☘️ تلألؤ سبز زندگی
🌸بسیج ای تلألؤ سبز زندگی، نشاط معنوی تو در جای جای ایران عزیز دیده میشود. عطر خوش بسیج و بسیجی در فضای جامعه پیچیده است. هر جا نگاه کنی، حضور بسیج را حس میکنی. از هر لباس و صنف و سنی این مدال افتخار را به سینه دارند.
🍁بسیج به معنای ساخته شدن و آماده گردیدن است. بازسازی و محرویتزدایی از چهره شهرهایمان را مدیون تو هستیم.
💥پیر خمینمان با دیدن ارتش بیست میلیونی که اینچنین درخشیده روحش شاد میشود. بابت تمامی کمکها، خوبیها و شجاعتهایتان سپاس.
#مناسبتی
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍁 بهترین اعمال
🌺بسیجی،
برای امنیت کشور، جانش را کف دست میگیرد.
خودجوش است و مخلص.
بسیجی نگاهش به فرمانده کل قواست.
بسیجی غیرتی است.
☘️ بسیجی عزیز
سخن امام (ره) که میفرماید:
بسیج لشکر مخلص خداست.
را با جان و دل به گوش بسپار.
لشکر مخلص خدا اعمالت را خدایی کن.
🔆روزت مبارک
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
♦️ #سؤال: اگر بخواهیم شما از ما راضی باشید چه باید کنیم؟
✅ #پاسخ؛👈از ناحیه امام زمان علیهالسلام
🔵✍ هر یک از شما باید کاری کند که او را به محبت و دوستی ما نزدیک گرداند و از آنچه خوشایند ما نیست و باعث کراهت و خشم ماست دوری گزیند.
📚 احتجاج طبرسی، ج۹، ص۳۲۳-۳۲۴
💥 این بار پاسخگوی سؤالاتمان امام عصر ارواحنافداه هستند.👆👆👆
#مهدوی
#حدیث
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓
@tanha_rahe_narafte
┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
✍هالو
🍃 در کوچه پس کوچهها میچرخید که سید از راه رسید:«پنجشنبه این هفته مهمان ما خواهی بود.»
🌸قند در دلش آب شد. گاری و بند و بساط رویش را جمع کرد. در بازارچه به راه افتاد تا حساب کتابها را صاف کند.
☘در راه، پیرمردی سراغش آمد و برای پنجشنبه با او قرار گذاشت. هالو گفت: «فقط تا چهارشنبه میتونم در خدمت باشم.»
💠پنجشنبه ظهر که رسید، صدای قرآن در شهر پیچید. مردم در بازار راه میرفتند و خبر فوت هالو، باربر بازارچه را دهان به دهان میرساندند.
🌾کسی نمیدانست، کسی که در اصفهان به خاطر سادگی بیش از حد به هالو معروف شده، خبر فوتش را از امام زمانش شنیده بود.
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: معصومه
به: محبان حضرت زهرا
سلام خواهر مهربان، نجیب و محجوب کشورم
محجوب خواهرم تا به حال فکر کردهایم که چقدر مواظب وسایل با ارزش و قیمتی خود مثل طلا و جواهراتمان هستیم؟!
جایی پنهانش میکنیم که دست هیچ کسی به آن نرسد. از دست دیگران در امان باشد که آسیبی به آن نرسد.
سلام به مردان با غیرت کشورم
وقتی ماشین گران قیمتی میخرید، چقدر نگران و ناراحتش هستید که از دستش ندهید؟ بهترین پوشش و چادر را رویش میندازید که خشی به آن وارد نشود. اگر عفت و حیا و حجاب را هم اینگونه نگاه کنیم، قسم میخورم به خون تک تک شهیدان، یک مورد بیحجابی و بیحیایی در کشورمان ایران نخواهیم داشت.
برادر و خواهر بزرگوارم، هر کس به طریقی در راه ظهور آقا برمیدارد. گاهی با دادن جان شیرین، گاه کمک به مستمندان و ... شما هم به خاطر خدا و امام زمان پاسدار حجب و حیا و عفت باش. بیایید دست به دست هم بدهیم با یاری و همکاری در این امر مهم تا روز قیامت شرمنده روی شهدا و معصومین نباشیم.🙏🌹🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#محبان_معصومین
🆔 @parvanehaye_ashegh
💞عاشقانههای گلها
✨روز، نو میشود.
🌸خورشید دوباره میتابد و تو چه میدانی در افق، گلها چه عاشقانههایی با خورشید دارند؟!
✨روزت پر از عشق💖
#به_قلم_ترنم
#صبح_طلوع
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ به شوهرت چقدر احترام میذاری؟
▫️احترام زیادی برای شوهرش قائل بود. حتی برای رفتن به مسجد هم از او اجازه میگرفت. اگر کارش طول میکشید و وقت برگشتن شوهرش میشد سریع بلند میشد و میگفت: باید بروم و غذای حاجی را آماده کنم. این را که میگفت، دیگر کسی اصرار نمیکرد، میدانستند که از حرفش برنمیگردد.
📚 برشی از زندگی شهیده فاطمه نیک/ کتاب تعبیر یک خواب صفحه ۳۰
#سیره_شهدا
#شهیده_فاطمه_نیک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 کی به تفاهم میرسیم؟
✅انسانها همه با اراده شروع به کار میکنند؛ امّا دنیا در راه اهداف آنها، مانع تراشی میکند.
🔘 تنها کسانی موفقند که با پشتکار و ارادهی قوی، برای رسیدن به اهدافشان تلاش کنند.
🔘در روابط بین همسری داشتن پشتکار، کمک بزرگی به بهبود روابط میکند. به شکلی که افراد گاهی بعد از سالها میتوانند نکات مورد علاقهی همسر را در خود ایجاد کنند.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️حمایت
🍃فرشید خسته وارد خانه شد ، ریحانه به استقبال او آمد و سلام داد. فرشید سری تکان داد و با اخم های درهم خودش را روی مبل پرت کرد. جورابش را از پایش بیرون کشید و گوشهای انداخت، بعد داد زد: « ریحان امشب خونه مامانم میریم زودتر آماده شید. یه لباس آماده کن. برام اون پیرهن آبی رو اتو کن. »
🌸ریحانه در حالی که چایی را روی میز گذاشت، چشم گفت. وارد اتاق شد پیرهن آبی را بیرون کشید مشغول اتو کردن شد.
🔘یک جفت جوراب تمیز هم برداشت روی تخت گذاشت بعد به پذیرایی برگشت. فرشید همچنان مشغول عوض کردن کانالهای تلویزیون بود، گفت: « لباست آمادست. »
💠ریحانه به اتاق سامان رفت تا سامان را آماده کند ، نگاهی به سامان انداخت که خواب بود. با خودش گفت: « چیکار کنم ؟خدایا کمکم کن. باز مسخرهام میکنن یا غیبت میکنن. »
🍃لباس سامان را از کمد بیرون کشید گذاشت روی تخت. برگشت سمت سامان گفت: «
مامانی بلند شو لباس خوشگل بپوشیم میخوایم بریم خونه مامانبزرگ. »
🌸به خانه مادر شوهرش رسیدند دائم ذکر میگفت که مبادا باز بحث غیبت و مسخره کردن رو به راه باشد . وارد که شدند مادر شوهرش به استقبالشان آمد.
🍀خواهر شوهر و برادر شوهرش هم بودند
همه مشغول حرف زدن بودن و او خودش را مشغول سامان کرده بود. سعی میکرد توجه نکند به غیبت کردن و مسخره کردن ، دیگر در توانش نبود.
