eitaa logo
منگنه‌چی
4.5هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
درباره‌ی منگنه‌چی @mangenechi_ma تبلیغات و تبادل با منگنه‌چی @mangenechi_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
. خییییلی قشنننننگ بووووود 👌😍
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 🌸🍃 قسمت بیستم 🌸🍃 ادامه‌ی فصل سوم: آرزوی ناتمام توی مدرسه هم با فاطمه طباطبایی و نرگس اصغرلو کلی بالا و پایین پریده بودند و جیغ جیغ کرده بودند. تمام طول راه از مدرسه تا خانه را هم که همیشه سه‌نفری با هم می‌آمدند، درباره‌ی کنکور و قبولی و پزشکی و «خانم دکتر» شدن اعظم حرف زده بودند و خندیده بودند و کیف کرده بودند. از قبل هم برای دبیران و دانش‌آموزان و دوست و فامیل معلوم بود که اعظم قرار است پزشکی بخواند و افتخار خانواده و فامیل و مدرسه بشود. هوش اعظم، کنار درس‌خوان بودنش و انگیزه داشتنش، جوری همه‌چیز را چیده بود که شکی برای کسی باقی نمی‌گذاشت که تا چند ماه دیگر یکی از دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی خواهد بود؛ چه برسد به حالا که قرار بود کلاس تخصصی هم شرکت کند. بعد از کلی قربان‌ صدقه رفتن و تشکر از زحمات مادرش، رفت توی اتاقش و افتاد روی تخت و دوباره غرق فکر و خیال شد. توی تصورات خودش، پشت میز مطب نشست و گوشی پزشکی را روی قلب مریض تنظیم کرد؛ فشارش را گرفت، یکی از آن چوب بستنی‌ها برداشت که گلوی مریض را ببیند، همین ‌که سرش را بلند کرد، دید مریض عباس است. از جا پرید: وای! خدا نکنه عباس مریض بشه! نشست روی تخت و تکیه داد به دیوار: اگر من دکتر بشم، عباس چی می‌شه؟ اون که حتی دیپلم هم نداره. از بس رفت جبهه و مجروح شد و بیمارستان بستری شد، درسش نصفه کاره موند. °•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 @mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 🌸🍃 قسمت بیست و یکم 🌸🍃 ادامه‌ی فصل سوم: آرزوی ناتمام نکنه حالا ببینه من دانشجوی پزشکی بشم، کلاً منو بذاره کنار و اصلاً بهم فکر نکنه! انگار صدای یک اعظم دیگر از سمت دیگر ذهنش درآمد: اوه! چه خیال‌بافی‌ای هم می‌کنه! حالا از کجا معلوم که اصلاً عباس به تو فکر می‌کنه؟ دوباره اعظم اولی جواب داد: راست می‌گی! از کجا معلوم؟ اعظم دومی انگار دلش سوخت: البته فکر کنم فکر می‌کنه‌ها! یه جوری انگار حس می‌کنم حواسش بهت هست. اعظم اولی ناگهان چیزی یادش آمد و بی‌اختیار با صدای بلند گفت: نمی‌شه فکر نکنه. حتماً می‌کنه؛ چون ‌که من هرشب توی نماز غفیله‌م از خدا اینو می‌خوام. نمی‌شه که این‌همه دعا بی‌جواب بمونه. تازه هر روز یه پنج تومنی هم می‌ذارم کنار برای کمک به جبهه! اعظم دومی صدایش را پایین آورد و پوزخند زد: تو که به‌خاطر عباس نماز غفیله نمی‌خونی. دعای اصلیت امتحانات و کنکورته. همه‌ش درس، درس، درس. حالا