🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#حنیفا
part:11
چند نفر یک پیکر روی دوششون هست یکی پرسید سلام خانم اینجا منزل شهید حسین ....
نزاشتم حرفش تموم شه گفتم بله بله چه طور گفت شما چه کاره ی شهید هستید گفتم دخترش.»
گفت پیکر باباتون اینجاست بفرمایید اون لحظه دستم رو به در تکیه دادم و نشستم روی زمین.
بعد بلند شدم در رو باز کردم گفتم بیا بابایی به خونه ی خودت خوش آمدی مهربونم.
بابا اومد تو خونه گفتم بابام رو بیارید توی اتاقم میخوام باهاش حرف بزنم آوردن تو اتاقم همه رفتند بیرون بهش گفتم بابایی چرا رفتی و گریه میکردم مامانم اومد گفت ساعتپنج عصر مراسم تدفین باشه ای گفتم الان تقریبا ساعت دو بود ولی خیابون شلوغ بود انگار اومده بودند برای تدفین وقتی مراسم شروع شد جای سوزن انداختن نبود وقتی بابا رو میخواستند دفن کنند چند تا بوسش کردم بعد....
تا ساعت دوازده شب پیش بابام بودیم رفتیم خونه ولی خوابم نمیبرد
رفتم پیش لباسای بابام بوشون کردم بوی خودش میداد چقدر خوش بود بودند بوسشون کردم و توی بغل گرفتمشون.
بعد از یکی دو ماه محمد و رضا اون یکی داداشم علی گفتند ما میریم جبهه گفتم باش.
آبجی هام اومدن پیشم اونها زودتر از من ازدواج کرده بودند و یکی شون تو بچه داشت اون یکی آبجیم بهار حامله بود داداشام هم همشون ازدواج کرده بودند ولی همه توی یک خونه زندگی میکردیم چون خونه واسه ی خودش یک آپارتمان بود.
یک طبقه برای من خالی بود به محمد گفتم اول وسایل روتوی خونه ی خودمون بچینیم بعد برو
گفت باشه.
وسایل رو چیدیم وقتی محمد و برادرام رفتند رفتم پیش زن داداشام و مامانم برای شام دعوتشون کردم خونه.
رفتم پیش خواهرام شوهرای اونا هم داشتن میرفتن منطقهشب نبودند.
همه رو دعوت کردم برای شام خونه وقتی رفتم خونه...
نویسنده:خانم رکن الدینی
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــوابوخیـالشدهکربلا. . .💔🥺
#امام_حسینم
#عرفه
* مکتبشهدا .
ای که دستت میرسد؛ دستی بگیر🌿. باسلام برای عیدغدیر قصد داریم ان شاالله برای بچه ها یک عیدی کوچیک بدی
سلام فقط سی هزار تومان تا تکمیل ی همت بفرمایید واریز کنید
یاعلی🌿
‹تقــویـم›🌿'
‹²روزتـاعیـدسعیـدقـربـان›🌸"
‹¹⁰روزتـا#عید_غدیر خـــم›♥️"
‹²²روزتـامـاهمحـرمحسینــي›🥺"
‹⁷¹روزتـااربعیـــن حسینـي›💔"
«مکـتـبشهـدا»...🌿