eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
614 دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
936 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
کلثوم_و _روضه_حضرت_رقیه_سلام الله علیها _حاج آرمین *سبط ابن جوزی نوشته در بستان الواعظین: "فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام"یزید دستور داد،سر رو بردن" فَنُصِبَ عَلَى البابِ "جلویِ در دارالعماره آویزان کردن ... "وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ ،"دخترا کنارش بودن ، زن ها کنارش بودن ، سه ساله نگاه می کرد ، بابا ! بابا ! چرا بالا نشین شدی؟ حسین ... وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ خانواده اش دور و برش بودن "ووُكِّلَ بِهِ الحَرَسُ "نگهبان گذاشت ، نه یک نفر،نه دو نفر ، یه دستوری دارد ، دستور می رسد از جانب امیر، اطاعت لازمه" وقالَ : إذا بَكَت مِنهُنَّ باكِيَةٌ" هر وقت یکی از این دخترها گریه کرد ، اگه زن ها گریه کردن " فَالِطموها" بزنیدشون ، بهشون لطمه بزنید ، بزنید زن هارو .... حالا زن های بزرگ شاید بتونن خودشونُ نگه دارن ، اما مگه دختر بچه ها میتونن سر بریده ببینند گریه نکنند ... بابا دلم برات تنگ شده .... یعنی این نازدونه ها چقدر کتک خوردن ... روایت میگه : این سر 9 ساعت بین زن ها آویزان بود ... همه نگاه می کردند ، ای وای .... خواهرها گریه کنید برا اون آقایی که خواهرش اُم الکلثوم سر بلند کرد، "وإنَّ اُمَّ كُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها" سرش رو بالا آورد " فَرَأَت رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام" سر برادر رو دید، "فَبَكَت" گریه کرد ... کاش گریه نمی کرد ، یازهرا " فَرَفَعَ يَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ" یکی از نگهبانا دستش رو بلند کرد ، دست نحسش رو بالا آورد، " ولَطَمَها لَطمَةً " یه لطمه ای به صورتش زد ، یه سیلی زد نه بیشتر ، اما" حَصَرَ وَجهَها" همۀ صورت به تمامی آسیب دید .... این خانم جا افتادۀ بزرگ سال ، تمام صورتش آسیب دید ، یه لحظه فقط یه دختر بچۀ سه ساله رو تصور کن ، اصلاً مگه میشه به این صورت سیلی زد؟ اگه سیلی بخوره ، چه اتفاقی می افته؟* سیلی نخورده نیست کسی در میان ما کو آن زبان که با تو بگویم چگونه ام دست عدو بزرگ تر از صورت من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام (مجنون کرمانشاهی) و ام کلثوم _سلام_الله و
کلثوم_و _روضه_حضرت_رقیه_سلام الله علیها _حاج آرمین *سبط ابن جوزی نوشته در بستان الواعظین: "فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام"یزید دستور داد،سر رو بردن" فَنُصِبَ عَلَى البابِ "جلویِ در دارالعماره آویزان کردن ... "وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ ،"دخترا کنارش بودن ، زن ها کنارش بودن ، سه ساله نگاه می کرد ، بابا ! بابا ! چرا بالا نشین شدی؟ حسین ... وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ خانواده اش دور و برش بودن "ووُكِّلَ بِهِ الحَرَسُ "نگهبان گذاشت ، نه یک نفر،نه دو نفر ، یه دستوری دارد ، دستور می رسد از جانب امیر، اطاعت لازمه" وقالَ : إذا بَكَت مِنهُنَّ باكِيَةٌ" هر وقت یکی از این دخترها گریه کرد ، اگه زن ها گریه کردن " فَالِطموها" بزنیدشون ، بهشون لطمه بزنید ، بزنید زن هارو .... حالا زن های بزرگ شاید بتونن خودشونُ نگه دارن ، اما مگه دختر بچه ها میتونن سر بریده ببینند گریه نکنند ... بابا دلم برات تنگ شده .... یعنی این نازدونه ها چقدر کتک خوردن ... روایت میگه : این سر 9 ساعت بین زن ها آویزان بود ... همه نگاه می کردند ، ای وای .... خواهرها گریه کنید برا اون آقایی که خواهرش اُم الکلثوم سر بلند کرد، "وإنَّ اُمَّ كُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها" سرش رو بالا آورد " فَرَأَت رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام" سر برادر رو دید، "فَبَكَت" گریه کرد ... کاش گریه نمی کرد ، یازهرا " فَرَفَعَ يَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ" یکی از نگهبانا دستش رو بلند کرد ، دست نحسش رو بالا آورد، " ولَطَمَها لَطمَةً " یه لطمه ای به صورتش زد ، یه سیلی زد نه بیشتر ، اما" حَصَرَ وَجهَها" همۀ صورت به تمامی آسیب دید .... این خانم جا افتادۀ بزرگ سال ، تمام صورتش آسیب دید ، یه لحظه فقط یه دختر بچۀ سه ساله رو تصور کن ، اصلاً مگه میشه به این صورت سیلی زد؟ اگه سیلی بخوره ، چه اتفاقی می افته؟* سیلی نخورده نیست کسی در میان ما کو آن زبان که با تو بگویم چگونه ام دست عدو بزرگ تر از صورت من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام (مجنون کرمانشاهی) و ام کلثوم _سلام_الله و
کلثوم_و _روضه_حضرت_رقیه_سلام الله علیها _حاج آرمین *سبط ابن جوزی نوشته در بستان الواعظین: "فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام"یزید دستور داد،سر رو بردن" فَنُصِبَ عَلَى البابِ "جلویِ در دارالعماره آویزان کردن ... "وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ ،"دخترا کنارش بودن ، زن ها کنارش بودن ، سه ساله نگاه می کرد ، بابا ! بابا ! چرا بالا نشین شدی؟ حسین ... وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ خانواده اش دور و برش بودن "ووُكِّلَ بِهِ الحَرَسُ "نگهبان گذاشت ، نه یک نفر،نه دو نفر ، یه دستوری دارد ، دستور می رسد از جانب امیر، اطاعت لازمه" وقالَ : إذا بَكَت مِنهُنَّ باكِيَةٌ" هر وقت یکی از این دخترها گریه کرد ، اگه زن ها گریه کردن " فَالِطموها" بزنیدشون ، بهشون لطمه بزنید ، بزنید زن هارو .... حالا زن های بزرگ شاید بتونن خودشونُ نگه دارن ، اما مگه دختر بچه ها میتونن سر بریده ببینند گریه نکنند ... بابا دلم برات تنگ شده .... یعنی این نازدونه ها چقدر کتک خوردن ... روایت میگه : این سر 9 ساعت بین زن ها آویزان بود ... همه نگاه می کردند ، ای وای .... خواهرها گریه کنید برا اون آقایی که خواهرش اُم الکلثوم سر بلند کرد، "وإنَّ اُمَّ كُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها" سرش رو بالا آورد " فَرَأَت رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام" سر برادر رو دید، "فَبَكَت" گریه کرد ... کاش گریه نمی کرد ، یازهرا " فَرَفَعَ يَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ" یکی از نگهبانا دستش رو بلند کرد ، دست نحسش رو بالا آورد، " ولَطَمَها لَطمَةً " یه لطمه ای به صورتش زد ، یه سیلی زد نه بیشتر ، اما" حَصَرَ وَجهَها" همۀ صورت به تمامی آسیب دید .... این خانم جا افتادۀ بزرگ سال ، تمام صورتش آسیب دید ، یه لحظه فقط یه دختر بچۀ سه ساله رو تصور کن ، اصلاً مگه میشه به این صورت سیلی زد؟ اگه سیلی بخوره ، چه اتفاقی می افته؟* سیلی نخورده نیست کسی در میان ما کو آن زبان که با تو بگویم چگونه ام دست عدو بزرگ تر از صورت من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام (مجنون کرمانشاهی) و ام کلثوم _سلام_الله و
کلثوم_و _روضه_حضرت_رقیه_سلام الله علیها _حاج آرمین *سبط ابن جوزی نوشته در بستان الواعظین: "فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام"یزید دستور داد،سر رو بردن" فَنُصِبَ عَلَى البابِ "جلویِ در دارالعماره آویزان کردن ... "وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ ،"دخترا کنارش بودن ، زن ها کنارش بودن ، سه ساله نگاه می کرد ، بابا ! بابا ! چرا بالا نشین شدی؟ حسین ... وجَميعُ حَرَمِهِ حَولَهُ خانواده اش دور و برش بودن "ووُكِّلَ بِهِ الحَرَسُ "نگهبان گذاشت ، نه یک نفر،نه دو نفر ، یه دستوری دارد ، دستور می رسد از جانب امیر، اطاعت لازمه" وقالَ : إذا بَكَت مِنهُنَّ باكِيَةٌ" هر وقت یکی از این دخترها گریه کرد ، اگه زن ها گریه کردن " فَالِطموها" بزنیدشون ، بهشون لطمه بزنید ، بزنید زن هارو .... حالا زن های بزرگ شاید بتونن خودشونُ نگه دارن ، اما مگه دختر بچه ها میتونن سر بریده ببینند گریه نکنند ... بابا دلم برات تنگ شده .... یعنی این نازدونه ها چقدر کتک خوردن ... روایت میگه : این سر 9 ساعت بین زن ها آویزان بود ... همه نگاه می کردند ، ای وای .... خواهرها گریه کنید برا اون آقایی که خواهرش اُم الکلثوم سر بلند کرد، "وإنَّ اُمَّ كُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها" سرش رو بالا آورد " فَرَأَت رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام" سر برادر رو دید، "فَبَكَت" گریه کرد ... کاش گریه نمی کرد ، یازهرا " فَرَفَعَ يَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ" یکی از نگهبانا دستش رو بلند کرد ، دست نحسش رو بالا آورد، " ولَطَمَها لَطمَةً " یه لطمه ای به صورتش زد ، یه سیلی زد نه بیشتر ، اما" حَصَرَ وَجهَها" همۀ صورت به تمامی آسیب دید .... این خانم جا افتادۀ بزرگ سال ، تمام صورتش آسیب دید ، یه لحظه فقط یه دختر بچۀ سه ساله رو تصور کن ، اصلاً مگه میشه به این صورت سیلی زد؟ اگه سیلی بخوره ، چه اتفاقی می افته؟* سیلی نخورده نیست کسی در میان ما کو آن زبان که با تو بگویم چگونه ام دست عدو بزرگ تر از صورت من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام (مجنون کرمانشاهی) و ام کلثوم _سلام_الله و
🤞🤞|⇦• و توسل به حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام اجرا شده توسط حاج_ آرمین_ غلامی ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 【توجه】: جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد. ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ پردۀ اول این پیراهن اینه صدا زد اسما بگو زینبم بیاد ، همه از حجره برن بیرون .. زینب نشست ، یه دختر سه چهار ساله هی نگاه میکنه مادر چیکار داره ! صدا زد اون بقچه رو بیار دخترم .. بقچه رو باز کرد ؛ سه تا کفن در آورد .. کفن اولُ داد این مالِ منه میدی بابات علی منو کفن کنه .. مات نگاه میکرد زینب ، چی میگه مادر؟ کفن دومُ داد این مالِ بابات علیِ یه شب داداش حسنت این کفنُ از تو طلب میکنه .. کفن سومُ داد اینم مالِ برادرت مجتبی ست .. الله اکبر تو روخدا دقت کن ، یه نگاه کرد دید بقچه دیگه کفن نداره .. (من میگم خوشحال شد) شاید تو دلش گفت خب خدا رو شکر من زودتر از حسین میمیرم .. من داغ حسین به دلم نمیمونه .. من نیستم ببینم حسینمُ کفن میکنن .. صدا زد بگید اون پیراهنُ بیارن پیراهنُ داد به زینب .. دخترم این پیراهن دست بافت خودمه یه روزی میاد حسینتُ میخوان ازت جدا کنن .. یه جایی میاد به اسم کربلا ... بریم پردۀ دوم ببرمت از مدینه کربلا .. پردۀ دوم کجاست! صدا زد خواهرم زینبم بیار پیراهن مادرمُ .. مَقتَل میگه تا ابی عبدالله گفت پیراهنُ بیار زینب فَسَقَطَ عَلى وَجهِ .. (هنوز عاشورا نیومده هنوز گودالی ندیده) تا گفت پیراهنُ بیار ، خانم از هوش رفت .. فهمید دیگه اینجا خونه‌ی آخرِ .. پیراهنُ گرفت بوسید .. سادات ببخشن ، یه کاری کرده ابی عبدالله شاید عاشورا نشه بگیم الان نفس داریم .. جلو چشای خواهر دیدن پیراهنُ داره با خنجری پاره پاره میکنه .. داداش چرا دست بافت مادرمُ پاره میکنی؟ (چی گفت به خواهر..) خواهرم من اینارو میشناسم .. اینا به این پیراهنم رحم ندارن .. نمیخوام این پیراهنُ از تنم در بیارن .. حسین .. پرده‌ی سومُ بگم معطلت نکنم ، دیگه رفتم سراغ اصلِ مطلب . پردۀ سوم کجاست .. زینب اومد تو گودال شمشیرهارو کنار زد .. دنبال پیراهن میگرده .. (یه چیزی بخونیم باهم) گلی گم کرده ام میجویم او را .. به هر گل میرسم می بویم او را گلِ من یک نشانی در بدن داشت یکی پیراهنِ کهنه به تن داشت هرچی گشت دید اثری از پیراهن نیست .. خدایا چه کنه زینب .. یه مرتبه از حلقوم بریده میگه اُخَیَّ الی ... ای حسین .. ده شب میخوای ناله بزنی جانم باریک الله .. حالا ببرمت کوفه ، یه بدنُ بخوان بشناسن یا از سر میشناسن یا از پیراهن میشناسن .. وقتی بدن مسلمُ از بالای دارالعماره انداختن .. بدن بی سر رو خاک کوفه .. طوعه اومد بدنُ از پیراهن شناخت .. آخ بمیرم برات حسین جان ، (هی دارم با خودم کلنجار میرم گریز روضه مُ بگم یا نه ..) الحمدلله مسلم پیراهن داشت به بدن .. پیراهنُ از تنش در نیاوردن .. آخ کربلا .. کاشکی فقط پیراهنُ در میاوردن ، نانجیب اومد تو گودال دید هرکی یه چیزی برده دستش خالی مونده .. یه نگاه کرد به انگشتر حضرت .. برادر جان سلیمانِ زمانی .. ای حسین .. جانم شب اولِ صداتو رها کن برسه کربلا .. وقتی خبر شهادت مسلمُ دادن ، حضرت دختر جناب مسلمُ بغل کرد ، مَحرم بود ، همسر مسلم بن عقیل خواهر ابی عبدالله ست (باریک الله که از من جلوتر بعضیا رفتن ..) اونایی که دختر دارن میدونن ، اگه یه دختر دیگه رو جلو دخترات بغل کنی دخترا حساس میشن .. وقتی دختر مسلمُ نوازش میکرد رقیه هی نگاه میکرد .. چیشده؟! لذا لحظۀ آخر .. نشست تو بغل باباش ، بابا یادته دختر مسلمُ بغل کردی؟.. میخوای منو به کی بسپاری بابا ؟!.. کی بعد از تو منو بغل میکنه؟!.. بغلش نکردن .. داد بزن شب اول یه جمله به جای اینکه بغلش کنن ریختن رو سرش فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى‏ جَرُّوها عَنْهُ .. بازم بگو حسین ... آرمین_ غلامی # •┄┅══༻○༺══┅┄
🤞🤞‍ ‍ ⚜️🔸⚜️روضۀ قبل از قرآن بر سر گذاشتن _ ویژۀ شبهایِ احیا _ اجرا شده در شبِ 21 ماهِ مبارک رمضان./مداح.حاج آرمین غلامی⚜️🔸⚜️ ✼═══┅🔶🍁🔶┅═══✼ ‼️توجه ‼️:روضه ها حتما به در اختیار دیگران قرار گیرد. 💯نشر همراه با لینک صدقه جاریه💯 ✼═══┅🔶🍁🔶┅═══✼ یا امیرَ المُومِنین .... دستِ حسینشُ گرفت ، هر دو دارن گریه می کنن ... دیدن امیرالمومنین به زحمت دستشُ بالا آورد ، اشکِ چشمِ ابی عبداللهُ گرفت ، گذاشت رو قلبِش فرمود : انتَ شهیدُ هذهِ الامهَ ...یا بُنیَ ... حسین جان می کُشنت ... اونم بینِ دو نهرِ آب ... با لبِ تشنه ... اما صبر داشته باش ...(الله اکبر ..) ... تا این جمله رو گفت دیدن امیرالمومنین از حال رفت ... فقط یه جمله روضه و قرآن ها رو بر سر بگیریم ... پیغمبر فرمود لحظۀ جون دادن مُحتضر ، براش چند تا تَمَثُّل اتفاق می اُفته ... تَمَثُّل مال ، اولاد ، ... همه دارایی هاش جلو چشمِش نقش می بندد ... علی از حال رفت چه تَمَثُّلی برا علی اتفاق افتاد ؟؟... ✧✾═════✾🔶✾═══ هم گریه کرد هم بیهوش شد .... من میگم شاید ، داره میبینه ، اون لحظه ای که والشمرُ جالِسٌ عَلی صَدرک ... ( به به ... شبِ زیارتی ابی عبدالله هستا ...) علی داره میبینه ... مُحاصرش میکنن ... یکی با شمشیر میزنه ... یکی با نیزه میزنه ... یه عده هم دارن سنگ بارونِش می کنن .... حسین ..... با همین اشکِ چشم که بهترین بهانه برا غُفرانِ ذُنوبِ ... انقده خدا این گریه ها رو دوست داره مردم ... مخصوصا اگه این گریه ها برا ابی عبدالله باشه ... فرمود کوه هایِ بزرگِ آتشِ جهنمُ خاموش میکنه ... فرمود فاطمه جان همۀ چشم ها قیامت گریانِ ... غیر از اون چِشمی که بر حسینِ تو گریه کنه ... آماده ای یا نه ... امشب همه مهمانِ حُسینن ... انبیاء ، اولیاء ، اوصیاء ... همه منتظرِ یه روضه خوانَن ... اونم مادرِ پهلو شکسته شه ... چی میگه این مادر ؟؟ .... ✧✾═════✾🔶✾═══ هی صدا میزنه .... بُنَیَ ... قَتَلوکَ ... و مِنَ الماءِ مَنعوکَ ... اگه میخوای زهرا رو یاری کنی فریاد بزن ... یا حسین ...... قرآن ها رو باز کنید ، مقابلِ صورت ، این دعا رو زمزمه می کنیم بِسمِ الله الرحمنِ الرَحیم اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکِتابِکَ الْمُنْزَلِ وَمَا فِیهِ ، وَ فِیهِ اسْمُکَ الاَْکْبَرُ ، وَ أَسْماؤُکَ الْحُسْنى ، وَ مَا یُخافُ وَ یُرْجى .... * #🤞🤞‍ ‍ ⚜️🔸⚜️روضۀ قبل از قرآن بر سر گذاشتن _ ویژۀ شبهایِ احیا _ اجرا شده در شبِ 21 ماهِ مبارک رمضان./مداح.حاج آرمین غلامی⚜️🔸⚜️ ✼═══┅🔶🍁🔶┅═══✼ ‼️توجه ‼️:روضه ها حتما به در اختیار دیگران قرار گیرد. 💯نشر همراه با لینک صدقه جاریه💯 ✼═══┅🔶🍁🔶┅═══✼ یا امیرَ المُومِنین .... دستِ حسینشُ گرفت ، هر دو دارن گریه می کنن ... دیدن امیرالمومنین به زحمت دستشُ بالا آورد ، اشکِ چشمِ ابی عبداللهُ گرفت ، گذاشت رو قلبِش فرمود : انتَ شهیدُ هذهِ الامهَ ...یا بُنیَ ... حسین جان می کُشنت ... اونم بینِ دو نهرِ آب ... با لبِ تشنه ... اما صبر داشته باش ...(الله اکبر ..) ... تا این جمله رو گفت دیدن امیرالمومنین از حال رفت ... فقط یه جمله روضه و قرآن ها رو بر سر بگیریم ... پیغمبر فرمود لحظۀ جون دادن مُحتضر ، براش چند تا تَمَثُّل اتفاق می اُفته ... تَمَثُّل مال ، اولاد ، ... همه دارایی هاش جلو چشمِش نقش می بندد ... علی از حال رفت چه تَمَثُّلی برا علی اتفاق افتاد ؟؟... ✧✾═════✾🔶✾═══ هم گریه کرد هم بیهوش شد .... من میگم شاید ، داره میبینه ، اون لحظه ای که والشمرُ جالِسٌ عَلی صَدرک ... ( به به ... شبِ زیارتی ابی عبدالله هستا ...) علی داره میبینه ... مُحاصرش میکنن ... یکی با شمشیر میزنه ... یکی با نیزه میزنه ... یه عده هم دارن سنگ بارونِش می کنن .... حسین ..... با همین اشکِ چشم که بهترین بهانه برا غُفرانِ ذُنوبِ ... انقده خدا این گریه ها رو دوست داره مردم ... مخصوصا اگه این گریه ها برا ابی عبدالله باشه ... فرمود کوه هایِ بزرگِ آتشِ جهنمُ خاموش میکنه ... فرمود فاطمه جان همۀ چشم ها قیامت گریانِ ... غیر از اون چِشمی که بر حسینِ تو گریه کنه ... آماده ای یا نه ... امشب همه مهمانِ حُسینن ... انبیاء ، اولیاء ، اوصیاء ... همه منتظرِ یه روضه خوانَن ... اونم مادرِ پهلو شکسته شه ... چی میگه این مادر ؟؟ .... ✧✾═════✾🔶✾═══ هی صدا میزنه .... بُنَیَ ... قَتَلوکَ ... و مِنَ الماءِ مَنعوکَ ... اگه میخوای زهرا رو یاری کنی فریاد بزن ... یا حسین ...... قرآن ها رو باز کنید ، مقابلِ صورت ، این دعا رو زمزمه می کنیم بِسمِ الله الرحمنِ الرَحیم اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکِتابِکَ الْمُنْزَلِ وَمَا فِیهِ ، وَ فِیهِ اسْمُکَ الاَْکْبَرُ ، وَ أَسْماؤُکَ الْحُسْنى ، وَ مَا یُخافُ وَ یُرْجى .... * _آرمین_ غلامی _آرمین_ غلامی
#🤞 و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده نفسِ حاج آرمین غلامی✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ یه وداع ویژه ایم داشت با خواهرش زینب ..صدا زد داداش ! جد ما از ما بهتر بود رفت.مادر ما زهرا رو‌کشتن ..بابامون علی رو از ما گرفتن. بردارم امام‌حسن به شهادت رسید اما امید من تو بودی ..تو بری من به کی دل خوش کنم..همه رو آرام‌کردی زینبو‌ آرام کن..میدونی چرا ؟چون حضرت فرموده بود اون لباس قدیمی و لباس کهنه رو برای من بیار..مادرش زهرای مرضیه اون شب که لباس رو به زینب داد..فرموده بود دخترم هر زمان حسین این لباس رو ازت خواست بدون چند ساعت بیشتر مهمونت نیست. لذا صدا زد داداش همه رو آروم‌کردی من و آروم نکردی..منم آروم‌ کن داداش...ابی عبدالله اشاره ای به قلب زینب کبری کرد،زینب کبری آرام شد.. ابی عبدالله رفت جنگ‌نمایانی کرد همین قدر بگم‌ که از بعد عاشورا ضرب المثل عرب عوض شد..تا روز عاشورا همه از شجاعت علی می گفتن..اما ابی عبدالله روز عاشورا کاری کرد مردم اگه میخواستن از شجاعت بگن ضرب المثلشون‌حسین ابن علی بود ..نقل مقتل اینه:جوری ابی عبدالله جنگید این خللی که تو این سی هزار نفر ایجاد شده جلوه‌ کرد... زخم ها دونه دونه زیاد شد اولین زخم‌ماری ابی عبداللهاین بود..ابی عبدالله رو‌مرکب بود یکم ایستاد استراحت کنه..از شدت جنگ ضعیف شده بود..ضعف پیدا کرده بود. نوشتن سنگی رها شد..این سنگ به پیشانی ابی عبدالله نشست خون جاری شد..آقای ما این لباس رو بالا زد تا این خون رو از پیشانی پاک کنه سینه ی آقا هدف شد..نوشتن اینجا حرمله تیری به سینه ی ابی عبدالله زد..هنوز ابی عبدالله رو‌ مرکبه ..تیر به سینه ی حسین نشست مقاتل نوشتن انقدر شدت این تیر انقدر سنگین بود همین یه تیر کار حسین ابن علی رو تمام‌می کرد.ابی عبدالله هرچی تلاش کرد تیر از جلو‌ بیرون نیومد..نوشتن تیر از پشت سر درآورده بود.آقا تیرو از پشت بیرون آورد..مثل ناپدان خون از سینه جاری شد.. صدا زد.. "بسم الله و بالله علی ملت رسول الله" این یهضربه ی کاری بود که به ابی عبدالله زدن.. ضربه کاری بعدی کجا بود.. نوشتن زرعة بن شریک ملعون ابی عبدالله که روی اسب بود این اسب هی به چپ و راست می‌کشید حسین رو مراقب بود آقا نیفته.. نوشتن این زرعة بن شریک نیزه ای به پهلوی حضرت زد.."فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْض عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ" آقا با صورت راست به زمین افتاد.. حضرت وقتی میفرماد من صبح وشام برات اشک‌میریزم یا جداه..اشکم خشک بشه خون‌ گریه می کنم.. تا حالا دیدی کسی اشک‌هاش تبدیل به خون بشه؟ انقده دیگه اشک‌ ریخته اشکاش خشک شده داره خون میاد.. ضربه کاری بعدی خدا سنان رو لعنت کنه.. ارباب ما که افتاد رو زمین بعد کلی زخم که عرض کردم زخم‌های کم و بیش دیگه‌ای هم بود «من دارم کاری‌ها رو میگم.» سنان اومد جلو نیزه ای به ترقوه حضرت زد...ای کاش همین یکی بود نیزه رو بیرون آورد تو سینه حضرت فرو کرد.. دیگه این روانی ول نمی‌کرد حسینو، نیزه به سینه ی حضرت زد، نیزه رو انداخت..