eitaa logo
گاهی وقت‌ها
4.1هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
گاه‌نوشت‌های «نظیفه سادات مؤذّن» سطح چهار (دکترا) حکمت متعالیه از جامعةالزهرا، مدرّس فلسفه، نویسنده و پژوهشگر.
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜💠 باسمه تعالی 💠⚜ ✨🌷 حکیمه 🌷✨ 🔸🔹سال ۸۵: توی سرویس همدیگر را دیدیم. فرزند سوّمم توی بغلم بود و دومی همراهم. 👶👦 حکیمه خنده‌کنان گفت: تو هم سه تا؟😆 بابا شما چرا این جوری می‌کنید؟ چه خبرتونه؟ 😏 نرگس و قدسیه هم سه تا دارن! و شروع کرد به ابراز ناراحتی کردن و نصیحت نمودن که: دو تا بچه بسه و از همین قبیل حرف‌هایی که آن سال‌ها فراوان بود. 😐 🔸🔹سال ۸۵: دوباره توی سرویس دیدمش. باردار بود! خندیدم: چی شد حکیمه؟ تو هم سه‌تایی شدی؟ 😁 با ناراحتی گفت: از بس به این و اون خندیدم خدا حالمو گرفت! 😒 خیلی دلخور بود از بارداری‌اش. 😞 🔸🔹سال ۹۴: بعد از سال‌ها بی‌خبری جلوی در مدرسه دیدمش. آمده بود دخترش را ببرد درمانگاه. احوالپرسی که کردم صندلی عقب ماشینش را نشانم داد. 👈 با تعجّب یک نوزاد خیلی کوچک دیدم. 👶 : این چیه؟ مال خودته؟ -بله دیگه! -چه طور شد؟ 😳 -هیچی دیگه وقتی آقا فرمودن که دیگه نمی‌شه دست رو دست گذاشت. وظیفه‌مونه. تازه یه سال به همسرم التماس کردم تا قبول کرد. حالا تا پنجاه سالگی کلّی وقت دارم. چندتا دیگه هم می‌یارم ایشالا! 😊👏👌 💠⚜💠 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
⚜💠 باسمه تعالی 💠⚜ ✨🌷 حکیمه 🌷✨ 🔸🔹سال ۸۵: توی سرویس همدیگر را دیدیم. فرزند سوّمم توی بغلم بود و دومی همراهم. 👶👦 حکیمه خنده‌کنان گفت: تو هم سه تا؟😆 بابا شما چرا این جوری می‌کنید؟ چه خبرتونه؟ 😏 نرگس و قدسیه هم سه تا دارن! و شروع کرد به ابراز ناراحتی کردن و نصیحت نمودن که: دو تا بچه بسه و از همین قبیل حرف‌هایی که آن سال‌ها فراوان بود. 😐 🔸🔹سال ۸۵: دوباره توی سرویس دیدمش. باردار بود! خندیدم: چی شد حکیمه؟ تو هم سه‌تایی شدی؟ 😁 با ناراحتی گفت: از بس به این و اون خندیدم خدا حالمو گرفت! 😒 خیلی دلخور بود از بارداری‌اش. 😞 🔸🔹سال ۹۴: بعد از سال‌ها بی‌خبری جلوی در مدرسه دیدمش. آمده بود دخترش را ببرد درمانگاه. احوالپرسی که کردم صندلی عقب ماشینش را نشانم داد. 👈 با تعجّب یک نوزاد خیلی کوچک دیدم. 👶 : این چیه؟ مال خودته؟ -بله دیگه! -چه طور شد؟ 😳 -هیچی دیگه وقتی آقا فرمودن که دیگه نمی‌شه دست رو دست گذاشت. وظیفه‌مونه. تازه یه سال به همسرم التماس کردم تا قبول کرد. حالا تا پنجاه سالگی کلّی وقت دارم. چندتا دیگه هم می‌یارم ایشالا! 😊👏👌 💠⚜💠 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
هدایت شده از گاهی وقت‌ها
⚜💠 باسمه تعالی 💠⚜ ✨🌷 حکیمه 🌷✨ 🔸🔹سال ۸۵: توی سرویس همدیگر را دیدیم. فرزند سوّمم توی بغلم بود و دومی همراهم. 👶👦 حکیمه خنده‌کنان گفت: تو هم سه تا؟😆 بابا شما چرا این جوری می‌کنید؟ چه خبرتونه؟ 😏 نرگس و قدسیه هم سه تا دارن! و شروع کرد به ابراز ناراحتی کردن و نصیحت نمودن که: دو تا بچه بسه و از همین قبیل حرف‌هایی که آن سال‌ها فراوان بود. 😐 🔸🔹سال ۸۵: دوباره توی سرویس دیدمش. باردار بود! خندیدم: چی شد حکیمه؟ تو هم سه‌تایی شدی؟ 😁 با ناراحتی گفت: از بس به این و اون خندیدم خدا حالمو گرفت! 😒 خیلی دلخور بود از بارداری‌اش. 😞 🔸🔹سال ۹۴: بعد از سال‌ها بی‌خبری جلوی در مدرسه دیدمش. آمده بود دخترش را ببرد درمانگاه. احوالپرسی که کردم صندلی عقب ماشینش را نشانم داد. 👈 با تعجّب یک نوزاد خیلی کوچک دیدم. 👶 : این چیه؟ مال خودته؟ -بله دیگه! -چه طور شد؟ 😳 -هیچی دیگه وقتی آقا فرمودن که دیگه نمی‌شه دست رو دست گذاشت. وظیفه‌مونه. تازه یه سال به همسرم التماس کردم تا قبول کرد. حالا تا پنجاه سالگی کلّی وقت دارم. چندتا دیگه هم می‌یارم ایشالا! 😊👏👌 💠⚜💠 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495