eitaa logo
نوڪࢪحســینیم ¹²⁸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏ :)!』 مولـودِ ۱۵-۶-۱۴۰۱ - خوشبخت ماییم ز کل ِجهان ك نوکر حسینیم:)! +محلِ‌اجتماعِ‌عاشقای‌امام‌حسین❤️‍🩹! کپی؟ التماس‌دعای‌فرج! اگه حرفی بود:) @HHanaanehh «ناشناسمون» @harfnashenass
مشاهده در ایتا
دانلود
قالیباف :پزشکیان درست میگه پزشکیان :قالیباف درست میگه
پزشکیان استعدادش اینجا حیف میشه باید رمضون سال بعد بفرستیمش محفل😂💔
نوڪࢪحســینیم ¹²⁸
پزشکیان اگر گیف بود به روایت تصویر:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیتوانیم، نمی‌شود، امکان‌پذیر نیست داداش از این به بعد شما فقط بگو چی رو می‌تونی؟! باشه! قول می‌دیم زاکانی کاریت نداشته باشه!
پزشکیان گفت قبل انقلاب مردم ترکیه حسرت جاده‌های مارو می‌خوردن جهت اطلاعشون عرض کنم که ما در طی ۵۷ سال حکومت پهلوی کلا ۴۲ هزار کیلومتر راه داشتیم که فقط ۲۱ هزار کیلومترش آسفالت بوده😐 الان فقط ششصد هزار کیلومتر راه آسفالته داریم. تونل‌های الان‌مون از جاده‌های اون موقع بیشتر بود!
😱🔥 از همون اول واقعه که اتیش تو چشمهای سلمانی رو دیدم تا اخرش بیرون امدن جن از بدنم و...مو به مو نوشتم و دادم به اقای موسوی.. اقای موسوی برگه رو گرفت و شروع به خوندن کرد.. گاهی لبخندی رو لبش مینشست و گاهی سرش رو تکون میداد... در همین هنگام دست سیاه و پشمالوی اون شیطان پرده رو کنار میزد... اما من بدتر از این دیده بودم! دیگه نمیترسیدم... بالاخره مطالعه ی اقای موسوی تموم شد... سرش رو بلند کرد و گفت: "با خوندن و نحوه ی اشناییت با سلمانی میتونم بگم این اشنایی اتفاقی نبوده و اونها با برنامه ریزی پیش می رفتند و یکی از مسترهای قدرتمند شون رو فرستادند جلو تا تو رو جذب و آلوده کنن!حتما چیزی درون شما هست که برای اونا با ارزشه!اما چون روح شما پاک بوده در جلسه ی اول شیطانی بودن سلمانی رو حس میکنی...اما فی الواقع دست خودت نبوده.!ولی میتونستی ارتباط نگیری!تو اتصال دوم روح جن توسط دوتا مسترشون وارد بدن شما میشه..! مطمئن باش اونا به ذهنشون خطور هم نمیتونه بکنه که شما بتونی روح جن رو از بدنت خارج کنی!تجربه نشون داده کسی که توسط اجنه تسخیر میشه عاقبتش جنون هست!اما روح شما بسیار قوی و حتما پاک و معصوم بوده و صد البته امداد غیبی به شما رسیده که تونستید جن رو از کالبد خودتون بیرون کنید..! چون همچین کاری کردید مطمئنا از اذیت اجنه و شیاطین در امان نخواهید موند که نمونه اش همین نشون دادن جسد و سر خونین هست! شما باید با نماز و دعا و قران روحتون رو تطهیر و قوی تر نمایید اینجوری کم کم ان‌شاءالله تکلم خودتون رو بدست میارید و از شر شیطانها هم در امان میمانید...!" اشاره کردم به پنجره.... گفت: "میدونم بهت خیره میشه سعی میکنه بترسونتت! اما تا زمانی که ایات قران در این اتاق باشه جرأت ورود ندارند...! و اینم گوشزد میکنم اجنه به هیچ وجه قادر به ضرر زدن به بدن ما نیستن!فقط گاهی ممکنه باعث ترس ما بشوند که اون هم اگر روح قویی داشته باشیم نمیتونن انجام بدن...!" اقای موسوی اذکار مختلفی گفت که انجام بدم.... منم کلی روحیه گرفتم و برای مبارزه با اجنه و شیاطین مصمم تر شدم..! یک نکته ی دیگری که گوشزد کردند این بود که اجنه هم مانند ما کافر و مسلمان دارن! اجنه ی خبیث کافرند اما اجنه ی مسلمان یک فرقه و مذهب بیشتر نیستن و اون هم شیعه ی اثنی عشریست!(منظور دوازده امام شیعه هستش!) زیرا سن اجنه گاهی قرنها و قرنها می باشد و اکثر اجنه واقعه ی غدیر رو دیدن و با پیغمبر برای ولایت بلافصل امیرالمومنین علی(ع)بیعت کردند و هیچ زمان بیعتشان رو زیر پا نگذاشتن و مانند انسانهای فراموشکار نشدند! البته حساب کتاب دارن.. بعضی از اجنه هم انحراف پیدا میکنن مثل خود انسان...! موسوی گفت: "از امام علی(ع)روایت داریم هروقت نیازمند کمک ماورایی شدید بگویید(یاصالح اغثنی) چون (صالح)نام جنی شیعه هست که به کمک ادمیان میاید.!" خلاصه خیلی توصیه و سفارش نمود.. و اما فردا و فرداهای من جالب تر بود.! چند روز بعد بابا رفت دانشگاه و برام یک ترم مرخصی گرفت... اخه من قدرت تکلم نداشتم و نمیخواستم بقیه ی دانشجوها از وضعیتم اگاه بشن..! سرکار محمدی چند بار خواسته بود من رو ببینه اما من با این وضعیت نمیخواستم باکسی رو به رو بشم! نزدیک چهل روز فقط عبادت خدا کردم و از خانه خارج نشدم! قران میخوندم به معنایش دقت میکردم... با کمک صوت هایی از قاریان مطرح که پدرم تهیه میکرد تونستم در این مدت دو جز قران رو حفظ کنم! تصمیم گرفته بودم تا حافظ کل قران بشوم و مطمئن بودم با حافظه ای که دارم از پسش بر میام... ‎‌ پ.ن: برای کسب اطلاعات بیشتر راجب جن ها به معنی و تفسیر سوره ی جن مراجعه کنید!
😱🔥 نزدیک اربعین بود... درونم ولوله ای بر پا بود.. یک نیرویی به من میگفت به زیارت بروم و مطمئن بودم این نیرو از سمت شیاطین و اجنه نیست! چون یکی از اعتقادات عرفان های کاذب این است که زیارت رفتن یک امر ناپسند و مطرود می باشد.! برای بابا نوشتم دلم هوای حرم کرده..! بابا صورتم رو بوسید.. اشک تو چشماش حلقه زد و گفت: "اگر آقا سعادت حضور بدن من چکاره ام...؟!" و از خانه بیرون رفت... بابا دیر کرده بود.. من و مامان نگران شده بودیم! حتی گوشیش هم نبرده بود..! مدام ذکر میگفتم که طوریش نشده باشه! از پنجره بیرون رو نگاه کردم... اون شیطان خبیث هنوز همون جا خیره به من بود! اما چیز جالبی که شاهدش بودم اینه که هر روز کوچک و کوچک تر میشد و انگار میفهمید من ازش نمیترسم! برخی اوقات که نماز میخوندم صداش رو میشنیدم که فحش های رکیکی میده..! شب شد و بالاخره بابا خسته و کوفته از راه رسید و گفت: "بیایین اینجا کارتون دارم...ازصبح تاحالا صد تا دفتر کاروان زیارتی رو سر زدم..بالاخره اسممون رو جزو یکی از کاروان ها نوشتم.! برین اماده بشین دو روز دیگه به سمت نجف پرواز داریم!" بابا گفت: "ازهمون روز عاشورا که این اتفاق افتاد نیت کردم برای شفای هما بریم کربلا و پیگیر کارها بودم تا اینکه امروز با چیزی که هما برام نوشت فهمیدم الان وقتشه..!" باورم نمیشد! من...... حرم ارباب.... اربعین..... در آغوش مادرم بی صدا گریه کردم و به این همه مهربانی ارباب افتخار....!
😱🔥 روز سفر فرا رسید.. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم... راهی فرودگاه شدیم... هر چی اطرافم رو نگاه کردم از اون ابلیس خبیث خبری نبود! گمان کردم دیگر نبینمش اما اشتباه فکر میکردم! متوجه شده بودم ما انسانها با خواست خودمون این ابلیسها رو به زندگیمون راه میدیم و تا انسان ابلیس صفت باشه رد پای این شیاطین هم هست..! رسیدیم به شهر نجف‌.. شهر گوهر و صدف... شهر اعتبار و شرف.. شهر عشاق و هدف.. شهر ملائک صف به صف...! نه تنها حال من بلکه حال پدر و مادرم هم قابل گفتن نبود! لحظه شماری میکردیم برای رسیدن به حرم... نزدیک اذان ظهر حرکت کردیم به سمت حرم برای زیارت و نماز... گنبدی طلایی چشمم رو مینواخت.. پا به صحن حرم که گذاشتیم درون غلغله ی جمعیت این چشم بود که شیرین زبانی ها میکرد و این اشک بود که اظهار وجود مینمود! مهری عجیب بر دلم حس میکردم! مهری از پدری مهربان بر فرزند گنهکارش! احساسم قابل گفتن نبود.... گریه کردم برغربت مولایم علی(ع) بر ظلم هایی که به آل طه شد... بر غربت مذهبم شیعه.. بر ظلمهایی که توسط خناسان در لباس دین به مذهب سراسر نورم وارد میشود! گریه کردم برای گناهانم... وبرای رهایی از دست ناپاکیها.... زیارت و نماز با حالی معنوی به اتمام رسید.. چون نیت کرده بودیم از نجف تا کربلا پیاده برویم باید به همین زیارت کوتاه و دل انگیز بسنده میکردیم....! قادر به خداحافظی نبودم... روکردم به گنبد طلایی مولا و با زبان بی زبانی گفتم: "حال بچه ای دارم که به زور از پدرش جدایش میکنند..!مولای عزیزم به جان مادرم زهرا(س) قسمت میدهم مرا بار دیگر به این مکان فراخوان......!" اشک در چشم سفر عشق رو شروع کردیم.... به به چه سفری بود و چه حلاوتی بر وجودمان مستولی شده بود...! اینجا فقط عشق بود و عشق بود و عشق... اینجا مردمانش همه ی دار و ندارشان را فدایی خون خدا میکردن! یکی با لیوانی آب... یکی با ماهیهایی که از شط صید کرده بود... یکی با گوشت گوسفندان گله اش.. یکی با حلوایی که از تنها درخت نخل خانه اش درست کرده بود و.... پیرمردی رو دیدم که از مال دنیا بهره ای نداشت اما سوزن به دست با کوک بر کفشهای زائران حسین(ع)توشه ی آخرت جمع میکرد...! پیرزنی تنها اتاق زندگیش را میهمان خانه ی زوار کرده بود تا دمی در آن بیاسایند و از این میهمان خانه آسایش عقبا را برای خود میخرید...! هر چه میدیدی عشق بود و عشق بود.... از هر طرف نوای لبیک یاحسین بر آسمان بلند میشد...! پدرم هر از گاهی بر من نگاهی می افکند تا ببیند از هرم عشق این عشاق زبان الکن من باز شده یا نه... پدرم با اعتقادی محکم میگفت: "هما من تو رو از حسین(ع)دارم و مطمئنم شفایت هم از ارباب میگیرم!" سفر عشق به اخرین قدمهایش میرسید... نزدیکی های کربلا بودم که صدای خنده ی کریه آن ابلیس در گوشم پیچید! به اطراف نگاه کردم... وااای خدای من! در نقطه ای دورتر جمع ابلیسان جمع بود... میخواستم ببینم اونجا چه خبره؟! دست مادر رو رها کردم و با سرعت به اون طرف حرکت کردم..! پدر و مادرم دوان دوان پشت سرم می اومدند... رسیدم به اون هاله ی سیاه رنگ... دو تا زن محجبه بودند! دستشان کاغذی بود برای تبلیغ چیزی! اطرافشان مملو از شیاطین کریه المنظر! روی کاغذ رو خوندم... واااای خدای من تبلیغ برای کلاسهای عرفان حلقه.....! تو پیاده روی اربعین؟! چقد اینها شیاطین انسان نمای کثیفی هستند! ازاعتقادات پاک ومذهبی مردم سواستفاده میکنن!