eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
626 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
933 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم تاسحرگوشه ی قبره ، توپریشانت منم خیس ِ باران غمت هستم ومهمانت منم عاقبت کشت مرا، رفتنت ای فاطمه جان پای تابوت تو،ای یارپریشانت منم در کنار قبرتو، حیدربه سینه میزند در نماز لیلة الدفن تو گریانت منم سوت و کور،است نه فامیل! نه همسایه ، ببین در کنار بچه ها قاری قرآنت منم دست لرزانِ حسین(ع) ومجتبی (ع) در دست من با محبت! جورِ دیگر مرد میدانت منم از غذا افتاده اندوطفل ها لاغر شدند با چه بغضی پایِ سفره خیره بر نانت منم زیر نور ماه زانو زدعلی بر روی خاک آشنای هر شبِ این قبر پنهانت منم شاعر: غلامی _(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم یاد آن روز که درخانه توبودی زهرا حال درزیرلحد خفته تنت ای حورا رفتنت فاطمه جان کشت مرایکباره رفتنت کردمرا فاطمه جان بیچاره فاطمه با پسرش از گذری رد میشد دست ملعون پلیدی به رهش سد میشد یادآن روز عمر، راه ز زهرا بگرفت وسط کوچه ره ، بضعه طاها بگرفت یاد آنروز که سیلی چه غریبانه زدند شعله وآتش کین، برگل و پروانه زدند رفتن وپر زدنت فاطمه جان زود بود بر دره خانه ی تو هاله ای از دود بود یادآن روزکه پهلوی تو را بشکستند ریسمان برسره دست وگردنم می بستند دیده ام فاطمه، بین در و دیوار شدی وای من، خسته از آن ضربه ی مسمار شدی دیده ام فاطمه گلبرگ علی پرپر شد سینه ات سوخت ومجروح ز میخ در شد بعده تو فاطمه از غصب فدک میگویم من ازآن کوچه ی تنگ و ز کتک میگویم کمر سرو تودر کوچه کمان شد،چکنم اشک حیدرزغمت باز روان شدچکنم رفتی وذکرتورافاطمه برلب دارم تا ابدازعمرودشمن تو بی زارم قبر نورانی تو راه نشانم داده سره این خاک تو را ماه نشانم داده بی تو قرآن علی، آیه ندارم زهرا غیر خورشید رخت سایه ندارم زهرا منکه با سوز و دعا ، نام تورامیخوانم برسره قبرتوتا وقت سحر، مهمانم عهد بستم به دلم ، باتوکنم طی سحرم جلوه روی توشد زنده چنین درنظرم کاشکی با دل او خاک ، مدارا بکنی بسته ام دیده به تو، درد مداوا بکنی فاطمه نور دلم هستی و میسوزم من درکناره قبره تو، شمع دلفروزم من شمع کاشانه ی من بوده ای و آب شدی پای من سوختی و گوهر نایاب شدی دیده ام فاطمه ،باتو در و دیوار چه کرد، دوریت فاطمه با حیدر کرار چه کرد آتش عشق علی شعله بر آن جانت شد شب سوم علی ات بود، که مهمانت شد شاعر: (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم یاد آن روز که درخانه توبودی زهرا حال درزیرلحد خفته تنت ای حورا رفتنت فاطمه جان کشت مرایکباره رفتنت کردمرا فاطمه جان بیچاره فاطمه با پسرش از گذری رد میشد دست ملعون پلیدی به رهش سد میشد یادآن روز عمر، راه ز زهرا بگرفت وسط کوچه ره ، بضعه طاها بگرفت یاد آنروز که سیلی چه غریبانه زدند شعله وآتش کین، برگل و پروانه زدند رفتن وپر زدنت فاطمه جان زود بود بر دره خانه