای مادر چهار آفتاب ادرکنی .... *ما رو دریاب بی بی* زهرای سرای بوتراب ادرکنی .... ما دست به دامان توییم ای بانو... *درد دارا،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،دلتنگا،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،گداها،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،بی پناها،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،پناهنده ها گوشه کنار اومدن دامن بی بی رو گرفتن، حق داری خوب جایی اومدی، هر سال میومد در خونه ی قمر بنی هاشم،خرج سالشو از عباس می گرفت،میرفت...." اون سالم مثل هر سال،طبق عادت همیشه ، در خونه ی عباس و کوبید،کنیزک اومد درو باز کرد،چی میخوای؟عرض کرد: برو به مولا و آقات بگو گدای هر ساله اومده..." میگه آقا خرج سالمو بده برم... مرد سائل دید کنیز بغضش ترکید،شروع کرد گریه کردن،گفت خانم من جسارتی نکردم شما ناراحت شدید؟! من گدای عباسم ، اومدم خرج سالمو از آقام بگیرم و برم.... کنیزک با همون حالت اشک و ناله و بغض گفت ای مرد دیگه در این خونه رو نزن! چرا؟ چی شده؟آقام از من ناراحته؟؟ آقام گفته منو رد کنی؟کنیزک جواب داد نه" آقای تو خیلی آقاتر از این حرفاس، اما آقای تو رو لب تشنه کنار علقمه .... با مشک پاره .... عمود به سرش زدن .... تیر به چشمش زدن ...." مرد سائل گفت باورم نمیشه این حرفایی که شما میزنی من آقامو هر سال می دیدم ، اون پهلوونی که من دیدم،مگه کسی حریفش میشد،عمود به سرش بزنه؟!! گفت آخه ای مرد تو خبر نداری،اول دست چپ و راستش و قطع کردن ..... "دست خالی نریا،هر کی کربلا میخواد دامن عباس و بگیره ...." یاابوالفضل،ابوالفضل،ابوالفضل الدخیل... اون گداها و سائلی که میومد در خونت،گدای خوبی نبود،خرج سالشو میخواست از شما، آقاجان ما خرج نسل مونو از تو میخوایم ،آقا نکنه تو نسل ما یکی باشه،حسینی نباشه... یا ابوفاضل...... تو نسل ما همه دیوانه های حسین باشن،اسم عباس میاد بیچاره بشن، یا ابوالفضل.....سائل سرشو انداخت پایین آرام آرام از خونه ی قمر بنی هاشم فاصله گرفت و دور شد اما با خودش زمزمه داره ، حالا چی کار کنم؟جواب زن و بچه ام رو چی بدم؟ زن و بچه م امیدوار بودن بیام پیش تو در خونه تو دست پر برگردم، حالا برم چی بگم؟چی جواب بدم؟ از اون طرف کنیز درو بست رفت داخل منزل خانم ام البنین پرسید کنیزک کی بود در میزد؟عرض کرد بی بی جان (می خواست بی بی رو ناراحت نکنه) کسی نبود ،رفت،فرمود وقتی سوال میکنم جواب منو بده" خانم یه سائلی بود برا گدایی اومده بود" فرمود سائل که آنقدر معطلی نداره؟چی میگفت؟تو چی گفتی؟ دیگه مجبور شد عرض کنه بی بی جان این سائل میگفت من هر سال میومدم،خرج سالمو میگرفتم از آقا قمر بنی هاشم، منم مجبور شدم بگم دیگه عباسی نیست ...." اونم رفت. یه وقت دیدم سراسیمه ام البنین چادر به سر کرد تو کوچه  دوید،دنبال مرد سائل آقا.. آقا.. آقا.. بایست،برگشت دید خانم ام البنین ، چه فرمایشی دارید؟فرمود عباس مرده،مادرش که نمرده؟!! تا من هستم هر سال بیا سهمتو از من بگیر ، برادرا دست بندازیم گوشه ی چادر ام البنین رو بگیریم،مادره،مادری می کنه ،امروز گدایی کن بگو بی بی جان شما یه نگاه کن، منم یکم مثل شما امام شناس بشم، منم بفهمم حسین یعنی چی؟برا اینکه شما بودی وقتی خبر آوردن ام البنین عون و کشتن،گفتی از حسین چه خبر ، جعفر رو کشتن،از حسین چه خبر، عباس رو کشتن،گفت میگم از حسین چه خبر؟؟؟* ای مادر چهار آفتاب ادرکنی ... زهرای سرای بوتراب ادرکنی ... ما دست به دامان توییم ای بانو یا فاطمه ی بنی کلاب ادرکنی ... *روزها میومد کنار قبرستان بقیع، چهار تا صورت قبر می کشید زیر لب زمزمه ای داشت،خیلی معطلتون نکنم، دلاتون آماده س، ان شاالله بریم بقیع کنار قبر ام البنین اونجا برات بگم با ریشه کن شدن وهابیت .... زمزمه میکرد، چی کار کردی پسرم؟!!* باور نمی کنم که زمین خورده ای پسر تشنه کنار مشک تهی مرده ای پسر... *پسرم ، پسرم....عباس و خلف وعده ،نه باور نمیکنم، مگه میشه پسرم قول آب بده، بره و دیگه بر نگرده ...... حسین ....*                    ☘ 🌷🍃 🌾🌷🍂
