eitaa logo
مکتب مرتضی علی(صلوات الله علیه)
2.5هزار دنبال‌کننده
916 عکس
978 ویدیو
1 فایل
مولا امام كاظم عليه السلام: ظاهر مولا امام علي بشري است، و باطنشان لاهوتي است،و ايشان مقام رب العالمين هستند. تفسير البرهان؛ ج٤، ص ١٩٢ ناشناس 👇🏻👇🏻👇🏻 https://abzarek.ir/service-p/msg/1970404 آیدی جهت ارسال مطالب مربوطه💌 @FEZZEKHATOON110
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑قضاوت های امیرالمؤمنین 🛑 برده کیست؟ 🧐 در زمان خلافت امیرالمومنین صلوات الله علیه مردی همراه برده خود به حج می‌رفت، بین راه برده خطایی کرد و ارباب او را کتک زد. برده به ارباب گفت تو ارباب من نیستی، من ارباب تو هستم! آنان در تمام سفر با یکدیگر درباره اینکه ارباب کیست دعوا می‌کردند؛ پس از آنکه به کوفه رسیدند، نزد امیرالمومنین رفتند و شکایت خود را مطرح کردند. ارباب گفت این برده من کار بدی انجام داد و من او را تنبیه کردم.اکنون او از من نافرمانی می‌کند و مرا برده خود می‌خواند. برده گفت: قسم به خدا، او برده من است. پدرم او را در این سفر همراهم ساخت تا راهنمایم در سفر باشد؛ اما او به انگیزه صاحب شدن اموالم ادعا کرده ارباب من است و من برده او هستم. هر دو سوگند خوردند که ارباب اند و یکدیگر را دروغگو خواندند. امیرالمومنین به آنان فرمود: بروید و تا فردا دعوا نکنید و صبح نزد من آیید و حقیقت را بگویید. صبح، امیرالمومنین به قنبر دستور داد دو سوراخ در دیوار درست کند. امیرالمومنین هر روز پس از خواندن نماز صبح، به تعقیبات نماز می‌پرداخت تا خورشید به اندازه نیزه‌ای در افق بالا می‌آمد. صبح آن دو نفر آمدند. مردم دور آن دو نفر جمع شده بودند و می‌گفتند امیرالمومنین نمی‌تواند این دعوای مشکل را حل کند. امیرالمومنین به آن دو نفر گفت: چه می‌گویید؟ آن دو نفر ادعای خود را تکرار کردند و قسم خوردند که راست می‌گویند. امیرالمومنین به آنان فرمود: برخیزید شما راست نمی‌گویید. سپس به آنان دستور داد سرهای خود را درون سوراخ دیوار قرار دهند. امیرالمومنین به قنبر فرمود: زود با شمشیر پیامبر خدا«صلوات الله علیه» گردن برده را قطع کن. برده به سرعت سرش را از سوراخ بیرون آورد و ارباب همچنان سرش داخل دیوار بود. امیرالمومنین به برده گفت: تو مگر خود را ارباب نمی‌دانستی؟ برده گفت: من دروغ گفتم. چون اربابم مرا تنبیه کرد من خواستم از او انتقام بگیرم. امیرالمومنین از ارباب تعهد گرفت برده‌اش را اذیت نکند و برده را به او سپرد. فروع کافی کتاب الدیات، باب ۱۱، حدیث ۳. تهذیب جلد ۱۰ صفحه ۲۲۱ حدیث ۱. https://eitaa.com/maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
🛑قضاوت های امیرالمؤمنین🛑 او مادر من است... 🥺 جوانی در دوران خلافت عمر در مدینه فریاد می‌زد: ای احکم الحاکمین (عادل‌ترین قضاوت کنندگان) بین من و مادرم قضاوت کن. عمر به وی گفت: چرا مادرت را نفرین می‌کنی؟ جوان گفت: مادرم ۹ ماه مرا باردار بود و دو سال مرا شیر داد و پس از آنکه بزرگ شدم و خیر را از شر و چپ را از راست تشخیص دادم مرا از خانه بیرون کرد و گفت: تو پسر من نیستی، من تو را نمی‌شناسم. عمر به مادرش گفت این جوان راست می‌گوید؟ مادرش پاسخ داد: ای خلیفه قسم به خدایی که با نور پنهان است وهیچ چشمی او را نمی‌بیند، قسم به محمد «صلوات الله» و فرزندش،من این جوان را نمی‌شناسم و نمی‌دانم کیست. قسم به خدا این جوان می‌خواهد مرا بین قبیله‌ام رسوا سازد. من تاکنون ازدواج نکرده‌ام. عمر به زن گفت: شاهدی برای سخنانت داری؟ زن گفت: بلی. چهل نفر نزد عمر شهادت دادند که آن زن راست می‌گوید. عمر به ماموران دستور داد جوان را دستگیر و زندانی کنید تا من از شاهدان تحقیق کنم و اگر شهادت آنان درست بود حد افترا) یعنی تهمت زنا زدن به کسی ۸۰ تازیانه دارد) را بر جوان جاری می‌سازم. ماموران جوان را دستگیر کردند و به طرف زندان بردند. امیرالمومنین علی «صلوات الله علیه» بین راه با آنان روبرو شد جوان به امیرالمومنین گفت: ای پسر عموی پیامبر خدا «صلوات الله علیه» من جوانی مظلومم. سپس ماجرای خود را برای آن حضرت تعریف کرد؛ امیرالمومنین علی «صلوات الله» به ماموران گفت: این جوان را نزد عمر برگردانید. ماموران جوان را نزد عمر بردند؛ عمر به ماموران گفت: به شما دستور دادم جوان را زندانی کنید، چرا نزد من برگرداندید؟ ماموران گفتند: ای خلیفه، علی به ما گفت این جوان را نزد شما بازگردانیم، ما همچون از شما شنیده بودیم که از سخنان علی سرپیچی نکنید سخنانش را پذیرفتیم و جوان را نزد شما بازگرداندیم. اندکی بعد امیرالمومنین علی نزد آنان آمد و گفت: مادر این جوان را بیاورید. ماموران مادر آن جوان را آوردند. حضرت علی علیه السلام از جوان خواست سخنانش را بار دیگر بازگو کند. جوان سخنانش را تکرار کرد. سپس امیرالمومنین به عمر گفت. آیا اجازه می‌دهی بین این جوان و این زن قضاوت کنم؟ عمر گفت: سبحان الله، چگونه اجازه ندهم خودم از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: داناترین شما علی بن ابیطالب است. حضرت علی به زن گفت: آیا شاهدی برای سخنانت داری؟ زن گفت: آری. سپس ۴۰ نفر سخنان زن را تایید کردند. امیرالمومنین گفت: امروز چنان قضاوت کنم که خدا راضی باشد. قضاوتی که دوستم پیامبر خدا به من یاد داد. امیرالمومنین به زن گفت: آیا ولی داری؟ زن گفت: این شاهدان ولی من هستند. امیرالمومنین به شاهدان زن گفت: قضاوت مرا می‌پذیرید؟ آنان گفتند: ای پسر عموی پیامبر خدا می پذیریم. امیرالمومنین گفت: خدا و این مسلمانان را که در اینجا حاضرند شاهد می‌گیرم که من این جوان را با ۴۰۰ درهم از داراییم به عقد این زن درآوردم. قنبر، برخیز درهم‌ها را بیاور. قنبر درهم‌ها را آورد. امیرالمومنین درهم را در دست جوان قرار داد و گفت: این درهم را بگیر و در دامن زنت بریز برو و نزد من نیا مگر اینکه نشانه ازدواج یعنی غسل در تو نمایان باشد. جوان برخاست و درهم‌ها را در دامن زن ریخت و به او گفت برخیز. زن فریاد برآورد: آتش! آتش! ای پسر عموی محمد «صلوات الله علیه» می‌خواهی مرا به ازدواج پسرم درآوری؟ قسم به خدا این جوان پسر من است. برادرانم مرا به ازدواج مردی پست درآوردند و این جوان ثمره این ازدواج است. پس از آنکه پسرم بزرگ شد برادرانم مجبورم کردند او را از خانه بیرون کردم. قسم به خدا او پسر من است. او قلب من است. من پشیمانم که پسرم را از خانه بیرون کردم. سپس زن دست پسرش را گرفت و به خانه رفت. عمر گفت: ای وای بر عمر اگر علی نبود عمر هلاک شده بود. فروع کافی کتاب القضایا والحکام، باب النوادر، حدیث ۶، الهذیب، باب الزیارات القضایا و الاحکام حدیث ۵۶. https://eitaa.com/maktabmortezaali مکتب مرتضی علی( صلوات الله علیه)
🛑قضاوت های امیرالمؤمنین 🛑 ✅نیرنگ زن زنی شیفته مرد انصاری شد. اما هرچه تلاش کرد نتوانست نظرش را جلب کند. زن تصمیم گرفت از آن مرد انتقام بگیرد. از این رو سفیدی تخم مرغی را به لباس زیر و بین پاهای خود مالید. سپس زن نزد عمر آمد و گفت ای خلیفه! این مرد با من زنا کرده است! عمر تصمیم گرفت مرد انصاری را مجازات کند. مرد انصاری سوگند می‌خورد که خطایی نکرده است و اصرار می‌ورزید که خلیفه در این باره عجله نکند. و بیشتر تحقیق کند. عمر به حضرت علی که آنجا بود گفت: نظر شما چیست؟ حضرت علی علیه السلام به لکه سفید روی لباس زن نگاه کرد و گفت: آب جوش روی پیراهن زن بریزید. پس از آنکه آب جوش روی سفیدی لباس زن ریختند سفیدی جمع شد، حضرت علی کمی از آن سفیدی را برداشت و در دهان گذاشت مزه‌اش را چشید، سپس آن را از دهان بیرون انداخت. آنگاه از زن خواست اعتراف کند. زن اعتراف کرد سفیدی تخم مرغ را روی لباس خود ریخته است تا مرد انصاری را متهم به زنا کند. بدین گونه خداوند با قضاوت امیرالمومنین آن بی‌گناه را از مجازاتی که عمر برای او تعیین کرده بود نجات داد در مناقب ابن شهر آشوب سروی آمده: زنی سفیده تخم مرغ به بستر هووی خود مالید و به شوهرش گفت او خیانت کرده است. مرد، زنش را برای مجازات نزد عمر برد. عمر تصمیم گرفت زن را مجازات کند؛ اما امیرالمؤمنین دستور داد آب جوش روی بستر زن ریختند و لکه ی سفید جمع شد. سپس امیرالمؤمنین فرمود: این نیرنگ زن است.«إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» سپس به مرد گفت: زنت گناهی نکرده است. این نیرنگ زن دیگرت بود. سپس دستور داد حدّ قذف«یعنی تهمت زنا؛هشتاد تازیانه» را بر آن زن تهمت زننده جاری ساختند. 📚مناقب سروی، قضایا فی عهدالثانی https://eitaa.com/maktabmortezaali مکتب مرتضی علی( صلوات الله علیه )