🍂خواهر شوهرش با صدای بلند و با حالت تمسخر گفت: « میگم دعا کن برام بلکه یه کاخ نصیبم بشه، تو که اینقدر دعا میکنی. »
🍁پشت بند حرفش همه خندیدند نگاه ریحانه به همسرش بود تا جوابی بدهد ولی همسرش هم میخندید. پس خودش دست به کار شد: « چشم عزیزم حتما دعا میکنم برات ، انشالله خدا هر چی صلاحته بهت بده. » و دیگر چیزی نگفت؛ ولی همچنان پچپچ ها ادامه داشت. دست سامان را گرفت با اجازه گفت و به سمت اتاق رفت. تا لحظه که برگردند به همسرش چیزی نگفت.
❄️وقتی به خانه آمدند فرشید، سامان غرق خواب را روی تختش گذاشت و بعد به سمت اتاق خودشان رفت.
💥ریحانه وارد اتاق پسرش شد تا لباسش را عوض کند. نگاهش به دفتر نقاشی پسرش افتاد فکری به ذهنش رسید. نامه نوشت: «
سلام مرد من، تکیه گاهم خواستم ازت تشکر کنم که هستی حمایتت مرا دلگرم میکند ، من به وجود تو افتخار میکنم؛ ولی در خانه پدری ات دلم گرفت.آخر دوست داشتم همه بدانند که همسرم بهترین همسر هست. حمایتت مرا به وجد میآورد، دوستت دارم . »
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسم الله الرحمن الرحیم
از: آلاله
به:یگانه منجی نجات بشر
سلام مولای من!
زمانه ما را با خود برده است، به کل همه چیز را فراموش کردهایم.
ما فراموش کردهایم، مولایی داریم و در جهت رسیدن به او باید مقابل هوای نفس و تمایلات خود سد بزنیم. اگر آن سد شکسته شود، گناهان با فشار زیاد ما را با خود خواهند برد.
مولای من!
روزگار، چون گردابی در حال غرق نمودنمان است؛ اما کاش کشتی نجات شما سریعتر از راه فرا رسد و غریق نجات ما شود.
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
شما هم میتوانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهمالسلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیطهای مجازیتان منتشر کنید. با نشر نامههایتان در ثواب ارتباطگیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌷🌷🌷🌷
☘️ سرچشمه آرامش کجاست؟
🍁وقتی نیرویهای دشمن وارد آبهای ایران شد، نیروی دریایی چنان با اقتدار جلوی آنها ایستاد که وحشت در دل پوشالیشان نفوذ کرد.
✨ما امنیت را مدیون جان بر کفان نیروی دریایی هستیم. 🇮🇷🇮🇷
🕸آنان که آنقدر آمریکا را حقیر میدانند که با بیخیالی کنار عرشه ایستاده و به قدرت پوشالی نیروهای غرب نگاه میکنند.
🌹این آرامش، این اقتدار از ایمان وجودی ایشان است.
🌸دعای خیر ما و امام زمان علیهالسلام بدرقه راهشان🌸
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مهریه دخترت چقدر باشد؟
در مراسم عقد یکی از دخترانش [آیت الله میرزا عبدالله مجتهدی]، اهل خانه چنین صلاح دیده بودند که جهت حفظ شئون خانوادگی، میزان مهریه زیاد قید گردد و در عقدنامه قید شود که نصف آن پرداخت شده و نصف دیگر بر عهده داماد باقی بماند. وقتی میخواستند صیغه عقد را جاری سازند، آقا مرا احضار و از میزان مهریه سؤال فرمودند. جریان را برایشان عرض نمودم. با این که پنجاه سال از عمرم میگذشت و دارای شخصیت اجتماعی و قضایی بودم، چنان مورد پرخاش و نهیب قرار گرفتم که بر جایم خشک شدم. او با صدای بلند فریاد کشید که میخواهی برای خوشایند این و آن، من راه فریب پیموده و از اولین لحظه وصلت، پیش داماد دروغگو معرفی شوم؟ مگر مهریه کم چه عیب دارد که باید به خاطر آن، خود و دیگران را گول بزنم؟ پس به همان مهرالمثل قناعت و عقد جاری شد.
📚گلشن ابرار، ج۸، ص۲۹۲؛ در احوالات میرزا عبدالله مجتهدی به نقل از ابوالقاسم مجتهدی
#سیره_علما
#آیتالله_مجتهدی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 صلهی رحم تا کی؟
✅ رسیدگی به خویشان از جمله مفاهیم صلهرحم حقیقی است. فرزندان متأهل خانواده هم از این قاعده استثنا نیستند.
🔘 فرزندانی که ازدواج کردهاند، وقتی مورد توجه و پشتیبانی بدون افراط و تفریط والدین قرار بگیرند، بسیار موفقتر و با اعتماد به نفس بیشتر زندگی خواهند کرد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafe
☀️صبح پیروزی
🇰🇼مردم عزیز فلسطین
برادارن و خواهران عزیزم
هر چند نمیتوانم در کنار شما باشم، ولی بدانید قلب ما همیشه همراه شماست و دست از حمایتتان بر نمیداریم.
🌲برادران و خواهران عزیزم، خدا شما را یاری میکند.
بدانید حزب الله همیشه پیروز است.
☀️صبح پیروزی نزدیک است.
🌹القدس لنا
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️اسباب بازی
🍃آرمان در سالن میان اسباب بازی هایش نشسته بود و بازی می کرد. مینا در آشپزخانه سبزی های سرخ شده را درون خورشت ریخت.
💠صدای گریه آراز بلند شد. مینا در حین رفتن به سمت اتاق آراز پایش روی اسب سفید آرمان رفت. اسباب بازی ها مثل لشکر شکست خورده هر طرف اتاق پخش بودند. اخم هایش درهم رفت: « مامان جان، قربونت برم اسباب بازیهاتو جمع کن. » آرمان سرش را تکان داد و دوباره مشغول کیو کیو کردن و نبرد میان سرخپوست ها و کابوی ها شد.
🌸آراز در آغوش مینا آرام شد و صورت خیس و سرخش را به چشمان مینا دوخت. از اتاق بیرون آمد. آرمان همچنان مشغول نبرد اسباب بازی ها بود. جایی میان اسباب بازی های آرمان باز کرد و آراز را میان آنها نشاند: « با داداش هم بازی کن .» بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت، گفت: « پسر گلم امشب مهمون داریم و منم کلی کار دارم، اسباب بازی هاتو جمع کن. »
☘️دوباره به آشپزخانه رفت و مشغول درست کردن سالاد شد. صدایی از سالن به گوشش رسید. با دست های گوجه ای به سالن رفت.
آرمان مشغول جمع کردن اسباببازیهایش بود.جلو رفت و سر آرمان را بوسید: « مامان قربونت بره ، دست درد نکنه عزیزدلم.»
🔘آرمان خندیدو گفت: «چلا مامانی؟ »
✨_ آخه داری به مامان کمک میکنی.
🌸با خنده دست زد: « یعنی الان اون فلشته مهلبونه بَلام نوشته کال خوب کلدم. »
🍃_ آره مامان جان البته ، خدا هم خیلی خوش حال شده.
🌺آرمان آخ جون گفت و بقیه اسباب بازی هایش را جمع کرد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : افراگل
به: قطب عالم امکان
☘بسم الله الرحمن الرحیم☘
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ.
🌸آقا جان دنیا بدون شما نفسهای آخرش را میکشد. بیا عزیز زهرا.
دم مسیحاییات را برایمان ارزانی دار تا کمی نفس بکشیم.
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
شما هم میتوانید به خداوند، امام زمان و بقیه معصومین علیهمالسلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ #نامه_خاص در محیطهای مجازیتان منتشر کنید. با نشر نامههایتان در ثواب ارتباطگیری با انوار مطهر شریک شوید.
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنا له الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘درس طبیعت
☀️هر صبح با طلوع خورشید، صدای ریزش آب از بالای صخره درس تواضع میدهد.
🏡همراه طبیعت با طلوع آفتاب از ایوان کلبه از قلب به زبانم جاری میشود؛
🌺خدایا! هدیه امروزت به ما فروتنی با خانواده باشد.
✨صبح بخیر و روزتان نورانی✨
#صبح_طلوع
#استوری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ از برکات وجود مادرت خبر داری؟
مادر شیخ انصاری از زنان صالحه بودند. شیـخ در مرگ مـادر بسـیار گریه میکرد تـا آنکه بعضـی از خواص زبان به اعتراض گشوده و شـیخ را به این کار ملامت کردند.
شیخ در جواب آنها گفت: گریه و تأسفم نه برای این است که مادر را از دست دادهام، بلکه علتش این است که بسیاری از بلاها
به سـبب وجود او از مـا دفع میشـد و چه برکتهـائی که از وجود آن مخـدره خداونـد متعـال بر ما ارزانی داشت. از فقـدان این
نعمت عظیم متأثر و گریانم.
📚زندگانی شیخ انصاری، ص۶۰
#سیره_علما
#آیتالله_انصاری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 چرا به زن بودنم افتخار کنم؟
🔘 پروردگار وجود زن را مایه نزول رحمت در خانه انسان آفرید؛ یعنی رحمت خداوند بواسطه حضور زن بر اهل خانه فرود میآید.
✅ آیا میدانستید مفهوم «رَحِم» با مفهوم مادر یا «اُمّ» گره خورده است؟ «اُمّ» به معنای قصد با توجه مخصوص، ناظر به صاحب رحِمی است که بستر نزول رحمت قرار گرفته است.
🔶این مقام مقدس در قرآن و روایات به صورتهای مختلف ستوده شده است:
🔹مقام مادر یادآور مقام رحمانیت و رحیمیت خداوند و یادآور حبّی است که او به بندگان دارد.
🔹مقام مادر ، مقام اشتیاق و رغبت و میل شدید و نیکی بدون عوض است.
🔷مفهوم پدر نیز جایگاه رفعت خود را به واسطه صاحب مولود رحِم بودن مییابد.
💎 زن از نگاه رهبری معظم انقلاب:
این فریفتگان غافلِ -انسان چه بگوید؟- حرفهای پوچ غربیها، اینقدر خانهداری را تحقیر نکنند. معنای خانهداری زن تربیت انسان است، معنایش تولید والاترین و بالاترین محصول و متاع عالم وجود است؛ یعنی بشر. خانهداری یعنی این.
[۱۳۹۵/۱۲/۲۹]
📚تدبر در ساحت بیت، احمدرضا اخوت ، ص ۱۷۴
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_رمیصا
#عکسنوشته_رمیصا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ سجده پدر
☘سنگینی سلاح ، سرمای استخوانسوز کوههای غرب کشور، خشم شب و بیدارشدنهای وقت و بیوقت، غروب بالای برج نگهبانی و به قول دوستانش ساچمه پلو، همه و همه از او مردی ساختهبود. البته سختیهای این دو سال و دوری از پدر و مادر برایش فرصتی پیش آورد تا بیشتر فکر کند. شرمنده کارها و رفتار گذشتهاش بود که چه توقعات بیجا از پدر کارگرش داشته اشت. تصمیم گرفت بعد از اتمام سربازی کار پیدا کند و کمک حال پدرش باشد تا بار سنگین زندگی روی دوش او نباشد.
💠با پایان یافتن خدمت بلافاصله وارد بازار کار شد. مثل یک توپ، از این شغل به آن شغل پاس داده میشد. یک روز که از سرکار به خانه آمد، پدرش را در گوشه هال دید که نماز میخواند و به سجده رفته.
🌸سعید به کنار شیر آب رفت تا وضو بگیرد. هر عضوی را که میشست، از خستگیاش کم و چهرهاش بازتر میشد. بعد از تمام شدن وضو، تعجب کرد که هنوز پدر در سجده است. آمد چیزی بگوید؛ ولی نخواست حال خوش سجده را از بین ببرد.
🍃مشغول خواندن نماز شد. نماز او به پایان رسید؛ باز هم پدر در سجده بود. مادر هم این دست و آن دست میکرد تا نماز او تمام شود و سفره بیندازد. طاقت نیاورد. لبهایش تکانی خورد و صدایش کرد: «حاج علی نمازتون تموم نشده روده بزرگه روده کوچکه رو خورد.»
🍁صدایی از پدر شنیده نشد، سعید دلشوره به جانش افتاد. کنار پدر رفت و دستش را روی شانه او گذاشت. باز هم تکانی نخورد. شانه پدر را کمی به سمت راست هُل داد، گوشهایش را نزدیک دهان پدر گذاشت. دلش هُری ریخت: «وای چه خاکی به سرم شد بابا نفس نمیکشه» مادر هراسان خود را به بالای سر حاج علی رساند.
☘سعید پدر را به پشت خواباند و دکمههای لباسش را باز کرد. دستانش را در هم قفل کرد و روی قفسه سینه پدر گذاشت و شروع کرد به ماساژ قلبی. همزمان به مادر گفت: «مامان شماره ۱۱۵ رو بگیر و اورژانس رو خبر کن.»
⚡️مادر در حالی که دستانش میلرزید و رنگ و رویش پریده بود خودش را به کنار میزِ چوبیِ شکلاتی رنگ رساند. گوشی تلفن را برداشت و شماره را گرفت: «الو اورژانس؟ پدر بچههام نفس نمیکشه به دادم برسید...»
💥دو نفر پرستار وارد خانه شدند و بلافاصله علائم حیاتی حاج علی را چک کردند. غباری از گرد ناراحتی بر چهرهشان نشست. پرستاری که موهای جوگندمی داشت و مسنتر بود سرش را پایین انداخت: «تسلیت میگم.»
❄️سعید باناباوری به پدر نگاه میکرد. طولی نکشید که دو دستش را روی سرش گذاشته، اشکهایِ چشمش بر روی محاسن مشکیاش میریخت و پدر را صدا میکرد. دردی جانکاه گوشه قلبش لانه کرد، که فرصت خدمت به پدر را از دست داده است.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: دختر تنها
به: بقیةالله
🌺سلام مولای من
🌹سلام ای آرامش جانم🌹
🌹سلام ای مهربانترین مهربانان🌹
🌹سلام یا بقیة الله 🌹
آقای خوبم چه دل تنگم برای دیدارت. برای آمدنت. پس کی خواهی آمد مولای من؟ 😢هدایتم کن تا آنی شوم که تو میخواهی و صلاحم در آن است مولای من.🙏
نگذار در منجلاب گناهان نفسانی غوطهور شوم. 😢🙏
آقا جان دنیا به کجا رسیده است که در نهایت فقرم بی شما.😔
شما که در اوج عنایتید عنایتی کن بیایم حرم به مهمانی. دستم بگیر آقا جان. همدم تنهاییهایم. 🙏
بیا و انتظار حاجتمندادنت را برآورده کن با حضورت مولا جان.
🌺 یاریمان کن تا دیگر موجب ناراحتی و اشک شما نشویم آقا.🙏😢
🌹اللهم عجل لولیک الفرج
یابن الحسن یوسف زهرا بیا 🌺🙏
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨پاییز شیرین
🌞با طلوع خورشید و نوازش نسیم خنک پاییزی، یک فنجان چای با عطر دارچین، طعم شیرین آرامش را به ارمغان میآورد.
🌼آرامش صبحگاهی جرعه جرعه گوارای وجودتان
☀️سلام بر صبح
⚡️سلام بر زندگی
💚سلام ای آرامش جان
💚السلام علیک یا صاحبالزمان (عج)
#طلوع_صبح
#به_قلم_نرگس
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ افتخار شیعه
💥تاریخ شیعه سرشار از افتخارات بزرگی است که به دست عالمان متعهد بوجود آمده.
🔆 نمونه برجسته آن ابو عبدالله محمد بن نعمان مشهور به شیخ مفید از بزرگان شیعه است.
🌸 تنها شخصیتی که در غیبت کبری، لیاقت دریافت 30 نامه از امام عصر ارواحنافداه را داشت.
☘ درگیری های اجتماعی و علمی، او را از عبادت و معنویت بازنداشت.
خوش اخلاقی، صدقات بسیار، خشوع و خضوع فراوان، روزه ها و نمازهای بسیار، ساده پوشی او تأثیر فراوانی در دوست و دشمن گذاشت.
🍁به شکل اقشار فقیر جامعه درآمده و از دنیای فانی دوری میکرد. آرامش نفس و اطمینان خاطر عجیبش بر شاگردان و اقشار مختلف جامعه تأثیر داشت.
🌺در اثر تربیت اخلاقی وی، فرزندش«ابوالقاسم علی» همانند پدر، عالمی برجسته در جامعه شیعی به حساب میآید.
📚شبیری،گذری بر حیات شیخ مفید،ص۲۶
✨روز بزرگداشت شیخ مفید گرامی باد.
#شیخ_مفید
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ازدواج نکردن از ترس فقر
🌺امام صادق علیهالسلام میفرمایند:هر کس از ترس فقر ازدواج نکند، به خداوند بدگمان شده است.
📝 هر کس که از کار کردن نمیترسد و آمادهی تلاش است و تنبلی را از خود دور میبیند نباید از ترس فقر ازدواجش را به تأخیر بیاندازد. زیرا خداوند بر اساس سعی و تلاش هر کس روزی مناسبی را برایش عطا میکند.
آنهایی که متأهل و فقیر هستند علت فقرشان ازدواج نیست و دلایل دیگری دارد. بلکه اگر ازدواج نمیکردند فقیر تر هم بودند. با عنایت به اینکه خداوند روزی بندگان را عهده دار است بنابراین فرار از ازدواج به دلیل ترس از فقر اعتماد نداشتن به خدا است. پس هرکس که نیروی کار خود را آنچنانکه شایسته است بکار میگیرد و سستی و کاهلی نمیکند نباید به بهانه ی ترس از فقر از ازدواج کردن خود داری نماید.
📚کافی ،ج۵، ص۳۳
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_آنسه
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ رؤیایی صادقانه
☘️ شیخ از خواب پرید و در بُهت فرو رفت. با خود فکر میکرد و میگفت: « آخر این چه خوابی بود که من دیدم ؟ من کی هستم که به دو امام تعلیم دهم؟!
استغفرالله ! امام حسن و حسین علیهماالسلام کجا ؟ من کجا ؟
خدایا میدانم خواب دیدن معصوم، خواب شیطانی نیست.
تعبیرش را نمیدانم خودت کمکم کن »
💥خواب دیده بود در مسجد کرخ از مساجد بغداد نشسته و حضرت زهرا(سلام الله علیها) دست امام حسن و حسین (علیهما السلام) را گرفته و کنار شیخ مفید آمد و فرمود: « یا شیخ! علّمهما الفقه؛ ای شیخ به این دو، فقه آموزش بده»
☀️وقتی صبح شد به همان مسجد رفت و همانجا که در خواب دیده بود، نشست.
بعد از مدتی، خانمی محجبه که سرش را پایین انداخته بود، دست دو پسر را در دست گرفته و وارد مسجد شد. به نزد شیخ رفت و همان سخن حضرت زهرا(سلام الله علیها) در خواب را تکرار کرد.
🌺 شیخ مفید لبخندی بر لبانش نقش بست. اکنون تعبیر خوابش را میدانست.
بدون معطلی پذیرفت و نگاهی از روی مهر و محبت به آن دو کرد. نور سیادت در چهرهشان نمایان بود. دستش را به طرفشان دراز کرد:
« خب اول بگید ببینم اسمتون چیه؟»
« یا شیخ من سیدرضیام»
« و من سیدمرتضام »
▫️برگرفته از کلام ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte