eitaa logo
روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم سلیمانی(مجمع)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
🌹کانال ترویج مکتب حاج قاسم سلیمانی اهداف👇 اعزام راویان تخصصی مکتب برگزاری دوره وکارگاه آموزش تخصصی روایتگری وتربیت استادومربی مکتب اعزام کاروان راهیان مکتب به استان کرمان برگزاری کنگره ویادواره حاج قاسم ⚘سیاری ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ @shahidegomnamemaktabehajqasem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 سیمرغی که نگذاشت آسمان ایران، جولانگه مگس‌های بعثی شود! 🗓۱۵ آذر ...🌷🕊 شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘ «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💚‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍بهار کرده گل روی تو زمستان را... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲استوری 🕊 یکی از مسن ترین شهدای، گلزار شهدای کرمان است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-اینجا هنوز وجودت نفس می‌کشد . . . اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
🔷سه سنبه ۲۱آذرساعت۸/۳٠ از فرودگاه کرمان به سمت معراج الشهدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم: روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۴۵-۲۴۶-۲۴۷ 🔻قسمت: ۱۵۰ همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد (ابومحمد) با حاج حسین توی دمشق آشنا شده و مدتی که آنجا بودم، با هم خیلی رفیق شده بودیم. بعضی از ماموریت هایی را که در سطح شهر بود، با هم می رفتیم. آدم خیلی خوش صحبت و خوش برخورد و بسیار خاکی و متواضعی بود. اهل نماز شب بود؛ هر شب نماز شب می خواند. از دشمن هراسی نداشت. صدای ترکش یا خمپاره هم که می آمد،عکس العملی نشان نمی داد؛انگار هیچ نمی شنود! بسیار ساده بود:من آنجا دست کم یک کوله پشتی همراهم بود؛ولی حسین فقط یک پلاستیک داشت که دو دست لباس داخلش می گذاشت. به هیچ چیزی تعلق خاطر نداشت.احساسش این بود که انگار در این دنیا نیست و هر آن می خواهد برود. دو سال قبل از شهادتش، قضیه ای پیش آمد؛ به حاج قاسم گفتم که《بادپا اومده که فقط شهید بشه؛خیلی بی پرواست.》.کار من در دمشق تمام شد و رفتم حماه؛اما حاج حسین در دمشق ماند. 🔻قسمت: ۱۵۱ همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد) سال 1393، مسئولیت قرارگاه امام سجاد علیهِ السّلام در استان حماه را برعهده داشتم. عملیات سنگینی برضد مواضع ارتش در شمال حماه توسط مسلحین شد و شهرهای شمال حماه در عملیاتی ناگهانی یکی پس از دیگری سقوط کردند و خود شهر مهم و فوق العاده حساس و استراتژیک حماه هم در آستانه ی سقوط قرار گرفت. در 140کیلومتری حماه،منطقه ای بود که از شمال به رقه، از غرب به حلب،ازجنوب به حماه،و از شرق به دیرالزور ختم می شد.یک گره مواصلاتی خیلی مهم بود و یکی از ماموریت های اصلی ما، باز نگه داشتن این جاده و تامین و برقراری و امنیت این جاده بود.کار بسیار سنگینی بود.پشتیبانی لجستیکی اعم از مهمات، غذا، اقتصاد شهر، رفت و آمد مردم به شهر، سوخت شهر و ... از همین جاده تامین می شد. ادامه دارد...... 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
🌿 محمد حسین یوسف الهی 🌷شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود.... 🌴 همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز 🔸خاطره ای کوتاه: به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ،زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون. شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت. 🌱▫️🌱▫️🌱▫️ 🔵 کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد. نماز شب ایشان با تفکر و طولانی بود دائما ذکر خدا می گفت قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود 🔹شهیدیوسف الهی، در دوران دفاع مقدس با عنوان بسیجی در واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان مشغول انجام وظیفه بود http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 💢 ببینید | سال گذشته؛ حال و هوای زائران در شب شهادت سردار دل ها ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
از این عکس قشنگا ♥️.:) -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم: روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۴۷-۲۴۸-۲۴۹ 🔻 ادامه قسمت: ۱۵۱ همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد) نیروهای ایرانی، در بخشی از شهر که در اختیار دولت بود، مستقر بودند. فرمانده ی سپاه سوریه با من تماس گرفت که «آقای ابو محمد، کجایی؟» گفتم «فلان جا» گفت «می دونی چه اتفاقی افتاده؟» گفتم «بله. دوستان خبر داده اند» زمانی که حماه سقوط کرده بود، ما مأموریتی در آنجا نداشتیم و فقط چند دیده بان گذاشته بودیم واطلاعات را می گرفتیم وبه جلسه ی شورا می رفتیم واخبار و اطلاعات مربوط به منطقه را در این جلسات کسب می کردیم. گفتم: شما نگران نباشید. ما هر کاری از دستمون بر بیاد، کوتاهی نمی کنیم. کارهایی را شروع کرده ایم. به همه بچه ها گفتم که رأس ساعت ۷صبح، در پایگاه حماه جمع شوند. فوری مراتب را به دمشق اطلاع دادم. همه ی بچه ها در پایگاه حماه جمع شده بودند. با آن ها صحبت کردم و نیروها را سازمان دهی کردیم. چون جاده شب در دست مسلحین بود و آنان رفت وآمد می کردند، ارزش این را نداشت که بی گدار به آب بزنیم؛ هر آن احتمال داشت درگیری بشود وتلفات بدهیم. مسئولان، برنامه ریخته بودند که به محض این که آفتاب طلوع کرد، به سمت شهر حرکت کنیم. صبح که شد، ما نیم ساعت بعد از اولین ترددی که توی جاده شد، حرکت کردیم و وارد شهر حماه شدیم و به روستای قمحانه رسیدیم. در قمحانه، پایگاهی کوچک داشتیم که یک خانواده ی شیعی به نام سودین بودند. ۵ برادر بودند که با ما کار می کردند. حدود ۱۵ قبضه سلاح به این ها داده بودیم و همکاری خیلی خوبی با ما داشتند و می شود گفت که قمحانه را حفظ کرده بودند. با یکی از این ۵ برادر به نام عبدالکریم و نیروهایی که در اختیارش بود، رفتیم جبهه ای که دشمن بود. مسئولان ارتش هم آنجا بودند وضع بسیار بدی بود. دشمن تا۵۰۰ متری آمده و شهر در حال سقوط بود. مسئولان ارتش، خیلی نگران بودند. گفتم: نگران نباشید. ما هر کاری از دستمان بربیاد، میکنیم. گام اول، این است که دشمن را باید متوقف کنیم که جرأت نکنه بیاد جلو تر. گام دوم، ان شاءالله بیرون شان می کنیم. گام سوم هم تعقیب شان می کنیم و حتی متصرفات قبلی شان رو هم ازشون می گیریم. ادامه دارد...... 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅ ❥❥❥ ┅ لینک کانال روایتگران راهیان مکتب حاج قاسم 🍀⚘🍀⚘🍀⚘ http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حَبیبْ یعنی دوست یعنی رفیق و شفیق.... گاهی خوب است شوی تا تو را بطلبد! برای خودش... اما برای با او شدن باید از خودت بگذری از تمام خودیت هایت تا فانی در او شوی... ...♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | از تو و نام تو و مذهبِ تو می‌ترسند دشمنانت همه از مکتبِ تو می‌ترسند ... ۲۱ روز تا چهارمین سالگرد حاج قاسم عزیز🖤 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم :روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۵۱-۲۵۲ 🔻ادامه قسمت: ۱۵۱ اول، من و حاج حسین و چند تا از بچه های کادر سپاه رفتیم جلو. حاج حسین و بچه ها رفتند گونی آوردند و داخلش خاک ریختند و سنگر درست کردند. برای ادامه ی عملیات می بایست تاصبح صبر می کردیم. من برگشتم قرارگاه. حاج حسین و بچه ها آنجا ماندند. قرار گاه بودیم که عقید سهیل اعلام کرد که تل ناصریه آزاد شده. بیسیم زدم به حاج حسین. گفتم «حاجی، شما به زور نرو ناصریه. اگه می خوای ناصریه را پرکنی، از روی ارتفاعات برو. ». حاج حسین گوش نکرد؛ چون آن موقع ،او‌در وسط کار بود و می دانست چه کند و ما دور بودیم. تدبیرش این بود که از پایین برود؛ اما دونفراز بچه های قمحانه و سه نفر از بچه های فوعه و کفریا شهید شدند. بیسیم زدم به حاج حسین گفتم«چرا این کار رو کردی؟ مگه قرار نبود نری ؟». گفت «عقید سهیل گفته بود که اینجا خالیه. ». دوباره کمی جلوتر رفتند. حاج حسین زنگ زد که «فلانی می گه اینجا بازه. ». گفتم«حسین، همین طوری نرو. باز تأکید می کنم: از روی عارضه ها برو پایین و با فاصله ی ۲۰۰-۳۰۰ متری بین بچه ها؛ طوری که شما به دشمن مشرف باشید. ». باز حسین گوش نکرد و با ماشین با چهار پنج نفر از بچه های سپاه رفته بودند این ور و آن ور تیراندازی کرده و رفته بودند سمت یک خانه. در گاراژش بازبوده. می روند داخل. مسلحین هم دور تادور آنجا را محاصره می کنند. تقریباًچهار ساعت آنجا گیر می افتند و باتری موبایل و بیسیم و تترایی که همراه شان بوده ، تمام می شود. خیلی نگران بودیم. مسلحین،کپسول های جهنمی دستی را از دیوار پرت می کردند تا آنجا را منفجر کنند. سرانجام بچه ها می روند کمک. تانک می برند و شلیک می کنند تاهوا به تاریکی می خورد و می توانند آن ها را نجات بدهند. بااین موضوع، اعتراضات زیادی به من کردند ؛ولی چون نکات مثبت حاج حسین بیشتر بود،ازش دفاع کردم. سرانجام با گذشت روزهای متوالی و به حول و قوه ی الهی ،عملیات طوری سریع اجرا و زود جمع شد که نه تنها مناطقی که جبهة النصره و مسلحین درسال۱۳۹۳تصرف کرده بودند ،بلکه شهر مهم و پر جمعیت حلفایا را که قبل از سال ۱۳۹۱در دست مسلحین بود،پس گرفتیم. 👇 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️حاج قاسم سر نماز برای مظلومین دعا میکرد سردار اسدی در برنامه به افق فلسطین: من کسی را نمیشناسم اندازه حاج قاسم خدمت کرده باشد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روایت شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید علی عابدینی 💢شهید عابدینی سه تا خصوصیت داشت... 🔹یکی اینکه شجاع بود شهید عابدینی مرد حادثه بود... 🔸دو در صحنه جنگ با دشمن همیشه دارای روحیه ابتکاری بودند مدیریت صحنه جنگ شوند فوق العاده بود... 🔸نکته سوم معنویت... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم : روایات سوریه 🔸صفحه: ۲۵۳-۲۵۴ 🔻قسمت: ۱۵۲ همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد (ابومحمد) تازه شهر اثریا را گرفته بودیم. دهقان(شهید)، مسئول ارتباطات بود و نقش تعیین کننده ای در روحیه دادن به بچه ها در تمام حالات حتی در چند قدمی دشمن داشت.روزی کنار حاج حسین بودم. آقای دهقان آمد و گفت《کاری ندارین؟》. گفتم《چرا. من می خوام بعد از نماز مغرب و عشا با ننه ام صحبت کنم.》. بعد از نماز، گوشی را گرفتم. عادتم این بود که همیشه به جای سلام و احوال پرسی، این شعر را برای ننه ام می خواندم که《اول، از روی ادب، ای گل بی خار سلام/ دوم، از روی محبت، به تو دارم یه پیام...》. بعد می گفتم《 ای وجودی که وجودم ز وجودت به وجود آمده است/ جان به قربان وجودت که وجودم ز وجودت به وجود آمده است...》. حسین، خیلی از این شعر خوشش آمد. این ها را نوشت و شماره ی ننه ی ما را هم برداشت. از آن شب به بعد، چپ و راست به ننه ی من زنگ می زد! هروقت من به ننه ام زنگ می زدم، می گفت《ننه، یکی زنگ می زنه، بهم می گه ننه!》. گفتم《اسمش چیه؟!》. گفت《حسین.》. گفتم《خوب، چی ازت می خواد؟》. گفت《ننه، مدام بهم می گه دعا کن که حاجتم برآورده شه.》. گفتم《ننه، دعا نکنی ها! این می خواد شهید بشه.》. گفت《نه، ننه! بنده خدا می گه مشکل دارم.》. خلاصه، مثل واجبات، کار هر روز حاج حسین شده بود زنگ زدن به ننه ی ما! طوری شده بود که او به بچه های مخابرات می گفت《زود باشین... ابومحمد می خواد با ننه اش صحبت کنه.》! 🔻قسمت: ۱۵۳ همرزم شهید: ابوالقاسم علی نژاد(ابومحمد) حاج حسین با بچه ها خیلی خودمانی شده بود و حرف هایش روی بچه ها اثر می گذاشت. شیخی داشتیم به نام آقای نیسی؛ بچه ی خوزستان بود. تو گوشش خوانده و راضی اش کرده بود که در نزدیک ترین جا کنار دشمن نماز جماعت بخواند. به ما گزارش دادند که این اتفاق افتاده! نهادهای مسئول این قضیه گزارش می خواستند. من رفتم پی گیر ماجرا شدم و به حاج حسین گفتم《آخه این چه کاریه؟!خوب، 100متر بیایین این طرف تر نماز جماعت بخونید!》. این ماجرا هم به خیر و خوشی تمام شد. 👇 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------ ‌ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