eitaa logo
مرکز تحقیقات استراتژیک توسعه (رشد)
119 دنبال‌کننده
96 عکس
8 ویدیو
0 فایل
این رسانه به معادلۀ «اندیشه، نظریه، مدل مفهومی و عملیاتی تا گفتمانی» و «پیشرفت، تجدد و توسعه» بر مدار دین قرآنی ـ اوصیایی نظر دارد و مخاطب را به هم‌اندیشی فرامی‌خواند. ⭕️به‌منظور رعایت حقوق مالکیت معنوی، انتشار مطالب تنها با ذکر نام کانال امکان‌پذیر است‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 یکی از اتفاق‌های کوچک بی‌نهایت بزرگْ رفتار بهروز با یک اسیر در مسیر بازگشتمان از جزیرۀ مجنون بود. بهروز کنار اسیری که همراه ما بود ایستاده بود. دست اسیر در دست بهروز بود. با مهر و محبت دست او را می‌فشرد طوری که حالت‌های پریشانی و رنگ‌پریدگی ابتدای اسارت از چهرۀ اسیر محو شده بود. او بهت‌زده به بهروز نگاه می‌کرد. گاهی لبخند کم‌رنگی روی لب‌هایش ظاهر می‌شد. وقتی از ماشین پایین آمدیم، بهروز با محبت دستی به پشت اسیر زد. زمانی که او را می‌بردند احساس می‌کردم جوان عراقی دوست ندارد از پیش بهروز برود. در پس مهربانی بهروز اندیشۀ قدرتمندی بود. بهروز آن روزها سال‌های بعد از جنگ را هم می‌دید. به اتفاق‌های بعد از جنگ هم فکر می‌کرد. می‌گفت: «برگردیم شهرمان را می‌سازیم. در آبادانی شهرها کمک می‌کنیم. باید در توسعۀ علم و فرهنگ قدم‌های بزرگ برداریم.» او به زندگی در شرایط عادی فکر می‌کرد و آن را ترجیح می‌داد. حل مشکلات آدم‌ها و آسایش آن‌ها در زندگی برایش اهمیت داشت. هروقت در کنار بهروز بودم آرامش شیرینی داشتم. از بودن در کنار او لذت می‌بردم و شاد بودم. گاهی شوخی‌های خنده‌دار می‌کرد، اما همیشه او را با خلوت‌ها و آرامشش به یاد می‌آورم. در سنگر که بود، مدام درگیر کارهای گروهان و خط بود. در پرشین هتل بیشتر سرگرم نوشتن پلاکاردهایی بود که باید برای نصب ارسال می‌شدند، یا مشغول نوشتن نامه و یادداشت‌های روزانه‌اش بود. اگر هم از این کارها خلاص می‌شد، دوربینش را برمی‌داشت و می‌رفت برای عکاسی از سوژه‌های جدید. برای گرفتن عکس از مکان‌هایی که تازه بمباران‌ شده یا خمپاره‌ای آنجا را به هم ریخته بود. در خرمشهر، نقطه‌ای نمانده بود که او عکس نگرفته باشد. 🔹ادامه دارد ... ➺@markaz_strategic_roshd
🔸 بهروز به همراه عکاسی در جست‌وجوی جنازه‌های مفقودین هم بود. یک روز طبق معمولِ لشکر ویژۀ شهدا، برای آوردن جنازۀ شهدا رفته بودیم. عملیات کربلای دو در حال انجام بود. بچه‌ها با دشمن درگیر بودند و در سنگرها و موقعیت‌های خودشان کار می‌کردند. منطقه بوی دود و خمپاره می‌داد. بوی سوختگی‌های زیاد در فضا پیچیده بود. صدای شلیک‌های هر دو طرف شدت داشت و آنجا پر از خطر بود. عراقی‌ها قبل از رسیدن ما از آن نقطه عقب رفته بودند. آن‌ها یکی از بچه‌های مجروح را سیم‌تله‌های انفجاری بسته بودند. اگر تکان می‌خورد، می‌رفت روی هوا. ابتدا فکر کردیم شهید شده است، اما زنده بود و با گریه می‌گفت: «من را بگذارید و بروید. شاید جلوتر بیشتر به شما نیاز داشته باشند.» بعضی از این بچه‌ها که شهید می‌شدند، گاهی پیکرشان همان‌جا می‌ماند. امکان بازگرداندن آن‌ها نبود. بعدها که اوضاع منطقه بهتر می‌شد، بهروز می‌رفت برای پیدا کردن جنازه‌هایی که مانده بودند. اگر کسی در کشف یکی از این جنازه‌ها با بهروز همراه می‌شد و خلوت او را می‌دید، حتماً شیفتۀ شخصیت و روح بزرگ او می‌شد. 🔹ادامه دارد ... ➺@markaz_strategic_roshd
🔸بهروز را باید جور دیگر معنا کرد. جور دیگر باید فهمید، دید و شناخت. یک زمینی آسمانی که به وسعت کل آسمان‌ها به نظر می‌رسید. او نیامده بود که بماند. روزهای آخر جنگ او را به منطقه‌ای در شلمچه فرستاده بودند. مهرعلی ابراهیم‌نژاد با او در آن منطقه آشنا شده بود. او بهروز را تا آن روز ندیده بود. می‌گفت: «جوانی قدبلند و لاغراندام با چشم‌های رنگی را دیده که پرانرژی و سرحال به محل استقرارش می‌رفته.» بهروز و چند نفر همراهش در نقطه‌ای مقابل نیروهای عراق باید می‌جنگیدند. ابراهیم‌نژاد هم با چهار نفر در نقطه‌ای دیگر مستقر بود. کسی که آن‌ها را مأمور این کار کرده بود مرتضی قربانی بود. او آن‌ها را در آنجا مستقر کرده و خودش برای جور کردن و رساندن پشتیبانی به خط عقب رفته بود. بهروز با دست‌های تقریباً خالی از سلاح در دشتی پر از نیروهای دشمن مردانه ایستاده و همان‌جا شهید شده بود. بهروز را که به قم آوردند، بدنش سوخته و سیاه شده بود. جنازه‌اش پانزده روز در آن بیابان زیر آفتاب و گلوله‌های دشمن مانده بود. شیمیایی هم شده بود. آن شب تا صبح با او حرف زدم. از بچه‌هایی که آمده بودند و مسئول آنجا خواستم شب در کنارش بمانم. مرا می‌شناختند و قبول کردند. ساعت‌هایی که پیش او بودم تکلیف خودم را با زندگی و آینده‌ام معلوم می‌کردم. در آن لحظات، انگار بهروز نشسته بود و راه و رسم زندگی را برای من ترسیم می‌کرد و من در خلوت خودم و آرامش دائمی بهروز تصمیمم را برای ادامۀ راه گرفتم. 🔹ادامه دارد ... ➺@markaz_strategic_roshd
🔸من در قم ساکن هستم. بهروز شد بزرگ‌ترین دلیل من برای راه‌اندازی مرکز تحقیقات استراتژیک توسعه در قم. کاشتن درخت، سنتی را که با بهروز داشتیم، ادامه دادم. این‌ها را از بهروز یاد گرفتم. هیچ‌وقت لحظات عجیب و حال آن شبم را فراموش نمی‌کنم. در کنار بهروز، شب خاص و سختی گذراندم. انگار توی خلأ بودم. یک خلوتی بود میان من و بهروز. او را رفیق خودم می‌دانستم که در آن ساعات، ساکت و آرام خوابیده است. او آرام بود، ولی من در دلم غوغایی داشتم. دلم می‌خواست زندگی‌ام شبیه او باشد. بعدها یکی‌ دو بار در خواب بهروز را دیدم. در همان خلوت خودش لب آب نشسته بود، نقاشی می‌کرد و کاغذها را توی آب می‌انداخت. بهروز هیچ‌وقت آرام و قرار نداشت. هر جا بود با دوربین یا با سلاحش در حال انجام کاری بود. اگر در جنگ بود، با آرپی‌جی‌اش به دنبال شکار تانک‌های دشمن می‌رفت. اگر در جاهای دیگری بود که فقط برای خط نوشتن روی دیوار یا برای گرفتن عکس رفته بود، یا روی دیوار و تابلویی با رنگ روغن نقاشی می‌کشید، آن کارها را با عشق انجام می‌داد. عکس‌های بهروز فقط عکس نبودند، روح داشتند. وقتی بهروز عکس‌هایش را چاپ می‌کرد و به تماشایشان می‌ایستاد، انگار با آنچه داخل کادر عکس‌هایش بود ارتباط برقرار می‌کرد. با آن‌ها حرف می‌زد. من از نوع نگاهش حس کردم بعضی از آن‌ها عکس‌های معمولی نیستند، بُعد دارند. یک بار از دهان بهروز پرید: «این آدم‌ها در عکس‌ها برای من سه‌بعدی هستند.» منظورش را دقیقاً متوجه نشدم، ولی بعدها که به آن روزها و عکس‌ها فکر می‌کردم، در خیالم آدم‌‌ها از عکس‌ها بیرون می‌آمدند، راه می‌رفتند، حرف می‌زدند، از بهروز می‌گفتند و من هم‌چنان چشم‌هایم را بسته نگه می‌داشتم. بهروز هم از راه می‌رسید. در خیالم بهروز با آن آدم‌ها می‌گفت و می‌خندید. می‌ترسیدم چشم‌هایم را باز کنم و آن‌ها نباشند، بهروز نباشد ... . وقتی به خودم می‌آمدم می‌گفتم: « این که نشد! این یک چیز دیگر است. یک زندگی دیگر است. با تفاوت‌های بسیار از زندگی آدم‌ها بر روی زمین.» من در خیالم آن‌ها را روی زمین نمی‌دیدم. در خلأهایی می‌دیدم ابرگونه، با ابرهایی به رنگ‌هایی که هرگز در عمرم ندیده بودم و نمی‌شد توصیف‌شان کرد. در دالان‌هایی با نورهای غریب، فضایی انباشته از رنگ و درختانی با شکل‌ها و رنگ‌هایی توصیف‌ناشدنی. من می‌دانستم بهروز نمی‌ماند. بعضی‌ها باید توی دنیا بمانند، بعضی‌ها باید بروند. زود هم باید بروند. بهروز باید زود می‌رفت و رفت ... . همان‌قدری هم که ماند اثر خودش را گذاشت. مانند روزی که یکی از دانشجویان قدیمی‌ام می‌خواست با من صحبت کند و مشاوره بگیرد و من فکر کردم بهتر است زمانی بیاد که مشغول باغبانی هستم. وقتی آمد و در را باز کرد، از نوع لباس و پوتین و شلوار کارم فکر کرده بود من باغبان هستم. من این نوع زندگی را از بهروز و از بچه‌هایی مثل او یاد گرفته‌ام. بهروز جور دیگر بود. جور دیگری فکر می‌کرد و نگاه می‌کرد. بهروز تکرارنشدنی است. ➺@markaz_strategic_roshd
در این درازنای خون فشان به هر قدم نشان نقش پای توست در این درشتناک دیو لاخ ز هر طرف طنین گام‌های رهگشای توست به خون نوشته نامۀ وفای توست به آفتاب به چشم نور و درد، هماره، نشان بلندی توست
⚜ ایدۀ سیستمی و کلان‌نگر ، چشم‌اندازی نظام‌واره به عرصه‌های دانش و مدیریتی دین‌شناخت شهر و سکونتگاه انسانی ایجاد می‌کند. 🖊 برای ثبت‌نام در جلسات درس‌گفتار «فقه شهر و سکونتگاه انسانی» با راهبری استاد حجت‌الاسلام‌والمسلمین از طریق لینک زیر را اقدام کنید. https://survey.porsline.ir/s/eSxhMiYl 📌 گفتنی است محل برگزاری درس مزبور در مرکز تحقیقات استراتژیک توسعه (رشد) است. ➺@markaz_strategic_roshd
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 سید حسن نصرالله، شهید امروز، چه تناسب غریبی با آموزگاری معنای زندگی‌اش حسن مجتبای شهید دارد. آن و این درد بزرگ جهان اسلام و این سکوت و بی‌اعتنایی و بی‌غیرتی آن هزاران و این میلیون‌ها مسلمان و حاکمانش و غربت نظام مدنیت اسلامی در دیار شیعی ایران و لبنان. ◾️و اینک ضرورت خودآگاهی به این جریان پیچیدۀ سده‌های بلند تاریخ بشر در کینۀ بنی‌اسرائیل و یهودیت ایدئولوژیک با پارادایم تا نظام ارزش‌ها تا نظام معارفی و گفتمانی تا نظام تدبیری و اقدامی و فرهنگی و تمدنی دین قرآنی و اوصیایی. ◾️از پوستۀ سخت‌افزار به عمق نرم‌افزاری این کینۀ سیاه عبرت عزت بیاموزیم! ➺@markaz_strategic_roshd
20.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️ یادکرد پیش‌بینی آموزگار شهیدمان برای خویش با رؤیای آموخته از طریق شهادت امام موسی صدر شهید. ▪️عهد ما با دو معلم برای جنس زندگی معنا و زیست‌داری این طریقت معیار! ➺@markaz_strategic_roshd
⚜ با امام 🔰وقت سامان نهایی 🟡 نمونۀ موقعیتی راهبری علوی دانش‌بنیان راهبردی در دورۀ گذار تحققی دین و توسعه‌ای انسانی به یک نمونۀ ممکن دیگر عینی با امام حسن عسکری (ع) می‌رسد. رخدادهای تازه‌آمد پارادایمی و در پایه، رخدادهای فلسفۀ دینیْ اساس تازه‌ای نیز در نگرش به ایجاد می‌کند. 🟢 ‌به‌مثابۀ الگوی معنی‌داری و زندگی رشد در عرصۀ پایۀ زیستمانی و میدان‌های حضور عینی روان‌شناخت، جامعه‌شناخت و تمدنی، در آموزگاری دین خاتم با اصول خودویژه‌ای فراتر از همه و دیگر ادیان الهی و غیرالهی ازجمله قابلیت تحقق دیانتی برای رخ‌نمود در عینیت تاریخیت انسانی را در خویش دارد و این به آن معناست که حقیقت آموزگاری توحیدی به‌ناگزیر در هر میدان تاریخی حضور روش تدبیر آیند‌ه‌نگار راهبردی توسعه‌ای را می‌آموزد. مهم نمونه‌های میدانی این تدبیر توسعه‌ای نیست؛ به این مفهوم که هر دورۀ تاریخی به‌ناگزیر سامان‌های مصداقی تازه‌به‌تازه‌تری دارد. مفصل معنایی این حقیقت تا تحقق دین است. 🟢 فهم این مفصل راهبردی در افق این ماهیت قرآنی تفسیر و تدبیر پیشرفتْ ازجمله فراخوان به فهم چرایی‌ها و چگونگی‌های عصر امام حسن عسکری (ع) است. 🟡 اکنون و در عصر حضرت مهدی (عج)، نوبت امام از همراهی مردمان است. ➺@markaz_strategic_roshd