eitaa logo
مسار
340 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
518 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
‏─┅•═༅❁🏴﷽🏴❁༅═•┅─ 🌱اربعین یاد پدر زنده می شود.🌱 🌅 راه کربلا از نجف آغاز می شود . 🕯 تا شما را نشناسیم کربلا همان قصه است که مادران کوفه برای فرزندانشان تعریف کردند . 🚩عاشورا وقتی شروع شد که امیرالمومنین و پدر امت را نشناختند . ☑️ بی بصیرتی نسبت به امام از بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله شروع شد و با بریدن سر امام تکمیل شد . اگر نبود روشنگری زینب کبری سلام الله علیها قطعا نسل امروز مسلمان شیعه علی علیه السلام نداشت . 🌺«وَ قَالَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللّه عليه و آله و سلّم یقُولُ أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَیهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَی وِلَادَتِهِمْ، فَإِنَّا نُنْقِذُهُمْ- إِنْ أَطَاعُونَا- مِنَ النَّارِ إِلَی دَارِ الْقَرَارِ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِیةِ بِخِیارِ الْأَحْرَارِ» علیّ بن ابی طالب علیه السلام فرمود:” شنیدم از رسول خدا «صلّی اللّه عليه و آله و سلّم» که فرمود: من و علی دو پدر این امّت هستیم و حقّ ما بر این امّت، از حقّ پدر نسبی شان بیشتر است؛ زیرا اگر از ما اطاعت نمایند، آنان را از آتش نجات می دهیم و به بهشت رهنمون می شویم و از راه بندگی خدای متعال، آنان را به برگزیدگان آزاده ملحق می نماییم.“ ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌─┅•═༅𖣔✾‌🏴✾𖣔༅═•┅─ 📚 بحارالانوار، ج ۶۶ ، ص ۳۴۳ ،‌ باب ۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چشمان تر چشمان زمین دوباره تر خواهد شد ماه از سر شب بدون سر خواهد شد تاریخ دوباره به خودش می لرزد شق القمری بزرگتر خواهد شد 📚آینه عزا، ص۳۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴حسین ساختگی حسرت اربعین، روی قلبت چنگ می‌زند. اسم حسین فاطمه که می آید، سبزی دیوارها ی قشنگ حرم که پیش چشمت می‌آید، مروارید اشک روی گونه هایت می بارد. می دانم اگر اربعین حتی یکبار هم رفته باشی، لحظه به لحظه و موکب به موکب جلوی چشمانت نقش می بندد و تو با خودت می خوانی. چشماتو ببند، خیال کن کربلایی؛ البته اگر هنوز حسرت زده باشی، تصویر مبهم وغبار آلودی از آن همه شلوغی و همهمه و پذیرایی عربها، از ذهنت می گذرد. می‌دانم وقت و بی وقت پای روضه، اشک می‌ریزی و اگر دست و پایت بسته باشد، پادکست و صوت مداحی یکی پس از دیگری، اشک را مهمانت می‌کند. اما بیا جور دیگری به این قصه ی عاشقی نگاه کنیم. چقدر مطمئنی اگر همین الآن او را ببینی، از پای عاشقانه هایت بلندت کند و بگوید: «حرف بس است، نوبت عمل رسیده. » چه می‌کنی؟ راستش را بگو، عشق سرجایش، چقدر معرفت به حسین فاطمه داری؟! غیر از مظلومیتش در دشت بلا، چه شناختی از او داری؟! اشکت را بریز. هروله ات را بکن. حسرتت را بکش؛ اما فراموش نکن گاهی ما برای حسینهای ساختگی مان اشک می‌ریزیم، حسینی که تنها هنرش مظلومیتش بود و این حسین، حسینی نیست که عالم همه پروانه ی اوست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار بین زائرانت جای ما نیست امسال هم‌ گویا نصیبم کربلا نیست آخر چه خاکی باید از این غم به سر کرد هجران برای عاشقان کم از بلا نیست جامانده‌ها راهی به جز گریه ندارند جز اشک بر درد فراق ما دوا نیست رفتندو ما ماندیم با قلبی شکسته آری شکستن هم یقینا بی‌صدا نیست ما از حرم دوریم اما دل که داریم بُعد مسافت مانع دلداده‌ها نیست از دوست هر چه میرسد نیکوست اما ای دوست مارا طاقت این ابتلا نیست محمد‌جواد‌مطیع‌ها حسرت‌کربلاء..💔 اربعین ۱۴۴۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ رزق اربعین 💥یا صاحب الزمان! ☘️پدر مهربانم هر سال این روزها ، کوله‌پشتی ام را سردوشم می‌گذاشتم برای سفر، به شوق اینکه در جاده کربلا کنار قدم‌هایِ سبزتان با شما هم قدم شوم؛ به شوق اینکه همنوا با صدایِ زیبایِ شما زیارتنامه اربعین بخوانم ... ❄️امسال اما؛ اربعین را با خاطره و حسرت و آه بدرقه می‌کنم... 🔥نمی دانم کدام گناه بزرگم، رزق اربعینم را از بین بُرد؛ اما؛ کَرَم شما از گناه من بزرگتر است. از کرم و مهربانی ات، بگذار دوباره با شما هم سفر شوم! ▪️يا رب الحسين بحق الحسين ▪️إشف صدر الحسين بظهور الحجة 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اولین کار برای مراقبه ثواب زیارت و سلام به امام حسین❤️ 💔السلام علیک یا اباعبدالله همین یک جمله چنان اجر و ثوابی بدنبال دارد که انسان را متحیر از مقام و منزلت امام مظلوم ما می‌کند. هر جا که باشیم و هرزمان که باشد، ارادت و سلام خود را به ارباب عرضه کنیم. یقینا بی پاسخ نخواهد ماند🌺 خواندن زیارت عاشورا، روزانه و یا حتی سلام کوتاه به آن امام والا مقام اجری بس عظیم بدنبال دارد گویی که با هر سلام بارها خانه کعبه را طواف کرده‌ای!!! 🌺السلام علیک یااباعبدالله🌺 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برای ارتقای زندگیت چکار کردی؟ 🍃حمید همیشه سعی می کرد راه رشد من بسته نشود. خیلی سعی این راه رشد از مسیر قرآن بگذرد. 🍃هر بار که می خواست برود جبهه بی طاقتی نشان می دادم. خیلی گریه می کردم. تا اینکه یک بار رفتم سر وقت آن دفترچه یادداشت مشترک. نوشته بود: به جای گریه، هر وقت که میروم بنشین برای خودت قرآن بخوان! در این صورت هم خودت آرام می گیری و هم من با دل قرص می روم. 🍃می گفت: تو کنار منی و همراه من. اما خودت هم باید مسیری داشته باشی که مال خودت باشد و در آن رشد کنی؛ پیش بروی. در یکی از نامه هایش نوشته بود: از فرصت نبودنم استفاده کن و بیشتر بخوان مخصوصا قرآن را. چون وقتی باهم ایم آفتم و نمی گذارم به چیزی نزدیک شوی. راوی: فاطمه امیرانی؛ همسر شهید 📚نیمه پنهان ماه ، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید؛ نویسنده: حبیبه جعفریان،صفحه ۱۰ و ۲۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✅سیاست‌های مردانه 💠 وقتی در خانه هستید، طوری رفتار کنید که جوّ خانه با نبودتان فرق داشته باشد. اگر هر بار که به خانه برمی‌گردید، ساکت و خسته باشید، حس سردی در خانه حکمفرما می‌شود! 💠 چند دقیقه از خود هیجان و نشاط نشان دهید تا به همسر و اهل خانه نشاط و آرامش انتقال دهید. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍دفترچه مراقبه 🌸کشو میز کامپیوتر را جلو کشید. تمام وسایل داخلش را زیر و رو کرد. با صدای بلند پرسید:«خانم گلم، یه دفترچه کوچولو خریده بودم، گذاشتمش تو کشو کامپیوتر، شما ندیدیش؟» 🍃مریم ظرف‌ها را آب کشید. دستکش را از دستش بیرون آورد. به طرف اتاق رفت. کنار سعید ایستاد. با انگشت به گونه‌اش اشاره کرد:« اول بوس. » 🌺سعید چشمان ریز شده‌اش را به سمت مریم چرخاند. لبخند زنان گفت:« اول دفترچه رو پیدا کن و بده به من، بعد بوس بخواه.» 🍃مریم به طرف آشپزخانه چرخید و گفت:«راه نداره. اصلا چکارش داری؟» سعید بازوان مریم را گرفت:« کجا فرار می‌کنی؟» 🌸گونه او را بوسید. مریم صورتش را پس کشید. همزمان با ماساژ جای بوس گفت:« چه ریشایی داری.» خندید و گفت:« مثل کاکتوسه. برا خارش خوبه.» 🍃لبخند روی لبان سعید نشست:«همه مردا همینن. حالا دفترچه منو میدی؟» 🌺مریم دستش را ته کشو برد. مثل جادوگران، عجی مجی گفت و دفترچه را یک ضرب بیرون آورد. سعید دست دراز کرد تا آن را بگیرد. مریم آن را پشتش پنهان کرد:«تا نگی برا چی می‌خوای نمیدم.» 🍃سعید سرش را پایین انداخت و آهسته گفت:« برا حساب کتابام می‌خواستم.» 🌸مریم خودش را تاب داد و گفت:« الکی نگو. دفترچه حساب که داری.» 🍃- خب می‌خوام بعضی حسابامو تو این بنویسم. 🌸اشک روی گونه مریم با یادآوری گذشته غلتید. نتوانست بایستد. افتاد. روی نمره بیستِ محبت به همسر را پوشاند. بالای صفحه مقابل صورت مریم نوشته بود:«محاسبه اعمال روزانه» 🍃ذهن مریم به روزی برگشت که دفترچه را برای سعید پیدا کرد. چشمان سعید برق زد. آنقدر از مریم تشکر کرد که مریم دهانش باز ماند. نمی‌دانست این چه دفتر حساب کتابی است که آنقدر برای سعید ارزشمند است. آن روز هرگز در ذهن مریم نمی‌گنجید، سعید را در بدترین شرایط از دست بدهد. 🌺سعید مقابل مریم دو زانو روی زمین نشست. اشک روی صورت او را با دست کوچکش پاک کرد. بغضش را فرو داد:«مامان این چیه دستته؟ چرا گریه می‌کنی؟» 🍃- دفترچه مراقبه باباته. می‌خوام تو هم مثل بابات بشی. مهربون و خوش اخلاق. 🌸- بابا از پیش حضرت زینب برنمی‌گرده؟ مریم سعید را در آغوش گرفت. سرش را بوسید و با گریه گفت:«خانم باباتو کامل خرید. هیچیش رو به ما پس نداد.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۸۷ از: دختر تنها به: سیدالشهدا سلام امام حسین 🌹 سلام امام غریبم 🖤 سلام سردار بی کفن😢🖤 یا امام حسین دستم به دامنت سردار بی سر نجاتم بده به مظلمویتت قسمت میدم آقا رهام نکن به جان رقیه ات دستوم بگیر 😢😔روسیاهم آقاشرمندم اما دوستتون دارم میدونم که به لطف شماست که هستمو نفس میکشم 😢به هر دری در میزنم دادرسی نیست شما به دادم برس مظلوم کربلا 🙏😔اللهم صل علی محمد وآله محمد وعجل فرجهم 🌹 🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴 علیه‌السلام 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨خدا نه نمی‌گوید 🌼باور نمی‌کنم که هیچ‌گاه خدا به ما بگوید: نه! ✅خدا سه گزینه دارد ✨آری ✨باشه ولی الان نه ✨و من پیشنهاد بهتری برایت دارم ✨فقط صبور باش. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 دلت میاد اشک مامانت رو ببینی؟ ❇️دوستان همرزمش برای عرض تسلیت به خانه ما آمدند؛ برای آنها تعریف کردم: «وقتی پسرم می‌خواست سوار ماشین شود، او را بوسیدم و گفتم: سوار ماشین که شدی، کنار پنجره بنشین تا خوب تو را ببینم، اما وقتی رفت، حدود نیم ساعت به اتوبوس‌هایی که رزمندگان را به جبهه می بردند، نگاه کردم اما او را ندیدم. این موضوع تا مدت‌ها مرا می‌رنجاند.» 🔘یکی از دوستانش با چشمانی اشک آلود گفت: «مادر جان! جعفر یک ماه قبل از اعزام خواب دیده بود این بار که جبهه برود، دیگر برنمی‌گردد. او خوابش را برای من تعریف کرد و گفت که تا لحظه شهادت آن را برای کسی بازگو نکنم. جعفر گفت: من کنار پنجره اتوبوس ننشستم؛ زیرا نمی‌خواستم در لحظه‌های آخر گونه‌های اشک‌آلود مادرم را ببینم.» 📚مادر خورشید، نویسنده: عبدالرحیم سعیدی راد،ناشر:کتاب مسافر، صص۳۵-۳۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️دوست داری فرزندت احترامت رو بگیره؟ 🧕مادر خانواده نباید در مقابل فرمان حقی که پدر به فرزند می‌دهد، ضد آن را از فرزند درخواست نماید؛ چرا که باعث دوگانگی تربیتی در فرزند شده و حرمت پدر از بین می‌رود. فرزندی که از مادرش یاد بگیرد به پدر خویش احترام نگذارد، روزی می‌رسد که احترام مادر را هم نگه نمی‌دارد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ ریخت و پاش 🌺حسن دیر کرده بود و می دونستم الان که بیاید خیلی گرسنه هست . سفره را پهن کردم. ماست، سالاد، آب و سبزی را سر سفره گذاشتم. ☘سناسادات را با فاصله زیاد از سفره گذاشتم . دستان کوچولویش را دراز کرد به طرف سفره: « قربونت بشم گُشنه شدی، الان برا دختر گُلم غذا میارم. » 🌺رفتم غذای سناسادات را آوردم همان جا با فاصله از سفره داشتم غذایش را می‌دادم، که تلفن زنگ خورد، رفتم جواب بدهم. ☘خواهرم زهرا بود: «سلام زهراجون چه خبرا؟ » همین یک جمله من زهرا را به سر ذوق آورد تا خبرهای خواجه حافظ شیرازی را هم در صحبت هایش بیاورد. آنقدر حرف زد که به کُل، بچه را فراموش کردم. چند دقیقه گذشت به یاد سناسادات افتادم بلافاصله عذرخواهی و خداحافظی کردم. 🌸 با عجله به سالن رفتم با دیدن سناسادات خشکم زد و جیغ کوتاهی با چاشنی وااااای کشیدم. غذای خودش را ریخت و پاش کرده بود، چهار دست و پا خودش را به سفره رسانده بود. گوشه سفره را مچاله کرده و پارچ آب ریخته بود . خودش را وسط سفره رسانده و کاسه های ماست خوری را یا روی سفره یا روی لباس و سرش واژگون کرده بود. دستانش را درون ماست فرو برده بود و صورتش را ماستی کرده بود. ☘من که به سراغش آمده بودم، با خنده و شیطنت به من نگاه می‌کرد. مانده بودم بخندم یا اخم کنم. خنده‌اش چنان تو دل برو بود که من هم خندیدم: «بلا نگیری شیطونک مامان. » 🌺بین خنده من و سناسادات ، حسن کلید را به در انداخت و در را باز کرد و هاج واج به ما نگاه کرد و گفت: «معلومه چه خبره؟ خنده تون تا تو پارکینگ میاد. » با دیدن سناسادات او هم خنده بر لبانش نقش بست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: دختر تنها به: یگانه هستی بخش الهی ای نزدیک‌تر از ما به ما ! به دلم دردی ست که تنها تو را درمانگر است،😔 به جانم خواهشی‌ست که تو را می‌طلبد،🙏 به دلم تمنایی‌ست که شوق تو دارد. ای طراوت بخش لحظات تنهاییم! نه لطف تو مرا درخور. نه ثناء تو مرا توان. نه معرفت تو مرا سزا و نه انس تو مرا یار! دریاب این بنده‌ی پریشان روزگار را اشتیاق خویش را به دلم بیشتر کن  و آندم که به درگاهت رسیدم در بگشا که مرا نیازی‌ست ز تو…!یاالله🙌 🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾🌼🌾 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸تو می‌توانی 🎶 همنوا با پرندگان برخیز و در گوش جهان بخوان، ندای امید را. 🖼 ببین پرنده خوشبختی روی شانه‌هایت نشسته است. برخیز و همنوا با او به تسبیح و تقدیس خدا بپرداز . ✅بدان تو را بر دیگران برتری داد و به تو توانایی داد تا رشد نمایی و اوج گیری. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✅احترام به خانواده 👨‍👩‍👦‍👦احترام در خانواده، یکی از اصول اخلاقی است که می تواند سلامت روانی خانواده را تضمین کند. احترامی که بدون اجبار باشد، صمیمیت خانواده را در پی خواهد داشت وافرادی با شخصیتی سالم، تحویل جامعه خواهد داد. 🔺اینو بدون که فقط کاغذ نیست که بد تا کنی مچاله میشه. با هر کسی بد تا کنی، مچاله میشه. هر کاری بکنی مثل قبل نمیشه. 🆔 @tanha_rahe_narafteh
💠 بزرگترین هدیه ✅ رابطه پدر و مادر و فرزند شاید خالص‌ترین رابطه‌ها باشد. همچنین یکی از تحولات خوب و بد است. احترام به والدین به شما کمک می‌کند تا رابطه‌ای خوب با پدر و مادر خود برقرار کنید. یکی از موارد احترام گذاشتن این است که ؛ 🔘 وقت خود را به آنها اختصاص دهید: بزرگ‌ترین هدیه‌ای که می‌توانید به کسی بدهید زمان است. مهم نیست که زندگی شما را چقدر درگیر و گرفتار کرده، همیشه مدتی را برای والدین خود اختصاص دهید. 🔘پدر و مادر ممکن است هنگامی که بچه‌ها بزرگ شدند و به دانشگاه رفته‌اند، احساس تنهایی کنند. اگر دور از آنها زندگی می‌کنید، حداقل یک بار در طول روز با آنها تماس بگیرید و در آخر هفته‌ها به دیدن آنها بروید. ✅یادمان باشد یک تماس در طول روز ایده بسیار خوبی است برای نشاندن لبخند بر لب‌های این دو فرشته آسمانی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ترمز ناگهانی ☘بعد از یک ربع از خواب پریدم. نزدیک چهارراه بودیم و چراغ قرمز ، سرعت ماشین زیاد بود و کم نمی‌شد. به علی نگاه کردم چشمهایش روی هم بود ، ناخودآگاه جیغ کشیدم و دستانم را به طرف فرمان ماشین بردم. علی دستپاچه از خواب بیدار شد و پایش را محکم روی ترمز فشار داد ؛ ولی کار از کار گذشته بود. با اینکه کامیونِ روبروی ما هم ترمز کرده بود، با شدت به ماشین ما برخورد کرد و دیگر هیچی نفهمیدم. چشمهایم که باز شد رویِ تخت بیمارستان بودم و علی در کُما. 🌸همان ابتدا چشمم به مادر علی اُفتاد، روی صندلی کنار تخت من نشسته بود. تسبیح به دست داشت و لبانش تکان می‌خورد. نگاهش به طرف در و پشت به من بود. ☘سریع چشمانم را بستم، از مادر علی خجالت می‌کشیدم. بیچاره چقدر التماس کرد و گفت: «پسرم امشب خسته ای ، استراحت کن فردا راه بیفت؛ ولی علی با اصرار من پاش کرده بود تو یه کفش که همان شب راه بیفتیم. » 🌸به یاد علی اُفتادم و خواستم از تخت بلند بشوم ؛ امّا نتوانستم و تمام بدنم درد گرفت. 🌼با تکان خوردن تخت، مادر علی به من نگاه کرد و گفت: «الحمدلله به هوش اومدی. » ☘سلام کردم و از حال علی پرسیدم. قطرات اشکی که در چشمان سیاهش جمع شده بود را با پشت دست پاک کرد و گفت: «دعا کن براش بهوش بیاد. منم نذر کردم براش. » 🌺نگاهم را از او دزدیدم : «شما راست می‌گفتی وقتی راه اُفتادیم خستگی از سر و روش می‌بارید. هرچی گفتم بیا بین راه ، اتاق اجاره و کمی استراحت کن و صبح راه بیفت گوشش بدهکار نبود. » ☘- اولش خوب و سرحال بود. بعد از گذشت چند ساعت من خوابم گرفت. هر چی سعی کردم چشمم رو هم نیاد، نشد که نشد. وقتی بیدار شدم این اتفاق افتاد. 💦چشمانم بارانی شد. پرده اشک را کناری زدم. من هم یک نذر متفاوت کردم . نذر کردم بیشتر حواسم به بزرگترها و حرفهایشان باشد. هرچی باشد تجربه شان بیشتر از ماست. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:ترنم به: حضرت مولا مولای خوبم! امواتمان امشب چشم به راه لطف ما هستند وما چیزی در چنته نداریم جز ذکر و یاد شما. مولای ما! ایشان را دست شما می‌سپاریم و دلگرمیم به پذیرایی کریمانه تان از آنها.. مولای ما! اینک دست دراز آنها و ما و اکرامتان... ✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
☘بی تو به سر نمی‌شود ☀️ صبح، آه دلِ من تازه می‌شود که بی «حضور» تو چگونه سر کنم؟ ⛅️ جهان بدون تو جهانی سرد و بی روح است؛ جهانی پُر از درد و غم. طلوع صبح بدون تو وقتی با طلوع تو همراه نباشد، تاریک و بی نور است. 🌸بیا آقاجان که با آمدنت صبح‌هایمان بخیر می‌شود. ❤️صبحت بخیر آقای من! صبحم را با سلام به تو آغاز می‌کنم: السلام علیک یا بقیّة اللّه 🆔 @tanha_rahe_narafte
🦋دعا برای فرج🦋 🔹بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد 🔹دعا کبوتر عشق است، بال و پر دارد 🌼امام زمان علیه‌السلام می‌فرمایند: برای فرج بسیار دعا کنید که فرج شما در آن است. 📚کمال الدین، ج۲، ص۴۸۵ ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
ارتش بیست میلیونی کوله پشتی ام را برمی دارم دست به سینه روبروی گنبد امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌ایستم بُغضی گلویم را می فشارد. شوقِ دیدار حرم شش گوشه فرزندش دلم را آرام می‌کند. کفش هایم را به پا می‌کنم، به یاد تاول های هر ساله شان می‌اُفتم که هر سوزشش گناهی از گناهان تلنبار شده‌ام را با خود می‌برد، لبخندی گوشه های لبهایم جا می‌گیرد. جمعیت مرد و زن، پیر و جوان را که می‌بینم به یاد ارتش بیست میلیونی می‌اُفتم. همان که امام خمینی(ره) آن را مقدمه ظهور امام زمان ارواحنافداه می‌شمارند. اشک در چشمانم حلقه می‌زند با بودن در میان این سیل خروشان. قدم هایم را آرام و شمرده برمی دارم، جای قدم‌های زینب و رباب و سکینه...و جابر می‌گذارم. چادرم را در مشت گره شده‌ام محکم گرفته‌ام ، انگار با چشم دل می‌بینم یزیدیان به دنبال زن و کودک هستند ، و آن‌ها برای حفظ حرمتشان چه کتک ها و تازیانه ها خورده اند. در این مسیر چشمانم چیزی نمی بیند جز « ما رأیت الا جمیلا » . پیرمرد عراقی را که فنجان های کوچک قهوه را به هم می‌کوبد ، یاد حبیب ابن مظاهر می‌افتم که آمده است جرعه‌ای معرفت به من بیاموزد. پسر عراقی سینی به دست که غذا تعارف می‌کند مرا به یاد قاسم بن الحسن می‌اندازد که آمده « احلی من العسل » را به من بیاموزد. دختر کوچکی که سربند یارقیه بر پیشانی بسته، تنها سرمایه اش، جعبه دستمال کاغذی با دستان کوچکش به سویم می‌گیرد یاد رقیه را زنده می‌کند که آمده به من درس ولایت بیاموزد که چگونه بدون ظهور و حضور امامتان نفس می‌کشید و زنده می‌مانید! قطرات درشت اشک اَمانم را بریده و بغض گلویم... با خود واگویه می‌کنم تو چه گناه بزرگی کردی که رزق اربعینت را بُریدی؟! یالیتنی کنّا معک یا ابا عبدالله 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍هزینه دعا چقدره؟ ☘دور تا دور تخت همه فامیل ایستاده بودند. سر عمه به گوش زن‌عمو چسبیده بود. زیر چشم نگاه دلسوزانه‌ای به من انداخت. دست مادرم را درون دستم گرفتم. آهسته فشارش دادم. می‌خواستم داد بزنم:«مامانم چیزیش نیست. اون خوب میشه و چراغ خونمون برمی‌گرده به خونه. کمتر پچ پچ کنید.» 🌼زن‌عمو کنارم ایستاد. آهسته دستش را روی شانه‌ام گذاشت و با لبخندی مصنوعی گفت:«میشه یه لحظه بیای اینطرف‌؟ کارت دارم.» 🍃دست مادر را رها کردم. چشمانم را به چشمان خسته او دوختم. مادر با اشاره مژه‌های کم‌پشت شده‌اش اجازه ترخیص داد. زن‌عمو آهسته گفت:«زن‌عمو جونم برای شفای مامانت نماز استغاثه به حضرت زهرا رو بخون. یادت نره ها حتما میخونی تو دلت پاکه خدا دعاتو قبول می‌کنه.» 🌸- شمام مامانمو دعا کنید و براش نماز استغاثه بخونید. ☘- به روی دیده 🌸ملاقات‌کنندگان هنگام بیرون رفتن کنار گوشم دعا و ذکری را سفارش کردند. همراه لبخند کمرنگی چشم گویان از حضورشان تشکر کردم. دلم پر شده بود. می‌خواستم از تک تک‌شان بپرسم:«چرا فقط به من سفارش دعا و نماز خوندن می‌کنید؟ نمی‌دونید وقتی از بیمارستان به خونه برمی‌گردم اونقدر تلفن زنگ میخوره که حتی نمیذارن استراحت درست و حسابی به دلم بچسبه. نه روز دارم نه شب. مادر من اگه براتون عزیزه شمام برا شفاش دعا کنید.» 🍃تمام دعاها و اذکار را انجام داد. مادر به خانه برگشت، اما مدام می‌گفت:« من خواب دیدم. من خوب نمیشم.» 🌺با پیچیدن صدای دعای ندبه در فضای خانه از خاطرات گذشته عبور کرد. صدای زن‌عمو در گوشش پیچید. آهسته به عمه گفت:«خدا منو بکشه که غافل شدم و برا شفای جاریم دعا نکردم. روزی به این روز نمی‌دیدم.» ☘روبروی تلویزیون نشست. زانوهایش را در آغوش گرفت. با خود گفت:« اگه همه برا شفای مادرم دعا می‌کردن، شاید مادرم الان اینجا بود. مگه چقدر براشون خرج داشت یه نماز استغاثه یا دعا یا حمد شفا از ته دلشون خوندن.» 🌸با زمزمه دعای ندبه یاد امام زمان غریبش افتاد. اشک درون چشمانش حلقه زد. بلند گفت:« آقا جونم تو هم غریبی. برا تو هم دعا نمی‌کنند؟ حتما خیلیا میان و بهت میگن آقا خودت برا ظهورت دعا کن. مگه یه دعا چقدر براشون خرج داره؟» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: فاطمه زهرا به: تنها امید ناامیدان 🌺سلام آقاجان سلام تنها امید ناامیدان. 🌸آقا جان میدونم دلتون از این همه ظلم به درد اومده. کی میشه بیایین انتقام این همه مظلوم رو بگیرین. دنیا را از ظلم پاک کنید. 🍀 فدای وجودتون بشم. آقاجان شما که از دلم باخبرید یه نگاه هم به دل ما بکنید فداتون بشم. ✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh