eitaa logo
ملکـــــــღــــه
14.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاسی جون ممنونم از کانال بسیاررررعالیتون من چن ساله عضو کانالتون هستم خیلی به من کمک کرده تو زندگیم/ همسرم قیمت چیزی براش مهم نیست فقط جنسش عالی باشه گرون هم بود میخره اما من نه میگم ارزون باشه همیشه همسرم مگه چیکار به قیمت داری تو بپسند خرید با من/ یه روز با همسرم رفتم خرید خرید کردیم ی سوتی بد دادم😃همسریکم جلوتر از من راه افتاد نبال پسرم منم ندیدمش یهو دست یکی دیگع رو گرفتم لباسش کپی همسرم بود🤣یارو هم انگار نه انگار یهو همسرم از پشت گفت پریساااا برگشتم با وحشت دستمو کشیدم خواهر زن داداشم با ما بود از خنده داشتن زمینو گاز میگرفتن منم به همسرم پرخاش کردم جایی دیدی چی شد نمی دونستم چجور ماس مالی کنم😂😂😂😂😂 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💐🦋‌ جمعه‌ ها را باید قاب گرفت درست مثل همان عکس های قدیمی و خاک گرفته ی روی دیوار... انگار جمعه ها💐🌹 ماندگار ترین روزهای آفرینش اند... تلخی ها و شیرینی هایش قاب می شود و می چسبد به دیوارِ خانه ی دلت.... 🦋💖مثلِ لبخند های مادر بزرگ در آن عکسِ قدیمی یا مثلِ گریه های من در آغوشِ مادر که با دیدنش در عکس های قدیمی همیشه لبخند می زنم... جمعه ها را باید عاشقانه گذراند تا غروبش دلگیرت نکند...♥️    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#رسوایی شیر آب را بستم . -کی؟ تکیه اش را گرفت . -ساسان . با آمدن آقا بهروز و بقیه، جو کمی
یک روز حلیم و یک روز حلوا و یک روز شله زرد نذری های خان جون بود. کم بود اما هر گونه که بود نذرش را به بهترین نحو آماده می کرد و به تکیه ی بهنام و بهزاد میفرستاد. شب ها نیز در حیاط بزرگ خانه ی بی بی تعزیه خوانی بر پا بود و شور و حالی برای روزهای بی حس و حالم بود . با احتیاط گام بر میداشتم تا اگر اُلگا آمد بتوان با متکه سنگی که در دست داشتم از  خود حفاظت کنم. این بار به جای رفتن در باغ به پشت ساختمان رفتم. کنجکاو دیدن آن جا بودم . با دیدن اُلگا میخکوب شدم، لعنتی همه جا حضور داشت. پارس کنان جلو آمد، به دیوار ساختمان چسبیده بودم اما او در چند قدمی ایستاده بود و مدام پارس می کرد . پشت سر را نگاه کردم فاصله ی زیادی نداشتم اگه با تمام قدرت می دویدم می شد خودم را به ایوان برسانم . قدمی عقب گذاشتم که سریع واکنش نشان داد. حالا او پشت سرم ایستاده بود و راه برای گریختنم بسته بود. جلو نمی آمد اما همچنان پارس می کرد . نامحسوس جلو می رفتم آن حیوان هنوز آنجا ایستاده بود. با ترس کمی بعد از فاصله  به سویش چرخیدم که مبادا از پشت به طرفم حمله ور شود . با پیچیدنم به پشت ساختمان، سکندری خوردم، جسمی روی زمین افتاده بود. با دیدن بدن بی جان ساسان هینی از ترس کشیدم. کنارش زانو زدم . -آقا ساسان؟ تکان نمی خورد. با همان لباس های دیشبش بود . یقه ی پیراهنش را گرفتم و تکانش دادم . حتی پلک هایش نمی لرزید تا احتمال دهم خوابش سنگین است.  لگا آمده بود و بی آن که پارس کند، حرکاتم را دنبال می کرد. با هول وال از بلند شدم و به خانه دویدم . با باز کردن در خانه، فهیمه خانم در درگاه آشپزخانه متوقف شد . -چیزی شده بهارجان؟ آب دهانم را به سختی قورت دادم -ب...بیاید...