🛑قضاوت های امیرالمؤمنین 🛑 ♨️بازجویی از زنان♨️ دختری را نزد عمر آوردند و عده‌ای شهادت دادند که او زنا کرده است ماجرا از این قرار بود: دختر یتیمی بود که مردی سرپرستی‌اش را پذیرفته بود؛ مرد همیشه به سفر می‌رفت. اندک اندک دختر بزرگ شد و زن آن مرد ترسید شوهرش که از سفر برگشت با او ازدواج کند.زن، عده‌ای از زنان همسایه را دعوت کرد و ترس و حیله خود را به آنان گفت. آنان دست‌ها و پاهای دختر را محکم گرفتند و زن بکارت دختر را با انگشت خود از بین برد. مرد از سفر برگشت و زنش به او گفت: این دختر زنا کرده است و زنان همسایه را شاهد زنای دختر معرفی کرد. مرد نزد عمر رفت و از او خواست در این باره قضاوت کند. عمر از قضاوت درماند و گفت: نزد علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بروید. او نزد امیرالمومنین رفت و ماجرا راه شرح داد. امیرالمومنین به مرد گفت آیا بینه یا دلیلی بر ادعایت داری؟ مرد گفت: آری، زنان همسایه شاهدند. امیرالمومنین شاهدان را احضار کرد. حضرت علی شمشیر خود را از غلاف بیرون آورد و روبروی خود قرار داد. سپس فرمود هر شاهدی را به اتاقی ببرند؛ سپس زن آن مرد را احضار و از او بازجویی کرد زن بر ادعای خود پافشاری کرد؛ سپس آن زن را از اتاق خارج کرد و یکی از شاهدان را احضار کرد. امیرالمومنین دو زانو نشست و به او گفت: مرا می‌شناسی! من علی بن ابیطالبم و این شمشیر من است. زن این مرد حقیقت را گفت و من به او امان دادم؛ اکنون به تو نیز امان می‌دهم که حقیقت را بگویی، اگر راست بگویی،به تو امان می‌دهم. اما اگر دروغ بگویی با شمشیر من روبرو خواهی شد. شاهد به عمر گفت: ای خلیفه، به من امان بده تا حقیقت را بگویم. حضرت علی علیه السلام به او گفت: حقیقت را بگو. شاهد گفت: قسم به خدا حقیقت این است که زن این مرد از ترس اینکه شوهرش از سفر برگردد و با دیدن زیبایی دختر عاشق او گردد و با او ازدواج کند به او شراب نوشانید و ما را به منزل خود دعوت کرد و ما او را گرفتیم و این زن با انگشت خود بکارت دختر را از بین برد. امام علی علیه السلام فرمود الله اکبر بعد از دانیال پیامبر من نخستین کسی هستم که جداگانه از شاهدان بازجویی کردم سپس حد قذف «تهمت زنا،هشتاد تازیانه» را بر شاهدان جاری ساخت و آنان را مجبور کرد دیه از بین بردن بکارت دختر را که ۴۰۰ درهم بود به او دادند. سپس دستور داد زن از خانه مرد بیرون برود و از او طلاق بگیرد حضرت علی آن دختر را به ازدواج مرد درآورد و مهریه دختر را از اموال خود داد. عمر به امیرالمومنین گفت: ای ابوالحسن ماجرای دانیال چیست؟ ادامه دارد... https://eitaa.com/maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
مکتب مرتضی علی(صلوات الله علیه)
🛑قضاوت های امیرالمؤمنین 🛑 ♨️بازجویی از زنان♨️ دختری را نزد عمر آوردند و عده‌ای شهادت دادند که او ز
🛑قضاوت های امیرالمؤمنین 🛑 ♨️ادامه بازجویی از زنان♨️ حضرت علی علیه السلام فرمود:« دانیال در کودکی یتیم شد و پیرزنی از بنی اسرائیل سرپرستی او را بر عهده گرفت. روزی پادشاه تصمیم گرفت یک نفر را به ماموریت بفرستد. پادشاه از دو قاضی خود خواست فردی را انتخاب کنند تا او را به ماموریت بفرستند. دو قاضی دوست درستکار خود را که گاه نزد پادشاه می‌آمد به او معرفی کردند. شاه او را به ماموریت فرستاد. دوست دو قاضی که زن زیبا داشت، پیش از رفتن به ماموریت به دو دوست خود گفت: ناموسم را به شما می‌سپارم، مواظب او باشید. پس از رفتن او به ماموریت، دو قاضی به خانه دوست خود می‌رفتند و از احوال او جویا می‌شدند. رفت و آمد آنان که بیشتر شد، عاشق زن دوست خود شدند و از او خواستند با آنان رابطه برقرار کند؛ اما او نپذیرفت. دو قاضی به زن گفتند: قسم به خدا اگر با ما رابطه نداشتی باشی به پادشاه خواهیم گفت تو زنا کرده‌ای تا تو را سنگسار کند؛ زن گفت: هر کاری می‌خواهید بکنید من تسلیم خواسته نامشروع شما نمی‌شوم. آن دو قاضی نزد پادشاه رفتند و شهادت دادند که آن زن زنا کرده است. پادشاه از شنیدن این خبر تعجب کرده و در اندوه فرو رفته بود،به دو قاضی گفت: شهادت شما را می‌پذیرم اما بهتر است سه روز دیگر او را سنگسار کنید. سه روز جارچیان در شهر ندا می‌دادند: ای مردم، دو قاضی شهادت داده‌اند زنی زنا کرده است؛ شما برای سنگسار کردن حاضر شوید. بیشتر مردم درباره این ماجرا صحبت می‌کردند. پادشاه به وزیر خود گفت: آیا راهی برای جلوگیری از سنگسار نمی‌شناسی؟ وزیر گفت: نه، روز سوم، وزیر در یکی از کوچه‌ها قدم میزد که با کودکانی که بازی می‌کردند روبرو شد. وزیر به تماشای بازی کودکان پرداخت. دانیال که کودکی خردسال بود با کودکان محله خود بازی می‌کرد. وزیر او را نمی‌شناخت. دانیال به همبازی‌های خود گفت: من پادشاهم و فلانی زن عابد است و فلانی و فلانی دو قاضی شاهدند. سپس بانی شمشیری ساخت به همبازی‌های خود گفت دست این دو شاهد را بگیرید و به فلان جا ببرید. سپس یکی از دو شاهد را احضار کرد و به او گفت: حقیقت چیست؟ اگر حقیقت را نگویی تو را می‌کشم! شاهد گفت شهادت می‌دهم این زن زنا کرده است. دانیال پرسید: چه زمانی؟ او گفت: فلان روز. دانیال گفت این شاهد را ببرید و شاهد دوم را بیاورید. شاهد اول را بردند و شاهد دوم را آوردند. دانیال از شاهد دوم پرسید: چه دیدی؟ او گفت شهادت می‌دهم که این زن زنا کرده است. دانیال پرسید: چه زمانی؟ او گفت فلان روز. دانیال پرسید با چه کسی؟ او گفت: با فلانی پسر فلانی. دانیال پرسید: کجا؟ او گفت فلان جا. شهادت او با شهادت نفر اول متفاوت بود. دانیال فرمود: الله اکبر، این دو به دروغ شهادت دادند. سپس دانیال به کودکی دستور داد میان مردم ندا دهد دو قاضی شهادت دروغ دادند و باید اعدام شوند. مردم جمع شوید تا شاهدان دروغگو را اعدام کنیم. وزیر که شاهد بازی کودکان بود به سرعت نزد پادشاه رفت و او را از آنچه دیده و شنیده بود با خبر ساخت پادشاه دو قاضی را احضار کرد و از آنان خواست دوباره شهادت بدهند و از آنان سوالاتی پرسید و متوجه شد شهادت آنان با یکدیگر اختلاف دارد پادشاه دستور آزادی زن و اعدام دو قاضی را صادر کرد. فروع کافی، کتاب القضا والاحکام، باب النوادر، حدیث9،تهذیب، باب الزیادات فی القضایا والاحکام، حدیث59 https://eitaa.com/maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
🛑اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَصِيَّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ🛑 📖راهنمای کانال📖 برای دسترسی راحت به مطالب مورد نظرتون می تونید روی هشتگ های زیر کلیک کنید و با فلش های کوچک پائین صفحه مطالب های قبل تر موضوع مورد نظرتون رو پیدا کنید👇 ... الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِم السَّلاَم🤲 🌸خدا را شکر می‌‏کنیم که ما را با ولایت امیرالمؤمنین (علیه‌‏السلام) به‌دنیا آورد، 🌸با ولایت امیرالمؤمنین (علیه‌‏السلام) توفیق زندگی به ما عطا کرد 🌸و ان‌‏شاءالله الی‌الابد در ولایت امیرالمؤمنین (علیه‌‏السلام) باشیم
🛑تقسیم عادلانه و نبوغ الهی و خارق العاده حضرت مولا در قضاوت ⚖ ⚖ ⚖ ⚖ ⚖ دو نفر با هم به سفر مى رفتند، وقت غذا خوردن فرا رسید، یکى از آنان پنج نان و دیگرى سه نان از سفره خود بیرون آوردند، در این اثناء مردى از کنارشان عبور کرد، آنان رهگذر را به خوردن غذا دعوت نمودند و هر سه با هم نانها را تمام کردند، رهگذر خواست برود، پس عوض غذایى که خورده بود هشت درهم به ایشان داد. در موقع تقسیم پول نزاعشان درگرفت . صاحب سه نان به صاحب پنج نان مى گفت : درهمها را بالمناصفه تقسیم مى کنیم ، صاحب پنج نان مى گفت : این تقسیم عادلانه نیست ، بلکه من پنج درهم و تو سه درهم مى برى ، به نسبت نانهایى که گذاشته ایم . ولى طرف نپذیرفت تا این که خصومت به نزد حضرت امیرالمومنین علیه السلام بردند. على علیه السلام به آنان فرمود: بروید و با هم سازش ‍ کنید و در این موضوع بى ارزش نزاع و اختلاف مکنید، گفتند: در هر صورت شما حق را براى ما بیان بفرمایید، پس آن حضرت علیه السلام درهمها را به دست گرفت و هفت درهم به صاحب پنج نان داد و یک درهم به آن که سه نان داشت و به آنان فرمود: مگر نه این است که هر یک از شما دو نان و دو سوم نان (که هشت ثلث مى شود) خورده اید گفتند: بله . فرمود: بنابراین نانى که رهگذر مصرف کرده هفت ثلثش ‍ از صاحب پنج نان و یک ثلثش از صاحب سه نان بوده و روى همین نسبت پولها تقسیم مى شوند 📚فروع کافى ، کتاب القضا، باب النوادر، حدیث ۱۰ 📚 التهذیب ، کتاب القضا، باب الزیادات فى القضایا، حدیث ۱۲. https://eitaa.com/maktabmortezaali مکتب مرتضی علی ( صلوات الله علیه
🕊🕊🕊 قضاوت بین ملائک🕊🕊🕊 عبداللّه بن مسعود گوید: روزی بر فاطمه زهرا (سلام الله علیها)وارد شدم و عرضه داشتم: کجاست؟ 🍃 فرمودند: همراه به آسمان عروج نموده. گفتم: برای چه موضوعی؟! 🌿 فرمودند: بین عدّه ای از الهی شده است و تقاضا کرده اند یک نفر از آدم ها بین ایشان حکم و نماید و خداوند به ملائکه وحی فرستاد،خودتان یک نفر را انتخاب نمائید. آن ها هم (علیه السلام) را برگزیدند. 📚اختصاص شیخ مفید:ص ۲۱۳ 🕊🕊🕊🌸🌸🌸🕊🕊🕊 🎙‌مارو به دوستانتون معرفی کنید🗣 👇👇👇👇 https://eitaa.com/maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
⚖قضاوت های امیرالمؤمنین⚖ 👭بازجویی از زنان👭 دختری را نزد عمر آوردند و عده‌ای شهادت دادند که او زنا کرده است ماجرا از این قرار بود👇: دختر یتیمی بود که مردی سرپرستی‌اش را پذیرفته بود؛ مرد همیشه به سفر می‌رفت. اندک اندک دختر بزرگ شد و زن آن مرد ترسید شوهرش که از سفر برگشت با او ازدواج کند. زن، عده‌ای از زنان همسایه را دعوت کرد و ترس و حیله خود را به آنان گفت. آنان دست‌ها و پاهای دختر را محکم گرفتند و زن بکارت دختر را با انگشت خود از بین برد. 🩸 مرد از سفر برگشت و زنش به او گفت: این دختر زنا کرده است و زنان همسایه را شاهد زنای دختر معرفی کرد😑. مرد نزد عمر رفت و از او خواست در این باره قضاوت کند. عمر از قضاوت درماند و گفت: نزد علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بروید💪🏻. او نزد امیرالمومنین رفت و ماجرا راه شرح داد. 🌴امیرالمومنین به مرد گفت :آیا بینه یا دلیلی بر ادعایت داری؟ 👨‍🦰مرد گفت: آری، زنان همسایه شاهدند.👀 🌴 امیرالمومنین شاهدان را احضار کرد. حضرت مولانا امیرالمؤمنین علی شمشیر خود را از غلاف بیرون آورد و روبروی خود قرار داد. سپس فرمود هر شاهدی را به اتاقی ببرند؛ سپس زن آن مرد را احضار و از او بازجویی کرد زن بر ادعای خود کرد؛ سپس آن زن را از اتاق خارج کرد و یکی از شاهدان را احضار کرد. امیرالمومنین دو زانو نشست و به او فرمود: مرا می‌شناسی! من علی بن ابیطالبم و این شمشیر من است. زن این مرد حقیقت را گفت و من به او امان دادم؛ اکنون به تو نیز امان می‌دهم که حقیقت را بگویی، اگر راست بگویی،به تو امان می‌دهم. اما اگر دروغ بگویی با شمشیر من روبرو خواهی شد.😏 شاهد به عمر گفت: ای خلیفه، به من امان بده تا حقیقت را بگویم. 🌴حضرت امیرالمؤمنین علي علیه السلام به او فرمود: را بگو. 🧕🏽 شاهد گفت: قسم به خدا حقیقت این است که زن این مرد از ترس اینکه شوهرش از سفر برگردد و با دیدن زیبایی دختر عاشق او گردد و با او ازدواج کند به او شراب نوشانید و ما را به منزل خود دعوت کرد و ما او را گرفتیم و این زن با انگشت خود بکارت دختر را از بین برد. 🌴امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام فرمود: الله اکبر بعد از دانیال پیامبر من نخستین کسی هستم که جداگانه از شاهدان بازجویی کردم سپس حد قذف «تهمت زنا،هشتاد تازیانه» را بر شاهدان جاری ساخت و آنان را مجبور کرد دیه از بین بردن بکارت دختر را که ۴۰۰ درهم بود به او دادند. سپس دستور داد زن از خانه مرد بیرون برود و از او طلاق بگیرد حضرت علی آن دختر را به ازدواج مرد درآورد و مهریه دختر را از اموال خود داد. 🔥عمر به امیرالمومنین گفت: ای ابوالحسن ماجرای دانیال چیست؟ ادامه دارد... 🤲بحق امیرالمومنین علی علیه السلام اللهم عجل الولیک الفرج🤲 ‌🕊🕊🕊❤️❤️❤️🕊🕊🕊 🌟به عشق امیرالمؤمنین پست ها رو نشر بدین 👇👇👇👇 @maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
مکتب مرتضی علی(صلوات الله علیه)
⚖قضاوت های امیرالمؤمنین⚖ 👭بازجویی از زنان👭 دختری را نزد عمر آوردند و عده‌ای شهادت دادند که او زنا
