eitaa logo
مسار
363 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
450 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
📿نماز و روزه تنها برای عاقبت به خیریمون کافیه؟ 📖اگر عبادات ظاهری برای عاقبت به خیر شدن کافی می‌بود، تمامی مردم زمان پیامبر صلی‌الله علیه‌وآله‌و‌سلم و ائمه علیهم‌السلام باید بهشتی می‌شدند. 😎پس برای به دست آوردن عاقبت خیر علاوه بر انجام ظواهر دین، باید بصیرت‌مان را بالا ببریم. 🌸امروز نوزدهمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
1292709_715.mp3
3.65M
🌺 شروع روز جدیدت در پناه سیدالشهداء 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پناه می‌خواهم ☘️حسین جان! زندگی‌ام وقف روضه‌هایت ⛺️خانه‌ام را خیمه‌گاه عاشقانت کرده‌ام. بچه‌هایم، جان نثار مکتبت تربیت شده‌اند. اشک‌هایم، فریادی بر مظلومیتت است. نفس‌هایم ، بی‌قرار راه و رسمت هستند. پدر و مادرم ، فدای نهمین فرزندت شودند. ☘️حسین جان ! ای کشتی نجات پناه می‌خواهم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴۲۸محرم ⚫️ وفات حذیفه بن یمان حذیفه از بزرگان اصحاب پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و از خواص اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام بود. پدر حذیفه در جنگ احد اشتباهاً به وسیله یکی از مسلمانان کشته شد. حذیفه یکی از هفت نفری بود که بر صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها نماز خواندند. او صحابه منافق را می شناخت. منافقینی که پس از غدیر خم توطئه قتل پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله را چیدند و می خواستند در بازگشت از غدیر خم در راهی که از کوه می گذشت شتر حضرت را بترسانند تا برمد و حضرت به دره سقوط کند و به قتل برسد. اما جبرئیل این نقشه را بسمع مبارک نبوی رسانید. ⚫️تبعید امام جواد علیه السّلام به بغداد در سال۲۲۰ ه امام جواد علیه السّلام به دستور معتصم از مدینه به بغداد تبعید شدند. 📚ارشاد، ج۲، ص۲۹۵ ⚫️ورود اسرای اهل بیت علیه السّلام به بعلبک: بنابرنقلی ورود اسرای اهل بین علیهم السّلام به شهر بعلبک و استقبال مردم آن شهر از نیزه داران با شکر و سویق و آذوقه و علف در این روز بوده است، که حضرت امّ کلثوم سلام اللَّه علیها با دیدن این منظره در حق آنان نفرین کردند. 📚قلائد النحور، ج محرم و صفر، ص۳۳۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلم فرمودند: 🌹هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد، از آتش جهنم دور می‌ماند. 📚بحارالانوار، ج۸، ص۱۹۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💦 آبیاری ☀️خورشید از پشت کوههای سر به فلک کشیده روستا بالا آمد و چادر طلاییش را بر سر روستا پهن کرد. صادق به دسته چوبی و کهنه بیلش تکیه داده بود و با آستین پیراهنِ آبی لاجوردی اش عرق های نشسته بر آغوش پیشانی را پاک می‌کرد. 💦جریان آب با صدای شُرشُر و با فشار از بالادست به کنار درختان سیب و گیلاس می‌رفت. در آئینه آب، سنگریزه ها ، سنگ‌های درشت، خار و خاشاک و برگ‌ها خودنمایی می‌کردند. از بالای سرش یک دسته کبک از باغ همسایه به سوی چشمه آب می رفتند. 🌸صدایِ غارغار موتور پسرش رضا، با تالاپ تالاپ آب قاتی شده بود. سرش را به سمت در باغ کشاند. رضا، سوئیچ موتور را چرخاند و آن را خاموش کرد. ☘️بقچه نان و غذا را از تَرک موتور با دست های سفید و لاغرش برداشت. با سرعت خود را به پدر رساند، از همان راه دور با صدای بلند گفت:« مگه قرار نبود آبیاری امروز با من باشه؟» 🌿بیل را از دستان لاغر و کشیده پدر گرفت و بُقچه را به دستانش داد. « خُب حالا وقت استراحت و صبحانه هس، بقیه ش با من» . پدر با دستان پینه بسته و زِبْرَش موهای پُرپُشت و سیاه رضا را نوازش کرد. توانی در پاهایش نمانده بود تا به کنار آلاچیق که با حصیر خرما پوشیده بود، برود. 