هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: مهدیه
به: یگانه هستی بخش
خدایا از وجود سراسر عشقت و همهی بندگانت، پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین، ملائکهات صلوات الله علیهم اجمعین و چهارده نور مقدست صلوات الله علیهم اجمعین که ما و جهان و هر چه در اوست به خاطر ایشان آفریدی، همه اولیاء و علما و صلحا، شهداء و صدیقین و اهل سماوات و زمینت و همهی کسانی که ما را هدایت کردهاند و باعث آگاهی و رشد ما بودهاند تو را سپاس میگوییم و پیشانی به خاک درگهت مینهیم و تو را شکر میگوییم. الحمدلله کما هو اهله.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
☁️ابرهای سفید
🍀پنجره را باز کنید.
☁️ابرهای سفید چون تور عروسکان در آسمان به چشم میخورد.
😍چشمانت را به روی این همه زیبایی، باز کن.
🌻نفس عمیق بکش. هوای خوش و سرد اسفند ماه را به ریههایت بفرست.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨کی باید معذرت خواهی کنه؟
ابن سینای زمان ما، فیلسوف بزرگ مشرق زمین، علامه جعفری در اولین و آخرین سوءتفاهمی که بین ایشان و همسرشان رخ داد و بگو مگویی میان آنها رد و بدل شد، جناب علامه ده دقیقه سکوت کردند و سپس به سوی همسر خود رفتند، پوزش طلبیدند و خم شدند و دست معشوق خویش را بوسیدند. اینکه فیلسوف بزرگ مشرق زمین خم میشود و دست همسر خود را میبوسد، نشان این است که رسم عشق و عاشقی و همسرداری در میان بزرگان و عالمان، محترم است و باید که از ایشان راه زندگی را آموخت.
📚آیین دلبری، صفحه ۱۹
#سیره_علما
#علامه_جعفری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋🕌دیدن فیلم از واجبات شرعی ست😉
بیشتر مردان یهود در قلعه«قموص» قرار داشتند. بارش تیرها بیامان بود. یارانِ پیامبر، خود را سپر قرار میدادند تا با جان خود وفاداری را ثابت کنند. پیامبر صبحگاهان فرماندهی را به ابوبکر سپرد، اما قلعهای فتح نشد. فردای آن روز، پرچم فرماندهی در دستان عمر قرار گرفت، اما دری گشوده نشد. شب روز سوم پیامبر فرمود: فردا پرچم را به کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. چون پیامبر (ص) شب را به صبح آوردند، کسى را پى على (ع) فرستادند، نقل شده پیامبر خطاب به امام چنین فرمود: «پروردگارا، على را از شدت گرمى و سردى نگهدارى فرما و پرچم سپید رنگ را به او داده فرمود:پرچم را بگیر به میدان برو که جبرئیل با تو و نصرت خدا پیشاپیش تو و رعب و ترس در دل دشمنان تو افتاده. بدان ای على یهودیان در کتاب خود خواندهاند کسى که آنان را به هلاکت میرساند دلاوریست بنام "ایلیا"، چون با آنان برابر شدى بگو نام من "على " است که آنان از برکت این نام ذلیل خواهند شد.»*
📚*ترجمه الإرشاد، ص۱۱۳
#کلیپ
#فتح_خیبر
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_شفیره
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍اصلا هم درد نداشت!
👣به محض اینکه وارد خانه شد صدای زهرا در خانه پیچید: «جایی پس چرا اینقدر دیر اومدی! اصلا فکر من نیستی ها!»
🚪وحید در را با پایش بست و آرام آرام از کنار دیوار وارد سرویس بهداشتی شد. تا زهرا از چارچوب حال وارد راهرو شود، وحید صورتش را شسته بود و از زهرا حوله میخواست: «باز چی شده؟»
☘_هیچی. چی باید میشد؟؟! از سرکار خسته اومدم و صورتمو شستم!
🎋_ولی یه چیزی شده.
🍃_ای بابا! تو هم که خوشت میاد استرس بکشی. همه چی آرومه من و تو هم حسابی خوشبختیم. حله؟؟ ناهار نمیخوای بدی؟؟معدم پاره شد!
🌀زهرا تلخ خندید.فکرهای مختلف توی سرش قیرقاژ می رفتند؛ اما وحید نگاهش را از او می دزدید و وقتی می خواست خیال زهرا را راحت کند، چشمهایش را دقیقا به مردمک های
قهوه ای_طوسی او می دوخت، لبخندی روی لبهای کم حالش می کشید و سراغ کنترل تلویزیون را می گرفت.
🌙شب شده بود و صدای آرام جبرجیرکها، هوای خوش تابستان را ذره ذره می چکاند که وحید از خواب پرید. در اتاق، شروع به راه رفتن کرد. گاهی آب می نوشید و گاهی قدم میزد به آشپزخانه رفت.
⚡️زهرا انگار روحش یک دفعه درون بدنش پرتاب شده باشد، چشم هایش را با گیجی باز کرد و دستش را در جستجوی حمید گرداند. اثری از حمید نبود.
🍂نگران شد کورمال کورمال دنبال کلید برق گشت. نور سپید مهتابی، مردمک چشمش را تنگ کرد. دستش را سایه بان چشمش کرد و به راه افتاد. از کنار آشپزخانه رد میشد که وحید با شنیدن صدای پا، فریاد کوتاهی کشید. زهرا جیغ زد: «چته! چی شده؟چه بلایی سرت اومده؟؟»
🎋باند خونی دور زانوی وحید، صدایش را برید: «خاک برسرم چیشده وحید؟»
☘وحید آرام دست او را گرفت تا نجس نشود. آرامش کرد و گفت: «هیچی. هیچی نشده نترس. یه تصادف کوچیک بود. چیزی نبود که بخوای نگران بشی.»
🌪عصبانیت توی صورت زهرا دوید: «وای خدایا! دقیقا باید چه اتفاقی بیفته که از نظر تو خاص باشه؟! چرا از اول نگفتی لااقل قرصی، باندی۰۰۰ اصلا ببینم من نا محرمتم؟؟! اینقدر به درد نخور هستم که حتی اینم بهم نمیگی؟ اما دل من گواهی میداد. تو بودی که با بیخیالیات و دروغت نذاشتی مطمئن شم.»
🍃_ای بابا خانوم! چه خبره!
🥀اشکهای زهرا چکید: «تو به من دروغ گفتی! تو گفتی هیچی نشده ولی تصادف کرده بودی!معلوم نیست چند تا از این دروغا به هوای اذیت نکردن من گفتی! لااقل درست تعریف کن ببینم چی شده.
🚑وحید مبهم و سرسری تصادف را شرح داد. بارها قسم خورد که دکتر رفته و جریان پایش اصلا چیز خاصی نبوده؛اما همه ی اینها زهرا را آرام نکرد.
⭐️ وحید فهمید نباید حتی جمله ای به دروغ میگفت. شاید اگر از همان اول با آرامش برایش توضیح داده بود حالا زهرا با اشک نمیخوابید.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: دختر تنها
به: امام زمان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام مولای من
مهدی جان دلم گرفته از این روزگار. از آدمهای بد و دروغگو، از این زشتی دنیا. 😢
آقا جان شرمندهام 😔اگر این چند مدت نامهای ننوشتم. از کم سعادتی خودم بود. از بیلیاقتی و خطاهای خودم که روی نوشتن و حرف زدن با شما را نداشتم. 😔
آقا جان من را ببخش. منِ خسته درمانده را ببخش مولای من. 😔
آقا جان بحق مادرت رهایم نکن. دستی را که به سویت بلند است، بیجواب نگذار. رهایش نکن جان مادرت زهرا.😔
اللهم عجل لولیک الفرج
یابن الحسن یوسف زهرا بیا
🌼❤️🌼❤️🌼❤️
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁بابالحوائج
🖤چهارده سال رنج و سختی
چهارده سال غُلُ و زنجیر
چهارده سال سیاهچال و زندان
☀️نور فرزند رسولالله را خواستند خاموش کنند، غافل از اینکه نورش در تاریکیها نمایانتر میشود.
🔥خواستند با آوردن زنان بدکاره بدنامش کنند، غافل از اینکه زن بدکاره در اثر همنشینیاش عابده میشود.
💥بابالحوائج
اسطوره صبر و صلابت
لحظات آخر که زمزمه دعایش تغییر کرد، دخترش معصومه دلش شور اُفتاد.
و از گوشه گوشه هستی صدای معصومهجان آجرکالله به گوشش رسید.
🏴شهادت غریبانه امام موسیبنجعفر تسلیت باد🏴
#صبح_طلوع
#شهادت_موسی_بن_جعفر علیهالسلام
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😌آخر سال شده و وسایل دور ریز داری؟
😉میتونی با دور ریزها و کمی خلاقیت چیزای جدید و خوشگل بسازی.
🌳اگه سیمی داری که دیگه به درد نمیخوره و خراب شده میتونی اونو با قیچی ببریش و سیمای مسی داخلش رو در بیاری و با چند حرکت یه بونسای خوشگل بسازی و بذاریش روی میز یا اُپن یا هر جای مناسبی که تو خونه چشم به راه حضور یه گلدون قشنگه.😍
پ.ن: برای اینکار از قیچی خیاطی استفاده نکنید. کند میشه.
#آموزش
#خلاقیت
🆔 @tanha_rahe_narafte
💫مهمترین درسی که از بازی کودکان میگیریم
🎊ما زندگی خود را با بازی شروع میکنیم. آنچه در بازیهای دوران کودکی وجود دارد تماما در طول زندگی ما جاری است.
✔️معماها، تلاشها، هیجانها، رقابتها، قهرها و آشتیها... زندگی ما را شبیه بازیهای کودکانه میکند.
🔸اما مهمترین درسی که باید از بازیهای دوران کودکی بگیریم، این است که جدی نگیریم.😌
🎙پناهیان
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خستگی وارفته
☘بند بند بدنش از خستگی کش می آمد ومور مور میشد. صداها توی سرش می پیچیدند. باز هم کودک شیرخوارش سراغش آمد دلش میخواست او را پرت کند. سرش را توی دو دستش بگیرد و به حال و روزش گریه کند.
دلش میخواست از حالا تا همیشه بدود و به جایی برود که هیچ کس مزاحم خلوتش نشود. هرچه بیشتر میدوید انگار کمتر کارهاش انجام میشد.
🌸اما عاقبت کودک خودش را رساند و باهمان هنر همیشگی، همان چشمهایی که شبیه تیله ای مشکی براق و پرنور بودند به چشمهایش خیره شد. دستهای کوچکش را مثل دو چنگک به دامن مادرش انداخت و ملتمسانه نگاهش کرد.
مقاومت بیفایده بود. انگار توی نگاهش و این التماسش قدرتی بود که برخلاف جثه ی کوچکش می توانست مادرش را به هرکاری وادار کند.
🍃همه ی حال بدش از بین رفت. چشمهایش هنوز در چشمهای کوثر گره خورده بود که او را به آغوش کشید. ناخوداگاه اشکهایش روی صورتش جوب به راه انداختند و کوثر همانطور که شیر میخورد، صورت مادرش را نوازش می کرد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام الله
از: معصومه
به: امام موسی کاظم
سلام امام مهربان و صبور
در غل و زنجیر آز، طمع، بخل، حسد، کینه و دشمنی دنیا سالهاست اسیریم. خلاصه بگویم سالها اسیر غل و زنجیر گناهیم. نه مانند شما صالحان صبور و شاکریم. نه عابد شب زندهدار. شما خوبان در اوج غم و درد و ناراحتی و گرفتاری لحظه به لحظه را غننیمت میشمارید برای تقرب بیشتر به خدای خود.
امام مهربان دعایمان کن یا باب الحوائج که رهرو شما باشیم و مانند شما خوبان با خدا خلوتی جانانه و عاشقانه داشته باشیم. شما غل و زنجیر فقط به دست و پا داشتید. ما عمری است در اسارت نفس خویش هستیم. کمکمان کنید تا از این اسارت رها شده و سبکبال پرواز کنیم.😭
🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾
#نامه_خاص
#امام_کاظم علیهالسلام
#مناجات_با_امام
🆔 @parvanehaye_ashegh
😍 صبح دلانگیز
❄️صبح دلانگیز میشود، وقتی در خیابان زیر بارش دانههای ریز و کوچک برف، قدم بزنی و هوای سرد و یخ زده ماه آخر زمستان را استشمام کنی.
🌨همه جا سفید سفید است؛ همچون دامن عروسان.
☘صبحتان به خیر و دلتان گرم حضور خدا
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte