eitaa logo
نُور*
92 دنبال‌کننده
204 عکس
33 ویدیو
0 فایل
حق‌علی -علیه‌السلام- . . . [زلفِ تو را حکایت ما شانه می‌کند...] . . . . به‌جای کُپی ، خودت خلق کن :) https://daigo.ir/secret/8143380116 *
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از توییتر فارسی
بوی پاییز می‌آد. خوب شد حالا؟ دیگه گرمتون نیست؟ دیگه احساس خوشبختی می‌کنین؟ الان مشکلاتتون حل شد؟ @OfficialPersianTwitter
دلم گرفت ! از آن مسئولی که گذاشته‌اندش پشت میز . که به گفته‌ی خودش از شش ماهگی دخترش را گذاشته مهد و حالا حسرت می‌خورد . حسرت نبودن هایش کنار دخترکش . بعد رو به من میکند و میگوید خدا نعمتت داده ها ! برو بنشین کنج خانه‌ بچه داری‌ات را بکن . تو را چه به درس خواندن ؛ آن هم با سه تا بچه ... دلم گرفت امروز ! از این مدل آدمیزادهایی که از رنج‌هایت خبر ندارند ، نمیدانند تو با چه عذاب وجدانی داری دست وپنجه نرم میکنی تا بتوانی خانه را پشت سر بگذاری با تمام چالش‌هایش و بعد پا بگذاری توی چالشی جدید به اسم سر کلاس رفتن و درس خواندن . که نمیدانند قد صبوری‌ات تا کجاست و چقدر رها کردی درس‌ت را ، بخاطر بچه‌ها . بخاطر قد کشیدنشان . بخاطر بودن باهاشان . دلم گرفت ! که امروز آن مسئولین دم از حرفهایی زدند که خودشان عمل نکردند ... پ.ن*: واگفتم این‌ها را اینجا ، نه برای دوم بار که برای بار هزارم بود ... پ.ن**:برای آن لحظاتی که خشم چنبره زده بود توی گلویم و فریاد نشد ...
پیرمرد ، خسته بود . راهش دور بود یا نزدیک ؛ نمیدانم . اما خسته بود . فرشِ حرمتان شد پناهِ خستگی‌اش :)
_
نُور*
بعد از دوماه عزاداری و مصیبت و چشیدن شوری اشک‌هایمان ، یادمان نرود نورِ لبخند کودکانِ غزه را که مدت‌هاست سوسو میزند . یادمان نرود قول آن عارف و رهبر به حق را که : قضیه فلسطین کلید رمز آلود فرج است .
❗️🖇
* سه چاهار سال پیش ، یه پیج هنری رو دنبال میکردم . توی این ایام پست‌های منتسب به همین ایام رو میذاشت . منم جوگیر ! میرفتم توی نظراتش و به آدمایی که فلانی رو لعن کرده بودن و دری وری نوشته بودن میگفتم بابا بیخیال ! بحث بحثِ مودت و وحدته‌ها ! حالا علنی هم لعن نکنید چیزی از حُب و بغضتون کم نمیشه‌ *! تهشم یه حضرت آقا فرمودنی اضاف میکردم که مثلا دیگه حرفم حجته براتون و ... ! ولی خب ؛ بعدش فهمیدم چه خیال خامی داشتم :) الانم داره برام تثبیت میشه که چه خیال خامی داشتم ! *ولی مث اینکه تا یه مشت قرمزی فرو نکنن توی چش و چال ما ، عیار حُب و بغضشون مشخص نمیشه ! *
دیشب دوستم آمده بود خانه‌مان . از طولانی شدن تحصیلم برایش سفره‌ی دل وا کردم . گفت اتفاقا با بچه‌ها چند روز پیش داشتیم از اراده‌ی تو حرف میزدیم . که فلانی (من را میگفت) اراده‌اش خیلی زیاد است با این همه وقفه باز شروع میکند درسش را . بگذریم که من خندیدم به حرفش و رد شدم ولی امروز سر کلاس چندتا خانم همکلاسی‌ام را که دیدم فهمیدم اراده فقط این خانم‌های طلبه ، مابقی حتا ادایشان را هم نمیتوانند دربیاورند ! یکیشان ورودی سال نود بود . بازپذیری آزمون داده بود حالا ترم پنجی بود با چاهارتا بچه و یک داماد . آن یکی چهل سالش بود با پنج تا بچه از نوزده ساله بگیر تا دو و نیم ساله . قرار شد هم‌مباحثه‌ای بشویم ؛ البته که من قبلش خدا خدا میکردم بتوانم یک جوری ارتباط بگیرم با این خانوم ، یک طورِ خانومانه و متینی بودند که عجیب به دلم نشستند . و خب کور از خدا چه میخواست ؟! پیشنهاد مباحثه را روی هوا گرفتم ! و امان ! امان از آن خانم میانسال و جاافتاده‌ی عرب . که با لهجه‌ی غلیظش کلاس پر از نسیم نخلستان شد .
امروز *