••⊙※--🔹--※⊙••
میشه نصیحت یه هدیه باشه از ما به دوستانمون ☺️
ولی مهمه که با سلیقه انتخابش کنیم
و بعد هم با سلیقه کادوش کنیم
و بعد هم دو دستی و با احترام تقدیمش کنیم. ☺️
بله
هر کاری آدابی داره. ☺️
••⊙※--🔹--※⊙••
امام على عليه السلام:
اِسمَعوا النَّصيحَةَ مِمَّن أهداها إلَيكُم، و اعقِلوها على أنفُسِكُم
نصيحت را از كسى كه آن را به شما هديه مى كند بشنويد و آن را با جان و دل بپذيريد.
غررالحكم حدیث ۲۴۹۴
••⊙※--🔹--※⊙••
#در_محضر_روایت #اخلاقی
#گروه_فرهنگی_تبار
✍ #فائزه_سادات
••⊙※--🔹 @mangenechi
هدایت شده از گاهی وقتها
💠⚜ حرف حساب ⚜💠
با گریه میآید اتاق مشاورهی #دانشگاه. 😭
بچههای حراست دست پسری را گرفتهاند و کشانکشان میآورند. ☹️
دختر همچنان گریه میکند. 😭
با یک لیوان آب سرد آرامش میکنم. 💧
بچههای حراست پسر را به زور مینشانند روی صندلی و میروند.
دختر شروع میکند به فحش دادن: مرتیکه عوضی لاشی.... 😡
پسر پوزخندی میزند 😏 و میگوید لاشی؟ من لاشیام؟
خانم... ، جان من یه نیگا به قیافهی ما بکن. قیافهی کی به لاشیا میخوره؟
دختر گارد میگیرد برای حمله. با صدای بلند میگویم: بشین سر جات ببینم! 😠 این حرفا چیه به هم میزنید؟
دختر با صدای لرزان میگوید: این عوضی این ...این... و بغض میکند و بلند میزند زیر گریه.
پسر رویش را برمیگرداند. دوزاریم میافتد. برای لحظاتی سکوت حاکم میشود.
این بار چندم است که دخترها در گوشه و کنار دانشگاه مورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند و این اولین بار است که دختری این موضوع را علنی در حیاط دانشگاه اعلام کرده.
پسر را با نامه میفرستم اتاق مشاورهی اقایان.
دخترک کل ماجرا را تعریف میکند.
یک ساعتی حرف میزنیم وبعد کولهاش را بر میدارد و میرود.
🔸💠🔸💠🔸
فردا بنر بزرگی را با کمک خدمه توی سالن اصلی دانشگاه نصب میکنیم:
"خانم وندی شلیت نویسنده آمریکایی:
چطور میتوانیم از مردها توقع رفتار احترامآمیز داشته باشیم در حالی که با ظاهر خود مرتب این پیام را به آنها میدهیم که لازم نیست این طور رفتار کنید"
یکی زیر بنر با خودکار آبی نوشته بود:
ای ول به این میگن حرف حساب!!
🔸 پی نوشت: عذرخواهی شدید به خاطر به کار بردن الفاظ رکیک! 😥
🔸💠🔸💠🔸
#پوشش #حجاب
#اجتماعی #خاطره #داستانک
✍ #زهرا_حاجیپور
🔗 #منگنهچی
💠 @mangenechi
هدایت شده از گاهی وقتها
🤲 🍃 🌟
الهی!
جز تو از انسان بزرگتر کیست؟ و در پیشگاهت از من کوچکتر کیست؟
🤲 🍃 🌟
#الهینامه #مناجات_شبانه
#شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
#گروه_فرهنگی_تبار
🤲🍃 🌟 @mangenechi
💎معرفی 57 عنوان کتاب تقریظ شده رهبرمعظم انقلاب حفظه الله تعالی
1 🔹 «آن بیست و سه نفر»
2 🔹 پنجرههای تشنه
3 🔹 «سفر به قبله»
4 🔹 «گلستان یازدهم»
5 🔹 «وقتی مهتاب گم شد»
6 🔹 دختر شینا
7 🔹 آب هرگز نمیمیرد
8 🔹 فرنگیس
9 🔹 در کمین گل سرخ
10 🔹 آتش به اختیار
11 🔹 اردوگاه عنبر
12 🔹 بابانظر
13 🔹 پا به پای باران
14 🔹 پایی که جا ماند
15 🔹 پرواز شماره 22
16 🔹 پیشانی شیشهای
17 🔹 تپههای لاله سرخ
18 🔹 تیپ 83
19 🔹 جدال در زیویه
20 🔹 جشن حنابندان
21 🔹 جنگ پابرهنه
22 🔹 جنگ خیابانی
23 🔹 خداحافظ کرخه
23 🔹 فرمانده من
24 🔹 دا
25 🔹 دسته یک
26 🔹 دشت شقایقها
27 🔹 زندهباد کمیل
28 🔹 سفر به شهر زیتون
29 🔹 سفر به قلهها
30 🔹 شانههای زخمی خاکریز
31 🔹 عبور از آخرین خاکریز
33 🔹 ضربت متقابل
34 🔹 گزارش یک بازجویی
35 🔹 لشکر خوبان
36 🔹 مدال و مرخصی
37 🔹 مقتل
38 🔹 نجیب
39 🔹 نورالدین پسر ایران
40 🔹 نونی صفر
41 🔹 همپای صاعقه
42 🔹 هنگ سوم
43 🔹 یادداشتهای خرمشهر
44 🔹 یادداشتهای ناتمام
45 🔹 یاد یاران
46 🔹 یاور صادق
47 🔹 از الوند تا قراویز
48 🔹 خاکهای نرم کوشک
49 🔹 خط فکه
50 🔹 عباس دستطلا
51 🔹 فرهنگ جبهه: شوخ طبعیها
52 🔹 من زندهام
53 🔹 «سرباز کوچک امام»
54 🔹 «تَن تَن و سندباد»
55 🔹 «رهنمای طریق»
56 🔹 «دختران آفتاب»
57 🔹 «حماسه هویزه»
#نمایشگاه_مجازی_کتاب
هدایت شده از سیـــرهٔ عشـــ🌸ـــاق
🔘 داستان کوتاه
شب های بلند زمستان☃❄️
هر وقت مادر✨
سفره شام را زودتر پهن میکرد
و کت آقاجون ⚡️را از کمد بیرون میکشید
میفهمیدیم قرار است جایی برویم
همان سرِ شب
با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی
آقاجون ⚡️میگفت:
صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه میدارد
هیچکس هم نمیگفت نمیآیم!
ازین ادا اصول ها که من نمیآیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم👌
همه با هم میرفتیم😄
تلفن 📞هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم
و میزبان و بچههایش را هم کلی ذوق زده میکردیم💕😀
به سر کوچه شان که میرسیدیم
جلوتر از مادر و آقاجون
بدو بدو خودمان را به درشان میرساندیم⛹♂⛹♂
تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم
با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمیشد
یا از سوراخ کلید🔑 به درون خانهشان سرک میکشیدیم
روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفتهاند
حسابی توی ذوقمان میخورد
و قلب و دلمان حسابی میگرفت😞
اما اگر همه چراغها روشن بود
بگو بخند تا آخر شبمان جور بود💡💡
اما این روزها چه❗️⁉️
آخر شب که بغض میکنی😞
دردها که تلنبار میشود،
میروی سراغ لیست مخاطبانت📃
یکی حالت روح👻
یکی لست ریسنتلی😳
یکی لانگ تایم اِگو!
یکی دلیت اکانت!
آدم نمیداند کِی هستند، کِی نیستند!؟⁉️
اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟🌘
تا بی مقدمه برایش تایپ کند:
" تشنه ی یک صحبت طولانیام ".
و سریع ریپلای شود:
" بگو من کِی کجا باشم؟ ".
داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم😔 بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ".
به سیره عشاق بپیوندید 👇
https://eitaa.com/Sireyoshshagh
🌼🍀🌼
- این میز رو بخور!
حتماً اشتباهشنیدم! میز که خوردنی نیست! میپرسم: بله آقا؟
دوباره حرفشان را تکرار کردند و پسر و یکی از اعضای خانواده که آنجا بودند زدند زیر خنده...
باز هم نفهمیدم، حرف من چه ربطی داشت به خوردن میز؟!
سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: آقا من نمیتوانم میز را بخورم.
و بعد زل زدم توی صورتشان.
ادامه دادند: همونجور که تو نمیتونی میز بخوری، منم هر روز نمیتونم کباب بخورم.
سرم را انداختم پایین و از در اتاق رفتم بیرون! تا من باشم که هی پیغام و پسغام دکتر را نیاورم و اصرار کنم که بهتر است هر روز امام کباب بخورند تا کمتر احتیاج به دارو پیدا کنند!
چطور از امام انتظار داشتم قبول کنند، در حالی که زندگی سادهی ایشان را دیده بودم و از باورهایشان در این باره خبر داشتم؟!
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج ۱، ص ۱۰
🌼🍀🌼
#در_محضر_امام_انقلاب
#خاطره #گروه_فرهنگی_تبار
🌼🍀🌼 @mangenechi
💠
میدانی چرا از خاک آفریده شدی، نه از آتش؟
برای اینکه بسازی؛ نه اینکه بسوزانی.
برای اینکه با آب، گـِل شوي و زندگي ببخشی.
تا در قلبت دانهٔ عشق بکاری و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی!
«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ»(روم ۲۰)
پس به خاک بودنت ببال و خاکی باش رفیق!
#نکته #زندگی
#در_محضر_قرآن
💠 @mangenechi