Mohsen Chavoshi - Koocheye Akhar (320) 2.mp3
12.78M
__________________________________
این همه شادابی یه روزی حروم میشه!
کوچه هم تموم نشه عمرمون تموم میشه…
وسطِ این همه شادابی یادم میرود که عمرم تمام میشود و هنوز خیلی کار مانده که میخواهم بکنم یا یک کار را میخواهم بچسبم و درست جلو ببرم!
خلاصه که #چاووشی یادم داد حواسم به شادابیام باشد که حرام نشود، روی یک کار متمرکز شوم و تا عمرم تمام نشده، بساط این دنیا و آن دنیا را سر و سامان دهم!😅💁
#مواجه_با_اثر_هنری
#موسیقی
#محسن_چاووشی
____________________________
@Mamaa_do
امسال را روی حداقلِ خودم بستم.
به روزهای گذشته نگاه کردم و دیدم روزی ۲.۵ ساعت نشدنی بوده، نمیرسیدم و حالم بد شده. هدفم را آوردم تا ۱:۳۰ ساعت ولی به آن هم نرسیدم.
تیر خلاص را زدم، یک ساعت شدنی بود. حالا یک روز هم هیچی نمیخواندم روز بعد جبرانش سخت نبود. اینجوری میانگین مطالعه در هفته هم پایین نمیآمد و تیک رسیدن به هدف انرژیام را بیشتر میکرد و روزهای بعد توان بیشتری داشتم.
این کار واقعا راحت نبود، معمولا از خودم انتظار بالایی دارم و به آن نمیرسم.
امسال میخواهم خودم را بیشتر بشناسم و با این شناخت نم نم پیش بروم.
#روزانهنویسی
___________________________
@Mamaa_do
شیر کتری را باز میکنم، چشمهایم را میبندم، آب میریزد توی قوری، بوی هل و بهارنارنج بلند میشود، حتما او هم دوست دارد دمِ افطار چای دم کند و برای خانوادهاش سفره پهن کند. نفس سینهام را چنگ میزند و پایین میرود، دستم میسوزد، نفسم پرت میشود بیرون، تکه تکه با آخ بلند. شیر کتری را میبندم.
محمدحسین میپرد توی آشپزخانه و میگوید: « چی شده؟ خوبی؟»
قوری را میگذارم روی گاز. دست میبرم زیر آب سرد. نگاهش میکنم. میخندم تا خیالش راحت شود. میخواهم قلبم را بکشم بیرون و زیر آب سرد بگیرم.
میآید دستم را نگاه میکند، حرفها سنگی شده ته گلویم. ما زنها امیدِ خانهایم. خدا نکند روزی بلایی سر ما بیاید یا بدتر بلایی سر ما بیاورند، آن هم جلوی چشم شوهرمان.
بعد آن دنیا تمام میشود ، جان که چیزی نیست!
#غزه
#داستانک
____________________________
@Mamaa_do
داستان ما هم میتواند “خواندنی” باشد، هم “بهیادماندنی”.
برای خواندنی شدن باید «ریتم، تمپو و کشمکش» را انقدر تمرین کنیم تا به خورد داستان برود.
ولی برای به یادماندنی شدن باید نیازهای اساسی انسان را بشناسیم بعد خودمان این نیازها را تجربه کرده باشیم از پایینترین سطح تا بالاترین سطح با تجربه زیسته!
و حالا برای رسیدن به بالاترین نیاز که شاید خودشکوفایی باشد با موانعی مرتبط با نیازهای پایینتر برخورد کنیم و این دو با هم در تضاد باشند و شخصیت نداند که کدام را انتخاب کند!
اینجا سطح کشمکش برای رسیدن به هدف خیلی بالا میرود و داستان ما به عمق جان خواننده مینشیند و از یادش نمیرود.
#حرکت_در_مه
_____________________________
@Mamaa_do
هدایت شده از |بهارنارنج|
🪴
🍃#گذار
هیچکس متوجه نمیشود که بعضی از افراد چه عذابی را تحمل میکنند تا آرام و خونسرد به نظر بیایند.
آلدوس هاکسلی
🔰@baahaarnaranj
اینجا زندگی بارتون فینک، نویسنده و نمایشنامهنویس را میبینیم.
حدود ۳۲سال پیش،۲ سال قبل از اینکه بهدنیا بیایم.
فیلم را دیدم برای ۲چیز:
- ببینم زندگی یک نویسنده آن موقع در نیویورک و بعد لندن چطور بوده؟
- کارگردان در ۳۲سال پیش دنبال نشان دادن چه چیزی از زندگی یک نویسنده بوده؟
سختیِ نوشتن، ایده پیدا کردن، عمیق شدن و زندگی کردن در ذهن برای بیرون کشیدن عمقِ معنا و نوشتن از آن خیلی خوب به تصویر آمده بود.
