ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت دوم بازم تنها شدم.بازم زخم خوردم. بازم به خودم ظلم کردم. افسرده تر شدم (تنها مسی
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
پارت۳
من دیگه عوض شدم بی اعتماد.بی احساس.خودخواه.خدا رو بنده نبودم .ناشکر.خودکشی..دیگه از قبل کرونا حالم بد بود گشتم تو گروه ذکر مشاور پیدا کردم خیلی کمکم کرد .آروم شدم .درسم خوندم .به آینده امیدوارم کرد.تا تقریبا ۱/۵سال مشاورم بود رایگان .میگفت برو پیش روان پزشک باید درمان بشی.باید دارو مصرف کنی .. منم شرایط ش نداشتم .کم کم حالم بهتر شد با درس سرگرم شدم و جدی گرفتم
تو کرونا نفهمیدم مشاورم چیشد فقط میدونم گفت کرونا گرفته و نمیتونه حرف بزنه و خودش زنگ میزنه ..طفلک نمیدونم چیشد. گوشی ش خاموش شد گروه و کانال ش پاک شد ..
امیدوارم زنده باشه و بهترینا سهم دلش.اگر هم آسمونی شده بهشت مکان ش باشه.😢
خلاصه اومدم سمت درس همه چی و بی خیال شدم مجازی اومدم بیرون..پاک پاک شدم سعی کردم هیچ گناهی نکنم . توبه کنم و ترک کنم اعتیادام و زود حل شد.
واسه کنکور میخوندم هیچ بلد نبودم از صفر شروع کردم .۳ تا مشاور عوض کردم.هیچ کدوم خوب نبود.یکی از دوستام یکی رو معرفی کرد مشاور خودش بود.خدایی کارش درست بود پسره بامن خوب کار کرد رتبه م خوب نشد تو ۵ ماه ولی راضی بودم .موندم پشت کنکور دوباره باهاش شروع کردم نهایی هام گند زدم بخاطر خواستگار که بد موقع اومد و کنکورم خراب کردم
از فامیل بابام بود .از زنش جدا شده بود...مادر زن ش فامیل بود همه ش زنگ و پیام و تهدید میکرد که تو بخاطر پول میخوای ازدواج کنی.😢 کنکور خراب کردم حالم بد بود.مشاورم زنگ میزد سوال میکرد در جریان این ماجراها بود.تو این مدت خیلی باهم اخت شدیم
هیچ وقت صمیمی نبودیم ولی حرف میزدم رسمی حتی گریه میکردم بهم فشار می اومد خوب راهنمایی م میکرد
حتی رابطه م با خدا بهتر شد.گاهی م باهاش دعوا میکردم تو کم کاری کردی
طفلک چیزی نمیگفت میگفت چشم جبران میکنم .
خلاصه دوسال باهم بودیم بودن یک کلام عاشقانه فقط اقای فلانی و خانم فلانی
بعد کنکورم کمترم بهش پیام میدادم
اون کلا تو این مدت همیشه هر روز یه پیام انرژی مثبت میفرستاد منم لایک میکردم یا تشکر میکردم شاید تابستون ما ماهی یکبار چت کردیم
ولی همچنان برام هر روز پیام میفرستاد منم گل میفرستادم .تا تصمیم گرفتم برم دانشگاه آزاد و پشت کنکور نمونم میخواستم باهاش خداحافظی تشکر کنم .اونم از تصمیمم حمایت کرد.کاره سختی بود خانواده مخالف بودن.پشتم وایستاد گفت برو مدرکت بگیر آزمون بده تو فرصت برای کنکور نداری سن ت بالا میره.با کمکش رفتم دانشگاه اسم بنویسم .خانواده م خیلی شاکی عصبانی بودن میخواستم برم دعوا کنم خسته بودم کم اوردم بگم باشه دانشگاه نمیرم و خودکشی میکردم.بازم مشاورم نزاشت گفت صبر کن چیزی نگو درست میشه توکل کن.
البته من زود پیاما رو پاک میکردم
یک روز داداشم گوشیم دید و دعوا کرد با من و گوشی م مصادره کرد چند روز . من به مشاورم با یه خط دیگه پیام دادم ماجرا گفتم .
مشاور من مشاور داداشم بود سر همین خیلی غیرتی شد.بعد چند روز گوشی م پس داد. با کلی شرط و شروط
بعد ۲۱ روز با حالی خراب و داغون و گریه دلتنگی پیام دادم عذر خواهی کردم
دوروغ نگم دوست ش داشتم و فقط اینو بعد دوریش فهمیدم .میرفتم زیر دوش گریه میکردم نمیدونم چم شده بود.از اینکه دوباره داشتم عاشق میشدم از خودم بدم می اومد. تو آینه بخودم نگاه میکردم میگفتم تو چی داری چرا دوست ش داری ؟ هزار تا دختر پیشش هست از تو بهتر ؟مشاوره فرهنگیانه طرف میاد عاشق تو میشه دیونه خر چرا داری عاشق میشی ؟
خلاصه بهش پیام دادم موقع خلوت .گفت میخوام تماس بگیرم اگر شرایط ش هست .گفتم اره زنگ زد.🥺 صدای هر دومون گرفته دلگیر و ناراحت
بهم گفت میشه خانم فلانی حرف بزنم تا حرف م تموم نشده هیچ حرفی نزنی و قضاوت نکنی و حرفم کامل گوش بدی .گفتم باشه .😍 گفت دوستم داره تا وقتی از هم دور نشدیم نفهمیده .وقتی من رفتم اون موقع دیده از دستم داده یکساله دوستم داره ولی یکبار به اسم کوچک صدام نزده نمیزاشته تماس هامون طولانی بشه من بهش میگفتم توجه نمیکنی و کم کاری میکنی .در حالی نمیخواسته حرف دلش از دهن ش بپره بیرون و حواسم از درس پرت بشه 🥹
حرفاش نمیتونستم باور کنم ولی یه چیزی گفت که گریه م گرفت گفت چشمات ببند، بستم، گفت چی می ببینی؟
هیچی.
گفت از وقتی رفتی منم جز سیاهی و تاریکی هیچی نمی ببینم .هر وقت به عشقم شک کردی چشمات ببند تا بدونی دنیای من بدون تو چه شکلیه😢🥹
گفت چیزی ازت نمیخوام .هیچ قولی م بهت نمیدم..اما تا هر جایی که تونستم درکنارت باشم
اما عهد کردم اگر دوباره دیدمت بهت بگم عاشقتم 😍
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#آقا_هستم
سلام همسر من مهریه ش به نیت 14 معصوم چهارده شاخه گل نرگس هست و من برای تولدشون از کانال شما ایده #صدویک_دلیل رو روی کاغذهای رنگی توی باکس گل نرگس کادو گرفتم و با اینکار حس خیلی خوبی بهم دست داد برق چشمهای زنم بعد از 5سال برام خیلی دیدنی بود ممنونم از کانال خوبتون
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#درخواست_راهنمایی
سلام وعرض ادب خدمت یاس عزیز وخواهرهای همراه سوالی داشتم ازتون اینکه زیر بغل همسرم خیلی عرق میکنه ولباسشو زرد میکنه که به سختی پاک میشه خواستم بدونم کسی راه چاره ای داره که چرا اینقد عرق میکنه وازچیه که لباسش زرد میشه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#گلاب همه میگفتن مریض شده مرده اما از خیلیا هم پوشیده نبود که کار فرخ لقا بوده .فرخ لقا از همون اول
#گلاب
۵
ماه جانجان رفت سمت فرخ لقا و ناریه و بعد خوش امدگویی رفتن سمت عمارت و ما هم برگشتیم سرکارمون...
حلیمه دوباره بالا سر بقیه وایستاده بود و داشت غرغر میکرد که بجنبین الان خان و الوند خان میرسن و هزار حرف...
بی حوصله با کمک مامان گوشتا رو کباب کردیم
دوباره هیاهویی افتاد تو عمارت و خبر رسیدن الوند خان و خان رو داد...
با اسب وارد عمارت شدن
کوکب خانم داشت غرغر میکرد که الان اسباشون گند میزنن به حیاط و کیه که بخواد حیاط به این بزرگی رو باز اب و جارو کنه
حلیمه خبر اومدن ماه جانجان و به ارباب داد و ارباب با خوشحالی رفت به طرف عمارت...
نگاهی به الوند انداختم .. مثله قدیماش بود ..از اولم همیشه همینطور بود اخمو و بداخلاق.کسی حتی جرئت نمیکرد باهاش حرف بزنه .ادم و میخورد
گلبهار خیره الوند اهی کشید
_ چیه!؟
+ببین چقدر خوش قیافه اس؟!
_ مامان اگه بشنوه...
شونه ای بالا انداخت
+ فکر کردی بدش میاد.؟
رفت تو مطبخ و من متعجب به مسیر رفتنش نگاه کردم!
به مناسبت اومدن الوند و ماه جانجان ضیافت به پاکرده بودن.از صبح انقدر تو مطبخ پخته بودیم و شسته بودیم که دیگه نای تکون خوردن نداشتم.اما به شوق امشب سریع کارامو رو به راه کردم و دویدم سمت اتاقکمون. لباس عوض کردم و موهامو گیس کردم...
امشب میومد حتما.. از شب ۱۵ ماه پیش ندیده بودمش .تو اینه کوچیک و خاک گرفته گوشه اتاق خودمو نگاه کردم.لک افتاده بود کناراش و پاک نمیشد اصلا ادم زشت تر نشون میداد و پشیمون برگشتم عقب
چارقدم مرتب کردم و دستی به دامن گلدارم کشیدم .دو طرف دامنم کمی گرفتم بالا و چرخی زدم .خیلی خوشگل شدم ... حتما امشب بیشتر بیشتر دلشو میبردم.
در باز شد و مامان اومد تو چشمش که بهم افتاد چشماشو تنگ کرد و لبخند کمرنگی نشست رو لباش
__چه عجب انگار یکم عقل اومد به اون کله وامونده ات!!
چیزی نگفتم و رفتم بیرون.
مهمونا اومده بودن و من همچنان چشمم به در عمارت بود گلبهار بهم گفته بود جلوی چشمای ماهجانجان ظاهر نشم که باز فکر شوهر دادنم به سرش نیفته
صدای ساز و دهل کل عمارت و برداشته بود عصر بود که نشون کرده الوند رسید به عمارت با کلی خدم و حجم فیس و افاده ای داشت که انگار از دماغ فیل افتاده بود.
حتی پریزاد و هم اعتنا نکرد
از حیاط عمارت رد شد و رفت سمت ماهجانجان و فرخ لقا و ناریه که رو ایوون نشسته بودن و قلیون دود میکردن...
جوری با فخر قدم برمیداشت که انگار دختر شاه بود..هر چند منم اگه جای اون بودم همینجوری راه میرفتم و قدم برمیداشتم ..
به زمین و زمان فخر میفروختم و ...
نفس عمیقی کشیدم و نگاهمو دوباره دادم سمت در عمارت اما همچنان خبری ازش نبود!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅سلام یاسی جون ممنونم از کانال بسیاررررعالیتون من چن ساله عضو کانالتون هستم خیلی به من کمک کرده تو زندگیم/ همسرم قیمت چیزی براش مهم نیست فقط جنسش عالی باشه گرون هم بود میخره اما من نه میگم ارزون باشه همیشه همسرم مگه چیکار به قیمت داری تو بپسند خرید با من/ یه روز با همسرم رفتم خرید خرید کردیم ی سوتی بد دادم😃همسریکم جلوتر از من راه افتاد نبال پسرم منم ندیدمش یهو دست یکی دیگع رو گرفتم لباسش کپی همسرم بود🤣یارو هم انگار نه انگار یهو همسرم از پشت گفت پریساااا برگشتم با وحشت دستمو کشیدم خواهر زن داداشم با ما بود از خنده داشتن زمینو گاز میگرفتن منم به همسرم پرخاش کردم جایی دیدی چی شد نمی دونستم چجور ماس مالی کنم😂😂😂😂😂
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💐🦋 جمعه ها را باید قاب گرفت
درست مثل همان عکس های قدیمی
و خاک گرفته ی روی دیوار...
انگار جمعه ها💐🌹
ماندگار ترین روزهای آفرینش اند...
تلخی ها و شیرینی هایش
قاب می شود و می چسبد به دیوارِ
خانه ی دلت....
🦋💖مثلِ لبخند های مادر بزرگ در آن
عکسِ قدیمی
یا مثلِ گریه های من در آغوشِ مادر
که با دیدنش در عکس های قدیمی
همیشه لبخند می زنم...
جمعه ها را باید عاشقانه گذراند
تا غروبش دلگیرت نکند...♥️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی شیر آب را بستم . -کی؟ تکیه اش را گرفت . -ساسان . با آمدن آقا بهروز و بقیه، جو کمی
#رسوایی
یک روز حلیم و یک روز حلوا و یک روز شله زرد نذری های خان جون بود.
کم بود اما هر گونه که بود نذرش را به بهترین نحو آماده می کرد و به تکیه ی بهنام و بهزاد میفرستاد.
شب ها نیز در حیاط بزرگ خانه ی بی بی تعزیه خوانی بر پا بود و شور و حالی برای روزهای بی حس و حالم بود .
با احتیاط گام بر میداشتم تا اگر اُلگا آمد بتوان با متکه سنگی که در دست داشتم از
خود حفاظت کنم.
این بار به جای رفتن در باغ به پشت ساختمان رفتم. کنجکاو دیدن آن جا بودم .
با دیدن اُلگا میخکوب شدم، لعنتی همه جا حضور داشت.
پارس کنان جلو آمد، به دیوار ساختمان چسبیده بودم اما او در چند قدمی ایستاده بود و مدام پارس می کرد .
پشت سر را نگاه کردم فاصله ی زیادی نداشتم اگه با تمام قدرت می دویدم می شد
خودم را به ایوان برسانم .
قدمی عقب گذاشتم که سریع واکنش نشان داد. حالا او پشت سرم ایستاده بود و راه
برای گریختنم بسته بود.
جلو نمی آمد اما همچنان پارس می کرد .
نامحسوس جلو می رفتم آن حیوان هنوز آنجا ایستاده بود. با ترس کمی بعد از فاصله
به سویش چرخیدم که مبادا از پشت به طرفم حمله ور شود .
با پیچیدنم به پشت ساختمان، سکندری خوردم، جسمی روی زمین افتاده بود.
با دیدن بدن بی جان ساسان هینی از ترس کشیدم.
کنارش زانو زدم .
-آقا ساسان؟
تکان نمی خورد. با همان لباس های دیشبش بود .
یقه ی پیراهنش را گرفتم و تکانش دادم .
حتی پلک هایش نمی لرزید تا احتمال دهم خوابش سنگین است.
لگا آمده بود و بی آن که پارس کند، حرکاتم را دنبال می کرد. با هول وال از بلند شدم
و به خانه دویدم .
با باز کردن در خانه، فهیمه خانم در درگاه آشپزخانه متوقف شد .
-چیزی شده بهارجان؟
آب دهانم را به سختی قورت دادم
-ب...بیاید...با من بیاید دامنش را با انگشتانش بالا کشیده بود و به دنبالم می آمد. مهسا از وسواسی بودنمادرشوهر آینده لش برایم گفته بود .
الگا همان جان چمبک زده بود که با دیدنمان بلند شد.
فهیمه خانم کمی عقب بود و جسم بی جان پسرش را نمی دید با پارس الگا در جاخشکش زد .
-بهار جان !
به طرفش چرخیدم .
-بیاید کاریتون نداره .
هنوز ساسان در همان حالی که رها کرده بودم، بود. با دیدن پسرش فریادش به هوا رفت
- یا امام حسین...
او راحت می توانست پسرش را بیدار کند اما خواب نبود. هر چه فهیمه خانم تکانش
داد، حرکتی نکرد .
دیگر زن بیچاره به گریه افتاده بود و عقلش به کاری قد نمی داد .
-برید به یکی زنگ بزنید باید ببرنش دکتر...
از جا جهید .
-الان...
رفت و آمدش پنج دقیقه هم طول نکشید. لیوان آبی در دستش بود، بی اهمیت به
دامنی که چند دقیقه قبل با دقت حواسش بود گرد و خاکی نشود، روی زمین زانو
کوبید .
در حالی که آب در دست ریخته اش را به صورت ساسان می پاشید، با گریه گفت :
زنگ زدم بهار جان اما سامانم گوشیش خونه تو شارژه، آقا داریوشم تلفن نداره دیگه
شماره از کسی نداشتم .
نچی گفتم و برای زنگ زدن به عمران پا تند کردم. شماره اش را از بر بود .
بی رحمانه پوست لب هایم را به دندان می کشیدم، نمی دانم بار چندم بود که شماره
اش را می گرفتم و هر بار بعد از کلی بوق خوردن قطع می شد .
عصبی گوشی را روی تلفن کوبیدم. چرخی در کنار زیم تلفن زدم، از استرس مغزم کار
نمی کرد
به قلم پاک#حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد
و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است.
جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت: زياد نگرد؛
مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت..
"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد"
"زندگی حکايت قديمي کوهستان است!
صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند"
❣❤️💗❤️❣