⚖قضاوت های امیرالمؤمنین⚖ 👭ادامه بازجویی از زنان👭 🌴حضرت علی صلوات‌الله علیه فرمود: « دانیال در کودکی یتیم شد و پیرزنی از بنی اسرائیل سرپرستی او را بر عهده گرفت. روزی پادشاه تصمیم گرفت یک نفر را به ماموریت بفرستد. پادشاه از دو قاضی خود خواست فردی را انتخاب کنند تا او را به ماموریت بفرستند. دو قاضی دوست درستکار خود را که گاه نزد پادشاه می‌آمد به او معرفی کردند. شاه او را به ماموریت فرستاد. دوست دو قاضی که زن زیبا داشت، پیش از رفتن به ماموریت به دو دوست خود گفت: ناموسم را به شما می‌سپارم، مواظب او باشید. پس از رفتن او به ماموریت، دو قاضی به خانه دوست خود می‌رفتند و از احوال او جویا می‌شدند. رفت و آمد آنان که بیشتر شد، عاشق زن دوست خود شدند و از او خواستند با آنان رابطه برقرار کند؛ اما او نپذیرفت. دو قاضی به زن گفتند: قسم به خدا اگر با ما رابطه نداشتی باشی به پادشاه خواهیم گفت تو زنا کرده‌ای تا تو را سنگسار کند؛ 🧕🏻 زن گفت: هر کاری می‌خواهید بکنید من تسلیم خواسته نامشروع شما نمی‌شوم. آن دو قاضی نزد پادشاه رفتند و شهادت دادند که آن زن زنا کرده است. 🤴پادشاه از شنیدن این خبر تعجب کرده و در اندوه فرو رفته بود،به دو قاضی گفت: شهادت شما را می‌پذیرم اما بهتر است سه روز دیگر او را سنگسار کنید. سه روز جارچیان در شهر ندا می‌دادند: ای مردم، دو قاضی شهادت داده‌اند زنی زنا کرده است؛ شما برای سنگسار کردن حاضر شوید. بیشتر مردم درباره این ماجرا صحبت می‌کردند. 🤴پادشاه به وزیر خود گفت: آیا راهی برای جلوگیری از سنگسار نمی‌شناسی؟ وزیر گفت: نه، روز سوم، وزیر در یکی از کوچه‌ها قدم میزد که با کودکانی که بازی می‌کردند روبرو شد. وزیر به تماشای بازی کودکان پرداخت. دانیال که کودکی خردسال بود با کودکان محله خود بازی می‌کرد. وزیر او را نمی‌شناخت. دانیال به همبازی‌های خود گفت: من پادشاهم و فلانی زن عابد است و فلانی و فلانی دو قاضی شاهدند. سپس بانی شمشیری ساخت به همبازی‌های خود گفت دست این دو شاهد را بگیرید و به فلان جا ببرید. سپس یکی از دو شاهد را احضار کرد و به او گفت: حقیقت چیست؟ اگر حقیقت را نگویی تو را می‌کشم! شاهد گفت شهادت می‌دهم این زن زنا کرده است. دانیال پرسید: چه زمانی؟ او گفت: فلان روز. دانیال گفت این شاهد را ببرید و شاهد دوم را بیاورید. شاهد اول را بردند و شاهد دوم را آوردند. دانیال از شاهد دوم پرسید: چه دیدی؟ او گفت شهادت می‌دهم که این زن زنا کرده است. دانیال پرسید: چه زمانی؟ او گفت فلان روز. دانیال پرسید با چه کسی؟ او گفت: با فلانی پسر فلانی. دانیال پرسید: کجا؟ او گفت فلان جا. شهادت او با شهادت نفر اول متفاوت بود. دانیال فرمود: الله اکبر، این دو به دروغ شهادت دادند. سپس دانیال به کودکی دستور داد میان مردم ندا دهد دو قاضی شهادت دروغ دادند و باید اعدام شوند. مردم جمع شوید تا شاهدان دروغگو را اعدام کنیم. وزیر که شاهد بازی کودکان بود به سرعت نزد پادشاه رفت و او را از آنچه دیده و شنیده بود با خبر ساخت پادشاه دو قاضی را احضار کرد و از آنان خواست دوباره شهادت بدهند و از آنان سوالاتی پرسید و متوجه شد شهادت آنان با یکدیگر اختلاف دارد پادشاه دستور آزادی زن و اعدام دو قاضی را صادر کرد. 📚فروع کافی، کتاب القضا والاحکام، باب النوادر، حدیث9،تهذیب، باب الزیادات فی القضایا والاحکام، حدیث59 🤲بحق امیرالمومنین علی علیه السلام اللهم عجل الولیک الفرج🤲 ‌🕊🕊🕊❤️❤️❤️🕊🕊🕊 🌟به عشق امیرالمؤمنین پست ها رو نشر بدین 👇👇👇👇 @maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
⚖قضاوت های امیرالمؤمنین⚖ او مادر من است... 🥺 👨جوانی در دوران خلافت عمر در مدینه فریاد می‌زد: ای احکم الحاکمین (عادل‌ترین قضاوت کنندگان) بین من و مادرم قضاوت کن. 🔻 عمر به وی گفت: چرا مادرت را نفرین می‌کنی؟ 👨 جوان گفت: مادرم ۹ ماه مرا باردار بود و دو سال مرا شیر داد و پس از آنکه بزرگ شدم و خیر را از شر و چپ را از راست تشخیص دادم مرا از خانه بیرون کرد و گفت: تو پسر من نیستی، من تو را نمی‌شناسم👀. 🔻عمر به مادرش گفت: این جوان راست می‌گوید؟ 🔸 مادرش پاسخ داد: ای خلیفه قسم به خدایی که با نور پنهان است وهیچ چشمی او را نمی‌بیند، قسم به محمد «صلوات الله» و فرزندش،من این جوان را نمی‌شناسم و نمی‌دانم کیست. قسم به خدا این جوان می‌خواهد مرا بین قبیله‌ام رسوا سازد. من تاکنون ازدواج نکرده‌ام.😲 🔻 عمر به زن گفت: شاهدی برای سخنانت داری؟ 