شهر تمیز شده. این جمله ثابت باباست وقتی ماشین رو میبرند کارواش و دارند از پشت شیشههای براق رانندگی میکنند و میخندند.
حالا شهر مجازیِ من تمیز شده!
مثل یک فراری پریدم توی موبایلفروشی. هر بچه دست یکی بود. مامان، بابا و زینب. در کمتر ۵دقیقه و بعد یک سال این شهر تمیز شد. به مرد گفتم یک سنگر خوب برای گوشی بدهد و داد. وقتی داشت گوشی را تمیز میکرد و رد شکستگی پشت گوشی و غذاهای توی بلندگو را پاک میکرد گفت: «خدا اینو نگه داشته!»
#روزمره_نویسی
#مینویسمکهبگمهستم!
__________________________________
دست فرمان روحم خوب شده. همین الان خودم را از خواب بیدار کردم. داشتم خواب که نه کابوسهای بدی میدیدم و توی همه یا گمشده بودم یا داشتم گممیشدم. هر کدام یک جایی بود و هی عوض میشد و کابوسی دیگر میآمد و روحم مثل کسی که روی کاناپه لم داده و دارد فیلم ترسناک میبیند حالش بد میشد و میزد خواب بعدی.
خواب بعدی ترسناکتر بود و دید کلا فایده ندارد و این دست فرمان و این مدل خوابیدن سر انجام ندارد و این شد که فرود آمدیم. من هم چشمبند را باز کردم و باند پهلوی راست را آماده کردم و امیدوارم پرواز بعدی روحم به جای خوبی برسد و آمدم این چند خط را بنویسم و بگویم گفتن از خوابها راحت نیست. مثل این میمانند که به نوزادی که از آن دنیا آمده بگویی گریه نکن و حرف بزن آن دنیا چه شکلی بود!
#خواب
#مثلابرایمدام
#خواببیناعظم
_________________________________
@Mamaa_do
این خط زردی که استاد دور «کار پیدا کند» کشیده است را میبینید؟
این هدف است. هدف نسترن برای زندگی. خیلی واضح و روشن. دارم سر کلاس بداهه یک داستان سهپردهای میگویم و استاد پای تخته مینویسند. هدف نسترن کار پیدا کردن است!
ولی نمیدانم چرا این روزها هدف شخصیتم گنده شده. دنبال چیزهایی میرود که توی زمین پیدا نمیشوند. وسط اجرا شدنش گم میشود و عینی و ملموس نیست!
مثل این روزهای خودم با هدفهایی فضایی که کاری جز افسرده کردن ندارند!
#هیچی!
_________________________________
@Mamaa_do
اگر این سه طفل کوچک نبودند و تنها برای خودم میچرخیدم. باز هم طرح رمان را در همین نیم ساعت مانده به پایان وقت میفرستادم. یکعمر دقیقه نودی بودم و در اوج کمالگرایی کلی کار نکرده و کار ول کرده داشتم!
اما وسط این همه بیخوابی، کمردرد، دستدرد و مشکلات بچهداری یاد گرفتم لحظه بعدی وجود ندارد. باید کارها را میان همین لحظههایی که دارم خرد کنم و البته منظم باشم. برنامههای عملیاتی بریزم که در لحظه امکان جابهجایی داشته باشد. چون با بچه هیچ چیز برای نیم ساعت بعد هم قابل پیشبینی نیست. حالا من عوض شدهام و به برکت این بچهها قدر وقت و زمان را میدانم!
#خودافشایییکبرونگرایتبدیلشدهبهدرونگرا
#روزمره_نویسی
______________________________
@Mamaa_do
هدایت شده از درونیـ ـات...🌱
Amir Kermanshahi - Cheshmato Beband 1 (128).mp3
4.6M
.
بمن المستحیلِ
ان یعیش المرء مع الامام الحسین
ثم یستطیع الاستمرار بالعیش بدونه.
«غیر ممکن است که
شخصی با امام حسین زندگی کند
سپس بتواند بدونِ او به زندگیِ خود ادامه دهد.»
#چشماتو_ببند
@daroniyat
مامادو♡
. بمن المستحیلِ ان یعیش المرء مع الامام الحسین ثم یستطیع الاستمرار بالعیش بدونه. «غیر ممکن است که
دارم میشمارم و انگشتها را میان اشکها گم میکنم. یعنی شد ۵سال!
چه جوری زندهام این ۵سال رو؟
چه جوری زندگی کردم با این دوری؟
دارم فکر میکنم امروز چه کنم که از این حال بد در بیایم. پادکست رادیو دیو، رختکنبازندهها، بستنی، تمیز کردن خانه، کتاب گوش دادن، قهوه سَرِ صبح و اینها هیچکدام جواب نمیدهد. چیزی که امروز پیدا شود، صد هیچ از بقیه جلوتر است!
#روزمره_نویسی
___________________________________
@Mamaa_do
مامادو♡
دارم فکر میکنم امروز چه کنم که از این حال بد در بیایم. پادکست رادیو دیو، رختکنبازندهها، بستنی، ت
پیدا شد!
چند دقیقه حرف بدون صدای بچه!
وسط کارهای بچهها اولین چیزی که قربانی میشود رابطه زنوشوهری است. همان که یکی از اضلاع مثلث عشق استرنبرگ است و بعد آمدن بچه فراموش میشود.