ی تو هاله ای از دود بود یادآن روزکه پهلوی تو را بشکستند ریسمان برسره دست وگردنم می بستند دیده ام فاطمه، بین در و دیوار شدی وای من، خسته از آن ضربه ی مسمار شدی دیده ام فاطمه گلبرگ علی پرپر شد سینه ات سوخت ومجروح ز میخ در شد بعده تو فاطمه از غصب فدک میگویم من ازآن کوچه ی تنگ و ز کتک میگویم کمر سرو تودر کوچه کمان شد،چکنم اشک حیدرزغمت باز روان شدچکنم رفتی وذکرتورافاطمه برلب دارم تا ابدازعمرودشمن تو بی زارم قبر نورانی تو راه نشانم داده سره این خاک تو را ماه نشانم داده بی تو قرآن علی، آیه ندارم زهرا غیر خورشید رخت سایه ندارم زهرا منکه با سوز و دعا ، نام تورامیخوانم برسره قبرتوتا وقت سحر، مهمانم عهد بستم به دلم ، باتوکنم طی سحرم جلوه روی توشد زنده چنین درنظرم کاشکی با دل او خاک ، مدارا بکنی بسته ام دیده به تو، درد مداوا بکنی فاطمه نور دلم هستی و میسوزم من درکناره قبره تو، شمع دلفروزم من شمع کاشانه ی من بوده ای و آب شدی پای من سوختی و گوهر نایاب شدی دیده ام فاطمه ،باتو در و دیوار چه کرد، دوریت فاطمه با حیدر کرار چه کرد آتش عشق علی شعله بر آن جانت شد شب سوم علی ات بود، که مهمانت شد شاعر: (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم تاسحرگوشه ی قبره ، توپریشانت منم خیس ِ باران غمت هستم ومهمانت منم عاقبت کشت مرا، رفتنت ای فاطمه جان پای تابوت تو،ای یارپریشانت منم در کنار قبرتو، حیدربه سینه میزند در نماز لیلة الدفن تو گریانت منم سوت و کور،است نه فامیل! نه همسایه ، ببین در کنار بچه ها قاری قرآنت منم دست لرزانِ حسین(ع) ومجتبی (ع) در دست من با محبت! جورِ دیگر مرد میدانت منم از غذا افتاده اندوطفل ها لاغر شدند با چه بغضی پایِ سفره خیره بر نانت منم زیر نور ماه زانو زدعلی بر روی خاک آشنای هر شبِ این قبر پنهانت منم شاعر: غلامی _(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم یاد آن روز که درخانه توبودی زهرا حال درزیرلحد خفته تنت ای حورا رفتنت فاطمه جان کشت مرایکباره رفتنت کردمرا فاطمه جان بیچاره فاطمه با پسرش از گذری رد میشد دست ملعون پلیدی به رهش سد میشد یادآن روز عمر، راه ز زهرا بگرفت وسط کوچه ره ، بضعه طاها بگرفت یاد آنروز که سیلی چه غریبانه زدند شعله وآتش کین، برگل و پروانه زدند رفتن وپر زدنت فاطمه جان زود بود بر دره خانه ی تو هاله ای از دود بود یادآن روزکه پهلوی تو را بشکستند ریسمان برسره دست وگردنم می بستند دیده ام فاطمه، بین در و دیوار شدی وای من، خسته از آن ضربه ی مسمار شدی دیده ام فاطمه گلبرگ علی پرپر شد سینه ات سوخت ومجروح ز میخ در شد بعده تو فاطمه از غصب فدک میگویم من ازآن کوچه ی تنگ و ز کتک میگویم کمر سرو تودر کوچه کمان شد،چکنم اشک حیدرزغمت باز روان شدچکنم رفتی وذکرتورافاطمه برلب دارم تا ابدازعمرودشمن تو بی زارم قبر نورانی تو راه نشانم داده سره این خاک تو را ماه نشانم داده بی تو قرآن علی، آیه ندارم زهرا غیر خورشید رخت سایه ندارم زهرا منکه با سوز و دعا ، نام تورامیخوانم برسره قبرتوتا وقت سحر، مهمانم عهد بستم به دلم ، باتوکنم طی سحرم جلوه روی توشد زنده چنین درنظرم کاشکی با دل او خاک ، مدارا بکنی بسته ام دیده به تو، درد مداوا بکنی فاطمه نور دلم هستی و میسوزم من درکناره قبره تو، شمع دلفروزم من شمع کاشانه ی من بوده ای و آب شدی پای من سوختی و گوهر نایاب شدی دیده ام فاطمه ،باتو در و دیوار چه کرد، دوریت فاطمه با حیدر کرار چه کرد آتش عشق علی شعله بر آن جانت شد شب سوم علی ات بود، که مهمانت شد شاعر: (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم تاسحرگوشه ی قبره ، توپریشانت منم خیس ِ باران غمت هستم ومهمانت منم عاقبت کشت مرا، رفتنت ای فاطمه جان پای تابوت تو،ای یارپریشانت منم در کنار قبرتو، حیدربه سینه میزند در نماز لیلة الدفن تو گریانت منم سوت و کور،است نه فامیل! نه همسایه ، ببین در کنار بچه ها قاری قرآنت منم دست لرزانِ حسین(ع) ومجتبی (ع) در دست من با محبت! جورِ دیگر مرد میدانت منم از غذا افتاده اندوطفل ها لاغر شدند با چه بغضی پایِ سفره خیره بر نانت منم زیر نور ماه زانو زدعلی بر روی خاک آشنای هر شبِ این قبر پنهانت منم شاعر: غلامی _(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم اشعار سوم_هفتم_شهادت زهرا(س) یاد آن روز که درخانه توبودی زهرا حال درزیرلحد خفته تنت ای حورا رفتنت فاطمه جان کشت مرایکباره رفتنت کردمرا فاطمه جان بیچاره فاطمه با پسرش از گذری رد میشد دست ملعون پلیدی به رهش سد میشد یادآن روز عمر، راه ز زهرا بگرفت وسط کوچه ره ، بضعه طاها بگرفت یاد آنروز که سیلی چه غریبانه زدند شعله وآتش کین، برگل و پروانه زدند رفتن وپر زدنت فاطمه جان زود بود بر دره خانه ی تو هاله ای از دود بود یادآن روزکه پهلوی تو را بشکستند ریسمان برسره دست وگردنم می بستند دیده ام فاطمه، بین در و دیوار شدی وای من، خسته از آن ضربه ی مسمار شدی دیده ام فاطمه گلبرگ علی پرپر شد سینه ات سوخت ومجروح ز میخ در شد بعده تو فاطمه از غصب فدک میگویم من ازآن کوچه ی تنگ و ز کتک میگویم کمر سرو تودر کوچه کمان شد،چکنم اشک حیدرزغمت باز روان شدچکنم رفتی وذکرتورافاطمه برلب دارم تا ابدازعمرودشمن تو بی زارم قبر نورانی تو راه نشانم داده سره این خاک تو را ماه نشانم داده بی تو قرآن علی، آیه ندارم زهرا غیر خورشید رخت سایه ندارم زهرا منکه با سوز و دعا ، نام تورامیخوانم برسره قبرتوتا وقت سحر، مهمانم عهد بستم به دلم ، باتوکنم طی سحرم جلوه روی توشد زنده چنین درنظرم کاشکی با دل او خاک ، مدارا بکنی بسته ام دیده به تو، درد مداوا بکنی فاطمه نور دلم هستی و میسوزم من درکناره قبره تو، شمع دلفروزم من شمع کاشانه ی من بوده ای و آب شدی پای من سوختی و گوهر نایاب شدی دیده ام فاطمه ،باتو در و دیوار چه کرد، دوریت فاطمه با حیدر کرار چه کرد آتش عشق علی شعله بر آن جانت شد شب سوم علی ات بود، که مهمانت شد شاعر: (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم یاد آن روز که درخانه توبودی زهرا حال درزیرلحد خفته تنت ای حورا رفتنت فاطمه جان کشت مرایکباره رفتنت کردمرا فاطمه جان بیچاره فاطمه با پسرش از گذری رد میشد دست ملعون پلیدی به رهش سد میشد یادآن روز عمر، راه ز زهرا بگرفت وسط کوچه ره ، بضعه طاها بگرفت یاد آنروز که سیلی چه غریبانه زدند شعله وآتش کین، برگل و پروانه زدند رفتن وپر زدنت فاطمه جان زود بود بر دره خانه ی تو هاله ای از دود بود یادآن روزکه پهلوی تو را بشکستند ریسمان برسره دست وگردنم می بستند دیده ام فاطمه، بین در و دیوار شدی وای من، خسته از آن ضربه ی مسمار شدی دیده ام فاطمه گلبرگ علی پرپر شد سینه ات سوخت ومجروح ز میخ در شد بعده تو فاطمه از غصب فدک میگویم من ازآن کوچه ی تنگ و ز کتک میگویم کمر سرو تودر کوچه کمان شد،چکنم اشک حیدرزغمت باز روان شدچکنم رفتی وذکرتورافاطمه برلب دارم تا ابدازعمرودشمن تو بی زارم قبر نورانی تو راه نشانم داده سره این خاک تو را ماه نشانم داده بی تو قرآن علی، آیه ندارم زهرا غیر خورشید رخت سایه ندارم زهرا منکه با سوز و دعا ، نام تورامیخوانم برسره قبرتوتا وقت سحر، مهمانم عهد بستم به دلم ، باتوکنم طی سحرم جلوه روی توشد زنده چنین درنظرم کاشکی با دل او خاک ، مدارا بکنی بسته ام دیده به تو، درد مداوا بکنی فاطمه نور دلم هستی و میسوزم من درکناره قبره تو، شمع دلفروزم من شمع کاشانه ی من بوده ای و آب شدی پای من سوختی و گوهر نایاب شدی دیده ام فاطمه ،باتو در و دیوار چه کرد، دوریت فاطمه با حیدر کرار چه کرد آتش عشق علی شعله بر آن جانت شد شب سوم علی ات بود، که مهمانت شد شاعر: (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم تاسحرگوشه ی قبره ، توپریشانت منم خیس ِ باران غمت هستم ومهمانت منم عاقبت کشت مرا، رفتنت ای فاطمه جان پای تابوت تو،ای یارپریشانت منم در کنار قبرتو، حیدربه سینه میزند در نماز لیلة الدفن تو گریانت منم سوت و کور،است نه فامیل! نه همسایه ، ببین در کنار بچه ها قاری قرآنت منم دست لرزانِ حسین(ع) ومجتبی (ع) در دست من با محبت! جورِ دیگر مرد میدانت منم از غذا افتاده اندوطفل ها لاغر شدند با چه بغضی پایِ سفره خیره بر نانت منم زیر نور ماه زانو زدعلی بر روی خاک آشنای هر شبِ این قبر پنهانت منم شاعر: غلامی _(مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم تاسحرگوشه ی قبره ، توپریشانت منم خیس ِ باران غمت هستم ومهمانت منم عاقبت کشت مرا، رفتنت ای فاطمه جان پای تابوت تو،ای یارپریشانت منم در کنار قبرتو، حیدربه سینه میزند در نماز لیلة الدفن تو گریانت منم سوت و کور،است نه فامیل! نه همسایه ، ببین در کنار بچه ها قاری قرآنت منم دست لرزانِ حسین(ع) ومجتبی (ع) در دست من با محبت! جورِ دیگر مرد میدانت منم از غذا افتاده اندوطفل ها لاغر شدند با چه بغضی پایِ سفره خیره بر نانت منم زیر نور ماه زانو زدعلی بر روی خاک آشنای هر شبِ این قبر پنهانت منم شاعر: غلامی _(مجنون کرمانشاهی)