روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : پنجم
🔸صفحه: ۲۴۳_۲۴۱
🔻قسمت: ۱۴۵
همرزم شهید: رسول محمودآبادی
شبی، در پرواز به ایران، من و حاج قاسم، کنار هم بودیم. گفتم در این مدتی که من کنار آقای بادپا بودم، خیلی به شما حسادت کردم. این آدم، چقدر شما را دوست داره! به قدری بهتون علاقه داره که فکر نکنم اندازه ی یه سر سوزن به خودش علاقهای داشته باشه. چند ماه بعد از شهادت حاج حسین، سردارسلیمانی را دیدم. حرف حاج حسین بود. چقدر در نبود حسین دلتنگ و کسل بود! جای خالی حسین، واقعاً کنارش حس می شد.
🔻قسمت: ۱۴۶
همرزم شهید: حمزه حمیدی نیا
من و حسین، در جبهه ی مقاومت سوریه با هم آشنا شدیم. حسین، از فرماندهان اطلاعات هشت سال دفاع مقدس بود. تعجب میکردم که چطور با ۷۰ درصد جانبازی، باز به سوریه آمده است. شنیده بودم که بازنشسته شده و با وساطت حاج قاسم آمده است.
چند وقتی از آمدنش می گذشت. کم کم با روحیاتش آشنا شده بودم. تنها چیزی که باعث حیرتم می شد نترس بودنش بود. این حرف من تنها نبود. تمام بچه هایی که با حسین در عملیات شرکت میکردند، می دانستند که او در هر عملیاتی، نوک پیکان است.
همه، حسین را آدمی شجاع، نترس و قوی یاد میکردند. حسین، خیلی توی دلم جا گرفته بود. هرچه می گذشت، بیشتر شیفته ی منش و اخلاقش می شدم. باهم عقد برادری خواندیم. یک منزل توی دمشق داشتم. هر وقت بیکار بود، حتماً به من سر می زد. باهم می نشستیم و درد و دل می کردیم. همین که می خواست برود، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. پشت سرش دعا می خواندم. می گفتم: حسین جان، برادرم، عزیزم، تو رو خدا، خیلی مواظب خودت باش!
🔻قسمت: ۱۴۷
همرزم شهید: رسول جمشیدی
حسین، با توجه به تجربیات خیلی خاص اطلاعات عملیاتی که در زمان جنگ داشت، هر جا که وارد میشد، با روحیه ی شجاعانه، نظرش را می گفت. در بعضی میدان ها باعث تحول شده بود. در بعضی میدان ها که بچه ها زمین گیر شده بودند، با حرکات، رشادت ها و شجاعت های استثنایی اش باعث میشد که محور ها به جلو حرکت کنند و خط را بشکنند و به قلب دشمن نفوذ کنند و ضربات مهلکی را وارد کنند. گاهی وقت ها، بر حسب اوضاعی که در عملیات ها پیش می آمد، بر اساس تجربیاتی که داشت، بدون مشورت با فرماندهی عمل می کرد. گاهی با این که می دانستند در آن وضعیت، بهترین تصمیم گرفته شده، این رفتار، به مزاج بعضی فرماندهان خوش نمیآمد، و شاکی می شدند.
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: من در دعاهای خودم، عموماً به حضرت زینب(س) و حضرت فاطمه (س) توسل پیدا میکنم
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
حاج قاسم سلیمانی: شهید بَرنده است، بُرنده است، ماندگار است، ابدی است. مقام دارد، مقام میدهد. روشن است، راه را روشن میکند. اثر میگیرد، اثر میدهد.
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم: روایات سوریه
🔸صفحه: ۲۴۳-۲۴۴-۲۴۵
🔻قسمت: ۱۴۸
همرزم شهید: مرتضی حاج باقری
حسین اولین باری که به سوریه آمده بود ،از رفتار بعضی فرماندهان خسته شده بود و از لحاظ روحی وضعیت خوبی نداشت. در جلسه ای که حاج قاسم حضور داشت، حسین روبه روی حاج قاسم نشسته بود.
