eitaa logo
#من_منتظرم!
1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🕊به دیدنت 🌸دوباره برگ🍃 میشوم 🕊و با عبور شبنمی💧 🌸غریق میشوم 🕊مرا رها مکن🚫 مگر 🌸به روز و رفتنم 🕊بدان فقط به 🌸درون قبر میشوم 🌺 @man_montazeram
#ماه_محرم ▪️پاداش قطره ای #اشک برای #امام_حسین علیه السلام برابر است با #بهشت بر اساس کتب اهل_سنت 📒احمد بن حنبل در کتاب فضائل الصحابه نقل کرده است: 📝حسین بن علی مکررا میفرمود: هرکسی که چشمانش برای ما #گریان شود و یا اینکه #قطره_ای_اشک برای ما بریزد، خداوند متعال بهشت را به او خواهد داد. 📚 فضائل الصحابه ج۱ ص ۸۴۱ #صلی_الله_علیک_یا_قتیل_العبرات ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#ماه_محرم ▪️پاداش قطره ای #اشک برای #امام_حسین علیه السلام برابر است با #بهشت بر اساس کتب اهل_سنت 📒احمد بن حنبل در کتاب فضائل الصحابه نقل کرده است: 📝حسین بن علی مکررا میفرمود: هرکسی که چشمانش برای ما #گریان شود و یا اینکه #قطره_ای_اشک برای ما بریزد، خداوند متعال بهشت را به او خواهد داد. 📚 فضائل الصحابه ج۱ ص ۸۴۱ #صلی_الله_علیک_یا_قتیل_العبرات ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
✍️ 💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 💠 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 💠 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 💠 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: ╔═.🍃.════♥️══╗ @man_montazeram ╚═♥️═════.🍃.═╝
معبر شهادت چیه؟ معبر خلاصی از دست نفس چیه؟ باور کنید است و اشک و اشک؛ گریه هست و گریه هست و گریه:) @man_montazeram
💢 سر نماز به مشکلاتت فکر نکن. با اختیار خودت بذارشون کنار. میدونید که سر نماز گریه کردن برای امور دنیوی نماز رو میکنه! چرا اینو فرمودن؟ ✴️ چون گریه یعنی توجه نسبتا عمیق به چیزی. وقتی کسی به خاطر مشکل دنیاییش گریه میکنه یعنی دیگه عمیقا رفته توی فکر اون مشکل. پس دیگه نمیتونه اون نماز رو درست کنه و برای همین باطل میشه.✅ از اون طرف فرمودن توی نماز شب، حتی شده به اندازه یه بال مگس اشک بریز. وقتی که اون قطره رو بریزی معلومه که توجهت یه مقدار جلب شده به خدا. این یعنی . 🔵 راستی! اصلا چرا انقدر تاکید میشه که دعا رو همراه با تضرع باید بخونیم؟ چون تضرع یعنی .
#من_منتظرم!
آیت الله بهجت میفرمودن شما وقتی توی نماز یاد یه مشکلی افتادی به خدا بگو خدایا من الان نمیخوام به این
سر نماز به مشکلاتت فکر نکن. با اختیار خودت بذارشون کنار. سخته ولی میشه تمرین کنی میشه میدونید که سر نماز گریه کردن برای امور دنیوی نماز رو میکنه! چرا اینو فرمودن؟ ✴️ چون گریه یعنی توجه نسبتا عمیق به چیزی. وقتی کسی به خاطر مشکل دنیاییش گریه میکنه یعنی دیگه عمیقا رفته توی فکر اون مشکل. پس دیگه نمیتونه اون نماز رو درست کنه و برای همین باطل میشه.✅ از اون طرف فرمودن توی نماز شب، حتی شده به اندازه یه بال مگس اشک بریز. وقتی که اون قطره رو بریزی معلومه که توجهت یه مقدار جلب شده به خدا. این یعنی کنترل ذهن. 🔵 راستی! اصلا چرا انقدر تاکید میشه که دعا رو همراه با تضرع باید بخونیم؟ چون تضرع یعنی کنترل ذهن.