🔸 زن گفت: بلی. چهل نفر نزد عمر شهادت دادند که آن زن راست می‌گوید. عمر به ماموران دستور داد جوان را دستگیر و زندانی کنید تا من از شاهدان تحقیق کنم و اگر شهادت آنان درست بود حد افترا) یعنی تهمت زنا زدن به کسی ۸۰ تازیانه دارد) را بر جوان جاری می‌سازم.🔥 👮‍♂ ماموران جوان را دستگیر کردند و به طرف زندان بردند. امیرالمومنین علی «صلوات الله علیه» بین راه با آنان روبرو شد جوان به امیرالمومنین گفت: ای پسر عموی پیامبر خدا «صلوات الله علیه» من جوانی مظلومم. سپس ماجرای خود را برای آن حضرت تعریف کرد؛ 🌴 امیرالمومنین علی «صلوات الله» به ماموران گفت: این جوان را نزد عمر برگردانید. 🔹 ماموران جوان را نزد عمر بردند؛ عمر به ماموران گفت: به شما دستور دادم جوان را زندانی کنید، چرا نزد من برگرداندید؟ 👮‍♀ماموران گفتند: ای خلیفه، علی به ما گفت این جوان را نزد شما بازگردانیم، ما همچون از شما شنیده بودیم که از سخنان علی سرپیچی نکنید سخنانش را پذیرفتیم و جوان را نزد شما بازگرداندیم. اندکی بعد امیرالمومنین علی( صلوات الله علیه )نزد آنان آمد و فرمود: مادر این جوان را بیاورید. ماموران مادر آن جوان را آوردند. امیرالمؤمنین صلوات‌الله علیه از جوان خواست سخنانش را بار دیگر بازگو کند. جوان سخنانش را تکرار کرد. 🌴سپس امیرالمومنین به عمر فرمود:آیا اجازه می‌دهی بین این جوان و این زن قضاوت کنم؟ 🔻عمر گفت: سبحان الله، چگونه اجازه ندهم خودم از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: داناترین شما علی بن ابیطالب است. 🌴 حضرت علی به زن گفت: آیا شاهدی برای سخنانت داری؟ زن گفت: آری. سپس ۴۰ نفر سخنان زن را تایید کردند. 🌴امیرالمومنین فرمود: امروز چنان قضاوت کنم که خدا راضی باشد. قضاوتی که دوستم پیامبر خدا به من یاد داد. 🌴 امیرالمومنین به زن گفت: آیا ولی داری؟ زن گفت: این شاهدان ولی من هستند. امیرالمومنین به شاهدان زن گفت: قضاوت مرا می‌پذیرید؟ آنان گفتند: ای پسر عموی پیامبر خدا می پذیریم. 🌴 امیرالمومنین گفت: خدا و این مسلمانان را که در اینجا حاضرند شاهد می‌گیرم که من این جوان را با ۴۰۰ درهم از داراییم به عقد این زن درآوردم. قنبر، برخیز درهم‌ها را بیاور. قنبر درهم‌ها را آورد. امیرالمومنین درهم را در دست جوان قرار داد و گفت: این درهم را بگیر و در دامن زنت بریز برو و نزد من نیا مگر اینکه نشانه ازدواج یعنی غسل در تو نمایان باشد. جوان برخاست و درهم‌ها را در دامن زن ریخت و به او گفت برخیز. زن فریاد برآورد: آتش! آتش! ای پسر عموی محمد «صلوات الله علیه» می‌خواهی مرا به ازدواج پسرم درآوری؟ قسم به خدا این جوان پسر من است. برادرانم مرا به ازدواج مردی پست درآوردند و این جوان ثمره این ازدواج است. پس از آنکه پسرم بزرگ شد برادرانم مجبورم کردند او را از خانه بیرون کردم. قسم به خدا او پسر من است. او قلب من است. من پشیمانم که پسرم را از خانه بیرون کردم. سپس زن دست پسرش را گرفت و به خانه رفت. 🔻 عمر گفت: ای وای بر عمر اگر علی نبود عمر هلاک شده بود. 📚فروع کافی کتاب القضایا والحکام، باب النوادر، حدیث ۶، الهذیب، باب الزیارات القضایا و الاحکام حدیث ۵۶. 🤲بحق امیرالمومنین علی علیه السلام اللهم عجل الولیک الفرج🤲 ‌🕊🕊🕊❤️❤️❤️🕊🕊🕊 🌟به عشق امیرالمؤمنین پست ها رو نشر بدین 👇👇👇👇 @maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
⚖قضاوت های امیرالمؤمنین⚖ 💠شاذان بن جبرئیل قمی در کتاب(فضائل) از عمار بن یاسر روایت کرده است که گفت: امیرالمؤمنین ﷻ در سکّو و جایگاه قضاوت نشسته بود که شخصی به نام (صفوان اکحل) وارد شد و عرض کرد : 🔹من یکی از شیعیان شما هستم و گناهانی را مرتکب شده‌ام اکنون می‌خواهم مرا از آنها پاک کنی تا هنگامی که به آخرت منتقل می‌شوم گناهی به همراه نداشته باشم. 🌴 امامﷻ فرمود: بزرگترین گناه تو چیست؟ 🔻عرض کرد: من با کودکان و پسر بچه‌ها لواط می‌کنم 🌴 فرمود: کدام یک را بیشتر دوست داری ؟یک ضربت که با ذوالفقار بر تو وارد آورم یا دیواری را به رویت خراب کنم و یا تو را در آتش افکنم این پاداش کسی است که چنین معصیتی را مرتکب شود. 🔻عرض کرد: ای مولای من مرا در آتش بسوزان تا از آتش آخرت نجات پیدا کنم. 🌴علیﷻ به عمار فرمود: 🎍هزار دسته از شاخه‌های نی جمع آوری کن تا فردا آتش را افروخته کنیم و او را در آتش بیندازیم . 