با من بیاید دامنش را با انگشتانش بالا کشیده بود و به دنبالم می آمد. مهسا از وسواسی بودنمادرشوهر آینده لش برایم گفته بود . الگا همان جان چمبک زده بود که با دیدنمان بلند شد. فهیمه خانم کمی عقب بود و جسم بی جان پسرش را نمی دید با پارس الگا در جاخشکش زد . -بهار جان ! به طرفش چرخیدم . -بیاید کاریتون نداره . هنوز ساسان در همان حالی که رها کرده بودم، بود. با دیدن پسرش فریادش به هوا رفت - یا امام حسین... او راحت می توانست پسرش را بیدار کند اما خواب نبود. هر چه فهیمه خانم تکانش  داد، حرکتی نکرد . دیگر زن بیچاره به گریه افتاده بود و عقلش به کاری قد نمی داد . -برید به یکی زنگ بزنید باید ببرنش دکتر... از جا جهید . -الان... رفت و آمدش پنج دقیقه هم طول نکشید. لیوان آبی در دستش بود، بی اهمیت به  دامنی که چند دقیقه قبل با دقت حواسش بود گرد و خاکی نشود، روی زمین زانو  کوبید . در حالی که آب در دست ریخته اش را به صورت ساسان می پاشید، با گریه گفت : زنگ زدم بهار جان اما سامانم گوشیش خونه تو شارژه، آقا داریوشم تلفن نداره دیگه  شماره از کسی نداشتم . نچی گفتم و برای زنگ زدن به عمران پا تند کردم. شماره اش را از بر بود . بی رحمانه پوست لب هایم را به دندان می کشیدم، نمی دانم بار چندم بود که شماره  اش را می گرفتم و هر بار بعد از کلی بوق خوردن قطع می شد . عصبی گوشی را روی تلفن کوبیدم. چرخی در کنار زیم تلفن زدم، از استرس مغزم کار  نمی کرد به قلم پاک 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛ سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت.. "زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد" "زندگی حکايت قديمي کوهستان است! صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند" ❣❤️💗❤️❣
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان زندگی اعضا هم تجربه کنید هم دعا 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 پارت۳ من دیگه عوض شدم بی اعتماد.بی احساس.خودخواه.خدا رو بنده نبودم .ناشکر.خودکشی..دیگه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 پارت۴ حالا هر چی تو بگی .منم فرصت خواستم فکر کنم بگم دوست ش دارم یا نه؟ که همون روز بله رو ازم گرفت .بعد چهار چوب واسه رابطه مون تعیین کردیم زیاده روی نکنیم .ازم عکس فیلم و ویس چت بد نخواد. خلاصه هر چی گفتم گفت چشم الان ۸ ماهه باهم تو رابطه ایم خیلی دوست ش دارم ۳ ماه اول خیلی عاشق ش بودم به ازدواج فکر میکردم .خیلی پسر خوب و ایده الی هست . همون که تو رویاهام بود.ولی من شمالم اون جنوب ...مذهب ...خانواده هامون .نمیشه به ازدواج فکر کرد.سعی کردم به ازدواج فکر نکنیم تا جایی که میشه رعایت کنیم با هم باشیم و رشد کنیم . من از این عشق راضی م خیلی احترامم داره حرفم میخونه . از همه چی خبر داره.حمایتم میکنه .ای کاش میشد با همین مورد ازدواج میکردم . هزار حیف نمیشه . من حتی دو ماه پیش از زدن حرفای خیلی عاشقونه منع ش کردم . فکر کردم ناراحت میشه و میره... ولی گفت من دوست دارم حرف عاشقونه بزنم تنها عشقمی پشیمون نیستم از هر حرفی زدم ولی اگر حرفم باعث رنج و عذاب و اذیتت بشه دیگه نمیزنم .من گفتم رابطه مون کلا اشتباهه زیاد عاشقونه اش نکن که بعد اذیت نشیم . فکر کردم میره تنهام میزاره .وقتی اینا رو گفت بغضم ترکید که تا این حد دوستم داره .گفت دیونه من عاشقتم من واسه رابطه و نیاز سمتت نیومدم که بگی نه برم تا حالام حرفی نزدم . اگر واسه نیاز بود خیلی راه هست و خیلی مورد پیشنهاد هست از شهر خودم .من فقط دلم خوشه تا هستی گاهی حال منو بپرسی باهم باشیم. در ضمن همیشه بهم میگه خانمی چیزی لازم داری بگو .میگه تو چرا ازم پول تو جیبی نمیخوای یه چیزی واسه خودت بخری میگم نیاز ندارم 😂 دوست ندارم رابطه م واسه حمایت مالی باشه بعدش من تا مجبور نشم چیزی ازش نمیخوام تا لحظه اخر اگر خودم نتونم جورش کنم .۷۰۰ تومن کم داشتم واسه شهریه م تا روز اخر صبر کردم نشد جور کنم بهش گفتم شماره کارت دوستم دادم که واریز کنه.. میگه اولا زودتر میگفتی بعد چرا کارت خودت ندادی؟دوست داشتم کادو گاهی برات بگیرم نمیشه یه مبلغی برات بزنم 😍😅 ولی خیلی زرنگی ۸ ماهه و مغروری  کارتت نمیدی😂 میگم ش من اقایی مهربونی دارم هرچی بخوام از صدتومن شارژ خط ب خط تا میلیون برام خرج میکنه چیزه دیگه ای م نمیخوام اینارم ازت قرض گرفتم😁   چون کار هنری میکنم مخارج درسم باخودمه.قرض میگیرم. خلاصه که مرد خوبی میشه عشق م  خوش بحال هر کسی باهاش ازدواج کنه. ما دوست نداریم دوست دختر یا پسریا اون چیه داداشی میگند باشیم 😂 دوست داریم خانومی و آقایی رابطه مون باشه همدیگرو اینجوری صدا کنیم یه جورایی تعهد باشه تو رابطه مون..میگه من با دلیل انتخابت کردم ...نه ترحمه .نه دل سوزی.عشقه فقط. مهربونی.مغروری.نجیبی.پاکی.باوقاری.خوشگلی ودلت باخودمه 😅 در جریان عشق به پسر خاله م بود.بعد فقط یبار پرسید مجازی با کسی بودم یا نه ؟گفتم اره. گفت نمخواد از جزییات بدونه فقط همین صداقت براش کافیه. خودشم گف زمان دانشجویی ش پی وی دخترا میرفته همه بلاک ش میکردن .یکم سر ب سرشون میزاشتم .با یکی از دخترا دانشگاه قبلی ش دوست شده بوده بعد یه مدت دیدن با هم خیلی تفاوت دارند خواسته هاشون فرق داره جدا شدن .این مربوط به ۴ سال پیش بوده تا الان که عاشق من شده به هیچ کس حسی نداشته . بعدشم وقتی اومده تو کار مشاوره عهد کرده مواظب روابط ش باشه عوض بشه با دل هیچ دختری بازی نکنه .حتی شوخی نکنه . 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما امکان ندارد خوراکی آلوده ای از زمین برداریم و بخوریم.... . ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎ ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
🍀داستانی عبرت انگیزازحق الناس🍀 ⚡️داستان واقعی از زبان یک زن که به عروس خود خیانت کرد. 🌱آرزو داشتم تنها پسرم با دختر خواهرم ازدواج کند، اما او در دوران دانشجویی به دختری از خانواده ای مستضعف که با هم همکلاسی بودند علاقه مند شد و دختر مورد علاقه اش را به عقد خود درآورد. ❇️ زن ۶۵ ساله با لهجه جنوبی خود در دایره اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد افزود: ✴️ سلیم از ازدواج با سکینه خیلی خوشحال بود اما هر موقع نامزد او به خانه ما می آمد سردرد می شدم و احساس می کردم این عروس یک لاقبا در شأن خانوادگی ما نیست. من هرچه با خودم کلنجار رفتم تا مهر و محبت این دختر را در دلم جای دهم فایده ای نداشت و خواهرم نیز با نیش و کنایه هایش آتش بیار این معرکه شده بود. 🐍متاسفانه پس از گذشت مدتی، نقشه شومی کشیدم و با کمک پسر خواهرم فردی را اجیر کردیم تا ادعا کند قبلا با عروسم آشنایی و رابطه داشته است. ما با این تهمت های ناروا توانستیم سلیم را نسبت به همسرش بدبین کنیم و او نامزدش را طلاق داد. 🍃من بلافاصله دختر خواهرم را به عقد پسرم درآوردم اما سلیم و دخترخاله اش خیری از زندگیشان ندیدند چون آن ها صاحب دو فرزند معلول شدند و عروسم که تاب و تحمل مشکلات زندگی و جمع و جور کردن این دو طفل بی گناه را نداشت پس از گذشت ۱۵ سال به پسرم خیانت😱 کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت.از آن به بعد من و پسرم خودمان را به پرستاری از این دو بچه معلول سرگرم کردیم. هر روز که می گذشت من به خاطر ظلم و خیانتی که در حق عروس قبلی ام کرده بودم عذاب وجدان بیشتری پیدا می کردم و خیلی دنبال سکینه گشتم تا او را پیدا کنم و حلالیت بطلبم. ولی هیچ آدرس و نشانی از او پیدا نکردم. 🌹وقتیکه که برای سفر زیارتی به مشهد آمدیم. در این جا هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم ❣ سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم. زن ۶۵ ساله گفت: از این که می بینم سکینه با فردی شایسته ازدواج کرده است و ۲ دختر زیبا و دوست داشتنی دارد خیلی خوشحالم و برایشان دعا می کنم خوشبخت و سعادتمند بشوند. امیدوارم خدا هم از خطاهایم بگذرد. 👈برگرفته از روزنامه خراسان 👌آری هیچ عملی دراین دنیا بدون پاسخ نخواهدماند.وخداوندبه همه اعمال آدمی حاضروناظراست. 🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸 ┏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 مدیریت رابطه.... 🍃🍃🍂🍃