فینک یک آدم شل و وارفته بود، با قوز راه میرفت و دستهاش مثل ساقهای نازک در باد میرفت و میآمد. فک پایینش همیشه کج بود با چشمهایی گرد و متعجب.
به خودش و کارش مطمئن نبود. با اینکه به خاطر نمایشنامهاش معروف شده بود اما خوشحال نبود و میخواست کار جدیدی بکند. میخواست یک نمایشنامه از آدمهای معمولی بسازد و عمق درد آنها را نشان دهد، آدم کمالگرایی هم بود.
حالا این آدم در یک موسسه در هالیوود استخدام میشود تا فیلمنامهای راجع به کشتی بنویسد و در این میان چالشها و کشمکشهایی پیش میآید که نویسنده داستان به حقیقتهای عجیبی دربارهی هالیوود پی میبرد.
فرآیند نوشتنِ فینک برایم جالب بود، جاهایی پشیمان شدم که میخوام نویسنده شوم. جان تورتورو خیلی خوب از پس این نقش برآمده و به خاطرش نامزد اسکار هم شده.
خلاصه که این فیلم برای ما ارزش دیدن دارد…
#اسکار
#فیلمبینها
____________________________
@Mamaa_do
کتاب را اول هفته تمام کردم
تمام شدنش توی ذوقم خورد خیلی ناگهانی بود.
همینجور مات داشتم به صفحه اخر نگاه میکردم که دیدم همچین بدی هم تمام نشد.
خاصیت نوجوان بودن همین است دیگر، سریع و غیرقابل پیش بینی.
یادمه ناتوردشت هم همین جوری تمام شد.
بعد که باز کمی فکر کردمدیدمهمه آنهایی که در داستان با آنها آشنا شدمبه سرانجامی رسیدن و نویسنده توی هوا هم من را رها نکرده.
خلاصه که قرار بود تا کتاب تمام شد از ان بنویسم که نشد ونشد تا رسید به الان واین ساعت در این لحظه در خسته و داغون ترین حالت فقط یادممیآید کتاب و لحن راوی را خیلی دوست داشتم و خوشحالم که اینکتاب را خواندم❤️
اولین کتاب ۰۳🌈
#یک_از_بیست
#معرفی_کتاب
_______________________________
#Mamaa_do
از آنهایی بود که چند روز پیش آقای شهسواری برایم تعریف کرده بود، در کتاب حرکت در مه، جریان همان داستان بهیادماندنی که بالاتر گفتم.
یادتان هست؟
میدانم حالا حالاها این داستان از یادم نمیرود و در رفتار روزمرهام اثر میگذارد. واقعا کیف کردم و از زبان استارنونه دیدم چقدر خانواده اهمیت دارد. دیدم انقلاب جنسی در دهه ۶۰ تا ۸۰ میلادی چه بر سر جان، روح و روان این خانواده آورده.
داستان از زبان سه نفر تعریف میشود. زن، مرد و دختر خانواده، دربارهی احساسات و دیدگاههای آنها وقتی که مرد خانه به دنبال این انقلاب جنسی میخواهد نهادزدایی کند و خانوادهاش را ترک میکند. مرد به دنبال رسیدن به نیاز بالاتری که احساس کرده میرود. نیازی که جامعه آن روز برایش ساخته، نه یک نیاز واقعی، نیاز به عدالت و آزادی، دربند نبودن و رهایی از هر چیز دست و پا گیری مثل خانواده، آن موقع کسی مثل آلدو که در سن کم زن و دو بچه داشته امل بوده و او برای رهایی خود از این نسبت با دختری ۱۹ ساله وارد رابطه میشود.
مرد این رابطه را در مسیر خودشکوفایی خودش میبیند که حالا با نیاز پایینتر او در تضاد است و حالا او باید بین این دو یکی را انتخاب کند. تصمیم آلدو چالشها و کشمکشهای فراوانی برای همهی اعضای خانواده درست میکند و داستان را بهیادماندنی میکند.
این داستان را نشرچشمه چاپ کرده و کتاب صوتیاش در رادیوگوشه ضبط شده. حتما پیشنهاد بخوانید!
دومین کتاب 03🌈
#دو_از_بیست
#معرفی_کتاب
______________________________
@Mamaa_do
مادر امشب میخواهی اولین شب قدر عمرت را بچشی! دوتایی احیا بگیریم و برای تقدیر سال بعد دعا کنیم.
امشب دست روی دلم میگذارم. آیههای قرآن را بر سر میگذارم و به آیهی تو دلم میگویم:
« آیهجان خدا دعایت را رد نمیکند، مادر من تو را حمل میکنم و سختی این کار نفسم را بریده، بیا در عوضاش برای ما، برای دنیایی که همین حوالی میخواهی پا در آن بگذاری دعا کن. صاحب و مولای ما بیاید. غم دست از سر جهان بردارد. مادر تو که خبر داری دلم خون است. دیگر طاقت ندارم جان دادن مادران و کودکان غزه را ببینم. دعا کن مادر دعا کن…
میدانم الان و در آن جای تاریک وقتی صدای قلبم را میشنوی، لگد میزنی و برای ما دعا میکنی. خدا نوری در تاریکی وجودم میاندازد و دعای تو را خودش بالا میبرد. امشب از ته دلم خوشحالم که در دل من هستی🌱»
#روزانه_نویسی
#شب_قدر
_______________________________
@Mamaa_do
هدایت شده از بی نام
دیروز هشتاد روز از تولد تو میگذشت. هشتاد روز از زمانی که تو را نه در آغوشم، در خودم داشتم.
و بعد از هشتاد روز، من برای اولین بار دلتنگ زمانی شدم که تو بخشی از وجودم بودی. دلتنگ توجه ویژهای که خدا به خاطر بودن تو در من، به من داشت. دلتنگ معصومیت و لطافتی که از همسایگی با تو رسیده بود به روح و جان من.
جان مادر! دلتنگ تکان خوردنهایت توی شکمم شدم. تکان خوردنهایت که نرم بود و هیچگاه مشقتی بر تن خسته من بار نکرد. دلتنگ مهربانیات که نُه ماه با من و شرایط ویژه من تا کردی و به دلم راه آمدی. هیچ وقت هول به جانم نینداختی و بی دردسر کنج دلم منتظر ماندی، آرام و صبور.
من میدانم که این چرخه انتظار و دلتنگی ادامه دارد. میدانم یک روز باید از دلتنگی برای امروزم بنویسم. امروزی که همه تن نرم و کوچکت توی بغلم جا میگیرد. هوای گردن نازکت را دارم. به خودم میچسبانمت. بوی سر و گردنت مستم میکند. آرام و باملاحظه میبوسمت. حتی گاهی دلم طاقت نمیآورد. لب میگذارم روی صورت ماهت، و میبوسمت. اما با بابا کل کل میکنم که صورتش را نبوس، که خطرناک است، که پوستش نرم و حساس است.
شبها بیدار میخوابم و گوشم به صدای نفسهای توست. هر بار که شیر در گلویت میپرد و سرفه میکنی، جان از تن من میپرد.
سرت را جلو بیاور، توی گوشت بگویم که حساب خیسی و خشکی پوشکت را هم دارم. حواسم به شکمت هست.
با خندههایت دلم میلرزد. با شوق، هر حرکت جدیدت را میپایم و قدم قدم بزرگ شدنت را تماشا میکنم.
جان مادر! من میدانم که این چرخه ادامه دارد. میدانم که من تا همیشه دلتنگ تو خواهم بود.
شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳
عکسنوشت:
عکس برای روزهایی است که من روی این تخت زندگی میکردم! عصر یک روز پاییزی و تلاش برای رساندن نور آیههای قرآن به جانت و رساندن نعمتهای خدا به جسمت.
دکتر میگفت قلهای شما همسان هستند و کپی هم. وقتی من یکی را سونوگرافی کنم و سالم باشد قطعا آن یکی هم سالم است.
فکر میکردم این شباهت باید در رفتارشان هم باشند ولی این دو پسر خیلی با هم فرق دارند! یکی شجاع و نترس است و بیهوا دنبال هر چیزی میرود، آن یکی محتاط است و سراغ هر چیزی نمیرود. یکی برونریزی عاطفی بیشتری دارد، یکی کمتر. یکی شبها بهتر میخوابد، یکی بدتر. یکی زودتر راه افتاد، یکی دیرتر.
خلاصه مثل دوتا آدم کاملا متفاوت از هم هستند همانهایی که از لحاظ ژنتیکی کپی هم بودند. این تفاوت کار را سخت میکند. میترسم نکند روزی در دام مقایسه بیفتم و یا در ذهن و زبان یکی را بهتر از دیگری بدانم!
امروز انیمیشن float را دیدم. سال۲۰۱۹ ساخته شده و ۷ دقیقه است. فقط یک دیالوگ در دقیقه ۴:۳۰ دارد همان جایی که اوج داستان است!
پیکسار در ساخت انیمیشنهای کوتاه و بدون دیالوگ و گاهی با دیالوگ صاحب سبک است. کارهای او در سراسر جهان دیده میشود. چون در ایدهپردازی روی مضامین ساده موفق است.
نگاهش کنید. تلنگر خوبی است که تفاوت بچهها را به رسمیت بشناسیم و با آن کیف کنیم🌈😍.
#انیمیشن
#فیلمبینها
_______________________