🔹به آن شخص فرمود: برو وصیت‌های خود را نسبت به آنچه باید بگیری یا بپردازی انجام بده 🔸او رفت و دستور امام را عمل کرد اموالش را بین فرزندان خود تقسیم کرد و هر کس حقی بر او داشت آن را به او رسانید سپس در حجره امیرالمومنین که در خانه نوح قسمت شرقی مسجد کوفه است شب را بیتوته کرد 🌤صبح هنگامی که امیرالمومنین نمازش را خواند به عمار فرمود در میان کوفه صدا بزن تا مردم از خانه‌ها خارج شوند و ببینند امیرالمومنین چگونه حکم خدا را اجرا می‌کند.☄ ❓عده‌ای گفتند چگونه علی می‌خواهد یکی از شیعیان و دوستان خود را بسوزاند؟ او هم اکنون می‌خواهد این شخص را به آتش بسوزاند و با این کار امامت او باطل می‌گردد این مطلب به گوش امیرالمومنین رسید 🔅عمار گوید امام آن شخص را گرفت و هزار شاخه نی را روی او ریخت و به او سنگ چخماق و گوگرد داد و فرمود: خودت را با این‌ها آتش بزن اگر از شیعیان و دوستان من باشی و نسبت به من معرفت داشته باشی در آتش نخواهی سوخت و اگر از مخالفین و تکذیب کنندگان باشی آتش گوشت تو را از بین می‌برد و استخوانت را می‌شکند.🔥 آن شخص آتش را برافروخت و شاخه‌های نی آتش گرفتند ولی او در زیر آتش‌ها سالم ماند حتی به پیراهن سفیدی که پوشیده بود آتش اثر نکرد و دود آن را سیاه نکرد 🌴 امامﷻ فرمود: آنهایی که از صراط مستقیم الهی منحرف شدند دروغ گفتند و به بیراهه رفتند و دچار گمراهی شدند 🌴سپس فرمود: شیعیان ما از ما هستند و من تقسیم کننده بهشت و دوزخم و رسول خدا در موارد بسیاری به آن گواهی داده است. 📚القطره، ج۱، ص۳۱۳ 📚فضائل ابن شاذان،۷۴ 📚بحارالانوار، ۴۳/۴۲ ح۱۶ 📚مدینة المعاجز۲۵۸/۱ 🤲بحق امیرالمومنین علی علیه السلام اللهم عجل الولیک الفرج🤲 ‌🕊🕊🕊❤️❤️❤️🕊🕊🕊 🌟به عشق امیرالمؤمنین پست ها رو نشر بدین 👇👇👇👇 @maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)
⚖قضاوت های امیرالمؤمنین ⚖ 🤔برده کیست؟🤔 در زمان خلافت امیرالمومنین صلوات الله علیه مردی همراه برده خود به حج می‌رفت، بین راه برده خطایی کرد و ارباب او را کتک زد. برده به ارباب گفت : تو ارباب من نیستی، من ارباب تو هستم😳! آنان در تمام سفر با یکدیگر درباره اینکه ارباب کیست دعوا می‌کردند؛ پس از آنکه به کوفه رسیدند، نزد امیرالمومنینﷻ رفتند و شکایت خود را مطرح کردند. 🔹 ارباب گفت : این برده من کار بدی انجام داد و من او را تنبیه کردم.اکنون او از من نافرمانی می‌کند و مرا برده خود می‌خواند. 🔸 برده گفت: قسم به خدا، او برده من است. پدرم او را در این سفر همراهم ساخت تا راهنمایم در سفر باشد؛ اما او به انگیزه صاحب شدن اموالم ادعا کرده ارباب من است و من برده او هستم. هر دو سوگند خوردند که ارباب اند و یکدیگر را دروغگو خواندند. 🌴امیرالمومنین ﷻبه آنان فرمود: بروید و تا فردا دعوا نکنید و صبح نزد من آیید و حقیقت را بگویید. صبح، امیرالمومنین به قنبر دستور داد دو سوراخ در دیوار درست کند. امیرالمومنینﷻ هر روز پس از خواندن نماز صبح، به تعقیبات نماز می‌پرداخت تا خورشید به اندازه نیزه‌ای در افق بالا می‌آمد. صبح آن دو نفر آمدند. مردم دور آن دو نفر جمع شده بودند و می‌گفتند امیرالمومنینﷻ نمی‌تواند این دعوای مشکل را حل کند. امیرالمومنینﷻ به آن دو نفر گفت: چه می‌گویید؟ آن دو نفر ادعای خود را تکرار کردند و قسم خوردند که راست می‌گویند. امیرالمومنین ﷻبه آنان فرمود: برخیزید شما راست نمی‌گویید. سپس به آنان دستور داد سرهای خود را درون سوراخ دیوار قرار دهند. امیرالمومنین ﷻبه قنبر فرمود: زود با شمشیر پیامبر خدا«صلوات الله علیه» گردن برده را قطع کن. برده به سرعت سرش را از سوراخ بیرون آورد و ارباب همچنان سرش داخل دیوار بود. 🌴امیرالمومنین به برده گفت: تو مگر خود را ارباب نمی‌دانستی؟ 🔸 برده گفت: من دروغ گفتم. چون اربابم مرا تنبیه کرد من خواستم از او انتقام بگیرم. 🌴 امیرالمومنین از ارباب تعهد گرفت برده‌اش را اذیت نکند و برده را به او سپرد. 📚فروع کافی کتاب الدیات، باب ۱۱، حدیث ۳. تهذیب جلد ۱۰ صفحه ۲۲۱ حدیث ۱. 🤲بحق امیرالمومنین علی علیه السلام اللهم عجل الولیک الفرج🤲 ‌🕊🕊🕊❤️❤️❤️🕊🕊🕊 🌟به عشق امیرالمؤمنین پست ها رو نشر بدین 👇👇👇👇 @maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)