⚜️ فصلی از خاطرۀ آن روزهای سپید در تجربۀ عینی معنا
📚 خاطرهای از احمد #آکوچکیان در #کتاب روایت زندگی شهید #بهروز_مرادی:
او را با خلوتها و آرامشش به یاد دارم!
من فکر میکنم ما آدمها تا در میانۀ حادثهها قرار نگیریم، تا اتفاقی پیش نیاید، معلوم نیست چقدر خودمان را با هستی همراه و همگام کردهایم. بهروز در میانۀ جنگ با هستی همراه شده بود. من شیفتۀ اخلاق و رفتار بهروز بودم. او الگویی در زندگی و کارهای من بود. بهروز پر از لطافتها و ظرافتها بود.
خوب یادم هست مرغی را که با انفجار گلولهها موجی شده بود پیش خودش نگه داشته بود و از جوجههایش مراقبت میکرد. وسط درگیریهای خرمشهر، میان آن همه آشوب، شاید فقط کسی مثل او میتوانست با پروانۀ کوچک و خوشرنگی که به سنگرش آمده بود حرف بزند. یا آن روز در جزیرۀ مینو که چند تا از بچهها رفتند از نهری ماهی بگیرند، از خاطرم نمیرود. بچهها نارنجک به داخل نهر میانداختند. بعد از انفجار، ماهیها روی آب میآمدند و بچهها شکارشان میکردند. بهروز این کار را دوست نداشت. با بچهها حرف زد و به کارشان اعتراض کرد. بعد هم بلند شد و رفت. بعد از آن، این کار دیگر تکرار نشد. آن روز من بهروز را جور دیگری شناختم.
#قسمت_اول
🔹ادامه دارد ...
➺@markaz_strategic_roshd