May 11
May 11
توی زندگی گاهی در ارتباط با آدم های مهم زندگی مون(خونواده،همسر،فرزند) شاهد ویژگیهای رفتاری هستیم که خیلیییی روی مخ مونه
اینجور وقتا چند تا واکنش میتونیم داشته باشیم
_همچنان با واقعیت بجنگیم و تولید کننده تنش باشیم
_شرایط رو رها کنیم یا منکرش بشیم
_بپذیریم چیزی رو که نمیتونیم تغییر بدیم
در این رابطه یه حدیث فوق العاده از امام علی علیه السلام نقل شده:
اگر آنچه خواستی نشد ،آنچه شده است را بخواه
.
یعنی به جای اینکه تمرکزمون رو،بر خصلت دوست نداشتی بگذاریم، روی بقیه ابعاد مثبت اون ماجرا تمرکز کنیم،
تصور کنید مادری که چند فرزند داره و یکی از فرزندانش از دنیا میره،
بارها شاهد بودم که اون مادر چطور با افراط در عزاداری از باقی فرزندانش غافل شده(دقت کنید بحث سوگواری و مراحلش کاملا جداست)
بحث سر افرادی که بعد از فوت یه عزیزی ،ارتباطشون با دنیای زنده ها رو از دست میدن ،
و انگار همه اعضای خونواده رو از دست دادند،
و این مدل عدم پذیرش شرایط موجود،چقدر فلج کننده و پر فشاره
یعنی به جای انکار مرگ و تلاش برای زنده کردن فرد متوفی که خارج از کنترل منه ، تمرکزم رو، روی ذهن و روان خودم بگذارم و ببینم چطور میتونم با وضع موجود سازگار بشم
و دقیقا بعضی تلاش ها برای تغییر افراد مثل زنده کردن یه مرده، محال و غیر ممکنه...
در صورتی که اگر نصف این انرژی رو،روی پذیرش و تغییر نگاهم بذارم، اوضاع خیلی بهتر و خواستنی تر میشه
#ز_زینی_وند
🌿🌿🌿
✍️#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
https://eitaa.com/joinchat/930349260C148c63801b
ممنون که مطالب رو با ذکر منبع منتشر میکنید🙏🏻
توی زندگی همه ما،اتفاقات و لحظاتی پیش میاد که دوستشون نداریم، که برامون آزاردهنده بودند
مثل کسی که خیانت دیده، یا از دست دادن ها و نه شنیدن ها یا خیلی لحظات دوست نداشتنی دیگه
هیچ زندگی نیست که خالی از لحظات نخواستنی باشه، اما گاهی اتفاقات میگذرن اما خاطره و یادشون نمیگذرن و مثلا روزها گذشته اما ما هنوز توی همون روز و ساعتی که دچار فشار روانی شدیم زندگی می کنیم و دقیقا همین مرور کردن ها حال روز و لحظه مون رو بد میکنیم و حال بد عین آهن ربا میمونه و مدام افکار و احساسات منفی رو جذب میکنه
ویلیام جیمز خیلی قشنگ میگه که جریان فکر توی ذهن ما مثل رودخونه می مونه، تا حالا جریان یه رودخونه رو تماشا کردید؟وقتی داره میگذره گاهی توش چوب و برگ یا هر شی دیگه ای داره
حالااگر تلاش کنی اون وسیله اضافه رو از اون قسمت رودخونه پر خروش برداری، هر چی بیشتر تقلا کنی بیشتر وسیله توی اون قسمت باقی می مونه چون تو مانع گذرش شدی ولی اگر رهاش کنی میره و در مسیر خودش بطور طبیعی به واسطه سنگ و شاخه و کناره های رودخونه،خودش از آب جدا میشه🌊
وقتی این افکار میان بگو طبیعیه که بیان ،
بذار بره تا بره مشغول فلان کاربشو،جهت فکرمون رو به سمت دیگه ای میبریم، نه اینکه مدام بگیم تو نباید بهش فکر کنی،عین این می مونه بگم به عدد بین سه و یک فکر نکن،اصصصلا به عدد بین سه و یک فکر نکن
در واقع هرچه بیشتر بخوایم به چیزی فکر نکنیم بیشتر توی ذهن مون می مونه،👀
در حالی که افکار منفی شعور دارن😁
یعنی وقتی چند بار خاطره منفی میاد توی ذهنت و تو ازش پذیرایی نمیکنی و پای درددلش نمیشینی، اونم بهش برمیخوره و کم کم میره و پشت سرش رو هم نگاه نمیکنه و اگرم اون قدر پر رو باشه و گهگداری پاشه بیاد سراغی ازت بگیره،وقتی ببینه که نه این تو بمیری از اون تو بمیریانیست،دیگه دیدنش کمتر اذیتت میکنه و روی مخته و کم کم میره🚶🏃
#ازحال_بد_به_حال_خوب
ماجرای تغییرم خیلی پس و پیش و حرف داره
اما اینجا میخوام از ماجرای اسمم بنویسم،
اردیبهشت ۸۹،پر از آشوبی بودم که آشوب های سال ۸۸توش بی تاثیر نبود، پر از چرا و ناامیدی و خشم از نظر بینش سیاسی بودم،
از نظر ظاهر و روان هم از بعد ورود به دانشگاه خیلی بالا و پایین داشتم،اعتماد به نفسم رو از دست داده بودم و افتاده بودم توی ماراتن تموم نشدنی و بی برنده کی قشنگ تر و مورد توجه تره...