صمیمیت را میگویم. همانی که مشاورها میگویند باید برایش برنامه ریخت و هزینه کرد و اگر رها شود دیگر پیدا نمیشود. امشب برای همان برنامه ریختم. داشتم به پسرها شام میدادم و او ایه را راه میبرد که به دلم افتاد شام نداریم و وسط این همه خستگی، گشنه هم بخوابیم قطعا صبح شبیه آدمها بیدار نخواهیم شد.
این شد که از بیرون شام سفارش دادیم. بچهها را خواب کردیم. نشستیم شام خوردیم. او از کارش گفت. این که چقدر از ارزشی که آنجا آفریده خوشحال است و من از سیمیندانشور و کتابی که امروز ازش خواندم گفتم. همین چند کلمه صمیمیت را زیاد کرد و آن ضلع مثلث عشق را تیز تر کرد و حالا راحتتر میتوانیم برویم توی دل مشکلات!
#تجربه_پدرمادری
___________________________
@Mamaa_do
امروز آخرین کتابی که سیمین دانشور نوشته را تمام کردم. اولین کتابی بود که از او میخواندم. مجموعهای از ۱۶ داستان کوتاه. هر کدام یک کلاس درس نویسندگی بود و از هر فیلمی جذابتر. فعلا به مرحله افسردگی رسیدهام که من هیچم و هیچ بلد نیستم و نمیتوانم بنویسم!
شاید کمی گذشت و این حالت کم شد و آمدم از خود کتابش نوشتم. میخواهم مدتی را با سیمین روز و شب کنم و جزیره سرگردانی دست راستم است و با دست چپ ننو را میکشم تا دختر تب کرده آرام شود و بلکه اثر واکسن برود و کمی بخوابد!
#چند_از_چند
#شانزده_از_بیست
_______________________
@Mamaa_do
مامادو♡
امروز آخرین کتابی که سیمین دانشور نوشته را تمام کردم. اولین کتابی بود که از او میخواندم. مجموعهای
______
در یکی از داستانها سیمین با شخصیت واقعی خودش نقشی داشت. شخصیت اصلی مرد جوانی بود. باستانشناس بود و در طی داستانی مجبور به مهاجرت شده بود. این مرد از سیمین به عنوان استاد یاد میکرد و خیلی دوستش داشت و نگران بود که نکند سیمین در موشکباران عراقیها مرده باشد.
مرد یک جایی از سیمین نقلقول میکند که او گفته:
هر کلمه در نظر من یک شکل و شمایلی دارد مثلا حسد به شکل دیوار است و هم مانعی برای حاسد است هم محسود و…
و این مدل فکر کردن سیمین رخنه کرد تا جایی از دلم که تا حالا ندیده بودمش!
#معرفی_کتاب
#سیمین_دانشور
#کتاب_انتخاب
________________________
@Mamaa_do
من او را میبینم که در خانهاش نشسته و با چه حال و احوالی بعد فوت جلال و در چه شرایط سیاسی و اجتماعی دارد مینویسد. دارم جزیره سرگردانی را میخوانم به صفحه ۵۰ رسیده و با تمام رمانهایی که تا حالا خواندهام فرق دارد.
بعد آن مدت پشتسرهم جلال خواندن ذهنیت کلی از زندگی جلال و سیمین بدست آوردم و حالا هر چه جلو میروم این کلیت روشنتر میشود و جزئیات بیشتری از آن را درک میکنم. اینجوری معنای هر کلمهای که نوشته را میفهمم. میدانم این کلمه از کجای تجربه زیسته سیمین میآید و یا کجای آن تخیل است و کجای آن تلفیق خیال و واقیعت است.
وقتی نویسنده و زندگیاش را میشناسی و کتابش را میخوانی. ترکیبی از تاریخ و ادبیات و جامعهشناسی را با هم پیش میبری.
درک کتاب در بستر تاریخی و اجتماعی زمانه خودش بدون شناخت تجربه زیسته نویسنده ناقص است.
دیروز هم یکی از نامههای سیمین به جلال را خواندم و پازل رابطه آنها برایم کاملتر شد. اینکه بفهمی جلال در کجای زندگی و چطور متحول شده بسیار دلچسب است. میفهمی آنها هم آدم هستند و نقص دارند ولی با تمام مشکلات چقدر اثرگذار بودند. و در نهایت جهانبینی که بدست میآوری خیلی ارزشمندتر از خواندن تنها یک رمان است!
#جلال_خوانی
#سیمین_دانشور
#معرفی_کتاب
___________________________________
@Mamaa_do
بلاخره دل را به دریا زدیم و راهی سفر شدیم.
آبش ریخته شد و ترسش از جانمان رفت. حالا دیگر میتوانم برای سفر با ۳بچه کوچک هم بالای منبر بروم. حالا کی بروم نمیدانم. قرارش میرود پیش بقیه منبرهای مانده برای خواب شب،قطع شیر شب، راههای زیاد شدن شیر دندان در آوردن، غذا خوردن مستقل و همه اینها که فکر میکنم گفتنش کمکی میکند به بقیه و شاید دعای خیر مادری آتش جهنم من را کمتر کند. اما چه فایده که بچهها پاچهام را چسبیدن و پایم به منبر نمیرسد!
#تجربه_سفر
_________________________
@Mamaa_do