eitaa logo
مکروبه !
2.1هزار دنبال‌کننده
218 عکس
26 ویدیو
1 فایل
میان لشکری از گرگ‌های درنده؛ مظلومِ مقتدریم! جان می‌دهیم اما خاک هرگز!" #زهرا_سادات #ابناء‌الحیدر https://daigo.ir/secret/83298351 آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا به ایتا برنخوره یه وقت، به در گفتم دیوار بشنوه. فرقی نمی‌کنه کجا؟! توی هر پلتفرمی نزاع و تخریب دیدید تذکر بدید: بالا غیرتا تو آتیش تفرقه فوت نکنید‌.
بعضی‌ها نقطه‌ی درگیری را اشتباه می‌کنند؛ خمپاره و توپخانه‌ی خودشان را آتش می‌کنند به سمت یک نقطه‌ای که آنجا دشمن نیست، آنجا دوست است. بعضی‌ها رقیب انتخاباتی خودشان را «شیطان اکبر» به حساب می‌آورند! شیطان اکبر آمریکاست، شیطان اکبر صهیونیسم است؛ رقیب جناحی که شیطان اکبر نیست، رقیب انتخاباتی که شیطان اکبر نیست. من طرفدار زیدم، شما طرفدار عمروئی؛ من شما را شیطان بدانم؟ چرا؟ به چه مناسبت؟ در حالی که زید و عمرو هر دو ادعای انقلاب و اسلام می‌کنند، در خدمت اسلام و در خدمت انقلابند. خط درگیری با دشمن را مشخص کنیم. حضرت آقا جان | ۱۳۹۱/۰۷/۲۴
نشسته‌ایم وسط هال. میان یک سبد اسباب بازی کوچکِ پخش و پلا روی فرش‌. علی مار صورتی رنگی توی دستش دارد. شبیه هیس هیس کارتون رابین هود. با اختلاف رنگ و البته بدون نیش‌. نیش سبز پلاستیکی‌ اش را دیروز از میان لبخندش کشیدم بیرون و انداختمش ته کشو. می‌ترسیدم به بچه آسیب بزند. حالا فقط یک مار بی آزار است. صورتی، بدون نیش و بدون ابهت‌، با چشم‌های باباقوری‌. علی از دمش گرفته و دنگ و دنگ کله اش را می‌کوبد به بالش. صدای آسمان غرنبه می‌آید. انگار یک خاورِ پرسر و صدا، بار سنگ و کلوخش را خالی کرده روی سقف خانه‌مان. مار نجات پیدا می‌کند. با لبخند بدون نیشش رها می‌شود روی فرش. علی با تعجب به این طرف و آن طرف نگاه می‌کند. صدای رعد و برق بعدی بلندتر است.می‌زند زیر گریه. دروغ چرا؟ خودم هم ترسیدم ولی به روی خودم نمی‌اورم. بغلش می‌کنم. قلبم هری می‌ریزد پایین. انگار بچه به بغل، مستقیم می‌روم غزه. وسط صدای قناصه‌ها و انفجار‌ها. چشم در چشم‌ِ ترسیده‌ی بچه‌های قد و نیم قد. روی آوارها راه می‌روم‌. روی تلی از آجرهای شکسته و نیمه سوخته‌. قبلا خانه بوده‌اند حتما. یک ساختمان چند طبقه شاید. چه بر سرشان آمده؟ از تصور پاسخش نفسم بند می‌آید. می‌ایستم کنار مادرهایی که بچه به بغل دارند؛ قنداقه‌های خونین و بچه‌های کوچک نیمه جان. وای از خیسی اشک توی نگاهشان. چشم‌هایم را می‌بندم. نمی‌توانم ببینم. انگار هوا اکسیژن ندارد. نفس کشیدن میان گرد و خاک و خون و ستم درد دارد. حالم از ظلم تکراری قوم یهود منقلب‌ است. زمزمه می‌کنم: إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ کسانی که مردان و زنان مؤمن را مورد شکنجه و آزار قرار دادند، سپس توبه نکردند، نهایتاً عذاب دوزخ و عذاب سوزان برای آنان است. زهرا سادات"
خسارت کدورت و تفرقه میان جبهه انقلاب چه‌بسا از خسارت شکست سیاسی بیشتر است. فتنه‌ی پیش‌روی ما که شعله‌اش ایمان و اخوت ما را خواهد سوزاند، کینه و حقد و بددلی میان برادران است. هيزم این آتش نباشیم.
خسته‌ام، تند و تند می‌کوبم روی شکم کیبورد. جمله‌ی عجق وجق و ناخوانایی تحویل می‌گیرم:《منبتتاقیحتاقبجتنیمدرملممبنیت!》 برای ذهن خسته‌ام همین حروفی که به‌ هم نمی‌آیند کافی‌ست. همین‌ها که بی ریخت و کج و کوله برایم قیافه می‌آیند. چشم می‌چرخانم روی پنج شش تا میم و جیم و قاف. می‌چپانمش میان پرانتز. یک علامت تعجب هم می‌گذارم تنگش. یک مشت حرف الفبا اند فقط. انگار نشسته‌اند کنار دوست‌های ناباب. کنار هم‌نشین‌های ناجور. حرف‌اند ولی جان بکنی هم نمی‌توانی بخوانی‌شان. آخر، نشست و برخواست مهم است. این که کنار کدام حرفی بنشینی تا کلمه شوی. اینکه با کی بپری تا جمله‌ات کند. فکرش را می‌کردی یک روز از یک جمله‌ی ناخوانا درس بگیری؟ نه:) آویزه‌ی گوشت باشد: منبتتاقیحتاقبجتنیمدرملممبنیت! زهرا سادات
. ⭕️ تکمیلی/طی اطلاعات بررسی شده توسط تیم تشکیل شده توسط سه کشور کانادا اوکراین و ایران و شنود جعبه سیاه و گزارش های دادگاه داخلی ایران و صحبت های پرسنل پدافندی، مشخص شد: 🔹هواپیما بر خلاف تایید دستگاه های امنیتی ایران و با فشار خلبان پرواز کرده و در طول پرواز از مسیر مشخص شده پروازی به دلیل نقص فنی به ادعای خلبان خارج شده است. 🔹در این زمان اپراتور پدافندی با هواپیما به عنوان پرنده ناشناس نزدیک شونده ارتباط گرفته و یک بار هم توسط مرکز پدافند خاتم الانبیا با هواپیما ارتباط برقرار شده که مشخص شد خلبان با توجه به اینکه پیامها را دریافت کرده اما پاسخی به آن ها نداده است. 🔹سپس اپراتور که به دلایل نامشخصی ارتباط خود را با مرکز پدافندی از دست داده بوده طبق قوانین بین المللی در زمان ۱۰ ثانیه از ۱۵ ثانیه مقرر اقدام به پرتاب دو فروند موشک پدافندی کرده است. 🔹در این پرونده شرکت هواپیمایی اوکراینی به دلیل عدم بررسی فنی هواپیما و خرابی سیستم فرستنده هواپیما مقصر و محکوم شده است. 🆔 @pedarefetneh | 🆔 @pedarefetneh |
خدایا چرا من پستای قبلی رو پاک کردم اخه🥺 قول قول که دیگه چیزی رو پاک نکنم. بخونید و روشنگری کنید‌.
دردناک و سخت بوده. حق دارید. قلب ماهم فرو ریخت وقتی شنیدیم. حالمون تا چند روز خراب شد‌‌. هنوز هم بعد چند سال برامون غم انگیزه. چه برسه برای اون‌هایی که عزیزشون رو تو اون حادثه از دست دادن. ولی خب خودشون اذعان کردند که مقصرند. به خاطر اصرار به پرواز و بی‌ توجهی به پیام‌ها.
شبِ عرفه دلِ آدم خالی می‌شود، انگار صدایِ چکاچکِ شمشیر‌هایِ تازه از کوره‌یِ آهنگرانِ کوفه درآمده می‌پیچد توی سرت. بویِ خون ، بوی سوختگیِ معجر، بوی آتش و دود و خاکسترِ چادرِ خیمه‌ها بلند می‌شود. انگار صدایِ حسین(ع) می‌پیچد تویِ تاریخ: إِلَهِي كَيْفَ أَخِيبُ وَ أَنْتَ أَمَلِي أَمْ كَيْفَ أُهَانُ وَ عَلَيْكَ مُتَّكَلِي... _زهرا سادات"🌱
آقای رئیسی، شب عرفه، کنار سفره‌ی سیدالشهدا، یادت نره برامون دعا کنی سید💔
داستان ما ماجرای آن شیشه‌گری است که وسط کارگاهش دعوا راه افتاده. مهم نیست برنده چه کسی باشد، این بلورهاست که فرو میفتد و میشکند... چه کسی دل‌نگران ميراث است؟ ➕️ @yaminpour
خیلی دلم گرفته. خیلی زیاد. دلم تو غزه‌س. روز عیده، نمیخوام حالتون رو خراب کنم. ولی خیلی براشون دعا کنید. خیلی💔
قربانگاه غزه من جنگ ندیده‌ام. هیچ ذهنیتی از پناهگاه ندارم حتی. تمام تصورم خلاصه می‌شود در آژیر‌ قرمز رادیو در میانه‌ی سریال‌ها. در صدای خش دار مردی که می‌گفت:《 توجه توجه! علامتی که هم اکنون می‌شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است...》 بعضی وقت‌ها بهش فکر می‌کنم. به دالان‌های تنگ و تاریک. به راه پله‌های زیرزمینی که آدم‌ها را بغل می‌گرفت تا وضعیت سفید شود. به چراغ‌های نفتی. به روشنایی شمع‌ها. به چشم‌های ترسیده‌ی مادرهایی که بچه‌هایشان را محکم بغل کرده بودند. چه می‌گفتند در گوش بچه‌ها تا آرام بگیرند؟ تا قلب‌های کوچکی که اندازه مشتشان بود، عین گنجشک‌های در آب سرد حوض افتاده، بال بال نزند؟ من جنگ ندیده‌ام. بعضی عکس‌ها اما، آدم را می‌کشند درون حادثه. درست وسط آوارها و چادرها و پناهگاه‌ها. انگار روح آدم پابرهنه می‌دود روی آجر شکسته‌هایِ ساختمان‌های فرو ریخته در زمین‌‌های خان‌یونس‌. کنار زن‌هایی که با امکانات کم، با بغض‌های گیر کرده در گلو، شیرینی می‌پزند برای عید‌. انگار سرک می‌کشی میان چادرهای پلاستیکی. می‌روی بالای سر بچه‌های گرسنه‌ایی که بوی شیرینی عید لبخند دوانده به صورت‌های آفتاب سوخته‌ و رنگ پریده‌شان. انگار می‌روی دیر البلح توی حیاط نیمه مخروبه‌ی مدرسه‌ایی، نماز عید اقامه می‌کنی. انگار میان خرابه‌ها، چرخ می‌خوری. با شیون و فغان. می‌خواهی، یک گوشه از ویرانه‌های مسجد العمری، زانو به بغل بگیری، چادر بکشی روی صورتت و یک دل سیر گریه کنی. اما خجالت می‌کشی. شرمنده می‌شوی وقتی چشم در چشم‌های راسخ زن‌های مبارز و امیدوار غزه می‌اندازی. زن‌هایی که هر روز قربانی پیشکش می‌‌کنند. زن‌هایی که هر روز عید قربان دارند. زن‌هایی که هر روز دل از اسماعیل‌ها‌ی شان می‌کنند... زهرا سادات"
ببخشید که غم نویس شدم. روز عیدی. دست خودم نیست. دعا یادتون نره امروز و برای جبران متن سایه جان رو بخونید تا لبخند بیاد رو لبتون. https://eitaa.com/sayeh_sayeh/702
گر بر سر نفس خود امیری مَردی... آخ آقای رئیسی! صحنه مناظرات چقدر ما رو به یاد مظلومیت شما میندازه.💔 چقدر مرد بودی حاج آقا چقدر جای خالیت درد داره😭
پزشکیان : زمون شاه مردم ترکیه عاشق این بودند بیان خیابون های ایران رو ببینید !!!! آقای پزشکیان زمون شاه ما حتی برق هم از ترکیه وارد می کردیم(کلیک) دست به دست کنید برسه دست زاکانی 😅
نمیدونم چجوری ، ولی شده با یه رشته نخِ نازک با یه تصویر خیلی ضعیف حتا ، خودتون رو به قضیه فلسطین گره بزنید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جوشیدن آب شیرین از زیر زمین در اردوگاه آوارگان فلسطینی در خان یونس، وقتی داشتن زمین رو برای نصب چادر میکندن، اونم جایی که هیچ وقت آب نداشته @sulook
امروز روز سختی داشتم. ولی این خبر باعث شد تو قلبم نورافکن روشن شه. حس میکنم از ته دلم شادم...
خود را نهج‌البلاغه مجسّم، و اخلاق مصوّر وانمود می‌کردند. نمایش اخلاق‌مداری می‌دادند. آیه و روایت از لب‌هاشان سرازیر بود. رقبا را دگم و منسدد و خشونت‌طلب می‌گفتند. خیلی زود زود، ناگهان در یک بازه ۲۴ ساعته، نمایش‌شان بر باد شد. پرده از چهره‌هاشان برافتاد؛ پزشکیان در پاسخ یک اصفهانی که از وضعیت زاینده‌رود و راهکار دولت آینده سوال کرد، به طعنه و عصبانیت گفت « برو به اونا رای بده بیان برات درست کنن»! ظریف در پاسخ کشاورز گلایه‌مند، چشم گرد کرد و انگشت تکان‌داد و فریاد کشید که «شما خجالت بکش»! و مشاور فرهنگی‌شان در برنامه زنده، مقابل چشم همگان، عصبانی شد و میکروفون را یک پرتاب پنج‌امتیازی کرد و برنامه را ترک کرد و رفت. حتی نتوانستند تا روز تکیه بر قدرت، ادای اخلاق‌مداری درآوردند.«یوم تبلی‌السرائر»شان زود رسید. بی‌ادب‌های بی‌گانه با اخلاق و رواداری. بی‌تحمل‌های خشن گشاده‌دهان. وارثان پونزدار دهه شصت. جانشینان دولت عربده‌کش دهه نود.
از سر صبح، سردرد بدی نشسته بود میان شقیقه‌هایم. دو انگشتم را دورانی می‌کشیدم روی پیشانی‌ام. مثل دور برداری یک مداد، از سکه‌ی کوچکی روی برگه. دلم می‌خواست بزند به سرم و استامینوفن ته کیفم را بدون آب قورت دهم. اولین و آخرین باری که این کار را کردم اما، انگار تکه گچ چسبناکی را با ماله کشیده بودند روی راه تنفسی‌ام. صدای مسیریاب خط کشید روی افکارم:«دویست متر دیگر به سمت راست بپیچید.» صدای تیک و تاک راهنما گم شد میان دلنگ و دلونگ آهنگ شیش و هشتی فلش‌ مموری راننده. ته فلش کله‌ی یک جوجه‌ی رنگ و رو رفته‌ایی، تکان تکان می‌خورد. جوجه‌ی قرمز و اخموی انگری بردز بود. با هر چرخ فرمان یک دور، دور خودش می‌چرخید.چشمم به جنب و جوشش که می‌افتاد سر دردم بدتر می‌شد. تحمل صداها برایم سخت شده بود‌. راننده پیچید به سمت راست‌‌. آفتاب می‌زد به چشمم. سرم را برگرداندم به سمت پنجره. حال و هوای شهر کم کم داشت رنگ و بوی انتخابات می‌گرفت. بنر‌ها و عکس نامزدها را چسبانده بودند روی در و دیوار و حتی درخت‌ها . راننده سرش را تکان داد. دست برد سمت ضبطش و خاموشش کرد. گفت: «باهاس یکی بیاد عین آقا رئیسی خدا بیامرز!» بعد خودش زیر لبی گفت: «خدا بیامرزدت مرد!» کنجکاو نگاهش می‌کردم. انگار منتظر بود تا سفره‌ی دلش را باز کند. گفت اوایل کرونا بود که پدرش مبتلا شد. این را که گفت مکث کرد. دستش را گذاشته بود روی بوق. سرش را تکان می‌داد. می‌خواست وقت کشی کند. برایش سخت بود انگار. به حرف که آمد احساس کردم کلنجار می‌رود با خودش که گوله بغض ته گلویش را بدهد کنار. سرفه کرد تا صدایش را صاف کند. گفت و گفت. از پدرش. از غریبانه رفتنش. از اینکه لحظه‌ی خاکسپاری هم کنارش نبودند. که نگذاشتند بروند بالای قبرش حتی. پشت نرده‌های قبرستان با ماسک و دستکش و به فاصله‌ی یک متر از خواهرها ایستاده بودند به تماشا. کسی نیامده بود سرسلامتی دهد. سه چهار نفر بیشتر نبودند‌. خودشان بودند و خودشان. که حتی نمی‌شد همدیگر را هم درآغوش بگیرند به تسلی. می‌گفت کیسه‌ی آهک را که خالی کردند توی قبر، دلش می‌خواست قلبش دیگر نزند. می‌گفت هر که یادش رفته باشد چه کسی ما را از آن اوضاع اسفناک کشاند بیرون او یادش نمی‌رود. می‌گفت: «باهاس یکی بیاد عین آقا رئیسی خدا بیامرز!» زهرا سادات
وقتی عزیزی از دنیا میره همیشه منتظری... هر چند سال که بگذره😭😭 منتظری شاید یک روز از در تو بیاد یا بهت زنگ بزنه یا اتفاقی جایی ببینیش. این انتظار تا آخر عمر باهات می‌مونه حاج آقا این چند شب خیلی منتظرت بودیم منتظرِ آرامشِ امام رضایی شما تو اوج بد‌اخلاقی‌ها برای چهار تا رای بیشتر. منتظر جمله‌ای که بگه: «آقایون ما در محضر خدا هستیم اتقوالله» حاج‌آقا هارداسان😭😭 _ابناء‌الحیدر🌱