اون آخرش یه جمله‌م می‌گی «عباس». اعظم دومی این را که گفت، انگار بی‌سروصدا غیبش زد. اتاق سوت‌وکور شد. اعظم ماند با یک دنیا آرزو که حالا حس می‌کرد اگر دست دراز کند، می‌تواند بگیردشان. مثل حس کودکی‌هایش وقتی از روی پشت‌بام به ستاره‌ها نگاه می‌کرد. و نمی‌دانست آرزوی پزشکی خواندنش هم به‌اندازه‌ی آرزوی چیدن ستاره‌ها دور و نشدنی است. حتی فکرش را هم نمی‌کرد که یک اتفاق عجیب و غیرقابل پیش‌بینی، درست صبح روز کنکور، تمام برنامه‌هایش را آواره‌ی صحرای ناممکن‌ها کند! °•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 @mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 🌸🍃 قسمت بیست و دوم 🌸🍃 ادامه‌ی فصل سوم: آرزوی ناتمام *** برنامه‌ی سنگین درسی اعظم شروع شد. از مدرسه که می‌رسید، فقط به‌اندازه‌ی هشت رکعت نمازِ جنگی و یک وعده ناهارِ فوریِ نصفه جویده و باعجله قورت داده وقت داشت! لباس عوض کردن هم بی‌معنی بود. فوری می‌نشست توی ماشین باباجان و از 17 شهریور می‌رفت تا پیروزی و تا مرکز آموزشی پژواک. درس‌های سنگین و سخت، آزمون‌های پی‌درپی، اساتید سختگیر و جدی، معلم‌هایی که توقعات و انتظاراتشان از اعظم اکبری را روی‌هم چیده بودند و تا سقف کلاس چسبانده بودند. و اعظم نوجوان ریزنقش زبر و زرنگی که عزمش را جزم کرده بود از پس تمام این‌ها بربیاید. *** بالاخره روز کنکور رسید. تیرماه سال 1367. اعظم از بعد نماز صبح، تعقیبات طولانی و مفصلی را شروع کرد و دعاهای سنگین و ذکرهای متعدد، به امید قبولی و رتبه‌ی خوب. برای صبحانه که پایین آمد، بابا داشت آماده می‌شد که برود سرکار. حس کرد فضا کمی غیرعادی است. نگاهش بین بابا و مامان جابه‌جا شد. نفهمید چرا یک کپه اضطراب، ناگهانی هوار شد روی دلش. ساکت و مضطرب، مثل گنجشکی که پرواز بلد نیست و دستی برای برداشتنش از توی لانه جلو می‌آید، بابا را نگاه کرد. بابا همان‌طور که سرش پایین بود و داشت دکمه‌های پیراهنش را می‌بست، گفت: اعظم بابا! داشتم به مادرت می‌گفتم، حالا که اومدی، به خودتم می‌گم: من دلم راضی نیست به دانشگاه رفتنت. °•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 @mangenechi
. تقدیم به دوستانی که گله کردن از منتشر نشدن داستان 👆👆 یهویی سه قسمت گذاشتم که از دلشون دربیاد 😅
. دوستانی که هنوز نخوندن، با استفاده از هشتگ برن از قسمت اول بخونن بیان جلو ☺️ .
. اگه حرفی نظری پیشنهادی چیزی هم دارید بهم بگید @nsm1318
. مثلاً اینکه هر شب یه قسمت بذارم کافیه؟ یا بیشتر بذارم؟ یا اصلا نمی‌خواید ادامه بدم و تا همین جا کافیه؟ یا...؟ هر نظری دارید بفرمایید. .
. گفتن شبی دو قسمت بذارم. نظر شما چیه؟ .
. ۴ تا پیام اومده که شبی ۳ قسمت بذارید. . زیاد نیست به نظرتون؟ .
. اینم یه پیام جالب 😄 کانال رمان نیست آخه 😅 با اون مدل کانال‌ها مقایسه‌ش نکنید 😅 .
