وقتی مادرش را میدید، دست و پایش را میبوسید.
موقع غذا خوردن، اول لقمه در دهان مادرش میگذاشت، سپس خودش غذا میخورد.
مجید فوقالعاده هوای مادرش را داشت. یکی از دلایلی که او را از فکر تحصیل در خارج از کشور منصرف ساخت، رسیدگی به پدر و مادرش بود.
🌹شهید مجید شهریاری🌹
سبک زندگی فاطمی،ص۵۶
#سیره_شهدا
#سیره_علما
#خانواده
#همسرداری
🆔 @masare_ir
🔒 گره
🚘 احمد دزدگیر ماشینش را زد و دوید. خواست برگردد تا مطمئن شود شیشه های ماشین را بالا کشیده؛ ولی تا پایان وقت اداری زمانی نمانده بود. از پله های 🏢 شهرداری مثل قرقی بالا رفت. با ورود به سالن دایره ای شهرداری ایستاد. نمی دانست به کدام سمت برود. سمت چپش پشت شیشه پیشخوان 👮♂️ نگهبانی آبی پوش را دید. با عجله پرسید :" سلام دفتر رئیس کجاست؟ " نگهبان با چشمان ریز سیاهش به صورت کشیده و سبزه ی احمد نگاه کرد :" طبقه چهار."
احمد دوباره به سالن نگاه کرد تا راه رسیدن به طبقه چهار را پیدا کند. آسانسور را دید. درهایش داشت بسته می شد. 🏃♂️ دوید. در کشویی نقره ای آسانسور بسته شد. 😡 مشتی به آن زد:" چرا امروز اینجوریه؟ همش به در بسته می خورم." مرد بلند قدی از کنارش عبور کرد و زیر لب گفت:" دیوانس." دو دقیقه ای منتظر ایستاد؛ آسانسور از طبقه ای به طبقه ی دیگر می رفت؛ اما خیال برگشتن به طبقه همکف را نداشت.
پله ها کنار آسانسور قرار داشتند. دیگر منتظر نماند. پله ها را دوتا یکی کرد تا زودتر برسد. در آخرین پله دستش را روی زانویش گذاشت. چند نفس عمیق کشید. نای راه رفتن نداشت. به در آسانسور نگاه کرد. چشم غره ای به آن رفت. نفس عمیقی کشید. به سمت اتاق شهردار رفت. زن جوان لاغری پشت میز نشسته بود. احمد گفت: " ببخشین می خواسم شهردارو ببینم."
🧕 خانم منشی به پیراهن قهوه ای احمد نگاه کرد :" وقت قبلی نداشته باشی نمی تونی رئیسو ..."
🙎♂️ احمد نگذاشت حرف زن تمام شود:" فقط یِ امضاء میخوام، دو ثانیه ام طول نمیکشه، بذار ببینمش."
🧕 خانم زونکن را بست :"به هر حال باید وقت بگیری. الانم نیستن. دیگه میره برا بعد تعطیلات".
😤 احمد را کارد می زدند، خونش در نمی آمد. دوباره به فکر فرو رفت:" چرا امروز تمام کارام گره می خوره." این فکر همینطور در ذهنش می چرخید. ولی جوابی برایش پیدا نمی کرد. 🏡 دست از پا درازتر به خانه برگشت.
با ورود به خانه مادرش را صدا زد. جوابی نشنید. 🥗 بوی قورمه سبزی و صدای تق و توق او را به سمت آشپزخانه کشاند. 👩🍳 مادرش کنار اجاق روی نوک پا ایستاده بود تا قورمه سبزی روی شعله عقب را هم بزند. احمد نفس عمیقی کشید :" به به ." 😋 مادر دست از کار نکشید .🙄 احمد انتظار چنین رفتاری را از او نداشت. چون همیشه بعد از به به گفتن هایش او می گفت:" مخصوص تو دُرس کردم." کنار مادرش رفت و سرش را جلو برد تا چشم های سیاهش را ببیند. اما او روی برگرداند:" برو اونور." احمد از بالا به موهای سیاه و سفید مادرش نگاه کرد:" چی شده؟"
😠 مادر ملاقه را رها کرد. به سمت در آشپز خانه رفت. سری تکان داد:" فراموشکارم شدی؟!"
🤔 احمد به گل های موکت زیر پای مادر خیره شد:" چیو یادم رفته؟"
😢 مادرش با چشم های لرزان گفت:" حرفای دیروز و داد وفریادت یادت رف. همه محل فهمیدن سر مامانت داد کشیدی."
🤦♂️ تمام اتفاقات دیروز جلوی چشمش مثل فیلم گذشت. مجوز ساختمانش باطل شده بود. از عالم و آدم دلگیر بود. حرف مادرش:" دوباره از اول شروع کن. " کبریت بر باروت وجودش زد. تمام ترکش هایش به مادرش اصابت کرده بود.
😔 کنار اجاق روی موکت نشست. به جای خالی مادرش نگاه کرد:" دلشو شکوندم که امروز..." از جا پرید. برای دلجویی به سمت مادر رفت.
#احترام_والدین
#ارتباط_با_والدین
#داستان
🆔 @masare_ir
✨«روزی که بادا»
🌺بالاخره یک روز می آید
یک روزمی آید و تمام جمعهها بجای دلتنگی،روز شادی میشوند...
یک روزمیآیدو همهی بچههای یمن و سوریه وحتی کشمیر ومیانمار، دست بهدست پدر ومادرهایشان, درکنار او، بال می گشایند.
✨یک روز می آید وسبد سبد ستاره، شبهای تاریک بقیع را روشن میکند.
یک روز می آید که تلخی،طعم ناآشنای تمام دهانها میشود..
یک روز می آید که عشق، نام مقدسی میشود،برای تنها معشوق عالم.
یک روزمی آید و دیگر بردل هیچ موجودی هیچ داغی نمی نشیند..
عدالت چون آسمان برسر همه سایه خواهد انداخت
وعلم وایمان دوبال همه برای پرواز خواهدشد.
🌸مولای من، قسم بهمویت،
و به عطرگریبانت،
که تنهابه امیدآن روز،زندگی میکنم و فرزندمیآورم..
وازتومیخواهم خودت،دست نوازشی،نیم نگاهی،یا اشارهای مرحمت کنی.
تا آنها فقط برای توباشند ولحظه ای بی هوای تو نفس نکشند...حتی لحظه ای...
#نامه_خاص
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
🆔 @masare_ir
🌹سلام آقای خوبان
مجلس بزم و سرگرمی، جمع شدن دور خانواده ، خوردن و خندیدن رنگ ندارد وقتی تو نباشی.
دنیا رنگ باخته. مثل تلویزیون های چهارده اینچ سیاه و سفید قدیم شده است.
نقاش دنیا و آخرتمان کی می آیی تا به زندگیمان رنگ طراوت و شادابی ببخشی؟
کی می آیی تا دستمان را بگیری و به راه راست هدایتمان کنی؟
کی می آیی تا پا در رکابت شویم و همراه تو با ظلمت بجنگیم.
🍃خدایا آقایمان را از هر گزندی حفظ بدار.
#ارتباط_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
🆔 @masare_ir
🌱عن أمير المؤمنين عليهالسلام -فى حديث طويل- قال: «لا تخلو الأرض من حجّة قائم للّه بحجّة: إمّا ظاهرا مشهورا، أو خآئفا مغمورا؛ لئلّا تبطل حجج اللّه و بيّناته».
🌺از امیرالمؤمنین علیهالسلام در بخشى از یک حدیث طولانى چنین نقل شده است: «زمین [هیچگاه] از حجتى که به اقامه امر خدا قیام کند، خالى نیست: یا ظاهر و آشکار است و مردم او را میشناسند، و یا بیمناک و مخفى از دیدگان مردم است؛ تا حجتهاى الهى و آیات پروردگار از میان نرود».
📚اثباتالهداة، ج۵، ص۷۷
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
#حدیث
🆔 @masare_ir
✍ دلنوشته
☘ قلم بنویس ای #قلم از او بنویس برای او بنویس
یادت هست زمانی #خالق هستی به تو قسم خورد؟ از آن زمان بود که تو #ارزش یافتی. به #بی_نهایت که رسیدی، و نسبتت با او گره خورد عزیز شده ای.
🍃حال که این #قیمت را پیدا کرده ای، حال که ارزشی شده ای، بهایش را باید بپردازی. سپاس این رحمت الهی گفتن از اوست.
⚡️بگو #نور است و فرزند نور
بگو همه هستی را خدا برای او آفرید.
بگو اگر او نباشد حتی زمین هم طاقت بر جا ماندن ندارد و اهلش را می بلعد.
قلم #خاموش ننشین اگر چنین کنی جفا کرده ای.
🍀در حق عزیزترین های عالم بنویس
#بنویس که چگونه خود منتظر است و دیگران منتظرش. بنویس چگونه #منجی است و دیگران منجی اویند. باز هم بنویس، بگو که #مادرش هزاران سال است که منتظر است؛ از همان پشت در که او را صدا زد هنوز چشم به راه آمدنش است. بگو که چگونه تمام کائنات برای آمدنش لحظه شماری می کنند. نمی دانم چه شده است که آمدنش به طول کشیده است؟ چه شده است که خدا بندگانش را لایق آمدنش نمی داند؟
قلم باید در این #فراق جانسوز بسوزی، خاکستر شوی، پودر شوی باید نیست شوی.
🔹 ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند
(قلم/ 1)
ابو حمزه مي گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا زمين بدون وجود امام باقي مي ماند؟ فرمود: لولا الحجة لساخت الارض بأهلها؛ «اگر زمين بي امام گردد فرو خواهد رفت.»
📚 اصول كافي، (ج1، ص334)
#محبت
#محبت_اهل_بیت(علیهم السلام)
🆔 @masare_ir
🌸علت را بگویید
☘️ زن و شوهر، بیش از فرزندان #مسئول آرام نگهداشتن فضای خانه هستند. اگر #عصبانی شده اید، به جای داد و فریاد کردن و از بین بردن #حرمت ها ، در مورد دلیل #عصبانیت تان صحبت کنید.
🌹حرف بزنید. بدون اینکه صدای خود را بلند کنید و حرف های توهین آمیز بگویید، خیلی روشن بگویید از چه چیزی #ناراحت شده اید.
📌مطمئن باشید وقتی محترمانه حرف بزنید و متلک نگویید، گوش های شنوا برای حرفهایتان، بیشتر است تا زمانی که پرخاشگردانه و با تحقیر حرف بزنید.
#زندگی_بهتر
#ارتباط
#همسرداری
#احترام
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺مولایم سلام
آه از این روزها که چه غم هایی بر دل داریم و چه بسا غم واقعی در دورن شما شعله می کشد.
🔸غم و اندوه مادر
غم و اندوه سردار
غم و اندوه بزرگ مرد علم
می گویند سردار رفته نفس تازه کند برگردد.
🌸و چه روزی می شود روزی که شهدا در رکاب شما باز گردند
و ما منتظران به امید ظهور روزها را به پایان می رسانیم.
اللهم عجل لولیک الفرج
#نامه_خاص
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداه
#امام_زمان
🆔 @tanha_rahe_narafte