💥ضعف ها را برطرف کنید
🔹گاهی اوقات شکل #پرخاشگرانه #صحبت کردن ما آدم ها، برای پنهان کردن ضعف و #حقارت و یا کوتاهی هایی است که در مسئله ای داشته ایم.ممکن است قدرت #تحمل این تغییر ناگهانی را نداشته و انعطاف پذیری ضعیفی داشته باشیم و با فریاد و حرفهای توهین آمیز می خواهیم این #ضعف را بپوشانیم.
🍀راه بهتر این است که بدون بالا بردن صدا و توهین و تحقیر، #نگرانی خود را نسبت به این مسئله نشان داده و درباره اش #صحبت کنیم تا فضایی را نیز، برای #همدلی دیگر اعضا خانواده خود ایجاد کرده باشیم.
#زندگی_بهتر
#ارتباط
#همسرداری
#احترام
🆔 @masare_ir
💥طنازی تا چه حد؟!
توی دلش صدای غر زدن بلند بود:« دوباره خوشمزگیش گل کرد. تا مجلس رو گرم دید و چشمها به سمتش خیره شد، باز شروع کرد... »
کف دستان و پشت کتفهایش به عرق نشست. مدام گوشهی لباسش را مرتب میکرد و خودش را مشغول نشان میداد. زمانی که نگاه بقیه متوجه او نبود، ذره ذره کنارهی ناخنش را میجوید. قهقهی دیگران که به هوا رفت، او هم لبخندی مصنوعی بر لب نشاند، اما در دل بیشتر و بیشتر حرص خورد. شوهرش بیخیال میگفت و میخندید و میخنداند. سرخوش، با چاقو پوست میوه را میگرفت و تعریف میکرد. آنقدر تعریف کرد و غرق حرف شد که پوست کندن همان یک میوه، نیم ساعت طول کشید.
انگار نه انگار که دم گوشش توصیه کرده، تذکر داده و با هزار دلیل راضیاش کرده بود. حتی آن وقت که شوهرش موهای کم پشتش را جلوی آینه شانه میکرد و او هم روسری رنگی مهمانیاش را مرتب گره میزد، یادآوری کرد: مرد یادت نره، باز نری توی گود خاطراتت و هی بگی و بگی و ما رو ضایع کنی و همه رو به ریش ما بخندونی! اصلا خوشم نمیاد من و بچههات رو جلوی بقیه مسخره میکنی."
مرد بیتوجه ابرو بالا انداخت و جواب داد: خانوم من کجا مسخره کردم؟! اصلا کسی چیزی نمیفهمه. اینها همه شوخیه.
- چرا، خیلی خوب میفهمن. پسرت نوجوون شده، حساسه. فکر میکنه جلوی بقیه، مسخرهاش میکنی.
لبخندی کج روی لب نشاند و جواب داد: باشه خانم. اصلا از بدی چیزی نمیگم. شوهر بامزه داری، قدر نمیدونی.
دیگر مثل قبل به او نخندید. با تندی نگاهش کرد: میخوام صد سال از خوبیهامون نگی. اونقدر طناز میشی که یادت میره دیگه چی به چیه. آخه همه چی رو که جلوی بقیه تعریف نمیکنن. جزییات خونه رو فاش نمیکنن.
مرد از سر اجبار و کلافه جواب داد: باشه خانم، باشه.
بعد از مهمانی، به محض بیرون آمدن از خانه میزبان و نشستن در ماشین، بحث و جدل شروع شد.
#احترام_زوجین
#احترام_به_فرزندان
#بدگویی
#همسرداری
#زندگی_بهتر
#داستانک
🆔 @masare_ir
🌹 سلام مهمان ویژه مادر!
مصباحی را به آسمان بردند که برای اهل زمین نور علم داشت. نمیدانم آیا امشب مهمان سفره باب العلم می شود؟
حالا که جمعه ها یکی یکی یاران را با خود می بری، به قلب آقایمان آرامش را هدیه کن.
ای تنها بهانه ایستادگی! ولی امر زمان را از دسیسه های معاویه ها حفظ کن.
#نامه_خاص
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
🆔 @masare_ir
🔹 پسر گلم، اجازه می دی ماشینت رو بدم داداشت باهاش بازی کنه؟
#احترام_به_کودک
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_فرزندان
#احترام
🆔 @masare_ir
🍃هرگاه به چهره اش نگاه می کرد، تمام غصه هایش برطرف می شد و دردهایش را فراموش می کرد.
🌸فاطمه سنگ صبور، آرام جان و محرم اسرارش بود، آن هنگام که به مونس و همدم نیاز داشت همیشه در کنارش بود و در سخت ترین شرایط دل او را تسکین میداد. وقتی که رفت، على (ع) ماند و شب تار و سکوت چاه ... !
- مولاجان! این وقت شب کجا می روید؟
-می روم نخلستان تا شاید کمی آرام گیرم....
📚بحارالانوار، ج ۴۳، ص۱۲۳
#سیره
#معصومین
#اهل_بیت علیهم السلام
🆔 @masare_ir
💥محبت
🌱ظرف آب تمیزی و ظرف آب کثیفی وجود دارد. می خواهیم آب کثیف را از ظرف خارج کنیم و جای آن را آب تمیز بریزیم.
📌راهش این است؛ آب کثیف را از ظرف، کامل خالی کنیم و ظرف را شستشو دهیم و آب تمیز را در آن بریزیم.
🌺قلب ما مثل ظرفی است که اگر محبت غیر خدا در آن جای دهیم، ظرف دلمان از آب کثیف پر شده و دیگر آب تمیز که محبت خداست، در آن جای نخواهد گرفت و اگر محبت خدا، وارد قلب ما شد، محبت های دیگر از محبت به اهل بیت وشهدا، محبت به پدر و مادر و محبت های پاک دیگر، سرازیر خواهد شد.
🍃آیه ای در قرآن کریم وجود دارد در سوره احزاب آیه ۴:
ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه...
🌸 این آیه شریفه اشاره به این دارد، که درون سینه هر نفر، دو قلب وجود ندارد. انسان نمیتواند در قلبش دو محبت را جای دهد.
محبت پاکان و محبت ناپاکان، یکجا جمع نخواهند شد.
☘️ما باید قلبمان را مملو از محبت و عشق به خداوند کنیم ،تا نورانی شود و محبت غیر خدا از آن خارج گردد .
🔹دیو چو بیرون رود فرشته درآید.
#نکته
#اخلاقی
🆔 @masare_ir
📄 کارنامه
در باز و پدر وارد اتاق شد. سعیده تازه چشمانش گرم شده بود. با شنیدن صدای باز شدن در، از جا پرید. لبه تخت نشست. قلبش تالاپ تالاپی راه انداخته بود که نگو. نفس نفس می زد. با همان حالت گفت: سلام. پدر از اینکه دختر به این مؤدبی دارد خوشحال شد و گفت: سلام بابا. خواب بودی؟ سعیده با صدایی لرزان گفت: تقریباً.
پدر کنار سعیده روی تخت نشست و پرسید: چه خبر؟ درسا خوبه؟ کارنامه تون رو ندادن؟ سعیده، دستانش را زیر لحاف، قایم کرد و گفت: نه هنوز ندادن. پدر از جا بلند شد و با صدای کلفتش گفت: بخواب بابا. شب بخیر.
سعیده، دستانش را از زیر لحاف بیرون آورد. می دانست لحاف نمی تواند او را در پناه خودش بگیرد. اما ناخودآگاه از ترس پدر، زیر لحاف پناه گرفته بود. لحاف را به گوشه ای انداخت. خودش را روی تخت، رها کرد. کمی چهره اش را در هم برد. زیر لب غر زد: تازه خوابمون برده بود ها..
از ترس اینکه پدر پشت در نباشد، از جا جست. لای در را باز کرد. هیچکس پشت در نبود. چراغ سالن پذیرایی هم خاموش بود. نفس راحتی کشید. دوباره به رختخواب پناه برد. به این فکر کرد: اگر معدلش نوزده نشده باشد، با دعواهای پدر چه کند. تحمل فریادها و ناراحتی های بی اندازه پدر را نداشت.
#احترام_فرزند
#داستانک
🆔 @masare_ir
#مولای من
یک دقیقه امشبم مال شما.
یک دقیقه های عمرم مال شما.
یک دقیقه یک دقیقه، ساعات عمرم را #هدیه تان می کنم و هر روز، #دقیقه و ساعتی، تا بالاخره بشوم، همه شما..
فدایتان
#نامه_خاص
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
🆔 @masare_ir
خوشا به حال #آفتابگردان
فاصله اش را با #نور خورشید پر کرده است
من هم فاصله ام را با #نور #یاد_خدا پر می کنم
#نکته
#صبح_طلوع
🆔 @masare_ir