حسین، روی کاغذ کوچکی می نویسد«حاج آقا، من ۱۰۷ روزه به مرخصی نرفته ام. اجازه بدین برم به بچّه ها یه سری بزنم و برگردم. ».
کاغذ را دست به دست می دهد تا به دست حاج قاسم برسد.
حاج قاسم ، کاغذ را می گیرد و پشت برگه جواب می دهد که «فعلاً با شما کار داریم. وقت مرخصی رفتن نیست. ».
حسین ، با این که خیلی وقت بود خانواده اش را ندیده و دل تنگ بود، وقتی حاج قاسم ازش خواست بماند، با جان و دل قبول کرد. روی حرف حاج قاسم حرفی نزد و ماند. ۴۱ماه که شد بخاطر مجروحیت برگشت ایران.
قسمت : ۱۴۹
همرزم شهید : محمد مطهری
بعد ازاین که بحث سوریه پیش آمده بود ، حسین، خیلی بی قرار بود.
تازه می فهمیدم چرا حسین نمی تواند یک جای ثابت بایستد و چرا آرام و قرار ندارد!
مدّتی بود که حسین راندیده بودم. تا این که سال ۱۳۹۱با خانواده ام رفته بودم سوریه.
درهتلی در دمشق بودیم. شبی، برای نماز مغرب و عشا، به حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها رفتیم.
چهره ای آشنا در صف نماز جماعت به چشمم خورد.
برای این که مطمئن شوم،نزدیکش رفتم. حاج مرتضی بود!
دستم را گذاشتم روی شانه اش.
نگاهش را برگرداند. باتعجب نگاهم کرد. همدیگر را بغل کردیم.
بعد از روبوسی و احوال پرسی، گفت «حسین بادپا خبر داره که اینجایی؟».
گفتم«نه. !».
گفت «بذار کمی سر به سرش بذارم. ». گوشی موبایلش رابرداشت و زنگ زد به حسین و گفت «حسین، می خوام گوشی رو بدم دست یه نفر، ببینم می شناسیش یانه. ».
حسین، گوشی را گرفت.
همین که صدای مراشنید، با تعجب گفت «شما اینجایی یا حاج باقری ایرانه؟!».
خندیدم و گفتم «برای زیارت اومده ایم. ».
هردوخیلی خوشحال شدیم. همین که صدایش را شنیدم ،دلم خیلی هوایش را کرد.
گوشی راقطع کردم.
از حاج مرتضی ،از وضع سوریه پرسیدم؛و از حسین.
حاج مرتضی از شجاعت های حسین برایم گفت.
حسین و شجاعتش را از زمان جنگ می شناختم.
اگر غیر این بودتعجب می کردم.
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 به حق همین حسین بادپا...
▫️به من خبر دادند که حسین چریک هرشب از سنگر به بیرون میزند که گفتم مواظب حسین باشید.
▪️یک بار حاج قاسم به حسین میگوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد.
▫️وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند حسین با یک تکه چوب سه اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین میگوید؛
▪️حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی می زند و می گوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه میکنم.
#شهید_حسین_بادپا
#گلزار_شهدای_کرمان
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍عرق خوری که جام شراب را کنار گذاشت📛
🔹به فطرت الهی خویش بازگشت پای در میدان جهاد با نفس و دشمن بیرونی نهاد و سرانجام شربت شهادت نصیبش شد🕊🕊
⚪️ او از لذت زودگذر و چندروزه دنیا گذشت و به عیش مدام و ابدی در جوار حق تعالی دست یافت
🌹۱۷ آذر سالروز شهادت شاهرخ ضرغام
🔸طوبی له و حسن مآب
💢به گفته عارف بالله، آیت الله حق شناس: آیت الله بروجردی ها حساب کتاب دارند، ولی شهدا بی حساب و کتاب هستند.
✍پ.ن: یعنی مرجع تقلید در روز محشر مورد بازخواست قرار می گیرد، ولی شهید، بدون حساب و کتاب، وارد بهشت می شود ... حتی آن عرق خور توبه کرده!!
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 سیمرغی که نگذاشت آسمان ایران، جولانگه مگسهای بعثی شود!
🗓۱۵ آذر #سالروز_شهادت
#شهید_احمد_کشوری...🌷🕊
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💚┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍بهار کرده گل روی تو زمستان را...
#حاج_قاسم
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲استوری
🕊 #شهید_حاج_اصغر_انجم_شعاع یکی از مسن ترین شهدای، گلزار شهدای کرمان است.
#گلزار_شهدای_کرمان
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
-اینجا
هنوز وجودت
نفس میکشد . . .
#حاج_قاسم
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
#مراسم_تشییع
#شهید_گمنام
🔷سه سنبه ۲۱آذرساعت۸/۳٠
از فرودگاه کرمان
به سمت معراج الشهدا
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم: روایات سوریه
🔸صفحه: ۲۴۵-۲۴۶-۲۴۷
🔻قسمت: ۱۵۰
همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد (ابومحمد)
با حاج حسین توی دمشق آشنا شده و مدتی که آنجا بودم، با هم خیلی رفیق شده بودیم.
بعضی از ماموریت هایی را که در سطح شهر بود، با هم می رفتیم.
آدم خیلی خوش صحبت و خوش برخورد و بسیار خاکی و متواضعی بود. اهل نماز شب بود؛ هر شب نماز شب می خواند. از دشمن هراسی نداشت. صدای ترکش یا خمپاره هم که می آمد،عکس العملی نشان نمی داد؛انگار هیچ نمی شنود! بسیار ساده بود:من آنجا دست کم یک کوله پشتی همراهم بود؛ولی حسین فقط یک پلاستیک داشت که دو دست لباس داخلش می گذاشت. به هیچ چیزی تعلق خاطر نداشت.احساسش این بود که انگار در این دنیا نیست و هر آن می خواهد برود. دو سال قبل از شهادتش، قضیه ای پیش آمد؛ به حاج قاسم گفتم که《بادپا اومده که فقط شهید بشه؛خیلی بی پرواست.》.کار من در دمشق تمام شد و رفتم حماه؛اما حاج حسین در دمشق ماند.
🔻قسمت: ۱۵۱
همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد)
سال 1393، مسئولیت قرارگاه امام سجاد علیهِ السّلام در استان حماه را برعهده داشتم. عملیات سنگینی برضد مواضع ارتش در شمال حماه توسط مسلحین شد و شهرهای شمال حماه در عملیاتی ناگهانی یکی پس از دیگری سقوط کردند و خود شهر مهم و فوق العاده حساس و استراتژیک حماه هم در آستانه ی سقوط قرار گرفت.
در 140کیلومتری حماه،منطقه ای بود که از شمال به رقه، از غرب به حلب،ازجنوب به حماه،و از شرق به دیرالزور ختم می شد.یک گره مواصلاتی خیلی مهم بود و یکی از ماموریت های اصلی ما، باز نگه داشتن این جاده و تامین و برقراری و امنیت این جاده بود.کار بسیار سنگینی بود.پشتیبانی لجستیکی اعم از مهمات، غذا، اقتصاد شهر، رفت و آمد مردم به شهر، سوخت شهر و ... از همین جاده تامین می شد.
ادامه دارد......
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
🌿 محمد حسین یوسف الهی
🌷شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود....
🌴 همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز
🔸خاطره ای کوتاه:
به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ،زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون.
شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت.
🌱▫️🌱▫️🌱▫️
🔵 کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد.
نماز شب ایشان با تفکر و طولانی بود
دائما ذکر خدا می گفت
قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود
هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود
چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت
خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت
روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود
🔹شهیدیوسف الهی، در دوران دفاع مقدس با عنوان بسیجی در واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان مشغول انجام وظیفه بود
#جان_فدا
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #آن_روزها
💢 ببینید | سال گذشته؛ حال و هوای زائران در شب شهادت سردار دل ها ...
#حاج_قاسم
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
از این عکس قشنگا ♥️.:)
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
------------------------------------------
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم: روایات سوریه
🔸صفحه: ۲۴۷-۲۴۸-۲۴۹
🔻 ادامه قسمت: ۱۵۱
همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد)
نیروهای ایرانی، در بخشی از شهر که در اختیار دولت بود، مستقر بودند.
فرمانده ی سپاه سوریه با من تماس گرفت که «آقای ابو محمد، کجایی؟»
گفتم «فلان جا»
گفت «می دونی چه اتفاقی افتاده؟»
گفتم «بله. دوستان خبر داده اند»
زمانی که حماه سقوط کرده بود، ما مأموریتی در آنجا نداشتیم و فقط چند دیده بان گذاشته بودیم واطلاعات را می گرفتیم وبه جلسه ی شورا می رفتیم واخبار و اطلاعات مربوط به منطقه را در این جلسات کسب می کردیم.
گفتم: شما نگران نباشید. ما هر کاری از دستمون بر بیاد، کوتاهی نمی کنیم.
کارهایی را شروع کرده ایم. به همه بچه ها
گفتم که رأس ساعت ۷صبح، در پایگاه حماه جمع شوند.
فوری مراتب را به دمشق اطلاع دادم. همه ی بچه ها در پایگاه حماه جمع شده بودند. با آن ها صحبت کردم و نیروها را سازمان دهی کردیم. چون جاده شب در دست مسلحین بود و آنان رفت وآمد می کردند، ارزش این را نداشت که بی گدار به آب بزنیم؛ هر آن احتمال داشت درگیری بشود وتلفات بدهیم.
مسئولان، برنامه ریخته بودند که به محض این که آفتاب طلوع کرد، به سمت شهر حرکت کنیم.
صبح که شد، ما نیم ساعت بعد از اولین ترددی که توی جاده شد، حرکت کردیم و وارد شهر حماه شدیم و به روستای قمحانه رسیدیم.
در قمحانه، پایگاهی کوچک داشتیم که یک خانواده ی شیعی به نام سودین بودند. ۵ برادر بودند که با ما کار می کردند. حدود ۱۵ قبضه سلاح به این ها داده بودیم و همکاری خیلی خوبی با ما داشتند
و می شود گفت که قمحانه را حفظ کرده بودند. با یکی از این ۵ برادر به نام عبدالکریم و نیروهایی که در اختیارش بود، رفتیم جبهه ای که دشمن بود. مسئولان ارتش هم آنجا بودند وضع بسیار بدی بود. دشمن تا۵۰۰ متری آمده و شهر در حال سقوط بود. مسئولان ارتش، خیلی نگران بودند. گفتم: نگران نباشید. ما هر کاری از دستمان بربیاد، میکنیم. گام اول، این است که دشمن را باید متوقف کنیم که جرأت نکنه بیاد جلو تر. گام دوم، ان شاءالله بیرون شان می کنیم.
گام سوم هم تعقیب شان می کنیم و حتی متصرفات قبلی شان رو هم ازشون می گیریم.
ادامه دارد......
#قسمت_اول👇
┄┅ ❥❥❥ ┅
#جان_فدا
لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم
🍀⚘🍀⚘🍀⚘
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حَبیبْ
یعنی دوست
یعنی رفیق
و شفیق....
گاهی خوب است #حَبیب شوی تا
#محبوب تو را بطلبد!
برای خودش...
اما برای با او شدن
باید از خودت بگذری
از تمام خودیت هایت
تا فانی در او شوی...
#سردار_دلها ...♥️