‌ زندگینامه ام البنين مادر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ✳️نامش فاطمه بود. از آن دخترهایی که شمشیرزنی و نیزه داری را به خوبی می‌دانست و در جنگ آوری، هم پای پسران قبیله بود. اولین مربی شمشیر زنی و تیراندازی پسرش ابالفضل عباس علیه السلام و برادرانش هم خود او بود! نه اینکه تنها او اینچنین باشد، تمام قبیله اش در شجاعت و دلیری زبانزد بودند، اما چیزی که او را متمایز می‌کرد، حجب و حیای مثال زدنی و زیبایی و ملاحت خاص زنانه بود که در کنار جنگ آوری، او را به یک دختر کم نظیر تبدیل کرده بود. کمتر مردی جرأت خواستگاری از او را داشت و آنهایی هم که پا پیش می‌گذاشتند، همگی از بزرگان و اشخاص مطرح بودند، اما جز جواب رد چیزی حاصلشان نمی‌شد. وقتی از او می‌پرسیدند که چرا ازدواج نمی‌کنی؟ می‌گفت: «مردی نمی‌بینم، اگر مردی به خواستگاری ام بیاید، ازدواج می‌کنم.!» 💠معاویه از خواستگاران پروپا قرصش بود، ولی هربار دست خالی باز می‌گشت. تا اینکه یک شب خوابی دید. صبح فردا، وقتی «عقیل»، برادر و فرستاده ی علی بن ابیطالب علیه السلام، که مردی نسب شناس بود، برای خواستگاری آمد، فاطمه لبخند معناداری زد، فهمید که رویایش صادقه بوده است. از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: «خدا را سپاس! من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد.» و بی درنگ، پس از موافقت پدر و مادرش، موافقت خود را اعلام کرد و شد همسر علی بن ابیطالب علیه السلام، جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله 🔶بارزترین ویژگی اش، ادب بود. بجا و به موقع حرف می‌زد، حد خودش را می‌دانست و رفتارش، هرگز نشانی از خطا نداشت. روزی که پا در خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشت، اولین جمله اش به فرزندان ایشان این بود: «نیامده ام جای مادرتان را بگیرم، من کجا و فرزندان زهرا سلام الله علیها کجا؟ من آمده ام تا کنیزتان باشم.» و به حق نشان داد که راست می‌گفت: همان روز اول، حسن و حسین علیهما السلام بیمار بودند. فاطمه، بلافاصله به بالین آنها رفت و با محبت تمام، به آنها رسیدگی کرد و چند روز اول زندگی مشترکش، به پرستاری از فرزندان زهرا سلام الله علیها گذشت؛ کاری که آن را افتخاری برای خود می‌دانست. می‌گویند تا وقتی که فرزندان امام علی علیه السلام خردسال بودند، بچه دار نشد تا مبادا به خاطر مادر شدن، در حق آنها کوتاهی کند. از امام علیه السلام هم خواسته بود تا او را «فاطمه» خطاب نکند تا مبادا دل بچه ها از شنیدن نام مادرشان در خانه، بشکند. 🔷تا زمانی که فرزند دار نشد، برای فرزندان امامش، یک مادر تمام عیار بود و پس از بچه دار شدن، همیشه و در هر شرایطی، فرزندان زهرا سلام الله علیها را به فرزندان خود ترجیح داد. ♥️وقتی عباس علیه السلام، نوزاد شیرین ام البنین به دنیا آمد، بچه های زهرا (س) را جمع کرد، آنها را نزدیک به هم نشاند و نوزاد یک روزه اش را در آغوش گرفت؛ بلند شد و عباسش را دور سر فرزندان فاطمه سلام الله علیها چرخاند تا به همه بگوید که فرزندان ام البنین، بلا گردان فرزندان فاطمه (س) اند. 🔆همیشه و همه جا به فرزندانش یادآوری می‌کرد که «مبادا حسن و حسین علیهما السلام را برادر و همتای خود بدانید، آنها تافته جدا بافته اند، آسمانی اند، نوادگان پیامبر اند.» و همین تربیت بود که نتیجه اش را در کربلا نشان داد... 🌹او همان مادری است که وقتی کاروان کربلا را راهی می‌کرد، با وجود اینکه چهار جوان خودش همراه کاروان بودند، به تمام کاروان اینطور سفارش می‌کرد: «چشم و دل مولایم امام حسین علیه السلام و فرمان بردار او باشید.» ✅ام البنین، از حضرت علی علیه السلام، صاحب چهار ستاره ی نورانی به نامهای حضرت عباس، عبدالله، جعفر و عثمان شد که همگی در کربلا به شهادت رسیدند. درود و رحمت خدا بر آنها. 🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹💠
حضرت ام البنین سلام الله علیها نسبت به فرزندان حضرت علیها السلا فاطمه ی کِلابی از جهت اخلاقی، مثال زدنی بود و نسبت به فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها، علاقه و ادب نشان می داد. یک نمونه از احترام و علاقه ای که از او، نسبت به عزیزان زهرا سلام الله علیها نقل شده است، این است که وقتی امیرالمومنین علیه السلام، فاطمه ی کِلابی را طبق رسم آن زمان به خانه آورد، از او تنها خواسته اش را پرسید. مطابق روایتی تاریخی، فاطمه ی کِلابی تنها یک خواسته مطرح کرد و آن این که، امیرالمومنین علیه السلام او را به نامش () صدا نزند. امام علیه السلام به او فرمودند: به چه علت تو را به نام فاطمه صدا نزنم در حالی که مادرت نام تو را فاطمه گذارده است؟ ایشان جواب دادند: آری... ولی میترسم هرگاه مرا به این اسم (فاطمه) صدا کنی، فرزندان فاطمه زهرا سلام الله علیها به یاد مادرشان افتند و غمشان تازه شود. امام علیه السلام با او موافقت فرمودند و او را "ام البنین" لقب دادند. نمونه ای دیگر از معرفت ادب فاطمه کلابی (سلام الله علیها) این است که در روایتی تاریخی آمده است: پس از واقعه ی وقتی امام زین العابدین علیه السلام و دیگر اسیران به مدینه ی منوره داخل می شدند، امام علیه السلام بشیر را که شاعری بود فرمان داد تا پیشاپیش سواران برود و خبر مصیبت علیه السلام را به مدینه برساند. ام البنین علیه السلام جلو رفت و راهش را گرفت و از امام حسین علیه السلام پرسید(سراغ امام حسین علیه السلام را گرفت). بشیر به او گفت: ای ام البنین! خدای در فرزندت عبدالله صبرت دهد. ام البنین گفت: از حسین (علیه السلام) خبرم بده. بشیر گفت: خدای در مصیبت فرزندت جعفر صبرت دهد. ام البنین گفت: ای بشیر! از حسین(علیه السلام) خبرم بده. بشیر گفت: خدای در مصیبت فرزندت عثمان صبرت دهد. ام البنین باز از بشیر سراغ امام حسین علیه السلام را گرفت. بشیر گفت: خدا در مصیبت فرزندت علیه السلام صبرت دهد. به رغم علاقه ی شدیدی که به اباالفضل العباس علیه السلام داشت، آنگاه که بشیر از کشته شدن عباس علیه السلام خبرش داد، باز از حسین علیه السلام پرسید و گفت: ای بشیر! از سرور و مولایم حسین علیه السلام خبرم بده. و بشیر گفت: ای فاطمه ! خدای در مصیبت حسین علیه السلام صبرت دهد. این زمان بود که چهره اش را خراشید و بر صورت زد و فریاد برآورد: واویلا، واحسینا... 😭😭😭 📚 از زبان آیت الله سید تقی مدرّسی، طبق نمونه های ایثار؛ جلد ۱، صفحه ۱۴ - ۱۱۳، با اندکی تصرف. تنقیح المثال؛ جلد ۳، صفحه ۷۰
🔖نابینا شدن حضرت ام البنین صلوات الله علیها بر اثر گریه بر امام حسین علیه السلام 🔺👈بُكِيَ الحُسَينُ عليه السلام خَمسَ حِجَجٍ ، وكانَت اُمُّ جَعفَرٍ الكِلابِيَّةُ تَندُبُ الحُسَينَ عليه السلام وتَبكيهِ وقَد كُفَّ بَصَرُها ، فَكانَ مَروانُ و هُوَ والِ المَدينَةِ يَجيءُ مُتَنَكِّرا بِاللَّيلِ حَتّى يَقِفُ ، فَيَسمَعُ بُكاءَها ونَدبَها.👉🔻 📜ترجمه: 🍁👈بر امام حسين (صلوات الله عليه) پنج سال گريسته شد. و اُمّ جعفر كِلابى (حضرت ام البنين صلوات الله علیها) براى امام حسين (صلوات الله عليه) ناله و ندبه می کرد و مى گريست تا اين كه چشمانش نابينا شد.🍁 🔺مروان (لعنة الله علیه) حاكم مدينه، شبانه به صورت ناشناس مى آمد و پشت در مى ايستاد و گريه و ناله او را می شنید.🍂 📚الأمالي للشجري : ج 1 ص 175 📚الصّحيح من مقتل سيّد الشّهداء و أصحابه عليهم السّلام ج 1 ص 1327 📚دانشنامه امام حسين عليه السلام ج 9 ص 424