تیر وکمون‌ و‌ پیدا کرد اومد از یک قدمی تیر به گلوی حسین زد... امام باقر فرمود: پیغمبر نهی کردن حیوان‌ها رو اینجوری بکشن.. چه جوری؟ با نیزه زدن.. با شمشیر زدن.. با تیر زدن... با سنگ زدن ...با عصا زدن ..سنان معلون گفتم تیرو به سینه زد به ترقوه حضرت زد..تیر و‌ که به نیزه زد ابی عبدالله همه تلاششو کرد.. آقا به زحمت نشست.. دیدن دست برد زیر گلو‌ این خون گلو رو گرفت هی به صورت خودش میکشه..میگفت اینجوری میخوام برم پیش خدا..بگم‌ خدایا اینا حق منو بردن(خوردن) عمر سعد سوار مرکب دور قتلگاه می گشت می‌گشت می‌گفت برید، برید کار رو تموم کنید خیلی طول کشید ریختن سر ابی عبدالله.... ای حسین.. ↫ پایگاهِ متنِ روضه』 .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... _دهم_محرم آرمین غلامی۱۴۰۳ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 📽بشنویم | از‌جلسات👆👆 «مقتل خوانی و روضه ونوحه عاشورا,ع, » ◼️ صبح دهم محرم 🕌حسینیه شاملو"  کرمانشاه .حاج آرمین غلامی۱۴۰۳ 🏷روضه ی‌ عاشورا"ع"👇👇
|⇦•پنج تن یک تنه .👆👆. # و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده یازدهم_ محرم اجرا شده به نفسِ حاج آرمین _غلامی•✾•محرم۱۴۰۳ ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ نبریدم پسر مادرم اینجا مانده پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده *دیگه نفس نمونده نه برای من نه برای تو نه برای زینب ..* هیچکس نیست که بالای سرش گریه کنم مونس بی کسی من تک و تنها مانده «حسین جان...» کاش میشد که لباسی برسانم به تنش آخه آبروی همه عریان روی صحرا مانده بین یک گونی کهنه سر او را بردند *من دوروبریمامو میبینم میخوان داد بزنن نفس ندارن از بس امروز گریه کردن* بین یک گونی کهنه سر او را بردند ته گودال ولی پیکر او جا مانده باز چشمش به که افتاد رباب غش کرده باز هم آمده این حرمله ی وا مانده *همه رو بی بی زینب آروم کرد زینب بچه هایی که هی گریه میکردن یکی میگفت ببین عمه تو روخدا گوشوارمو اصن کندن گوشمو پرخون شده..یکی میگفت عمه! دامنم آتیش گرفت آتیش به پام رسید عمه..یکی میگفت عمه! معجرمو بردن هر کی یجور گریه میکرد .همه رو بی بی هر طور بود آرام کرد.همه آروم شدن اما یه وقت دیدن تو این آرامش که فقط یه صدای هق هق از بچه ها میومد همه دور هم جمعن تو این خیمه نیم سوخته دیدن یه صدا داره از بیرون خیمه میاد بی بی زینب اومد پشت خیمه دید بی بی رباب کنار یه تل خاک نشسته..هی به دلش میزنه مادر قربونت بره..بی بی دست گذاشت رو شونه رباب..رباب! اینجا امن نیست بیا بریم تو خیمه.. من به زور بچه ها رو آروم کردم..اگه میخوای گریه کنی بیا تو خیمه گریه کن..سرشو آروم گرفت بالا دید صورت رباب غرق اشکه..صدا زد زینب جان! الان وقت شیر خوردنشه امروز غروب اشتباه کردم آب خوردم الان شیر دارم شیرخواره ندارم...حسین* سر شب تا سحرش میزدنش سوخته بود بال و پرش میزدنش پشت خیمه رفته بود گریه کنه سر قبر پسرش میزدنش *خداروشکر محرم زنده موندیم وسینه زدیم... «شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام»* ↫『پایگاهِ متنِ روضه』 .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.. .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... دوم _محرم_ ۱۴۰۳ غلامی ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
زمینه اربعین.اا.mp3
2.54M
|⇦•این روزا حالم... و توسل به ابا عبدالله الحسین علیه السلام ویژهٔ اربعین حسینی اجرا شده به نفسِ حاج آرمین غلامی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ این روزا حالم حال خوبی نیس من موندم و چشای زار و خیس دلواپسم این اربعین اگه حرم نرم میمیرم خواب و خیالم این شده ضریحو کِی بغل میگیرم باورش هم سخته برام امسال زیارتش نمیرم «جانم حسین جانم حسین جانم» جونم رسیده به روی لب آقا دارم میسوزم روز و شب آقا یادش بخیر روزایی که تو کربلا برو بیا بود پای پیاده از نجف جمعیت دلداده ها بود پیر و جوون میرفتن و چه شوری توی موکبا بود «جانم حسین جانم حسین جانم » _غلامی ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄
.🤞 و توسل ویژه شهادت ابا المهدی آقا امام‌حسن عسکری علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۳به نفسِ حاج آرمین غلامی ●━━━━━━─────── مامورا هر چه گشتن این بچه رو پیدا نکردن و رفتن. امام حسن عسکری تا برگشت نرجس خاتون گفت: آقا من بچمو از تو میخوام. ریختن تو خونه مجبور شدم بچه رو تو چاه بندازم. این اتفاق توی کودکی برای امام حسن عسکری هم افتاده بود حضرت بچه که بود یه بار توی چاه افتاده بود .زنها اینقدر به سر زدن گریه و شیون کردن..امام هادی فرمودن: غصه نخورید بچه بدون اینکه حتی تنش خیس شده باشه میاد بیرون آب چاه اومد بالا و امام هادی دیدن امام حسن عسکری اومدن بیرون...اراده الهی ست امام زمان ما هم همینطور.حضرت فرمود: غصه نخور این بچه آرام آرام تو چاه بود. آب اومد بالا بچه رسید به دست مادر..یه مادر بیقرار و مضطربی بچه بهش رسید نگران بود بچه جان نداده باشه یه وقت اما بچه سالم اومد بغلش یه اشاره کنم..یه مادریم دم خیمه منتظر بود گفت: الان بچه ام سیراب برمیگرده از شدت عطش این بچه فرمودن محتضر شده بود یعنی آبم میرسید به این بچه فایده نداشت...* ذره ذره نفسش سوخت تنش آب شده هشت روز است که اینگونه تقلّا دارد سر او روی زمین مانده در این مدت نه.. پسری هست به دامن سر بابا دارد *حضرت اومد بالا سر پدر آب رو یا اون جوشانده رو که به دست بابا داد امام عسکری اومد بخوره اینقدر دست حضرت میلرزید. حتی این هشت روزه خدا لعنت کنه نامردا رو طبیب درباری میفرستادن منزل حضرت به بهانه اینکه طبابت کنه اما ببینه آیا تو خونه طفلی هست یا نه..* *روایت میگه زمانی امام عسکری رو دفن کردن مردم متفرق شدن خلیفه و اصحابش ترسان و مضطرب شدن گفتن دنبال این پسر هر جور هست باید بگردیم. چون دیدن حضرت بر بدن امام حسن عسکری نماز خوند. هیچکی تا حال ندیده بود ایشون رو هیچکی.. عموش جعفر کذاب اومد نماز بخونه بر امام. حضرت عمو رو کنار کشیدگفت اونی که باید نماز بخونه منم ..نماز خوند بر بدن امام معصوم... بلافاصله بعد نماز دیگه کسی حضرتو ندید. سلطان و اصحابش مضطرب دنبال آقای ما حجه ابن الحسن گشتن‌‌..از اینجاش یه اشاره روضه داره.. دیگه شروع کردن تفتیش همه خونه ها اینقده ریختن تو منزل حضرت گشتن دنبال این آقازاده نتونستن پیداش کنن...حتی جسارت کردن.. خانه اش کرب و بلا حجره او گودال است هشت روز است به لب وا حسینا دارد هشت روز است که در خلوت خود میخواند چقدر گودی گودال مگه جا دارد روضه میخواند چرا آن همه طولش دادند یک نفر تشنه مگر آن همه بلوا دادند یا بقیه الله! وقت دادند سه ساعت سر فرصت بزنند شمر آنجاست ولی با همه دعوا دارد آه از آن سینه که سنگینی پا را حس کرد وای از آن تیغ که بد کینه از آقا دارد شمر مشغول حسین است گهی هم میزد خواهری را که به سر چادر زهرا دارد *چند جمله ام برا وفات حضرت سکینه بخونم..* بیقرار و حزین تو منم دختر تو سکینه منم همونی که اگه تو بری به غم تو میشینه منم گفت بابا! الهی سکینه ت بمیره فکر من کجاها نمیره نکنه بی حیا شه سَنان موهاتو توی دست بگیره اینقدر این بانو روضه داره.. بحث وداع شد اینم بگم.. آخرین وداع ابی عبدالله این بود رفت برگشت سمت خیمه راوی میگه هر نفسی که ابی عبدالله میزد از لای این زره خون بیرون میزد حالا اومده داره وداع میکنه این وداع چه کرد با ابی عبدالله... یه وداعم اینه ابی عبدالله میخواست حرکت کنه دید اسب حرکت نمیکنه دید یه نگاه کرد دید سکینه جلوی اسبو گرفته بابا بیا پایین از مرکب تا نیای حرف نمیزنم بچه رو بغل کرد بابا قربونت بره چرا اینقدر گریه میکنی؟ گفت: بابا! یادته خبر مسلمو آوردن دختر مسلم حمیده رو بغل کردی من اونجا فهمیدم حمیده یتیم شده تو دست نوازش رو سرش کشیدی.. گفت بابا منم میدونم بری یتیم میشم منم همونطوری بغل کن دست نوازش رو سرم بکش* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... _غلامی۱۴۰۳ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
⚜🕊حکایت شنیدنی از روضه خوانی مُقبلِ کاشانی در شب عاشورا در عالم رویا به نفس حاج آرمین غلامی⚜ ┄┅═══••↭••═══┅┄ ┄┅═══••↭••═══┅┄ این مطلب تو مقدمۀ دیوانِ مُقبلِ کاشانیِ: مقبل می گفت من خیلی آرزو داشتم کربلا برم ... همه آرزو داریم کربلا بریم .. امروز بگیم حسین جان اسمِ مارم بنویس .. همۀ ما آرزو داریم ، زن و مرد .. حسین جان ما دوست داریم کربلا بیاییم .. گفت اسمم رو نوشتم یه سال عاشورا کربلا برم ،گفت راه افتادیم اومدیم راهزنا حمله کردن همۀ اموالمُ بردن .. منم دستِ خالی ، پناه آوردم به این شهرِ گلپایگان ، خودمو معرفی کردم گفتم من مُقبِلم ، شاعرِ اهل بیت (ع) گلپایگانی ها هم پذیراییم کردن ، پناهم دادن گفتن نوکرِ امام حسینِ .. نزدیکِ محرمم بود ، گلپایگانی ها گفتن این دیگه قسمتِ ما بوده نزدیکِ محرم تا اینجا هم اومدی دهۀ محرمُ بمون تو حسینیۀ ما بخوان ، ما مداحم نداریم . گفت نه دیگه من الان شرایطم مناسب نیست ، مالمُ بردن ، کربلام نتونستم برم ، میرم کاشان . گفت دیگه به زور نگه م داشتن ، منم دلُ دماغِ خوندنم نداشتمش تا صبح گریه می کردم ، می گفتم اگه من نوکری بودم که امام حسین منو قبولم داشت می طلبید ، همینی که نزاشت من پابوسش برمو حرمشُ ببینم ، معلومه من مردودم . خیلی حالم خراب بود تو اون دهه ، حالِ خوندنم نداشتم ، شبا یه چند بیتی می خوندم ، شبا اغلب به گریه می گذشت ، تا شبِ عاشورا .. گفت شبِ عاشورا انقد گریه کردم ، خوابم برد ، خواب دیدم کربلا هستم .. (ان شالله خواب ببینید کربلایید .. خواب ببینی بالاتره ها .. کربلا رو پول میدی میری ، اما خواب بخوای ببینی باید حسین باید بیاد ..) تا یار کرا خواهد ومیلش به که باشد ... گفت خواب دیدم ، خیلی ذوق کردم اومدم برم تو حرم دیدم یه خادمی اومد ، گفتش مقبل امشب حرم قرق شبِ عاشوراست ، انبیا اومدن ، مادرش اومده ، پیغمبر اکرم اومده اماما اومدن ، حرمو قرق کردن . گفتم اخه من آرزو داشتم شبِ عاشورا کربلا باشم ، یه جوری باشه من حداقل ضریحُ ببینم، گفت یکی از این کفش دارا دلش سوخت ، گفت بیا رو این صندلی بشین ، گفت منو نشوندند دیدم ضریح پیدا شد ، یه سلام کردم ، دیدم صدرِ مجلس پیغمبراکرم نشسته ، دورشم همۀ اماما نشستن ، انبیا هم روبرویِ حضرت ، حضرتم حالتِ عزا گرفته آستین ها رو بالا زده به هیبتِ عزادارا ، همش هم به این جلویی ها میگه دیدین با حسینِ من چه کردن .. دیدین امتِ من با نوۀ من چه کردن .. اونا هم ضجه میزدن .. میگه بعد پیغمبر فرمودند محتشم کجاست ؟ .. (محتشم هم دورۀ مقبلِِ) مقبل می گفت من اونو ندیده بودم ، یه وقت دیدم یه پیرمرد بلند شد گفت یا رسول الله من اینجام . گفت من اولین بار بود محتشم رو دیدم ، گفت بیا جلو بیا جلو . گفت وقتی رفت جلو دستُ و پایِ پیغمبرُ بوسید فرمودند برو بالای این منبر یکم روضۀ امام حسین بخوان ، من دلم گرفته دلم می خواد برا حسینم گریه کنم .. گفت من دیدم همۀ انبیا نشستن ،محتشم گفت من همین پلۀ اول بشینم ؛ فرمودند نه برو بالا ، انقد بالا رفت تا رسید پلۀ آخر و بالایِ منبر .. (چه معنا دارد آقا جایی که امیرالمومنین هست ،اماما هستن ، یه روضه خوان اینقد بره بالا بشینه ؟ .. واقعاً عجیبِ آقا ... .) گفت منم ازکفش داری دارم نگاه می کنم ببینم چه جوری ورود می کنه ،از کجا وارد میشه، گفت همینجور که نشسته بودم دیدم اینجور شروع کرد : از آب هم مضایقه کردن کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند ديو و دد همه سيراب و مي مکيد خاتم ز قحطِ آب سلیمانِ کربلا گفت وقتی به بیتِ سوم رسید ، دیدم یه خادمی اومد گفت محتشم دیگه ادامه نده .. مادرش از حال رفت ... گفت پیغمبر بلند شد این عباش رو انداخت رو دوشِ محتشم ، صله بهش داد . گفت کم کم جمعیت متفرق شد ، منم اومدم از کفش داری بیرون ، خیلی دلم شکست که چرا پیغمبر منو صدا نزد ، خوب منم مداحم ، منم شاعرم ، منم یه دو سه بیتی تو این حلسه می خواندم .. پیشِ خودش گفت از همین جا معلومه نوکریِ منو قبول ندارن ولی برا محتشم امضا شده .. گفت داشتم تو حیاط می رفتم یه وقت یه خادمی اومد گفت مقبل ، مادرش میگه تو بیا برا من بخوان ... گفت دیدم یه منبر گذاشتن،جلوش پرده زدن ،گفت من زن ها رو نمی دیدم پشتِ پرده ،رفتم بالا منبر (حالا مقبل می خواد شروع کنه ، ببینیم این می خواد چی کار کنه،اونم اینجور شروع کرد) : بلند مرتبه شاهی ز صدرِ زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب واژه گون گردید نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت ____ غلامی(مجنون) ╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