eitaa logo
مسار
379 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
419 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨هوای نینوا شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین روى دل با کاروان کربلا دارد حسین‏ از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست مروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسین‏ مى‌‏برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم بیش از این‏‌ها حرمت کوى منا دارد حسین... او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین‏... آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌‏کند عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین‏... دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین‏ شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین‏ اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار» کاندرین گوشه عزایى بى‏‌ریا دارد حسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴۲۹محرم ⚫️ رسیدن کاروان اسرا به شام در این روز اسرای اهل بیت علیهم السلام به حوالی شام رسیدند. ابراهیم بن طلحه بن عبداللَّه جلو آمد و به امام زین العابدین علیه السّلام نزدیک شد، و کینه هائی که از جراحت شمشیرهای جنگ جمل در سینه ذخیره کرده بود ظاهر ساخت و به حضرت گفت: دیدی غلبه با کیست ؟حضرت فرمود: اگر می خواهی بدانی غالب کیست صبر کن تا هنگام نماز اذان و اقامه بگو، آن وقت می دانی آوازه چه کسی تا قیامت باقی است. 📚قلائد النحور، ج محرم و صفر، ص۳۳۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 گفتگوی بدون ویروس 💠 زن و شوهرهایی که در طول روز باهم گفتگو می‌کنند رابطه گرم‌تر و صمیمانه‌تری دارند. 💠 ضمن اینکه شناختشان از افکار و روحیات یکدیگر بیشتر شده و در مواجهه با مشکلات و سختیها، اتّحاد بیشتری برای حلّ مشکل یکدیگر خواهند داشت. 💠 همسران باید تلاش کنند هر روز بهانه‌ای برای گفتگو پیدا کنند. بهانه‌ای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر. 💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون غیبت دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که ضربات روحی سهمگینی بر شما وارد می‌کند. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍️افسانه‌ای رنگ باخته 🌸عشق‌های افسانه‌ای در داستان‌ها و شعرهای شاعران دلباخته برایش رنگ باخت، وقتی پرواز لباس‌هایش را بر روی تخت دید. خِرت خِرت پاره شدن لباس‌ها موقع کشیده شدن از چوب لباسی روی اعصابش راه می‌رفتند. 🌺مسعود: «زودتر گورتو گم کن.» 🌼لیلا با فرو دادن بغضش، اشک‌هایش را خشکاند، با صدای خشداری گفت: «چی شد تا یِ هفته پیش عاشقم بودی، زن رؤیاییت بودم؟!» ☘️مسعود: «حماقت، از اول حماقت کردم. زود وسایلتو جمع کن و برو» 🌸لیلا: «نمی‌خوام، نمی‌رم.» 🌺مسعود: «بیا آروم و بدون سر و صدا تمومش کن. می‌دونی چیه اصلا از اول دوسِت نداشتم، فقط ازت خوشم اومده بود. همین.» 🌼لیلا دندان هایش را روی هم آسیاب کرد: «پس کی بود می‌گف عاشقتم، بدون تو می‌میرم؟ راستشو بگو چی شد که یدفه‌ای اینقد تغییر کردی؟» ☘️مسعود دست به کمر ایستاد: «خستم کردی، چقدر بی‌غیرتی؟ وقتی اینقدر می‌گم نمی‌خوامت، باز می‌شینی و می‌گی چی شد، چی شد.» 🌸صورتش از شعله‌های حرف مسعود سوخت. مانتوی شیری رنگ گلوله شده‌اش را به تن کرد: «آره دیگه دوره زمونه عوض شده، بجای اینکه من به تو بگم بی‌غیرت تو به من می‌گی. اگه کس و کار داشتم جرئت نمی‌کردی اینطوری باهام رفتار کنی، بی‌غیرت.» 🌺قبل از اینکه لیلا بتواند عکس‌العملی نشان دهد، مچ دست‌هایش را گرفت و فشرد. چشم در چشم‌های عسلی مواج لیلا شد و گفت: «حرف دهنتو بفهم. آره بی‌کس و کاریت باعث شد بیام سراغت، فقطم برا اینکه تنها نباشم، حالام دارم می‌گم نمی‌خوامت؛ پس برو و قائله رو ختمش کن.» دست هایش را میان فشار دستان مسعود پیچاند تا رها شود ولی نتوانست. در نی نی چشمان مسعود، خودش را رها شده دید که مسعود را می زند و عقده دل باز می کند: «بازم میگم بی غیرتی، بی غیرت. فعلا صیغه یک ماهه بخونیم گفتنات رو حالا می فهمم . خیلی پستی.» 🌼دست هایش را دوبار پیچ وتاب داد و با فریاد گفت: «آشغال! ولم کن، میخوام برم. » بغض نگذاشت ادامه حرفش را بزند و با خودش گفت: «مادر بیچاره م راست می گفت.» ☘️تمام لباس هایش را مقابل چشمان میشی مسعود در چمدان فرو برد. باد ملایمی از میان پرده های حریر رقصان، روسری اش را به بازی گرفت. به دو پنجره مشرف به پارک نگاه کرد. دلش به حال خودش سوخت. دست تکان دادن خودش برای بچه هایش را بارها پای همین پنجره تصور کرده بود. خنده ی بچه ها و دادزدنشان را بارها دیده بود: «مامان! تو هم بیا پیش ما.» 🌸 به خیالات پر پر شده اش دهن کجی کرد و بدون اینکه نگاهی به قامت بلند و چهارشانه مسعود بیاندازد، رفت. در خانه را به هم کوبید. دو سه قدم دور شد که صدای اف اف خانه ای که دیگر خانه اش نبود، بلند شد. خانمی چمدان بدست منتظر بود و کلیدی را میان انگشتانش می چرخاند. دو قدم به سمتش رفت، گونه های برجسته و چشم های سیاهش را جایی دیده بود، به ذهنش فشار آورد. دوباره خواست او را ببیند ولی دیگر کسی پشت در نبود. به سمت پارک رفت و روی صندلی مشرف به پنجره ی خانه نشست. بغضش شکست و اشک هایش جاری شد. اشک هایش را پاک کرد و آخرین نگاه را به پنجره انداخت. دستانی سفید پرده را کنار زد. 🌺آلبوم پیش چشم هایش ورق خورد: «این کیه؟» 🌼 آلبوم بسته شد و صدای آرامی گفت: «زن سابقمه.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
💌شما از :صبر زینبی به :منجی عالم بشریت 🍃سلام امام زمانم آقا جان گفته اند که هنگامی که بلاهاوفتنه ها زیاد شود میایی واکنون می بینیم که کل عالم رو فساد وفتنه پر کرده😢 پس کجایی ای گل زهرا آقا جانم گفته اند با آمدنت همه جا بهار می شود من منتظر بهارم ای زیباترین گل بهاری چه دعایی بکنم که باز شود گره غیبتت مهدی جان اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
🧐 اولین سؤالی که موقع خواندن خبر باید بپرسیم 📰وقتی هر خبری را می خوانیم اول از همه باید بپرسیم: چه کسی این خبر را تولید کرده است؟ 🗞وقتی بدانیم تولیدکننده پیام کیست، خیلی از نقاط ابهام روشن شده و بسیاری از تؤطئه‌ها خنثی می‌شود. 🔍اینگونه به راست بودن پیام کسی که بارها و بارها کذب بودن اخبارش به اثبات رسیده، حتما حتما شک خواهیم کرد. 🌸امروز بیست و یکمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماه صفرِ پر خطر را چطور آغاز کنیم؟ 💫بیایید اولین روز ماه را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌱ماه صفر رسید، آیا پاسخگوی یاری طلبی امام بودیم؟ 📢فریاد «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» امام حسین علیه‌السلام، فریادی است که هر ثانیه در درونمان بلند است، ولی نادیده‌اش می‌گیریم. 🔊این فریاد هر سال در ماه محرم از هزار توی تاریخ، خودش را بیرون می‌کشد و با صدای بلندتری بانگ برمی‌آورد:«مردم، هر لحظه صدایتان می‌کنم؛ آیا یاوری هست، مرا یاری کند؟» 🏴محرم تمام شد. آیا ندای امام حسین علیه‌السلام را لبیک گفتیم؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨به فکر دوستان دخترت هم هستی؟ 🌹دخترش گفت بابا! برایم ساعت می‌خری؟ عباس گفت: می‌خرم. به شرط اینکه فقط در خانه بپوشی‌اش. ممکن است در مدرسه جزو اولین نفراتی باشی که ساعت دارند. آن وقت بقیه بچه‌ها چه کنند؟ 📚 آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحه ۳۳-۳۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠بدبخت‌ترین کودکان ✅بدبخت ‌ترین کودکان، آنهایی هستند که والدینشان، آنها را در ناز و نعمت بزرگ می‏کنند و نمی‏‌گذارند سختی‌ها و سرد و گرم دنیا را بچشند. 🔘این‌گونه کودکان در مقابل مشکلات از پا در می‌آیند و نسبت به لذّت‌ها بی‏ تفاوت هستند. 🔘 این فرزندان مثل یک ساقه نازک می‌مانند که با هر تندبادی احساس شکست و ناامیدی می‌کنند و با خوشی‌ها‌ی زندگی نشاطی پیدا نمی‏‌کنند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عشق سرعت 🍃پایش را روی ترمز فشرد. بوی پلاستیک سوخته فضای ماشین را پر کرد؛ اما ماشین متوقف نشد. فرمان زیر دست‌های عرق کرده حمید سُر خورد. فرهاد کنار گوشش فریاد زد: « ترمز کن، لعنتی ترمز کن. » حمید عربده کشید: « نمیگیره.» 🌸حمید عاشق رانندگی بود. چندین بار از پدرش خواست تا به او رانندگی یاد دهد؛ اما هربار با اخم پدر مواجه شد: « حالا زوده بعد اینکه به سن قانونی رسیدی و تصدیقتو گرفتی اگه خودم تأییدت کردم بهت اجازه میدم پشت ماشین بشینی وگرنه خوابشو ببینی که بزارم پشت ماشینم بشینی.» ☘اخم، قهر و حرف نزدن در نرم کردن پدرش نقشی نداشت. همراه فرهاد و مهران و با ماشین پدر فرهاد رانندگی یاد گرفت. شبی اتفاقی با ماشینی مسابقه دادند و از آن شب پای ثابت مسابقات شدند. چندین بار فرهاد و مهران ماشین آوردند و این بار نوبت حمید بود، دیگر نمی‌توانست نه بیاورد. ساعت ۱۲ وقتی که یک ساعتی از خواب همه اهل خانه گذشت. پاورچین پاورچین مثل دزدها سوییچ را از جاکلیدی برداشت. تمام سلول‌های بدنش تا موقعی که با ماشین از خانه دور شود، آژیر خطر می‌کشیدند. 🍃ماشین‌ها روی یک خط ایستادند. شهرام پوزخند زنان رو به حمید با صدای بلند گفت: « بازنده‌های هر شب از رو نمی رید نه؟! » تمام بچه ها خندیدند. سوت آغاز مسابقه صدای جیغ لاستیک ماشین‌ها خنده‌ها را بلعید. حمید سه میدان و دو بلوار با سرعت و شانه به شانه شهرام طی کرد. 🌺وارد خیابان باریک و با شیب تندی شدند. شهرام با ماشین شاسی بلندش جلوی پژو حمید پیچید. حمید ترمز گرفت؛ اما جز پیچیدن بوی سوختگی در مشام آنها اتفاقی نیفتاد. حمید فرمان لغزان زیر دستش را به سمت کنار جاده چرخاند. سیاه پوشی کنار جاده ظاهر شد. قبل از اینکه حمید ترمز دستی را بکشد، سپر ماشین آن مرد سیاهپوش را به هوا پرتاب کرده بود. ☘زنگ تلفن چشم‌های خواب زده پدر حمید را هوشیار کرد. خواب آلود گوشی اش را جواب داد. جملاتی که می‌شنید را باور نمی‌کرد و فقط گفت: « امکان نداره، پسرم الان تو اتاقش خوابه... اشتباه می‌کنین... » در حین صحبت کردن به سمت اتاق حمید رفت و چراغ اتاقش را روشن کرد. رختخواب خالی او دهانش را بست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💌شما از:ریحانه به:منجی عالم بشریت 🖤🍃سلام امام زمانم🍃🖤 ▪️آقاجانم ظهور کنید تا دوچشم اشک بارم را فدای قامتتان کنم. ▪️مولای مهربانم،تمام لحظات من فدای یک نگاه شما بیایید. ▪️آقاجان درد جدایی را به سختی تحمل می کنم،در ندبه ها سر می دهم مولا کجایید؟ ▪️مولاجانم دلم خیلی بی تاب کربلاست دعایمان کنیداربعین با دیدن ضریح آقا امام حسین علیه السلام چشممان روشن شود. ▪️عزیز فاطمه سلام الله علیها بیایید که همه جهانیان ببینند که آرامش همه ای سال های جهان فقط شما هستید. ▪️مولاجان جهان تاریک است منتظر طلوعتان هستیم. 🖤یابن الحسن عجل علی ظهورک به حق حضرت زینب سلام الله علیها 🤲 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
🤔 دومین سؤالی که موقع خواندن خبر باید بپرسیم 📰 بعد از اینکه خبری را خواندید، به این سؤال توجه کنید: این خبر با چه هدفی منتشر شده است؟ ⚠️مثلا برای تحلیل رسانه های غربی باید اهداف رهبران فکری آنها را بررسی نمود. 🔻 از نظر آنان انقلاب اسلامی ایران خطرناک‌ترین دشمن برای تمدن غرب است. با چنین طرز فکری نباید از آنان انتظار خیرخواهی و خبر درست داشته باشیم. 🌸امروز بیست و دومین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏳با عملی کوچک، امام، خانواده و خودمان را بیمه کنیم 💫بیایید دومین روز ماه را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🖤هجران 🚩پرچم سرخ روز عاشورا را حضرت زینب با صبر زینبی خود تا ابد برافراشته داشت. اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین مویم ز غصه رشته‌ی مهتاب شد حسین 🆔‌ @tanha_rahe_narafteh
✨چقدر انصاف رو رعایت می‌کنی؟ 🌹در گرماگرم عملیات کربلای چهار، در ساحل ام الرصاص مجروح افتاده بودم. از شدت آتش دشمن، هیچ قایق خودی نمی‌توانست بیاید این طرف رود. ناگهان دیدم قایقی از راه رسید و چند نفر لباس خاکی و پیشانی بند بسته از آن پیاده شدند. 🍃 ستار ابراهیمی بود. تا مرا دید و آمد چیزی بگوید، بی‌سیمچی‌اش گفت: حاجی جان! جنازه برادرتان صمد همین جاست. اگر اجازه بدهید با همین قایق برش گردانیم. 🍃حاج ستار در حالی که بند کلاهش را در دستش گره می زد، گفت: نه. دوباره بی سیم چی من و منی کرد که حاجی گفت: هر وقت جنازه همه را برگرداندید، جنازه صمد را هم برگردانید. والسلام. دیگر هم در این موضوع چیزی نمی‌خواهم بشنوم. راوی: محسن جامه بزرگ 📚غواص‌ها بوی نعنا می دهند؛ نوشته حمید حسام؛صفحه ۷۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠بهشت و جهنم فرزندان ✅ پدر و مادر، بهشت و جهنم فرزندان هستند. 🔘 یعنی رفتار فرزندان با آن ها می‌تواند به گونه ای باشد که در دنیا و آخرت ضامن سعادت و خوشبختی آن‌ها شود، یا برعکس به شیوه ای باشد که سبب بدبختی و شقاوت آن‌ها شود. 🔘 پدر و مادر به واسطه احسان و نیکی به فرزندان، سزاوارترین انسان ها برای احترام و قدردانی هستند. 🔸در این خصوص خداوند عزیز هم در قرآن کریم می‌فرماید: 🔹وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة؛ِ از روی محبت و مهربانی، بال فروتنی را برای پدر و مادرت فرود آور. 📖اسراء: ۲۴. ✅ حواسمان باشد در اسلام، نوع برخورد با پدر و مادر از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ تا جایی که رضایت پدر و مادر رضایت خداست و خیر و سعادت فرزند را به دنبال دارد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ آسانسور 🌇سوار آسانسور می‌شود. به خودش در آینه نگاه می‌کند. باورش نمی‌شود آن که در آینه به او نگاه می‌کند، خودِ او باشد. چشمان دُرُشت و سیاه با مژه های بلندش، مثل قبل روشن و شفاف نیستند و رگه‌هایِ قرمز رنگی مهمان همیشگی شان شده است. 🎇 با یادآوری خاطره تلخ چند ماه قبل، بُغضی در گلویش نشست. طوفانی به چشمان سیاهش وارد شد و بارانی سیل آسا به راه انداخت. قطرات دُرُشت باران بر روی گونه های گوشتی و سُرخَش غلطید، با دستان ظریف و کشیده‌اش آن ها را نوازش کرد. موهای خرمایی و نرمش که از گوشه روسری بیرون زده بود را با انگشتانِ کشیده دست راستش، زیر روسری پنهان کرد. ناخن های بلندش به زیر چشمان گود اُفتاده اش کشیده شد و خراشی بر پوست تیره آن انداخت. بر اثر سوزشش چشمان دُرُشتش را ریز کرد، چین هایی اطراف آن را در آغوش کشید. 🌸لب های غنچه و صورتی رنگش بر اثر شوری قطره اشکی که به آن ها رسیده بود، به حرکت درآمدند. با وجود کفش های پاشنه بلندی که پوشیده ، کوتاهی قدش به چشم می‌آمد. با دو دست تُپُلش که چاله های پشت آن ها نشان از پُرگوشتی شان بود، چادرش را مرتب کرد. ☘با وجود اینکه پرستار بود و بسیاری از بیماران نجات جانشان را مدیون او میدانستند؛ ولی روزی که مادرش با دست به سمت چپ قفسه سینه اش اشاره کرد که درد می‌کند، فوری او را برای معالجه به بیمارستان؛ پیش بهترین پزشک می‌برد . بعد از معاینه تشخیص داده شد که دریچه های قلب او گشاد و رگ هایش گرفته شده است. او را بستری کردند ، طولی نکشید که در یک صبح غم انگیز پائیزی برای همیشه او را تنها گذاشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌شب جمعه است، اونی که تو دلته رو از خدا بخواه خدایا ما رو با قدیمی‌ترین‌ رفیقمون حسین علیه‌السلام محشور کن.. السلام‌علیک‌یااباعبدالله•🥀 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤨 سومین سؤالی که موقع خواندن خبر باید بپرسیم 📰 وقتی خبری می‌خوانیم باید به این نکته توجه کنیم که فرهنگی که در آن ساخته شده آیا با فرهنگ من خواننده سازگار است؟ 🔻 آیا این پیام برای نابودی یا تغییر فرهنگ خواننده نوشته شده است یا خیر؟ 🌸امروز بیست و سومین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک اعلام کنند تا از ادمین کانال @taghatoae دعای خیر هدیه بگیرند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐صبح جمعه را با یاد و نام بهترین مخلوقات خدا شروع کنیم 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️دلت هوایی شده؟ 🌹یا صاحب الزمان، دلم آرامش وارونه می‌خواهد؛ یعنی دلم، شما را می‌خواهد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💐 اگر امام نبود ▫️اگر امام نبود زمین در هم فرو میریخت! امام صادق علیه السلام می فرمایند: اگر زمین بدون امام می ماند، به یقین درهم فرو می ریخت. قال الصّادق علیه السّلام: لَوْ بَقِيَتِ اَلْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ. «اصول کافی، ج۱، ص ۱۷۹٫» 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴سیاه پوش شدن شهر ⚫️بعضی گمان می‌کنند سیاه پوش کردن شهر تنها در ایام محرم باید باشد. بلکه در ماه صفر غم و غصه‌های اهل بیت به اوج خود می‌رسد. ▪️بنابراین با توجه به محدودیت‌های کرونایی و تبلیغات دشمنان علیه اهل بیت علیهم‌السلام جهت کم فروغ نشان دادن عزای حضرت اباعبدالله‌الحسین علیه السلام شیعیان و محبان این امام مظلوم با نصب پرچم یا پوستر یا حسین علیه‌السلام بر سر درب خانه، مغازه و ماشین‌های خود و ترویج این سنت به زنده نگه داشتن عزای سید و سالار شهیدان کربلا مبادرت نمایند. سر در این خانه با ما و پرچم با خودت دسته سینه زنی با ما ولی دم با خودت 🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍️دست همکاری 🌸_ دیگه باهاتون کار نمی‌کنیم. 🍃گوشی در دست مجید خشک شد. نگاهی به گوشی کرد. نگاهی به حمید و فرهاد: «این چرا همچین کرد؟ مگه شهر هرته داره اعتبار و آبرومون جلو مشتری میره. » ☘️عرق ریزان جلوی در کارگاه ایستاد. خشم درونش شعله می‌کشید؛ ولی نفس عمیقی کشید تا آرام شود. خش خش اره روی چوب، کوبش چکش میان زوزه موتور دستگاه برش، گوش مجید را تا رسیدن به صاحب کارگاه قلقلک دادند. پشت خمیده و دست‌‌‌های عضلانی صاحب کارگاه بیش از صورت لاغر و آب رفته اش توجه مجید را جلب کرد. مجید دکمه خاموش دستگاه را زد و نگاه او را به سمت خود کشید: «نمی‌تونین کاری رو به موقع تحویل بدین قولش رو به کسی ندین تا...» 🌺صاحب کارگاه چوب بلند میان دست‌هایش را بلند کرد و در راستای صورت مجید گرفت، کلام او را قطع کرد و گفت: «بیست ساله تو این کارم و بهتر از تو میدونم بدقولی یعنی نابودی.» چوب را آرام روی شانه مجید زد، لبخند زنان گفت:« مثل اینکه تو هم میدونی اما دور و بریات نمی‌دونن. جهت اطلاع از اوضاع کاریت میگم. رفیقت چند ماهه کار گرفته و پول نداده.» 🍃رگ‌های گردنش قلمبه شد و مثل گاو وحشی منتظر دیدن مهران بود تا سمتش حمله کند. دست‌های مشت‌شده اش را روی میز کوبید و داد زد: «این پسره نسناس کجاست تا حسابشو کف دستش ... » ☘️جواد مثل قاشق نشسته پرید وسط حرف مجید: «جوش نزن بابا مگه نمی دونستی مهران همیشه همین کارا رو میکنه! » 🌸مجید یقه لباس جواد را میان دست‌هایش فشرد و گفت: «رفیق، همکار! خبر نداشتم. به نظرت نباید بهم می‌گفتی تا باهاش کار نکنیم و اینجوری اعتبارمون تو بازار خراب نشه؟» 🍃روزی را به خاطر آورد که دستش را میان جمع برد و گفت : «هر کی حاضره صادقانه و درست باهام کار کنه دست بده تا شروع کنیم. » مهران، رضا و جواد دست روی دستش گذاشتند و گفتند: « صادقانه ودرست. » 🆔 @tanha_rahe_narafte