_ 🏙 🕚 _
مالیخولیای "فرزندانساکنان" مرا از کار بیکار کرد تا کار بیافتد دست کسانی که حتا به فکر "ساکنان" هم نبودند !
عاقبت همین کار پارهوقت را هم رها کردم
و به جای لیای کوچکِ مادربزرگ ، شدم مادرِ بزرگِ تماموقتِ فرزندِ کوچکی که آسم داشت ...
البته به تعبیر پزشکش ، "آسم کودکان" ...
کودک ، آسمِ کودکان دارد دیگر ! انگار با اضافه کردن کودک به آخر بیماری ، خطرش کم میشد .
#صفحآت
*ازکتابِ رهش
امروز دم پیاده شدن از ماشین بهم گفت
مامان صبرکن میخوام بغلت کنم .
همینکه از دهنم پرید "مامان دیرم شده کلاس دارم " آوار عذاب وجدان و غم ریخت روسرم ...
بعد چند قدم ، دیدم داره صدای دعاعهد میاد هنوز ...
و این یعنی استاد نرفته سرکلاس .
برگشتم ...
بغلش کردم . بغلم کرد .
آروم شدیم .
آروممون کرد همون دعای عهد ،
همون العجل یا مولای یا صاحب الزمانِ آخرش ...
#اندراحوالات
#صاحِبُنآ
گفت ما که
اهل چله گرفتن
و زیارت خوندن
و مناجات سحری نیستیم ؛
فقط همین ازمون برمیاد که بگیم :
صلیاللهعلیک یااباعبدالله *
خدایا ما رو از توهم
خودالگوپنداری برا ملت بِرَهان !
و به واقعیت خودالگوپنداری
برا نسلمون بیفزا !
اگه خیر خدا دنیا و آخرت میخواید ،
کتاب بخونید :)
کتاب دم دستتون باشه .
با کتاب برید سراغ قابلمه غذاتون .
با کتاب برید مشغول بازی کردن با بچههاتون بشید .
بذارید کتاب رو توی دستتون مدام ببینن !
توی این روزایی که داره برام سخت میگذره ؛
تموم چشم امیدم به گوشه چشم شماست* ...
*صاحِبُنآ
_ از من به شما ، فقط سربار بودن رسید ...
#اندراحوالات
*
کاری به سود و ضرر داشتنش ،
یا کلاهبرداری و هک کردن حسابهای تلگرامی و
اتلاف وقت و چه و چه اش ندارم !
من تحلیلگر نیستم !
فقط آمدم بگویم ؛ یکبار یک عزیزی گفت :
"ما پولی که براش عرق نریخته باشیم ،
بهمون نیومده ! "
همین :)
*
#همستربازی
#درآمدِبیعرق
*
چند روز پیش ، خبر فوت یکی از اساتید مدرسه مبنا را دیدم . بعدترش دیدم آقای جوان آراسته برای آن عزیز از دست رفته ، نماز میت میخوانند . ایشان را نمیشناختم ولی پابهپای بچهها و استادیارها صلوات و فاتحه برایشان روانه کردم . شبی رفتم یک سری به تلگرامم زدم . - تاکوچ - خانم عسگرنجاد را باز کردم و آخرین پیامشان را خواندم . نوشته بودند "هیچ چیز این دنیا قدر مرگ یادم نمیاندازد چقدر باید زندگی کنم ."
عکس قبلش را باز کردم . صفحه اینستاگرام همان استادیار بود . دلم ریخت . دلم از ترس ، یا از حس تلخ جاماندن ، یا گزندگی دنیا ریخت . دلم گرفت . از کوچکی دنیا . از کوچکتری خودم . از اینکه هر قدر هم بگویم نوشته ها باقی میمانند ، باز هم میفهمم دارم خودم را فریب میدهم . پی راه فرارم انگار ! راه فرار از منسوخ شدن ...
مفرم کجاست ؟
زندگی کردن است ؟
لابلای صفحات کتابهایم ؟
بین نمازهایی که این اواخر نشسته میخوانمشان ؟
یا توی سلام های زیارت عاشورایی که دوسه شب است ، یکی درمیان عقب میافتم از چلهاش؟
مفرم کجاست ؟
کجا را پیدا کنم که مرگ پاورچین پاورچین سراغم نیاید ؟!
هیهات !
که"ما فراريان (و تعقيب شدگان) مرگ هستيم . اگر برايش بايستيم، ما را میگيرد و اگر هم از آن بگريزيم ، به ما میرسد. او از سايه ما به ما پيوستهتر است ....."[برگرفته از کلام مولا]
*
#مرگ
#مفرمانکجاست؟
میگن که آرزو بر جوانان عیب نیست .
حالا راه دوری هم نمیره یه بیت شعر ورد زبونمون باشه :
کفن کنید مرا رو به قبلهی حرمش ،
نجف چه جایِ قشنگی برای تدفین است ...
نُور*
*
"موقعی که اطمینان پیدا کردم این اتفاق افتاده واقعا آرزوی مرگ برای خود کردم که ای کاش میمردم و چنین حادثهای را شاهد نبودم...
ما یک عمر خود را پیشمرگ مردم کردیم و امروز هم آبروی مان را با خداوند متعال معامله می کنیم و در این شرایط سخت حاضر شدیم تا توضیح دهیم..."
اینها را که خواندید سردار حاجی زاده گفتند .
همان موقعی که آوار نفرت پراکنیها از همه طرف ، روی سر نظام و سپاه و انقلاب و ... سرازیر شده بود .
مردانِ ما آنقدر شرف دارند که بیایند روبروی دوربین و بگویند گردن ما از مو باریکتر ، آن هم وقتی قصوری ازشان سرنزده .
ولی طرف مقابلمان هیچ تضمینی برای شرافتش نداده ! هیچ تضمینی .
همیشه همین طور بوده .
؛ پرواز ۷۵۲ اوکراین
پ.ن : - دیوان عالی انتاریو -کانادا، خطوط هوایی بینالمللی اوکراین (UIA) را به دلیل - اهمال کاری - مسوول حادثه سقوط پرواز شماره ۷۵۲ دانست و حکم داد که این شرکت هواپیمایی از نظر قانونی مسوول پرداخت غرامت کامل به خانوادههای قربانیان این سانحه است .
*
نُور*
* "موقعی که اطمینان پیدا کردم این اتفاق افتاده واقعا آرزوی مرگ برای خود کردم که ای کاش میمردم و چنی
توی جمع های دوستانهتون ، خانوادگیتون ، این مسئله رو بگید حتما .
نذارید توی تب و تاب انتخابات ، اینجور مسائل مهم بره زیر خاکستر ...
توی این طور مواردی ،
وقتی صحبت کف خیابان و جامعه است ؛
لطفا یکسری ایده های کلی را تعمیم ندهید به تمام جامعه و به خورد مخاطبتان بدهید !
هر قشری ، در هر استان و شهر و محلهای ، زبان مخصوص خودشان را دارند .
زبان مخصوص هم یعنی همان روش و شیوهی تعامل و گفتگوی چهره به چهره و ...
نمیشود وقتی توی ولنجک تهران یک ایده ای موفقیت آمیز اجرا شده همان را وردارید ببرید توی فلان روستای شهرتان و پیادهاش کنید !
موقعیت شناس باشید خلاصه و بلدِ آدمهای منطقهتان :)