ماراتنی که حالمو بد کرده بود،از طرفی حالم از اینی که بودم بهم میخورد،بی حجاب نبودم اما حجاب درستی هم نداشتم،چند روز اول دانشگاه رو که بدون چادر سر کردم چون از بس توی بدو بدو های ثبت نام اذیت شده بودم و چادرم عقب رفته بود،که گفتم بذار فعلا اصل حجاب رو بچسبم
اما دلم طاقت نیاورد و باز سراغ چادر رفتم،آرایش میکردم،هیچوقت اهل دوستی با پسرها نبودم و حتی فکرشم نمیکردم اما از جلب توجه شون بدم نمی اومد،جز شاگرد شلوغ و زرنگای کلاس بود، اما یه حس پوچی و بی معنایی داشتم،
خلاصه وسط اون اوضاع بهم خبر دادن که دانشگاه داره برای اردوی غرب ثبت نام میکنه،و منی که اصلا نمیدونستم غرب هم جنگ بوده و با ساق دست سبز و کیف زرشکی و روسری صورتی و لوازم آرایش و یه گوشی پرررر از همه جور آهنگ(از ساسی مانکن تا خواجه امیری) پاشدم رفتم کوه بازی دراز،یهو بارون گرفت،راه سخت و کوهستانی بود و ما از راه ماشین رو نرفتیم و وقتی رسیدم به قله، مراسم تموم شده بود و خیس بارون و کیف و گوشی و...همه به فنا رفته بود اما ...
اما اون بارون منو کامل شست،
من اومدم و پر از بهت و منگی بودم، و در جواب چرایی اوضاع و احوالم فقط یه جمله داشتم که ریشه های دلبستگی ام به دنیا،لای سنگ ریزه های بازی دراز پاره شد و حقیقتا نگاهم به دنیا بعد از بازی دراز کاملا عوض شد،و نشستم و بنیان عقایدم رو از صفر ساختم و منتهی الامال رو خوندم، زندگی نامه علما،و سیره شهدا، دنبال ابهام های سیاسی ام رفتم و اعتقاداتم رو استخون دار کردم و توی همون اردوها و دوره ها شنیدم تو قیامت یه جایی صاحب اسم آدم به داد آدم میرسه،شنیدم که اسم باید صاحب داشته باشه و شنیدم که خیلی از شهدا هم اسمشون وتغییر دادند و اما سر اسم مردد بودم و یه روزی کنار مزار شهید حاجی بابا تو جاده راه کربلا بودیم و یکی از همسفرا پرسید اسمت چیه؟
نمیخواستم بگم نینا،توی ذهنم قبلترها به راضیه یا مرضیه فکر کرده بودم اما نیروی کاملا خارج از اراده من و بدون هماهنگی مغز و زبان، از زبونم پرید و گفت:زهرا❤️
و از همون موقع به برکت آقا محسن حاجی بابا زهرا شدم اما تا زهرایی شدن فاصله ها دارم و محتاج دعای خیرتونم...
#درموردمن
✍️#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
عضو شوید👇
🆔@maman_moshaver
بسم الله
اونی که چند سال حسرت بچه رو داشته، حتی ویار بارداری براش لذت بخشه
هر کسی نبود هر چیزی رو لمس کرده، بیشتر قدر داشتنش رومیدونه
کی میگه بچه های روستایی و منطقه محروم ها بدبخت اند و اززندگی چیزی نفهمیدند؟
مایی که خط تلفن ثابت خونگی نداشتیم، کیف وصل شدن خط تلفن های روستا هنوز یادمون هست
مایی که با کپسول گاز غذا درست کردیم و هر بار کشون کشون باید میبردیمش تو کوچه و کپسول پر تحویل میگرفتیم و لبه دسته کپسول دستمون رو قرمز و کوفته میکرد، یا بوی تندی نفت رو زمستونا به وقت پر کردن علاءالدین وسط سرمای حیاط تحمل می کردیم،قدر راحتی گاز کشی رومیدونیم،
مایی که کامپیوتر رو تو فیلما میدیدیم و با انگشت زدن رو در کلمن آبی ادای تایپ با کیبورد رو در می آوردم هنوز حس نرم دکمه های کامپیوتر واقعی که اولین بار خونه پسرخاله مامانم توی رفسنجان دیدیم رو مگر یادمون میره؟
یا وقتی که از بلندی های روستا هر غروب منتظر و مترصد دیدن مینی بوس روستا بودیم تا بابا رو به خونمون برسونه و بابا با کلمن آبی که صبح پر از آب خنک و غروب گاهی پر از بستنی یا میوه های ،تابستونی بود،به خونه می اومد و ذوقی که از دیدن بابا میکردیم هنوز قلبمون روگرم میکنه
یا لذت شکوندن هسته زرد آلو زیر نور چراغ برق حیاط باباحاجی
یا لذت بو کشیدن یه کوه گندم تازه قبل از اینکه وزن کشی بشن و برن توی گونی
یا نون کوچولوهایی که کنارتنور ،ننه حاجی دستمون میداد با کدوم نون فانتزی تو فیلما قابل مقایسه است؟
یا دیگ ریسیدن و پشم گوسفندا رو نخ کردن ننه حاجی توی ایون خونه روستا مگه یادم میره؟
یا سرک کشیدن به خونه مرغ و خروسا و دنبال تخم مرغ گشتن زیر کاه و خاک ها
یا هیبت اون گاو هلندی توی طویله که حواسم نبود چون من خیلی کوچیکم اون خیلی بزرگ بنظر میاد و هزار خاطره که بچه های شهری از دیدن و چشیدنش محروم اند
ما یاد گرفتیم خواسته هامون راحت و زود به دست نمیان برای همین صبر کردن و جنگیدن رو یاد گرفتیم
آره ...
حسرت ها ما رو عقده ای بار نیاوردن...
مارو قدردان وشکر گزارتر کردند
#ز_زینی_وند#کودکی #خاطره
#روستا #دهه_شصتیا
#بچه_روستایی_ام #دهه_شصت #دهه_شصتیا_نوستالژی
✍️#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
عضو شوید👇
🆔@maman_moshaver
بسم الله.ما مادر شدیم و از همون روز اول به طرز عجیبی خواستیم برا بچه هامون سپر بلا باشیم،
چیزی شبیه سوپر من
از طرفی
خواستیم شبیه ما نشن،
خواستیم بهتر از ما بشن،
و از همین نقطه هم دل نگرانی هامون شروع شد،
مثل مادری که هر رفتار دخترش رو با بچگی خودش مقایسه میکرد و گاهی حتی پیش بینی میکرد چون من فلان وقت، خیلی ترسیدم مثلا بابت روبرو شدن با مسئله قاعدگی، نمیخوام دخترم هم بترسه،
پرسیدم:چرا فکر نمیکنی اون جدا از توعه؟و قرارنیست تجربه ها و واکنش هاش دقیق مثل تو باشه؟
چرا اینقدر دنبال شباهت هاش با خودت میگردی؟
کی گفته اونم میترسه؟
اصلا گیریم که بترسه,چی میشه؟مگه قراره بچه من هیچ وقت نترسه؟ کی گفته اگر بترسه حتما یه طوریش میشه ؟
این مرحله هم جز روند طبیعی رشدشه و اتفاق عجیب و غریبی نیست.
....
و نتیجه آخر این نسبت دادن ها میشه اینکه،
وقتی حالات بچه رو به خودم نسبت میدم، نگرانم نکنه حالا که فلان کارش مثل بچگی منه، نکنه نقطه ضعف های منو هم داشته باشه،
نکنه فلان جا مثل من ضربه بخوره و دچار مشکل بشه ،
بعد از این شباهت میترسیم و مضطرب میشیم و این قاطی شدن دنیای مادر با کودک باعث مضطرب شدن کودک هم میشه.
چون مادر از ترس آینده نیومده، به رفتارهای عادی بچه اش، برچسب میزنه و بچه برچسب و باور مادرش رو زندگی میکنه و ....تا ثریا می رود این دیوار کج...