. معمولاً تصورمون اینه که ارزشمندترین چیز دنیاست. ولی نه؛ ارزشمندترینه؛ چون براش زمان خرج می‌کنیم. @mangenechi
°°°°꧁🌸꧂°°°° تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد! °°°°꧁🌸꧂°°°° @mangenechi
. چه تعابیر قشنگی درباره‌ی به کار برده آقای موزون ☺️👌 @mangenechi
🌟🌿 طبیب جانم! تن رنجورم تاب این همه بیماری روح را ندارد! روانم را از چنگال این ویروس‌های خطرناک نجات ده تا بال بگشایم به بلندای بندگی و سرافراز شوم در پیشگاه تو ای خوب‌ترین! 🌟🌿 ╔═.🌟🌿.═════╗ @mangenechi ╚═════.🌟🌿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅◈🔅◈┅┄ انتظار همیشه شیرین نیست؛ اما وقتی پای «تو» در میان باشد، ... تویی که قرار بی‌قرارهایی. امید ناامیدان و شادی بخش پرغصه‌ها و شفابخش دردها. تویی که از طراوتت، خورشید وام می‌گیرد و از لبخندت، دنیا روشن می‌شود. آری، برای چون «تویی»، انتظار زیباست؛ حتی اگر مثل حالا هزار سال طول بکشد. فقط خدا کند تو که بیایی، باشیم و عاشقی را از سر بگیریم. ┄┅◈🔅◈┅┄ ╔═🔅◈═════╗ @mangenechi ╚═════🔅◈═╝
🌸🍃 دارم امید وصلت، در عین ناامیدی! 🌸🍃 @mangenechi
🌼🌿 صبحگاه جمعه‌ها، آفتاب یاد تو ز «ندبه»ها طلوع می‌کند. ای تو معنی امید و آرزو! ای برای انتظار عاشقانه، آبرو! عشق‌های پاک، در میان خنده‌ها و گریه‌های عاشقان، پیش عصمت الهی‌ات، خضوع می‌کند. ✍ جواد محدثی @mangenechi
. از این پیام به بعد درباره‌ی داستان صحبت و نظرخواهی کردم ممنون می‌شم شما هم نظرتون رو بگید 🌷
❌ وقتی به شاهچراغ حمله شد، گفتند: ❗️جای گشت ارشاد، امنیت مردم رو تامین کنید. ▪︎ولی وقتی تروریستها را دستگیر کردند، هشتگ نه به اعدام راه انداختند. ◾️ اسرائیل، نطنز و اصفهان را زد و شهیدان شهریاری و احمدی روشن را ترور کرد، گفتند: دیدید روسیه اس۳۰۰ نداد. ▪︎ غزه اسرائیل را با طوفان الاقصی زد، نوشتند: خون رو با خون جواب نمیدن. ▪️ طالبان، پنجشیر را تصرف کرد: غوغا راه انداختند که : حکومت، حاضر به دفاع از مظلومان افغانی نیست! اما از مظلومین فلسطین که دفاع شد، گفتند: نه غزه، نه لبنان! تحریم که شدیم، تحلیل کردند که : به خاطر دشمنی تان با آمریکا است. ◾️ اما وقتی امریکا از برجام خارج شد: نوشتند :به خاطر حمله شما به سفارت عربستان بود! ▪︎رییسی بدون برجام، تحریم را بی اثر کرد، گفتند: پولش رو که نمی‌تونید بیارید چه فایده! ▪︎ پولها که آزاد شد، گفتند: همه رو دادید فلسطین! ▪︎ یه همت دانشمندان جوانمان واکسن ساختیم. توییت زدند که :آب مقطره. ▪︎ واکسن را با پیگیری آقای رئیسی وارد کردیم، نوشتند: چینیه به درد نمیخوره! ▪️ با عربستان جنگ دیپلماتیک داشتیم، فریاد زدند: دیپلماسی بلد نیستید. ▪︎با عربستان ارتباط برقرار کردیم، ناگهان گفتند: چی شد از شعارهای انقلاب عقب نشینی کردید؟! ▪︎هیاتها رونق گرفت، نوشتند: عزا بسه مردم نیاز به شادی دارند. ▪︎جشن شادی چند کیلومتری غدیر برگزار شد، گفتند: امارات ماهواره فرستاده هوا شما ایستگاه صلواتی می زنید. ▪️ماهواره فرستادیم هوا، ناجوانمردانه گفتند: وقتی مردم تو اجاره خونه مانده‌اند، ماهواره چه فایده داره! ▪︎با چین قرارداد ساخت مسکن و با روسیه قرارداد همکاری بلند مدت نوشتیم، تحلیل نوشتند که:کشور رو فروختید به چین و روسیه. ▪︎روسیه اسلحه از ما خرید: گفتند در جنگ اوکراین دخالت کردید! ▪︎اعلام بی طرفی کردیم: گفتند از اسرائیل ترسیدید. ▪︎اسرائیل رو بزنیم: مقصر مائیم،چون چوب کردیم لانه زنبور. ▪️نزنیم میگن: ایران ترسید. ▪️خلاصه ما هر کاری بکنیم یا نکنیم، زیر سؤالیم. چون نوکران کدخدا شبانه روز مشغول کارند!! .
. جالب بود و
🇵🇸🇮🇷پهپادهای ایرانی که می‌توانیم از آن‌ها بر علیه رژیم اشغالگر قدس استفاده کنیم. @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزه‌داران ۵۰۰ میلیارد تومن زکات فطریه پرداخت کردن که خرج فقرا می‌شه و اونایی که همیشه می‌گن بجای حج و نذری دادن و اربعین رفتن، به فقرا کمک کنین، الان دارن تو سواحل دبی و آنتالیا ...!