eitaa logo
گاهی وقت‌ها
4.2هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گاهی وقت‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┅═🌿🌼🌿═┅ چه کسی می‌گوید پشت این ثانیه‌ها تاریک است؟ گام اگر برداریم، روشنی نزدیک است. 😊 ┅═🌿🌼🌿═┅ 🔗 ╭┅═ 🌿🌼═┅──╮ @mangenechi ╰──┅═🌼🌿 ═┅╯
هدایت شده از گاهی وقت‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
──┅═❄️🌟═┅── دنبال نیمه‌ی گمشده‌ت می‌گردی؟ ──┅═❄️🌟═┅── 🔗 ╭┅═ 🌟❄️═┅──╮ @mangenechi ╰──┅═🌟❄️ ═┅╯
🔶⚜🔶 گفتم: «اي بابا! باز هم روزه‌اي؟ مگه تو چقدر روزه‌ي قضا داري؟» گفت: «اين روزه‌ها جريمه است، نه بدهي». گفتم: «داداش جان! يك جوري حرف بزن كه ما هم بفهميم». گفت: «يه خرده فكر كني مي‌فهمي. آدم كي جريمه مي‌شه؟» گفتم: «وقتي كار خطايي انجام بده». گفت: «آفرين! همينه». گفتم: «ما كه نفهميديم، مگه تو چه كار كردي؟» گفت: «اون رو ديگه خودم بهتر مي‌دونم». خيلي كنجكاو شده بودم. با اصرار گفتم: «بگو، بگو! ياالله بگو!». خنديد و گفت: «باشه مي‌گم، ولي قول بده كه فقط من بدونم و تو». گفتم: «قول!» گفت: «وقتي كه نتونم واسه برم، فرداش جريمه مي‌شم و بايد روزه بگيرم». با تعجب گفتم: «واي چقدر سخت! حالا كي جريمه‌ات مي‌كنه؟» گفت: «وجدان، آبجي خانم! وجدان». (شهید محمّدحسین اشرف) 📚 فرهنگنامه شهدای سمنان، ج ۱، ص ۴۶۰ 🔶⚜🔶 🔶⚜🔶 @mangenechi
انتخاب اینکه چه زمانی و چگونه بمیرید با شما نیست؛ اما انتخاب چگونه گذراندن زمان باقی مانده تا مرگ با شما است. @mangenechi
‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅🔸𖣔🔸༅═┅─ هرکس در این زمانه به عشقی دلش خوش است من عاشق زیارت شب‌های جمعه‌ام ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅🔸𖣔🔸༅═┅─ ─┅═༅🔸𖣔🔸༅═┅─ @mangenechi ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅🔸𖣔🔸༅═┅─
🌼🍂 قدیم برخلاف حالای بعضی خانواده‌ها، پدر فقط یک عابر بانک نبود؛ یا هیولایی که مادر هرجا کم می‌آورد، بچه‌ها را از کتکش بترساند. قدیم‌ها پدر از در که می‌آمد، می‌شد شمع خانه. بچه‌ها و همسر، دورش جمع می‌شدند. نه یکی، نه دوتا، شش تا، پنج تا، هشت‌تا! بچه‌ها، دور پدر جمع می‌شدند و پدر شام را کنارشان می‌خورد. بعد فیتیله‌ی چراغ گردسوز را پایین می‌کشیدند و تازه بزم آغاز می‌شد. پدرِ با ابهت روز، تبدیل می‌شد به قصه‌گوی شب. قصه‌های شاهنامه، حمله‌ی حیدری، منتهی الامال. قصه‌هایی که فقط قصه نبودند، پر بودند از رمز و راز زندگی. پدر آن روزها، معلم بی‌چوب بچه‌ها بود. بچه‌ها دور پدر عشق می‌کردند و همین طور که ابهتش، آن‌ها را گرفته بود، در قلبشان چراغ مهر به پدر روشن بود. قدیم‌ها، پدر هیولا نبود، اما حرمت داشت. از این سوسول‌بازی‌های حالا خبری نبود، اما جایگاه پدر و مادر طوری بود که بچه اگرچه آن‌ها را رفیق نم‌دانست، اما شفیق می‌دانست. حریم می‌فهمید و کمتر دست از پا خطا می کرد. مادر هم همسرش را آقا صدا می‌زد؛ تا نیامدنش سفره را پهن نمی‌کرد و به بچه‌ها می‌آموخت کسی جلوتر از پدر، حق ندارد دست به غذا بزند. شاید همین‌ها باعث شد یک عده فمنیست از خدا بی‌خبر میان میدان بیایند و به خیال خودشان، دادِ زن را از مردِ مقتدر ایرانی بگیرند. اما رفیق! بیا صادق باشیم من و تو خوب می‌دانیم شانه‌های مرد مقتدر، هزار بار بیشتر از رنگ و لعاب و فمنیست و کودک‌سالاری، برای شانه‌های لرزان و دستان ظریفمان به کار می‌آمد. این حرف‌ها طرفداری از نیست؛ اما کاش کمی بیشتر به داد اقتدار مردهایمان، به داد غیرت، حس مردانگی و قدرتشان برسیم. حتی تصور دنیایی که در آن مردها هم بلدند با زن‌ها چگونه تا کنند و هم بی‌عشوه و مقتدر مردانگی می‌کنند، شیرین است. دست من و توست که هم به همسرانمان، هم به فرزندانمان، به دختر و به پسر، یاد بدهیم چگونه بین این دو جمع کنند. 🌼🍂 @mangenechi
مشکلات مانند ماشین لباسشویی هستند. پیچ و تاب می‌دهند، می‌چرخانند و ما را به اطراف می‌کوبند. اما در نهایت، تمیزتر، درخشان‌تر و بهتر از قبل خارج می‌شویم. @mangenechi