#ز_زینی_وند#تربیت#کودک #تربیت_سالم#تربیت_دینی#مشاورکودک#قم#
مادری#مادرانه#مادرانه❤️ #مادرم❤ #تربیتی #تربیتکودکان #تربیتفرزند #تربیت_جنسی
#تربیت_جنسی_کودک #رشد #تربیت_صحیح #تربیت_فرزندان
بسم الله.سال نود و سه همزمان با سکونتمون تو شیراز و تولد معصومه، رضا تو یه استخر حوالی شیراز، بعنوان غریق نجات مشغول به کار شد،
هنوز ذوقم از دیدن اولین حقوقش یادمه، یکی دو ماه بیشتر از تولد معصوم نگذشته بود که ماه رمضون شد، استخر متعلق به شهرداری بود و دست پیمانکار..
طبق قانون برای جلوگیری از روزه خواری باید سانس های روز تعطیل می شد، اما این استخر به بهانه اینکه پیرمردها و کسایی که بیمار هستند رو فقط راه می دیم، تعطیل نکرد،و در عمل همه می رفتن و روزه خواری علنی اتفاق می افتاد، رضا هم از دفتر رهبری استفتا کرد و حکم اومد که این کار اشکال داره،و اونم رفت پیش امام جمعه و شهردار پیگیر شد و سانس های روز استخر تعطیل و به شب موکول شد، بعد از تعطیلی سانس روز، به تلافی پیگیری های رضا، عذرش رو خواستند و از کار بیکار شد .
برای منی که درگیر افسردگی پس از زایمان بودم،این اتفاق مثل تیر خلاص بود،
پر از خشم و چرا بودم از خدا
چون هدفم از مادرشدن بیشتر از میل خودم به قصد قربت و سفارش رهبری بود
اما حالا منی که باورهای خیلی فانتزی در مورد تحول رزق بعد از تولد بچه داشتم،
همه باورهام بهم ریخته بود
از طرفی رضا توی وضع موجود تقصیری نداشت و این امتحان ما بود که ببینیم چقدر پای کار دین و وظایف مون هستیم
و اون روزها گذشتند و خدا درهایی به رومون باز کرد و موقعیت های شغلی سر راه رضا قرار داد، که اگر از استخر اخراجش نکرده بودن و تا الان اونجا می موند ،وضعیت معیشتیمون قطعا با الان قابل مقایسه نبودو محال بود با اون حقوق حداقلی میتونستیم خونه بخریم ..
و الان پر از شرم و خجالتم بابت اون چرا ها...
آره کارهای خدا حکمت داره ..
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید.
سوره بقره آیه ۲۱۶
اینا رو نوشتم تا برای تویی که جای دیروز من وایسادی بگم،
خدا نمرده
خدا هست
خدا دستش بازه و زورش بسیار...
اوضاع اینجور نمی مونه....خدا دلش نمیاد درد کشیدن مون رو ببینه اما این درد ها گاهی مثل باز شدن پیله های یه پروانه است که داره آماده پرواز میشه
دلت قرص باشه به خدایی که برات بد نمیخواد❤️😍
#خداهست
#رنج
✍️#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
🆔@maman_moshaver
با مامان مشاور جور دیگه ای مادری کن🤚💌
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/930349260C148c63801b
🙏ممنون که مطالب رو با ذکر منبع منتشر میکنید🌷
🌱🌱🌱#درموردمن
زهرا زینی وند هستم،متولد ۱۳۶۹,در یکی ازروستاهای شهر پلدختر،استان لرستان،متاهلم، سال 93ازدواج کردم❤️
مادر ۳ تا معلم کوچولو(🧑👶 👧معصومه متولد فروردین ۹۵,امیرحسن متولد اسفند ۹۹،ریحانه ۱۴۰۳)،
فارغ التحصیل ارشد روانشناسی از دانشگاه رازی و ارشد مشاوره خانواده با رویکرد اسلامی از حوزه جامعه الزهرا،
دارنده دو مقاله علمی پژوهشی
مشاور کودک مرکز مشاوره قم،حوزه شعبه پردیسان
اینجا قراره بدون عذاب وجدان و احساس گناه والدگری کنیم و مادری رو با طعم آخیش بچشیم
و نسل توانمندی پرورش بدیم ان شالله😍
May 11
36.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه تلفنی ام با رادیو اقتصاد
در رابطه با #تربیت_اقتصادی کودک و تجربه کارآفرینی دخترم
✍️#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
🆔@maman_moshaver
#نشربامنبع