🌳روی سنگ بزرگی سمت راست باغ، کنار دیوار نشست. موسیقی آب و وزش بادی که در لابه لای درختان می پیچید، گوش هایش را نوازش می‌داد. سرش را بالا بُرد تا قد بلند پسرش که به اندازه نصف درختان باغ می رسید نگاه کند. چشمان عسلی اش خیس شد و لب های خشکیده اش را تکان داد و با خود چیزی گفت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۵۶ از: پسری جوان به: سید و سالار شهیدان حضرت"اباعبدالله الحسین(ع)" سلام امام حسین جانم سلام😪 سلام بهترين و مهربانترين.. یا سیدالشهدا دلم از خودم و از قلبم گرفته🥺 خسته ام كه هر چه ميكنم كه اين دل رو خالي از دنياي خاكي كنم نميشه امام حسین كمكم كن🤲 من ضعيفم و بنده اي سست ايمان برام دعا كن كه غير از عشق خودت توي قلبم جايي نباشه براي اين دنيا خسته و دلگيرم از خودم و از اينكه نميتونم با نفسم بجنگم یا امام حسین به طفل شیش ماهتون قسمتون ميدم يه كاري كنيد برام... كمكم كنيد😭😭 برام دعا كنيد.. فقط شما ميتونيد كمكم كنيد... من نميتونم اين قلب رو پاك كنم از غير شماها خودتون برام دعا كنيد دلم نميخواد به جز شما درگير كسي يا چيزي بشم یاحسین اين پسرتت دست دعا بلند كرده لطفا واسطه شين و از خدا برام صبر بخواين از خدا بخواین خودش يه راهي بزاره جلوم من اميدم به شماست ميدونم نامه هام خونده ميشه... آخه دور از مهر و محبت شماست كه نامه هاي ما رو نخونيد خيلي غم دارم آقا... دوستون دارم♥️ 🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴 علیه‌السلام 🆔 @parvanehaye_ashegh
📰 اهل اخبار خوندن هستید؟ 🌺کسانی که زیاد خبر می‌خوانند، بدانند؛ اگر قادر به تحلیل خبر نیستند، خیلی زود در چنگال غرض‌ورز ناشران خبر گرفتار خواهند شد. ✨حداقل این است که موقع خواندن یک خبر به نکاتی توجه فرمایید. این نکات با پاسخگویی به پنج سؤال به دست می‌آیند. 🍃روزهای آینده درباره این پنج سؤال برایتان خواهم نوشت. 🌸امروز بیستمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
1292709_715.mp3
3.65M
🌺 روزمان را با بهترین انوار الهی روشن کنیم 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨هوای نینوا شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین روى دل با کاروان کربلا دارد حسین‏ از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست مروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسین‏ مى‌‏برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم بیش از این‏‌ها حرمت کوى منا دارد حسین... او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین‏... آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌‏کند عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین‏... دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین‏ شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین‏ اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار» کاندرین گوشه عزایى بى‏‌ریا دارد حسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴۲۹محرم ⚫️ رسیدن کاروان اسرا به شام در این روز اسرای اهل بیت علیهم السلام به حوالی شام رسیدند. ابراهیم بن طلحه بن عبداللَّه جلو آمد و به امام زین العابدین علیه السّلام نزدیک شد، و کینه هائی که از جراحت شمشیرهای جنگ جمل در سینه ذخیره کرده بود ظاهر ساخت و به حضرت گفت: دیدی غلبه با کیست ؟حضرت فرمود: اگر می خواهی بدانی غالب کیست صبر کن تا هنگام نماز اذان و اقامه بگو، آن وقت می دانی آوازه چه کسی تا قیامت باقی است. 📚قلائد النحور، ج محرم و صفر، ص۳۳۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 گفتگوی بدون ویروس 💠 زن و شوهرهایی که در طول روز باهم گفتگو می‌کنند رابطه گرم‌تر و صمیمانه‌تری دارند. 💠 ضمن اینکه شناختشان از افکار و روحیات یکدیگر بیشتر شده و در مواجهه با مشکلات و سختیها، اتّحاد بیشتری برای حلّ مشکل یکدیگر خواهند داشت. 💠 همسران باید تلاش کنند هر روز بهانه‌ای برای گفتگو پیدا کنند. بهانه‌ای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر. 💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون غیبت دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که ضربات روحی سهمگینی بر شما وارد می‌کند. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍️افسانه‌ای رنگ باخته 🌸عشق‌های افسانه‌ای در داستان‌ها و شعرهای شاعران دلباخته برایش رنگ باخت، وقتی پرواز لباس‌هایش را بر روی تخت دید. خِرت خِرت پاره شدن لباس‌ها موقع کشیده شدن از چوب لباسی روی اعصابش راه می‌رفتند. 🌺مسعود: «زودتر گورتو گم کن.» 🌼لیلا با فرو دادن بغضش، اشک‌هایش را خشکاند، با صدای خشداری گفت: «چی شد تا یِ هفته پیش عاشقم بودی، زن رؤیاییت بودم؟!» ☘️مسعود: «حماقت، از اول حماقت کردم. زود وسایلتو جمع کن و برو» 🌸لیلا: «نمی‌خوام، نمی‌رم.» 🌺مسعود: «بیا آروم و بدون سر و صدا تمومش کن. می‌دونی چیه اصلا از اول دوسِت نداشتم، فقط ازت خوشم اومده بود. همین.» 🌼لیلا دندان هایش را روی هم آسیاب کرد: «پس کی بود می‌گف عاشقتم، بدون تو می‌میرم؟ راستشو بگو چی شد که یدفه‌ای اینقد تغییر کردی؟» ☘️مسعود دست به کمر ایستاد: «خستم کردی، چقدر بی‌غیرتی؟ وقتی اینقدر می‌گم نمی‌خوامت، باز می‌شینی و می‌گی چی شد، چی شد.» 🌸صورتش از شعله‌های حرف مسعود سوخت. مانتوی شیری رنگ گلوله شده‌اش را به تن کرد: «آره دیگه دوره زمونه عوض شده، بجای اینکه من به تو بگم بی‌غیرت تو به من می‌گی. اگه کس و کار داشتم جرئت نمی‌کردی اینطوری باهام رفتار کنی، بی‌غیرت.» 🌺قبل از اینکه لیلا بتواند عکس‌العملی نشان دهد، مچ دست‌هایش را گرفت و فشرد. چشم در چشم‌های عسلی مواج لیلا شد و گفت: «حرف دهنتو بفهم. آره بی‌کس و کاریت باعث شد بیام سراغت، فقطم برا اینکه تنها نباشم، حالام دارم می‌گم نمی‌خوامت؛ پس برو و قائله رو ختمش کن.» دست هایش را میان فشار دستان مسعود پیچاند تا رها شود ولی نتوانست. در نی نی چشمان مسعود، خودش را رها شده دید که مسعود را می زند و عقده دل باز می کند: «بازم میگم بی غیرتی، بی غیرت. فعلا صیغه یک ماهه بخونیم گفتنات رو حالا می فهمم . خیلی پستی.» 🌼دست هایش را دوبار پیچ وتاب داد و با فریاد گفت: «آشغال! ولم کن، میخوام برم. » بغض نگذاشت ادامه حرفش را بزند و با خودش گفت: «مادر بیچاره م راست می گفت.» ☘️تمام لباس هایش را مقابل چشمان میشی مسعود در چمدان فرو برد. باد ملایمی از میان پرده های حریر رقصان، روسری اش را به بازی گرفت. به دو پنجره مشرف به پارک نگاه کرد. دلش به حال خودش سوخت. دست تکان دادن خودش برای بچه هایش را بارها پای همین پنجره تصور کرده بود. خنده ی بچه ها و دادزدنشان را بارها دیده بود: «مامان! تو هم بیا پیش ما.» 🌸 به خیالات پر پر شده اش دهن کجی کرد و بدون اینکه نگاهی به قامت بلند و چهارشانه مسعود بیاندازد، رفت. در خانه را به هم کوبید. دو سه قدم دور شد که صدای اف اف خانه ای که دیگر خانه اش نبود، بلند شد. خانمی چمدان بدست منتظر بود و کلیدی را میان انگشتانش می چرخاند. دو قدم به سمتش رفت، گونه های برجسته و چشم های سیاهش را جایی دیده بود، به ذهنش فشار آورد. دوباره خواست او را ببیند ولی دیگر کسی پشت در نبود. به سمت پارک رفت و روی صندلی مشرف به پنجره ی خانه نشست. بغضش شکست و اشک هایش جاری شد. اشک هایش را پاک کرد و آخرین نگاه را به پنجره انداخت. دستانی سفید پرده را کنار زد. 🌺آلبوم پیش چشم هایش ورق خورد: «این کیه؟» 🌼 آلبوم بسته شد و صدای آرامی گفت: «زن سابقمه.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از :صبر زینبی به :منجی عالم بشریت 🍃سلام امام زمانم آقا جان گفته اند که هنگامی که بلاهاوفتنه ها زیاد شود میایی واکنون می بینیم که کل عالم رو فساد وفتنه پر کرده😢 پس کجایی ای گل زهرا آقا جانم گفته اند با آمدنت همه جا بهار می شود من منتظر بهارم ای زیباترین گل بهاری چه دعایی بکنم که باز شود گره غیبتت مهدی جان اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
🧐 اولین سؤالی که موقع خواندن خبر باید بپرسیم 📰وقتی هر خبری را می خوانیم اول از همه باید بپرسیم: چه کسی این خبر را تولید کرده است؟ 🗞وقتی بدانیم تولیدکننده پیام کیست، خیلی از نقاط ابهام روشن شده و بسیاری از تؤطئه‌ها خنثی می‌شود. 🔍اینگونه به راست بودن پیام کسی که بارها و بارها کذب بودن اخبارش به اثبات رسیده، حتما حتما شک خواهیم کرد. 🌸امروز بیست و یکمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_habibi-[www.Patoghu.com].mp3
6.25M
🔴 ماه صفرِ پر خطر را چطور آغاز کنیم؟ 💫بیایید اولین روز ماه را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌱ماه صفر رسید، آیا پاسخگوی یاری طلبی امام بودیم؟ 📢فریاد «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» امام حسین علیه‌السلام، فریادی است که هر ثانیه در درونمان بلند است، ولی نادیده‌اش می‌گیریم. 🔊این فریاد هر سال در ماه محرم از هزار توی تاریخ، خودش را بیرون می‌کشد و با صدای بلندتری بانگ برمی‌آورد:«مردم، هر لحظه صدایتان می‌کنم؛ آیا یاوری هست، مرا یاری کند؟» 🏴محرم تمام شد. آیا ندای امام حسین علیه‌السلام را لبیک گفتیم؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨به فکر دوستان دخترت هم هستی؟ 🌹دخترش گفت بابا! برایم ساعت می‌خری؟ عباس گفت: می‌خرم. به شرط اینکه فقط در خانه بپوشی‌اش. ممکن است در مدرسه جزو اولین نفراتی باشی که ساعت دارند. آن وقت بقیه بچه‌ها چه کنند؟ 📚 آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحه ۳۳-۳۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠بدبخت‌ترین کودکان ✅بدبخت ‌ترین کودکان، آنهایی هستند که والدینشان، آنها را در ناز و نعمت بزرگ می‏کنند و نمی‏‌گذارند سختی‌ها و سرد و گرم دنیا را بچشند. 🔘این‌گونه کودکان در مقابل مشکلات از پا در می‌آیند و نسبت به لذّت‌ها بی‏ تفاوت هستند. 🔘 این فرزندان مثل یک ساقه نازک می‌مانند که با هر تندبادی احساس شکست و ناامیدی می‌کنند و با خوشی‌ها‌ی زندگی نشاطی پیدا نمی‏‌کنند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عشق سرعت 🍃پایش را روی ترمز فشرد. بوی پلاستیک سوخته فضای ماشین را پر کرد؛ اما ماشین متوقف نشد. فرمان زیر دست‌های عرق کرده حمید سُر خورد. فرهاد کنار گوشش فریاد زد: « ترمز کن، لعنتی ترمز کن. » حمید عربده کشید: « نمیگیره.» 🌸حمید عاشق رانندگی بود. چندین بار از پدرش خواست تا به او رانندگی یاد دهد؛ اما هربار با اخم پدر مواجه شد: « حالا زوده بعد اینکه به سن قانونی رسیدی و تصدیقتو گرفتی اگه خودم تأییدت کردم بهت اجازه میدم پشت ماشین بشینی وگرنه خوابشو ببینی که بزارم پشت ماشینم بشینی.» ☘اخم، قهر و حرف نزدن در نرم کردن پدرش نقشی نداشت. همراه فرهاد و مهران و با ماشین پدر فرهاد رانندگی یاد گرفت. شبی اتفاقی با ماشینی مسابقه دادند و از آن شب پای ثابت مسابقات شدند. چندین بار فرهاد و مهران ماشین آوردند و این بار نوبت حمید بود، دیگر نمی‌توانست نه بیاورد. ساعت ۱۲ وقتی که یک ساعتی از خواب همه اهل خانه گذشت. پاورچین پاورچین مثل دزدها سوییچ را از جاکلیدی برداشت. تمام سلول‌های بدنش تا موقعی که با ماشین از خانه دور شود، آژیر خطر می‌کشیدند. 🍃ماشین‌ها روی یک خط ایستادند. شهرام پوزخند زنان رو به حمید با صدای بلند گفت: « بازنده‌های هر شب از رو نمی رید نه؟! » تمام بچه ها خندیدند. سوت آغاز مسابقه صدای جیغ لاستیک ماشین‌ها خنده‌ها را بلعید. حمید سه میدان و دو بلوار با سرعت و شانه به شانه شهرام طی کرد. 🌺وارد خیابان باریک و با شیب تندی شدند. شهرام با ماشین شاسی بلندش جلوی پژو حمید پیچید. حمید ترمز گرفت؛ اما جز پیچیدن بوی سوختگی در مشام آنها اتفاقی نیفتاد. حمید فرمان لغزان زیر دستش را به سمت کنار جاده چرخاند. سیاه پوشی کنار جاده ظاهر شد. قبل از اینکه حمید ترمز دستی را بکشد، سپر ماشین آن مرد سیاهپوش را به هوا پرتاب کرده بود. ☘زنگ تلفن چشم‌های خواب زده پدر حمید را هوشیار کرد. خواب آلود گوشی اش را جواب داد. جملاتی که می‌شنید را باور نمی‌کرد و فقط گفت: « امکان نداره، پسرم الان تو اتاقش خوابه... اشتباه می‌کنین... » در حین صحبت کردن به سمت اتاق حمید رفت و چراغ اتاقش را روشن کرد. رختخواب خالی او دهانش را بست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از:ریحانه به:منجی عالم بشریت 🖤🍃سلام امام زمانم🍃🖤 ▪️آقاجانم ظهور کنید تا دوچشم اشک بارم را فدای قامتتان کنم. ▪️مولای مهربانم،تمام لحظات من فدای یک نگاه شما بیایید. ▪️آقاجان درد جدایی را به سختی تحمل می کنم،در ندبه ها سر می دهم مولا کجایید؟ ▪️مولاجانم دلم خیلی بی تاب کربلاست دعایمان کنیداربعین با دیدن ضریح آقا امام حسین علیه السلام چشممان روشن شود. ▪️عزیز فاطمه سلام الله علیها بیایید که همه جهانیان ببینند که آرامش همه ای سال های جهان فقط شما هستید. ▪️مولاجان جهان تاریک است منتظر طلوعتان هستیم. 🖤یابن الحسن عجل علی ظهورک به حق حضرت زینب سلام الله علیها 🤲 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
🤔 دومین سؤالی که موقع خواندن خبر باید بپرسیم 📰 بعد از اینکه خبری را خواندید، به این سؤال توجه کنید: این خبر با چه هدفی منتشر شده است؟ ⚠️مثلا برای تحلیل رسانه های غربی باید اهداف رهبران فکری آنها را بررسی نمود. 🔻 از نظر آنان انقلاب اسلامی ایران خطرناک‌ترین دشمن برای تمدن غرب است. با چنین طرز فکری نباید از آنان انتظار خیرخواهی و خبر درست داشته باشیم. 🌸امروز بیست و دومین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_habibi-[www.Patoghu.com].mp3
6.25M
⏳با عملی کوچک، امام، خانواده و خودمان را بیمه کنیم 💫بیایید دومین روز ماه را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🖤هجران 🚩پرچم سرخ روز عاشورا را حضرت زینب با صبر زینبی خود تا ابد برافراشته داشت. اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین مویم ز غصه رشته‌ی مهتاب شد حسین 🆔‌ @tanha_rahe_narafteh
✨چقدر انصاف رو رعایت می‌کنی؟ 🌹در گرماگرم عملیات کربلای چهار، در ساحل ام الرصاص مجروح افتاده بودم. از شدت آتش دشمن، هیچ قایق خودی نمی‌توانست بیاید این طرف رود. ناگهان دیدم قایقی از راه رسید و چند نفر لباس خاکی و پیشانی بند بسته از آن پیاده شدند. 🍃 ستار ابراهیمی بود. تا مرا دید و آمد چیزی بگوید، بی‌سیمچی‌اش گفت: حاجی جان! جنازه برادرتان صمد همین جاست. اگر اجازه بدهید با همین قایق برش گردانیم. 🍃حاج ستار در حالی که بند کلاهش را در دستش گره می زد، گفت: نه. دوباره بی سیم چی من و منی کرد که حاجی گفت: هر وقت جنازه همه را برگرداندید، جنازه صمد را هم برگردانید. والسلام. دیگر هم در این موضوع چیزی نمی‌خواهم بشنوم. راوی: محسن جامه بزرگ 📚غواص‌ها بوی نعنا می دهند؛ نوشته حمید حسام؛صفحه ۷۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte