eitaa logo
مسار
359 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
463 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴‌دوستی با‌ اما‌م حسین علیه‌السلام ✅پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم احادیث زیادی در مدح وفضائل امام حسین علیه السلام بیان فرموده‌اند: 👌معروفترین آنها که بر روی درب ورودی حرم امام حسین علیه السلام نقش بسته است:«حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ؛ حسین از من است و من هم از حسینم، هر که حسین را دوست بدارد خداوند دوست او باد، حسین فرزندزاده‌ای است از فرزندزادگان انبیاء» این حدیث در منابع اهل شیعه و تسنن ذکر شده است و حاکی از این است که حدیث معتبر می‌باشد. 🍃این حدیث متضمن سه نکته می‌باشد: ۱-اشاره به وحدت و یگانگی روحی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام حسین علیه السلام دارد. ۲-محبت به امام حسین علیه السلام موجب محبوب شدن نزد خداوند است. ۳-امام حسین علیه السلام به تنهائی امتی است و نسل وصایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان امتداد می‌یابد. 📚بحارالانوار، ج۴۳،ص۲۶۱ 🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍️ زود دیر می‌شود 🌸صدای فاطمه از پشت سیم‌های تلفن پچ‌پچ‌گونه به گوش مجید رسید:« مادر چرا سر بهم نمی‌زنی؟ » پژواک دلتنگی‌ صدا، چشمان دونده‌اش روی جملات پرونده را ثانیه‌ای متوقف کرد؛ اما صدای ارباب رجوع به چشم‌هایش فرمان دویدن دوباره داد. آرام گفت:« مادر من سرم شلوغه، به هیچکاری نمی‌رسم به بهار و سهند بگو بیان دیدنت.» 🌺قلب فاطمه مثل کاغذ باطله میان کلمات مجید مچاله و له شد، میان سینه سرفه‌های آماده فریاد را خفه کرد و با گفتن خداحافظ، سرفه‌ای دزدانه بیرون پرید. مجید شنید. اخم‌هایش در هم رفت؛ خواست بگوید که خوبی؟ ولی بوق آزاد، کلامش را بند کشید. صدای ارباب رجوع اخمش را هم با خود برد. 🌼فاطمه بدن لرزانش را با پتو قنداق پیچ کرد و حرف‌های مجید را کنار حرف‌های بهار و سهند ردیف و با بغض و سرفه قورتشان داد. با زبان لبان ترک‌خورده‌اش را تر کرد تا تشنگی را فراموش کند؛ اما تشنگی خاطره نبود که به فراموشی بسپارد. چند روز تب و سرفه جانی در بدن آب رفته از بیماری‌اش نگذاشته بود. بلند شد تا به آشپزخانه برود. چشم‌هایش سیاهی رفت و اتاق دور سرش چرخید،دومین قدم را برنداشته، افتاد. ☘️زن میانسالی از خط عابرپیاده عبور کرد و مجید خیره به ناکجا را متوجه خود کرد. صورت سفید و کشیده زن مجید را به یاد مادرش انداخت و صدای مادرش در گوشش پیچید. مجید روی فرمان کوبید و نگاهی به ساعتش انداخت. تمام مویرگ‌های سرش تیر‌ می‌کشید؛ دلش می‌خواست به خانه برود و دوش بگیرد؛ اما قبل از سبز شدن چراغ راهنما، دور زد. 🌸 به در خانه مادرش رسید، چند بار زنگ خانه را زد؛ ولی مادر در را به رویش باز نکرد. هزار فکر به مغزش هجوم آورد. تمام جیب‌هایش را گشت تا کلید خانه پدری را بیابد. از حیاط خانه مثل برق و باد گذشت. صدا زد:« مامان! کجایی؟» خودش را به اتاق مادر رساند. چراغ را روشن کرد و فریاد زد:« یا حسین!» 🌺خنکی و زبری خاک میان مشتش در کنار بوی گلاب هر چند دقیقه مجید را از خاطرات دوران کودکی به زمان حال بر می‌گرداند. چشمه خشکیده چشمانش با دیدن نام مادر روی اعلامیه فوت جوشید و شوره زار صورتش را آبیاری کرد. خورشید در حال غروب و وزش باد پاییزی قادر نبود تن رسوب کرده در خوابگاه ابدی مادرش را تکان دهد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۱۴ اقای مهربونم سلام از: فاطمه به: امام حسین علیه السلام میدونی الان که این نامه رو مینوسم کجام ... توبستربیماری .. بیماری کرنا من وخانوادم وچندتاازخواهروبرادرام کرونا گرفتیم. ماهرسال توهیئت روستامون برات بال وپرمیزدیم اما . نمیدونم خیلی گنه کاریم خیلی تورو اذیت کردیم اقاجون میدونی الان کجاییم؟ توبستربیماری ایاازحال دلم خبرداری ؟ حسین جان . میدونی دلم براروضه هات براکنج هیئت اتش گرفته ؟ اماافسوس که ای بلای خانمان سوز نمیگذاره حتی به روضه هات سربزنم. حسین جان توروبه مادرت فاطمه . میدونی دلتنگ یک سینی چای وپذیرایی ازعزاداراتم. الان که این نامه رومینویسم صدام که گرفته چشمام سونداری ازدرداین مریضی اشکهایم سرازیره برای یک لحظه امدن به خانه ات اقا جون ازخودت میخوام به حق ۶ماهت علی اضغر به دستای قط شده ی برادرتون عباس ارزوی کربلا روبه دلم نذاری کربلات نیامدم اماازهمین جا دلم روراهی کربلات میکنم . قبول کن زیارتم روازراه دور اقای مهربونم ازخودتون میخام اول مریضای دیگه روشفاعت کنید بعد هم من وخانوادم تابتوانیم یک باردیگه بیام توخونت نوکری کنم اقا مهربونم میدونم ازحال دلم خبرداری حالا این دلـــــــــــــــــــــــــم واین شما دلــــــــــــــــــــــــم روبه گوشه ی ضریحت گره زدم دوست دارم گره روخودت بــــــــــــــــــــــازکنی اقای مهربون السلام علیک یا اباعبدالله وسلام علیکم ورحمت الله وبرکاتو)) ازطرف یه عاشق دل باخته فاطمه🥀🥀🥀 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 علیه‌السلام 🆔 @parvanehaye_ashe
😍شمام دعوتی؟ چله زیارت عاشورا به نیت: فرج امام زمان ارواحنا فداه رفع مشکلات همه مسلمانان سرنگونی ظلم ظالمان از بین رفتن بیماری منحوس کرونا اگر دوست داری در چله شرکت کنی، یک یاعلی بفرست به آیدی @taghatoae آغاز چله از روز عاشورا خواهد بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مولای من! 🌹زمان در گذر است و هر روز، تاریخ تکرار می‌شود. 🍃کربلا تکرار می‌شود. 🍃یزیدیان زمانه در هر برهه‌ای از تاریخ بوده‌اند. ✨مولای من! 🍃یاریم نما تا حر تو باشم و یزید زمان را بشناسم و در مسیر ولایت تو بمانم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 ابراز محبت بلدی؟ ✅ نیاز به مهر و محبت، زن، مرد، بچه و سن و سال نمی‌شناسد؛ همه به آن نیاز دارند. 🔘در واقع افرادی که در زندگی خود ابراز محبت نمی‌کنند، زندگی‌شان در معرض خطر از هم پاشیدن قرار دارد. 🔘زندگی شاد و گرم، آرزوی همه انسان‌هاست؛ لذا برای دست یافتن به چنین زندگی باید روش‌های ابراز مهر و محبت را آموخت. ✅روش‌های محبت کردن : 🔹۱. نیکو سخن گفتن و استفاده از کلمات زیبا در هنگام خطاب قرار دادن طرف مقابل 🔸۲. درک طرف مقابل در موقعیت‌های مختلف 🔹۳. توجه به نیازهای طرف مقابل 🔸۴. محبت کردن بر اساس سلیقه، خصلت‌ها و ویژگی‌های طرف مقابل 🔹۵. در همه حال و همه جا باید محبت کرد. 🔸۶. احترام گذاشتن به طرف مقابل و خانواده‌اش 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴هشتم محرم در کربلا چه گذشت؟ 💧قحط آب در خیمه‌های حسینی 💧در این روز آب در خیمه‌های سیّد الشّهداء علیه السّلام نایاب شد. 📚 الوقایع و الحوادث، ج ۲، ص۱۵۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍لب تشنه 🍃کویر لب‌های چاک خورده اش را بر هم مالید. سپاه دشمن گرداگردش نیزه و شمشیر به دست ایستاده بودند. هر چند دقیقه از پس گرد و غبار، چهره غبار گرفته حسین علیه‌السلام بر بلندای ذوالجناح در میان اسب‌های فراری و تن‌های افتاده بر زمین باعث می‌شد سپاهیان آل زیاد دندان بر هم بسایند؛ شمشیر میان انگشتان بفشارند و دوباره چندین نفره به سویش حمله‌ کنند. شمشیر حسین علیه السلام صاعقه وار بر پیکرشان می نشست و آنها را مثل برگ بر روی زمین می‌ریخت. خورشید شرمسار می‌تابید. قطره‌های عرق از کوهسار تن حسین علیه‌السلام سرازیر شده بود و دریای وجودش را می‌خشکاند. ☘صدای گریه کودکان و شیون زن‌ها، چشم‌هایش را به سمت خیمه‌گاه دعوت کرد. قامت خمیده تکیه گاه و همراه همیشگی‌اش، زینب سلام الله علیها از میان خیمه‌ نمایان شد؛ میان دست‌هایش نوزاد، فریاد العطش می‌کشید. قلب حسین علیه‌السلام پاره پاره شد. نیم‌نگاهی به ورودی خیمه انداخت؛ ندیدن رباب، گره اخم‌هایش را باز کرد. 🌱چند روز قبل رباب در کنار زینب سلام الله علیها و مردان هاشمی و غیر هاشمی ایستاده بود. حسین علیه السلام به شترهای جهاز شده و اسب‌های زین شده اشاره کرد و گفت:« هرکس قصد دارد نفس خویش را در راه ما قربانی کند و آماده ملاقات با خداست، با ما حرکت کند.» رباب لبخند بر لب نشاند. علی اصغر را در آغوش گرفت و دست‌های کوچک سکینه را میان انگشت‌هایش فشرد، همراه با زینب سلام الله علیها به سمت شتر‌ها حرکت کرد. حسین علیه السلام خیره به قدم‌های آنها در دل دوباره این سخن خود را تکرار کرد:« من خانه ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. دوستتان دارم و تمامی دارایی ام را به پایتان می ریزم و ذره‌ای از این سخنم برنمی‌گردم.» 🌾زینب سلام الله علیها به او نزدیک شد: «حسین جانم، فرزندت تشنه است. رباب شیر ندارد تا او را سیراب کند.» حسین علیه اسلام دوباره نگاهی به سرا پرده خیمه انداخت. تکه‌های قلب پاره پاره شده‌اش به سینه‌اش نیشتر می‌زدند. علی اصغر را بغل کرد، صورت سرخ و لب‌های چاک چاک علی اصغر، قلب حسین علیه السلام را آتش زد، بر پیشانی‌اش بوسه زد. حسین علیه السلام ، علی اصغر گریان را بر روی‌ دست‌های خود بالا برد و رو به سپاه تا بن دندان مسلح آل زیاد گفت:« ای مردم! پیروان و اهل بیتم را کشتید و تنها این کودک باقی مانده است که از تشنگی لبانش را بر هم می‌زند، او را با جرعه آبی سیراب کنید.» 🍃تکان دست‌ و پای کوچک علی اصغر و صدای‌ گریه‌اش قطع شد. حسین علیه السلام خیره به گردن افتاده علی‌اصغر، او را پایین آورد و جلوی دیدگان خیسش گرفت. خون از زیر تیر فرورفته در گردن علی اصغر جاری شده بود. حسین علیه السلام دستش را زیر خون جاری گرفت؛ با چشمان تر به خیمه خیره شد. خون جمع شده میان دستش را به آسمان پاشید و گفت:« پروردگارا چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد می‌شود.» صدای شیون زن‌ها بلند شد و از خیمه بیرون رفتند. پاهای رباب سست شد. اشک از چشمانش جوشید. علی اصغرش به جای سیراب شدن در خون خودش غلتیده بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
🤔شمام دوست داری با ما همراه بشی؟ چله زیارت عاشورا به نیت فرج امام زمان ارواحنا فداه و رفع مشکلات همه مسلمانان اگر دوست داری در چله شرکت کنی، یک یاعلی بفرست به آیدی @taghatoae آغاز چله از روز عاشورا خواهد بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴🏴🏴🏴🏴 ✍ عشقبازی حسین و یارانش ▪️عاشورا ؛ یعنی عقل می‌گوید برو و عشق می‌گوید بمان. ▪️یعنی لب‌های خشکیده طفلی به تلظّی افتادن. ▪️یعنی دختری سه ساله با لب‌های ترک خورده، غُصّه عطش برادر شیرخوار خوردن. ▪️یعنی مَشک را پُر کردن و آب را روی آب ریختن با لب عطشان. ▪️یعنی ندای العطش کودکان عمو را شرمنده کردن. ▪️یعنی وداع سوزناک خواهری با بهترین خلق عالَمین. ▪️یعنی بی‌تاب شدن هفتاد و دو تن و فدا کردن جان برای یک تن. ▪️یعنی درس خوب زیستن و خوب عمل کردن و خوب مُردن. ▪️در یک کلام عاشورا؛ یعنی غروب به خون نشسته همیشه تاریخ. ▪️ " یا قدیمَ الْاِحْسان بِحَقِّ الْحُسِیْنْ اِشْفِ صَدْرِالْحُسِیْن بِظُهوُرِالْحُجّه " 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠خبرچینی ✅ برخی کودکان اخبار خانواده را به بیرون از خانه انتقال می‌دهند. در چنین موقعیتی اگر خبربَری از مسائل کم اهمیت است، مثل این که بگویند:«ما دیروز مهمان داشتیم و...» بهترین کار این است که والدین هیچ واکنشی نشان ندهند. 🔘اما اگر از مسائل مهم زندگی است، والدین باید در درجه اول این مسئله را مد نظر داشته باشند؛ شاید خودشان همین کار را می‌کنند و بچه هر چند در حال بازی است حرف‌های آنها را می‌شنود و می‌خواهد کار ایشان را تکرار کند. 🔘در ابتدا باید سعی کنند حرف‌های مهم زندگیشان را جلوی بچه‌ها با دیگران در میان نگذارند. ✅ در نهایت وقتی کودک رازهای خانواده را مطرح می‌کند، واکنش شدید نشان ندهند. او را به گوشه‌ای بکشانند و به او بگویند کار درستی نیست که مسائل خصوصی زندگیشان را در جمع تعریف می‌کند یا می‌توانند در حین تعریف او برای چند ثانیه با قیافه جدی به او نگاه کنند تا فرزند متوجه اشتباهش شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴نهم محرم ⚫️محاصره خیمه ها در کربلا امام صادق علیه السّلام فرمودند: تاسوعا روزی بود که حسین علیه السّلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتال آن حضرت اجتماع نمودند و پسر مرجانه و عمر سعد به خاطر کثرت سپاه و لشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند، و آن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد و اهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود. (کافی: ج ۴، ص ۱۴۷) ⚫️آمدن امان نامه برای فرزندان امّ البنین علیه السّلام در این روز شمر ملعون برای حضرت عبّاس علیه السّلام و برادرانش امان نامه آورد. (بحار الانوار: ج۴۴، ص ۳۶۱) ⚫️ درخواست تأخیر جنگ از سوی امام حسین علیه السّلام در عصر تاسوعا امام علیه السّلام برای به تعویق انداختن جنگ یک شب دیگر مهلت گرفتند. (بحار الانوار: ج ۴۴، ص ۳۹۲) ⚫️ آمدن لشکر تازه نفس به کربلا در این روز لشکر مجهزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد، و شمر نامه ابن زیاد را آورد. (اعلام الوری: ج۱، ص۴۵۵) ⚫️خطابه امام حسین علیه السّلام برای اصحابش در عصر این روز امام حسین علیه السّلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند. (مناقب ابن شهر آشوب: ج۴,ص۱۰۷) 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨علمدار حرم 🏴السلام علیک یا ابالفضل العباس علیه السلام ⛺️بیا برگرد خیمه ای کَس و کارم 🚩منو تنها نگذار ای علمدارم 🚩علمدارم 💧آب به خیمه نرسید فدای سرت فدای سرت😭 🥀حسین قامتش خمید فدای سرت فدای سرت😭 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴سقای دشت کربلا وقتی حضرت اباالفضل به دنیا آمد. امام علی علیه‌السلام در گوش او اذان و اقامه خواند، و نام او را نهاد. امام علی علیه‌السلام گه گاهی قنداقه عباس را در آغوش می‌گرفت، گریه می‌کرد و بازوانش را می‌بوسید. روزی ام‌البنین علت این گریه را پرسید ؛ امام در جواب فرمود: این دست ها در راه کمک به حسین قطع خواهند شد. حضرت عباس در خانه علی علیه السلام و در دامان مادری با ایمان و وفادار و در کنار حسن و حسین علیه‌السلام رشد کرد واز این خاندان پاک درس‌های بزرگ انسانیت، شهادت و صداقت آموخت. او به یقین می‌دانست که برای چه روز عظیمی ذخیره شده و می‌دانست که برای عاشورا به دنیا آمده است. 🔹دستت به روی خاک و همه دست می‌زنند 🔹در این میان منم که دو دستی به سر زنم 📚مولدالعباس 🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍نذر روضه 🍃 دستش را روی دست گذاشته بود و حرص می‌خورد. صدای بلند کودکانش در گوشش تاب می خورد و داغ گریه ی نکرده، روی قلبش سنگینی می کرد. 😭خدیجه گریه می‌کرد و از مادرش می‌خواست، گریه نکند. مادر اشکش را با لبخند پاک کرد و با نوک انگشتان اشک از چهره‌ی دخترش زدود. 🏴صدای مداح که روضه ی علی اصغر، می‌خواند، توی سرش می‌پیچید و تصور روضه ی ابا عبدلله برجانش آتش می‌زد. خانم کناری روی شانه اش زد و گفت:«می خواید من بچتون رو نگه دارم.» ✨فاطمه قلبش تپید:« عجب وسوسه ای یعنی کسی پیدا می‌شه به داد من مادر برسه و بچمو نگهداره تا من هم چند قطره اشک بریزم؟» صدایی در گوشش گفت:«ازکجا اطمینان می‌کنی؟» ☘به خاطر شرایط کرونا مجلس خلوت بود و فاطمه می توانست کودک و زن کناری را ببیند حتی اگر چند متری از او فاصله گرفته باشند. 🍃چشمش روی خدیجه اش خشک ماند و کودک را در میان دستهای زن بغلی سپرد و میان اشک به او لبخند زد. ☘زن مثل فرشته ها، آرام و پر طمأنینه، کودک را گرفت، به سینه چسبانید، آرام در گوش فاطمه گفت:«نگران نباشین من همین کنار می‌مونم، فقط نمیذارم صدای گریه‌ی بچتون اذیتتون کنه، باهاش بازی می‌کنم، هرسال نذر حضرت علی اصغر منه.» 🏴نام علی اصغر بر جان فاطمه شراره زد وتصویر مبهم علی اصغر میان دستان امام و اشک رباب، آتش برجانش ریخت و اشکهایش را جاری کرد و فاطمه درخیالش به رباب و دلتنگی هایش پیوست و او را آرام کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خلوت عاشقانه یاران حسین علیه‌السلام 🏴سخنان امام علیه السّلام با اهل بیت و اصحابش 🍃در این شب امام حسین علیه السّلام اصحاب و اهل بیت خود را جمع نمودند و کلماتی را به آنان فرمودند. خلاصه کلمات حضرت این بود که من بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هرجا که می خواهید کوچ کنید. پس از فرمایشات حضرت اهل بیت علیهم السّلام و اصحاب کلماتی در وفاداری و جان نثاری خود نسبت به آن حضرت ابراز داشتند. 📚فیض العلام: ص۱۴۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نجوای خواهرانه 🏴 سخنان زینب کبری سلام‌الله‌علیها با امام حسین علیه السّلام 🍃در این شب بود که زینب کبری سلام‌اللَّه‌علیها اشعار «یا دهر اف لک من خلیل ...» را از زبان برادرش امام حسین علیه‌السّلام شنید و هنگامی که متوجه شد فردا روز شهادت حضرت است فرمود:«ای کاش مرگ مرا نابود ساخته بود و این روز را ندیده بودم.» 🍃 سپس سیلی به صورت زد و بیهوش شد. امام علیه‌السّلام خواهر عزیز و مکرمه خود را به هوش آوردند و مطالبی فرمودند. 📚فیض العلام، ص۱۴۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴 آغاز چله زیارت عاشورا ☀️از فردا صبح زود چله زیارت عاشورا با قراردادن متن و صوت زیارت عاشورا در کانال شروع خواهد شد. ✉️پیام یادآوری روزانه، هر روز عصر برای شرکت کنندگان ارسال می‌شود. 📨اگر شرکت کنندگان محترم پیشنهاد یا انتقادی دارند با آیدی @taghatoae در میان بگذارند. 🤲خداوند از همه ما قبول بفرماید. اجرکم عندالله🌸 🆔 @tanha_rahe_narafte
😭خدایا نگام کن، می‌خوام حسینی بشم. 🖤روز عاشورا بر همه همراهان گرامی تسلیت ✨امروز اولین روز چله زیارت عاشوراست. اگر چله گیران عزیز موافق باشند، همه در ساعت خاصی زیارت عاشورا را مطالعه بنماییم. 💫در دعای جمعی خیر و برکت بسیاری است. ساعت پیشنهادی ادمین کانال،۶ صبح است. 🏴اگر موافق هستید یک یا حسین به @taghatoae ارسال بفرمایید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
🤔امروزت رو چطور شروع می‌کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🖤امام باقر علیه‌السلام فرمود: وقتی شیعیان به هم می رسند در مصیبت اباعبدالله علیه‌السلام این جمله را تکرار نمایند: 🥀«اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنا وَاُجورَكُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ‌السَّلامُ، وَجَعَلَنا وَاِيّاكُمْ مِنَ الطّالِبينَ بِثارِهِ، مَعَ وَلِيِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّد عَلَيْهِمُ السَّلامُ؛» خداوند اجر ما را به سوگواری و عزاداری بر امام حسین علیه السلام بیفزاید و ما و شما را از خونخواهان او همراه با ولی خود امام مهدی از آل محمد علیهم السلام قرار بدهد . 📚مستدرک الوسایل،ج۲،ص۲۱۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سلام بر تو ✨سلام بر امروز ✨سلام بر عشق و عطش. امروز را به عشق عاشقانه‌ها برای تو آغاز می‌کنیم یا اباعبدالله. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴 روز عاشورا 🏴 شهادت امام حسین علیه السّلام در این روز در سال۶۱ هجری که روز شنبه یا دوشنبه بوده ولقع شده است. آقا و مولایمان حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه‌السّلام در سن ۵۸سالگی بعد از نماز ظهر، مظلومانه و با حالت تشنگی و گرسنگی در زمین کربلا به شهادت رسیدند. (ارشاد: ج ۲،ص ۱۳۳) 🏴این روز، روز باریدن خون از آسمان است و روزی است که شهادت اهل بیت و اصحاب امام حسین علیه‌السّلام در آن به وقوع پیوسته است. (زاد المعاد: ص۳۰۶) 🏴چهار هزار ملک در این روز به زمین کربلا برای نصرت آن حضرت آمدند و چون اجازه نیافتند تا ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف گریه کنان نزد قبر آن حضرت ماندگارند. در این روز ترک خوردن و آشامیدن بخصوص از غذاهای لذیذ مناسب است. (توضیح المقاصد: ص۳) 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌼گوشواره رنگی دخترک لبه چادر خیمه را به سمت خودش کشید. نور خورشید داخل چادر پرید. دخترک جستی زد. گیسوان نور را گرفت. دور دستش تاباند. او را کشان کشان دنبال خود برد. تقلای نور خورشید برای یافتن راه نجات بی فایده بود. دخترک، نور خورشید را از اینطرف چادر به طرف دیگر پرتاب می‌کرد. نور، خسته و رنگ پریده شد. پدر دخترک خسته و خاک‌آلود برگشت. گوشه چادر تکیه داد و آرام نشست. دستانش می‌لرزید. لبانش خشک شده بود. دخترک ظرف آبی به او داد. پدر آب را با ولع نوشید. دست بر کمربندش گذاشت. کیسه‌ای را گشود. گوشواره‌های زیبایی از آن بیرون آورد. دستش را به سمت دختر دراز کرد. مشتش را گشود. برق طلا چشمان دختر را گرفت. گیسوان سیاه شده نور را رها کرد. یکی از گوشواره‌ها را از روی دست پدر برداشت. نگاهی به رنگ قرمز روی آنها انداخت. پرسید: بابا این قرمزیا چیه؟ پدر جواب داد: چیز مهمی نیست. اینا غنیمت جنگیه. ببین دوستشون داری؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte