🔰 عقل در میانِ تَن، همچون امیری میان خَلق است
عقل در تن آدمی همچون امیری است. مادام که رعایای تَن مطیع او باشند، همۀ کارها به اصلاح باشد. امّا چون مطیع نباشند، همه به فساد آیند. نمیبینی که چون مستی میآید خَمر خورده از این دست و پا و زبان و رعایای وجود چه فسادها میآید؟ روزی دیگر بعد از هشیاری میگوید: "آه، چه کردم و چرا زدم و چرا دشنام دادم؟" پس وقتی کارها به صلاح باشند که در آن دِه سالاری باشد و ایشان مطیع باشند.
📚 #فیه_ما_فیه مولانا
@manzoomeye_hosn
🔰 زیرکی و در پرده بودن فقیهان
در این شک نیست که این فَقیهان زیرکاند، و دَه اندر دَه میبینند در فَنِّ خود. ولیکن میان ایشان و آن عالَم دیواری کشیدهاند برای نظامِ یَجُوز و لایَجُوز[۱]، که اگر آن دیوار حجابشان نشود، هیچ آن را نخوانند و آن کار مُعطّل مانَد.
#فیه_ما_فیه مولانا
[۱] جایز است و جایز نیست.
@manzoomeye_hosn
لولاک گفت محمد را.
محمد گفت:
"من نیز!
ما زاغَ البصرُ.
تو از همه مرا گزیدی،
من نیز غیر ترا نمیخواهم".
#شمس_تبریزی
میفرماید، اگر خدا در حق محمد میگوید: "لولاک ما خلقت الافلاک" (اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم)؛ محمد هم در عوض میگوید: "مازاغ البصر" (چشمم بجز تو، به کس دیگر نمینگرد).
عشق چون وافیست، وافی میخَرد
در حریفِ بیوفا مینَنگرد
#مثنوی_مولانا
👇
@manzoomeye_hosn
عشق از جنس وفاست. در عشق شرک راه ندارد. خاصیتش آن است که هرچه جز معشوق را از چشم و دل میبرد :
«یکی در زمان مُصْطَفی صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَسَلَّمَ آمد گفت که: "من این دین تو را نمیخواهم ، وَاللّه که نمیخواهم. این دین را باز بستان .چندان که در دینِ تو آمدم ، روزی نیاسودم؛ مال رفت، زن رفت، فرزند نماند، حرمت نماند، قوت نماند، شهوت نماند". گفت:"حاشا دین ما هر جا که رفت ، باز نیاید، تا او را از بیخ و بُن بَر نکَند و خانه اش را نروبد و پاک نکند؛ که لا یَمَسُّهُ اِلاَّ المُطَّهَرُوْنَ".
چگونه معشوق است تا در تو مویی مِهر خودت باقی باشد، به خویشتن راهت ندهد. به کلّی از خود و از عالَم بیزار میباید شدن ، و دشمن خود شدن، تا دوست روی نماید. اکنون دین ما در آن دلی که قرار گرفت تا او را به حقّ نرساند و آنچه نابایست است از او جدا نکند، از او دست ندارد.»
#فیه_ما_فیه
👇
@manzoomeye_hosn
پس قیامَت شو قیامَت را بِبین
دیدنِ هر چیز را شَرط است این
📚 #مثنوی_مولانا
می فرماید برای درک هر چیز باید جزئی از آن را در خود داشته باشی . اگر مهربانی را درک می کنی، یا شفقت و دوستی را، بدان که آن مهر و محبت و دوستی در تو هست که آن را می فهمی؛ همچنان که اگر خشم و قهر و دشمنی هم می بینی، حتما در وجود خودت هست که برایت قابل درک شده . آن کس که سراسر مهر است، به هر چه بنگرد محبت می بیند؛ و آنکه تماما خشم است و سرشار از حس دشمنی، هر جا بنگرد قهر می بیند و خصومت.
اما یک نکته دیگر هم در این ابیات هست؛ می فرماید: "پس قیامت شو، قیامت را ببین ". یعنی عده ای هستند که خود، قیامت اند؛ مولانا این صفت را به پیامبر نسبت می دهد:
زو قیامَت را هَمیپُرسیدهاند
ای قیامَت تا قیامتْ راهْ چند؟
📚 #مثنوی_مولانا
🍃🍃🍃
یعنی از پیامبر، که خود عین قیامت بود، می پرسیدند: تا قیامت چقدر مانده است؟!
اما معنای این حرف چیست؟ یعنی چه که پیامبر عین قیامت بود؟ باید معنای قیامت را نزد مولانا بدانیم :
"هرگاه که خیالات از میان برخیزند و حقایق روی نمایند، بیچادرِ خیال، قیامت باشد . آنجا که حال چنين شود، پشیمانی نماند. هر حقیقت که تو را جذب میکند، چیز دیگری غيرِ آن نباشد؛ همان حقیقت باشد که تو را جذب کرد."
📚 #فیه_ما_فیه
قیامت اشاره به زمان نیست. قیامت یک تجربه است، تجربه دیدار هر چیز، همانگونه که هست. برای عده ای این تجربه در همین حیات قابل حصول است.
مولانا این عالم را دارالغرور می خواند؛ جایی که امور عکس آنچه می نمایند، هستند. قیامت هنگامی است که پرده های فریب و خیال از پیش چشم برداشته می شود؛ و ما عین حقیقت را شاهد می شویم .
پس پیامبر قیامت بود، یعنی حقیقت را شاهد بود . او از این ایوان دروغ به مقعد صدق کوچ کرده بود، و هر چیز را همان گونه که بود، می دید.
@manzoomeye_hosn