eitaa logo
مسار
342 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
505 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ برکت زندگی به فکر فرو رفت: چه راحت برکت زندگی مان را فراموش کردیم. 🍀چند ماه قبل سمیه پایش را در یک کفش کرده بود که مادرت باید به خانه سالمندان برود. هر چه با او صحبت کرد، فایده ای نداشت که نداشت: سمیه جان، مادر که خودش کارهاش رو می کنه، بعضی وقتام تو کارای خونه بهت کمک می کنه، ما هم یه روزی به سن او می رسیم. اون وقته که ما هم مثل او تنها می شیم و نیاز به همدم داریم. کم کم مادر ماجرا را فهمید. روزی که سمیه رفته بود پیش خواهرش، به او گفت: دوست داره بره خونه سالمندان. 🍃دو هفته ای می شد که با شرمندگی تمام، مادر را به خانه سالمندان رسانده بود. وقت خداحافظی بغض راه گلویش را بسته بود. برای اینکه مادر نفهمد و اشک هایش جاری نشود، به بهانه اینکه تشنه است، به طرف آبخوری داخل حیاط خانه سالمندان رفت. جرعه ای آب خورد و مشتی از آن هم به صورت داغش زد. از همان روزهای ابتدای نبود مادر، خیر و برکت هم با او رفت. سمیه هم این را به خوبی حس کرد؛ ولی با لجبازی تمام، خودش را خوشحال نشان می داد. 🌺بچه هایش دیگر آن روحیه شاد گذشته را نداشتند و مدام بهانه او را می گرفتند. دیگر کسی نبود از خاطرات شیرین زمان های قدیم بگوید. مادر که بود، نگران دل درد و سر دردهای بچه هایش نبود. خیلی زود داروی سنتی تجویز می کرد و حالشان خوب می شد. روزی سمیه برایش کاری پیش آمد. شوهرش هم سر کار بود. مانده بود بچه ها را به که بسپارد. 🍀هر چند برایش سخت بود؛ ولی باید صبر می کرد. امید داشت سمیه روزی متوجه اشتباهش شود و دوباره همه دور هم جمع شوند و آن روزهای خوش گذشته تکرار شود. 🆔 @masare_ir
✨مادر آسمانیم مهربان ترین مادر دنیا با خودم فکر میکنم زهرا جان شما چه وجودی داری ؟ به گُمانم جزو مَلَکان مُقربی خلقت جهان حول محور فاطمه است وقتی حدیث کسا را میخوانم و می بینم خدا برای معرفی اهل کسا به حضرت جبرئیل می فرماید: 🍀هُم فاطمه وابوها وبعلها و بنوها همه بهترین های عالم را با فاطمه معرفی میکند فاطمه و پدرش فاطمه و همسرش فاطمه و فرزندانش با خود می گویم مادر تو کیستی؟ 🌺بانو جان بهترینی چه بنویسم برایتان که در برابر شما تاب و توان نوشتن نمی ماند خانم دست مرا هم بگیر همیشه محتاج دستگیری تانم ولی بعضی وقتها روزگار بَد جور می فِشارَدَم آن زمان ها محکم در آغوشم بگیر مهربان مادرم🌸 (علیهم السلام) (علیها السلام) 🆔 @masare_ir
🌸 همسرم، ای گل زیبای زندگی ام تسکین خستگی ام 🌺 چهره مهربانت روانم صدای گرمت وجودم 🌼 همه را در سایه لطف می بینم و به شکرانه اش را همان شکوه را به جا می آورم. 🆔 @masare_ir
✍️ارتباط کلامی همسران 🌺یکی از عواملی که در به وجود آمدن تفاهم بین همسران نقش تعیین کننده ای دارد، ارتباط کلامی زیباست. ارتباطی می تواند زیبا باشد که در قالبی زیبا ریخته شود. هر گاه چنین شود مخاطب نیز به وجد آمده و کلامش را در قالبی زیباتر به او برمی گرداند. نمونه ای از این قالب ها به شرح زیر است: 1- 🍃قالب شروع با نام خدا سلام که از اسامی خداست سلامتی و ایمنی بخش است. سلام موسیقی ملایم و گوش نواز دارد. 2- 🍃قالب طنز و شوخ طبعی نمک زندگی همان کلمات شیرین و طنز است. خستگی را بیرون می کند. 3- 🍃قالب تعریف و تمجید و اظهار محبت محبت قلبی کافی نیست بلکه باید به شکل ها و زبان های مختلف نشان داده شود. 4- 🍃قالب صدا کردن به گونه دلنشین هیچ وقت بدون ذکر نام همسرتان یا جایگزین مناسب با او شروع به حرف زدن نکنید. او را با لحنی زیبا و دلنشین صدا بزنید. 5-🍃 قالب دعایی دعا روح نواز و لذت بخش است. هر گاه در ارتباط کلامی به کار گرفته شود آرامشی دلنشین را به ارمغان می آورد. 🌸استفاده از این قالب ها در ارتباط کلامی، همدلی و همزبانی را به دنبال دارد. این همدلی خود سبب نشاط و شادی در خانواده است. فرزندان چنین خانواده ای نیز موفق و شاداب خواهند بود. 🆔 @masare_ir
🍪 تقسیم شیرینی‌ با همسر 💠 جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «می‌تونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود. می‌گفت: «می‌برم با و بچه هام می‌خورم». می‌گفت: اینکه آدم شیرینی‌های زندگیشو با زن و بچه‌اش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر می‌ذاره. 📚 سید‌مرتضی‌آوینی،‌کتاب دانشجویی،ص۱۹ 🆔 @masare_ir
قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ:فَدَارِهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَحْسِنِ اَلصُّحْبَةَ لَهَا لِيَصْفُوَ عَيْشُكَ . حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايند:هميشه با همسرت مدارا كن و با او به نيكي همنشيني كن تا زندگيت باصفا شود . 📚 مکارم الاخلاق، ص ۲۱۸ ؛ من لا يحضره الفقيه ،جلد۳ ،صفحه۵۵۶ 🆔 @masare_ir
✍ راز کَشم! 📂 پرونده مدارک و دادخواستش را کنارش گذاشته بود و روی صندلی رنگ و رو رفته و سرد راهرو، منتظر بود تا نوبتش شود. - خانم آرمیده! طوری از جایش پرید که پرونده از ترس، دهانش را باز کرد و فریاد کشید و هرچه درونش بود روی زمین پرتاب کرد. 📄نشست تا کاغذها را دوباره به خوردِ پوشه بدهد. اینبار آرام بلند شد و به سمت اتاق رفت. لبخند مهربان خانمی میانسال، با روسری بلند و آبی، او را به گفتگویی صمیمانه دعوت می کرد. 🌸 سرش را پایین انداخت و پرونده را روی میز گذاشت و نشست. خانم مسعودی با تبسم زیبایش، پرونده را ورق می زد و با ستاره صحبت می کرد. ستاره هم که انگار سنگ صبوری پیدا کرده بود تا هزار و یک شبش را برایش بخواند، ثانیه ای ساکت نبود. گاه بغض مهمان گلویش می شد و گاه، آه، زیرصدای کلامش. نزدیک بود باران هم به آنها سلام کند که خانم مسعودی، ابر چشمان ستاره را با نسیم حرف هایش دور کرد. - همه اینایی که گفتی درسته. ولی یه چیزی می گم تمرین کن، تکرار کن اگه نتیجه نگرفتی یک ماه دیگه بیا خودم کمکت می کنم از این زندگی خلاص بشی. تو یه خانمی با هزار هنر که خدای مهربون تو وجودت گذاشته. اگه اینطور نبود در قرآن به مردها نمی فرمودن: براتون یه وجود نازنین خلق کردم که تا ببینیش آروم میشی. حالت خوب می شه اصلا انگار شارژر بهت وصل کردن. بعدم به هر دو یادآوری می کنه بینتون باید محبت و دوستی باشه.1 این رابطه باید همون طور که حضرت علی علیه السلام گفتند، رابطه گل و گلدون 2 باشه، یا به فرموده قرآن، بهارآفرین و روشنی چشم باشه.3 حیف نیست واقعا چیزای به این قشنگی رو از دست بدیم؟ نسخه من یه دارو داره. خوب و به موقع ازش استفاده کنی همه چیز حله. 🌺 ستاره که کاملا در گرمای صحبت خانم مسعودی ذوب شده بود، با ذوق زدگی گفت: خانم باورکنین منم نمی خوام زندگیم از هم بپاشه. خب چکار کنم گاهی نمی تونم تحمل کنم. ممنون می شم این دارو رو بنویسید. فقط خودم باید بخورم یا به آقامون هم بدم؟ 🍀خانم مسعودی پرونده رو بست و تحویل ستاره داد و با صدای بلندی خندید و ادامه داد: هم خودت، هم همسرت. اسمش هست: کَشم! - ستاره پرونده را گرفت و با تعجب پرسید: چی؟ کَشم؟ تا حالا نشنیدم. شربته یا قرص؟ 🌸 - شربت و قرص چیه دختر! کلام شیرین با محبت. این راز یه زندگی رؤیاییه. اگه باهم طبق این فرمول پیش برید، هیچ وقت ماشین زندگیتون تو دره نمیفته. شاید گاهی تو چاله و چوله بیفتید، ولی سقوط هرگز! 1- وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً (روم/21) 2- المراه ریحانه. نهج البلاغه، نامه 31 3- ربنا هب لنا من ازواجنا... قره اعین (فرقان/74) 🆔 @masare_ir
▪️ به نام خدایی که محبت خودش را به ما هبه داده است▪️ 🖤مولای یا مولای، انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم الضعیف الا القوی🖤 🥀مولای من، تویی توانا و منم ناتوان و آیا چه کسی رحم می کند در حق بنده ناتوان جز خدای توانا. 🍁خدایا شکر می کنم تو را که شبی دیگر به بنده ناچیزت فرصت 🍂زنده بودن 🍂نفس کشیدن 🍂نوشتن برایت 🍂پلک بر هم زدن 🍂دیدن و شنیدن 🍂نشستن و راه رفتن و فرصت... دادی 🍁پروردگارم فرصت هایم را برای خودت، در راه خودت و در خدمت به خودت قرار بده. 🆔 @masare_ir
✍ انگیزشی 🌞 خورشید با پرتوهایی از جنس محبت و نشاط را به ارمغان آورده است. چه پرتو افشانی می کند. کوچک و بزرگ، خوب و بد برایش فرقی ندارد. ❤️ این تنها گوشه ای از دلنشین خداست. نگاه خدا همراهتان باد. 🆔 @masare_ir
💥فحش دادن نوعی کلامی است و در بسیاری از موارد جنبه دارد. ⚡️کودک از یا در مهد و حتی از ها و برنامه های کودک الفاظ زشت را می آموزد و برای جلب اطرافیان و ابراز وجود خود یا تحریک احساسات دیگران و به آوردن شان و حتی برای لجبازی و شکستن ها، از آن استفاده می کند. 👈در این سن، گرفتن و خود را به غفلت زدن و متوجه نشدن، بهترین است و به تغییر آن کمک می کند. 🔸این نوع رفتارها در کودکان دوره ای است. در سنین نوپایی مدت کوتاهی ممکن است کودک نامناسب را استفاده بعد رفتار دیگری را جایگزین آن کند. 🆔@tanha_rahe_narafte
🌹همسر جهادگر🌹 ▫️کودکی را در آغوش پدری گذراند که در حال یک مبارزه جهانی بود، بعد هم به مدینه هجرت کرد و همسر مردی شد که تمام زندگیش جهاد فی سبیل الله بود. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری، ۶۸/۱۰/۲۰ سلام الله علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹نحوه صدا زدن فرزندان 🍃 حضرت زهرا سلام الله علیها فرزندان خود را مهربانانه مورد خطاب قرار می دانند و اینگونه صدایشان می کردند: «یا قرّة عینی و ثمرة فؤادی [۱] ای نور چشمم و میوه ی دلم.» یعنی از همان دوران کودکی صدا زدن را با عاطفه همراه کردند. وقتی فرزند چنین پر مهر مورد خطاب قرار بگیرد هیچگاه به خود اجازه نمی دهد گستاخانه پاسخ بدهد. لذا ایشان رسیدگی و محبت به فرزندانش را بر هر کار دیگری مقدم می داشت و معتقد بود که در نگه داری و پرورش فرزند، مادر نسبت به هر کس دیگری سزاوارتر است. 📚 ۱- مُسكّن الفؤاد عند فقد الأحبّة و الأولاد، نويسنده: شهيد ثانی 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ قایم موشک 🍀 صدای گریه حمید را شنید. کشوی کمد را بیرون کشید . روی آن ایستاد. با دستان کوچکش عروسک ها را از داخل کمد برداشت و به اطراف اتاقش پرتاب کرد. خودش را روی تخت خواب انداخت. صورتش را در بالش فرو کرد و گریه سر داد. صدای گریه برادرش بلندتر شد. صدای بابا و مامان را شنید که می گفتند:" نه، نه. پسر خوشگلمون که نباید گریه کنه." مامان گفت:" قربونت برم، چیه عزیزم. احمد خیلی بدجور گریه می کنه، بیا ببریمش دکتر." 💦دانه های اشک صورت سفید سارا را خیس کردند. اما کسی سراغ او نیامد. با چشم های اشکی به شکاف در اتاق نگاه کرد. منتظر بابا بود. هر وقت قهر می کرد و از اتاقش بیرون نمی رفت، بابا به سراغش می رفت و می گفت:" دختر بابا قهر کرده؟" 🌸سارا هم سرش را داخل تشک قایم می کرد. بابا قلقکش می داد و سارا هم غش غش می خندید. بابا سارا را بغل می کرد و صورتش را می بوسید. سارا در بغل بابا خودش را قایم می کرد تا بیشتر او را ببوسد. اما حالا بابا به خاطر فشردن دست حمید دعوایش کرده بود. سارا قهر کرد؛ ولی بابا سراغش نیامد. - دیگر دلش همبازی نمی خواست. از موقعی که بابا گفت:" برادرت که به دنیا آمد، می تونی باهاش بازی کنی." سارا خوشحال بود. اما وقتی حمید را به خانه آوردند جز گریه و خواب چیز دیگری از او ندید. هر وقت به سمتش رفت تا به او دست بزند یا بازی کند. صدای فریاد بلند مامان و بابا که می گفتند:" به او دست نزن." قلب کوچکش را لرزاند. حمید را دوست نداشت دیگر نمی خواست همبازی اش شود. بالش کوچکش از اشک هایش خیس شد. دیگر منتظر هیچ کس نبود. 🍀صدای تیک در توجهش را جلب نکرد. دستان بزرگ بابا دورش پیچید. سارا میله تخت را گرفت، با او قهر بود. اما بابا قوی تر بود، سارا را بغل کرد. سارا چشم های سبزش را به هم فشرد. بابا گفت:" مامانش ، سارا خانم خوشگل ما مثل اینکه نمی خواد آشتی کنه." چشمانش را آرام باز کرد. مامان، حمید به بغل جلویش ایستاده بود. سارا با دیدن حمید اخم کرد. خودش را به سینه بابا چسباند و دست به سینه شد. 🌺بابا و مامان لبخند زدند. بابا صورت سارا را بوسید و گفت:" دختر خوشگل من که نباید دست داداشش رو فشار بده،اون هنوز خیلی کوچیکه." 💦سارا چشم هایش اشکی شد:" می خواستم باهاش بازی کنم. شماها که دیگه باهام بازی نمی کنین." بابا و مامان به هم نگاه کردند و لبخند از روی لبانشان پر کشید. سارا از بغل بابا بیرون آمد. بابا دوباره او را بغل کرد و بوسید:" تا داداشت بزرگ بشه و باهات بتونه بازی کنه، قول می دم خودم هر روز باهات بازی کنم مثل قبل." - سارا به صورت بابا نگاه کرد و لبخند زد:" قول؟" بابا سرش را تکان داد و گفت:" قول ِ قول. حالا برو اسباب بازیاتو بیار تا بازی کنیم." سارا از تخت پایین پرید و گفت :" آخ جون، قایم موشک بازی کنیم." 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سلام من و همه مردم ای معبود من دلم از این زمانه بدون صاحب و مان گرفته انگاری که پر نداریم. حتی دیگر جای بال هایمان نیز می کند. 🍃بار پروردگارا فرجی فرجی از مان عنایت فرما اگر تو ای معبودم ما را در نیابی پس باید به کجا ببریم؟! ارواحناله الفداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸 خدا را ببین چه قدر زیبا و از روی لطف است . 🍀تمام موجودات را در زیر خویش قرار می دهد؛ چه آنانی که خوب هستند و چه آنانی که بد هستند. ☀️با افشانی خورشید محبتش به ما یاد می دهد، ما نیز گرما بخش و پرتو افشان باشیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
امام رضا عليه السلام فرمود: وَقِّرُوا كِبارَكُمْ ؛ به بزرگترهايتان احترام بگذاريد. 📚 عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۶۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸ابراهیم شهریاری از دوستان و همراهان سردار شهید قاسم سلیمانی می گوید:حاج قاسم شب تا صبح در بیمارستان کنار مادرش ماند. ما نگران بودیم که اتفاقی برای او رخ بدهد و از طرفی می‌دیدم که او زیاد نگران است، رفتیم و سرک کشیدیم، دیدیم سردار سلیمانی کنار پای مادر نشسته و جوراب‌ها را از پای مادرش درآورده و پا‌های مادر را بر روی پیشانی و چشمانش می‌کشد و اشک می‌ریزد. 🔹 آن روز حاجی زمانی که می‌خواست برود راننده خود، محسن رجایی را خواست و گفت: محسن، می‌شود خواهشی از تو کنم؟ ▫️رجایی گفت: حاج آقا شما دستور بدهید. 🔹 حاجی گفت: نه، این دفعه می‌خواهم از تو خواهش کنم و ادامه داد: من باید به سوریه بروم و مادرم اینجا بستری است. از شما خواهش می‌کنم، به نیابت از من، هر روز، سه مرتبه آبمیوه تازه در منزل آب بگیری و برای مادرم به بیمارستان بیاوری. 🔸 سردار سلیمانی مقداری پول هم به راننده خود داد. حاج قاسم برای مادرش این قدر دلواپس بود که از همان جا زنگ می‌زد و اوضاع را بررسی می‌کرد تا اینکه بعد از مدتی مادرش به رحمت خدا رفت. 🎤 به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان معصومه یحیی زاده 🆔 @tanha_rahe_narafte
🙇‍♂ وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِى صَغِیراً ترجمه: و از روى مهربانى و لطف، بالِ تواضع خویش را براى آنان فرودآور و بگو: پروردگارا! بر آن دو رحمت آور، همان گونه که مرا در کودکى تربیت کردند. 📚 سوره اسراء/آیه ۲۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ میم مثل مادر 🍀با صدای مردانه لرزانش از پشت تلفن گفت: مامان من هرچی دارم از شما دارم. یادتون نره دعا کنید.إن شاءالله که با خبرای خوب میایم پیشتون. خداحافظ. 🌺 مادر، مثل همیشه قربان صدقه هایش را با دعا همراه و خداحافظی کرد. گوشی خاکستری رنگ تلفن را سر جایش گذاشت. با لبخند ملیحی که گوشه ی لبش نشسته بود و افتادگی گونه هایش را محو کرده بود، گره سیم تلفن پیچ خورده را باز کرد. با خودش گفت: هر قدرم بزرگ بشن بازم اخلاق بچگی شون رو دارن. ماشاءالله برا خودش مردی شده با قد رشید دو متری و ریش و سبیل های تک وتوک سفید شده اش.اما بازم کارش که لنگ شد و دلش به استرس و اضطراب افتاد، بهم زنگ زده تا دعاش کنم. خداکنه پایان نامه دکتراش رو خوب دفاع کنه. الهی پیر بشن و غمشون رو نبینم. 🌸بساط جانمازش را زودتر از اذان پهن کرد. چادر نماز سفیدش را روی سر انداخت. رو به قبله نشست. زیر لب آرام زمزمه کرد: خدایا! قربون همه لطف و نعمتات بشم. مادرم کردی و مقامم رو بالا بردی. دعاشون می کنم و ازت می خوام خواسته ام رو رد نکنی. بحق لطف و کرم بیشمارت. 🍀 بعد از نماز و تعقیبات بلند شد. آرام آرام دست به دیوار و با نادیده گرفتن درد پایش، خرت و پرت های اضافی اتاقش را جمع کرد. می دانست شب مهمان خواهد داشت و خنده های نوه هایش خانه را پر خواهد کرد. جارو کشید. گرد از روی وسایل خانه گرفت. با دلی روشن و چشمانی امیدوار خورشتش را بار گذاشت. دلش قرص بود که دعایش رد نمی شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍂 به نام خدایی که ما را به حریم ملکوتیش راه داده است🍂 🌹مولای یا مولای، انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم الضعیف الا القوی ؛ ای آقای من، ای مولای من، تویی قوی و توانا و منم ضعیف و ناتوان، و آیا در حق ضعیفی ناتوان چه کسی ترحم می کند به جز قوی توانا ✨ای من ای محبوب من ای همه هستی ام باز هم بنده ای به درگاهت آمده باز هم بی پناه و آمده باز هم با دست های آمده باز هم با کوله باری از شرمندگی آمده دست هایم هر چند که خالی است، کوله بارم هر چند که پر از پلیدی است؛ ولی به خوب جایی پناه آورده، به آغوش خوب کسی آمده. همو که وسعت و عفوش، بی حد و بی نهایت است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
❄️اگر همه روزهایت و یخبندان چون شد. 🌺تو بمان. روزهای سرد و برفی نوید روزهای و گرم را می دهد. 🌸پس بمان و محکم باش تا به روزهای برسی. ارواحنا له الفداء 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 صلی الله علیک یا اباصالح المهدی ☀️ طلوع صبح را با نام و یاد شما آغاز می کنم که یاد شما، یاد خداست. به امید دیدار رویت، کمر محکم می کنم و برمی خیزم و به کار مشغول می شوم و حواسم هست که مرا می نگری. دعایم می کنی. کمکم می کنی. راهنمایی ام می کنی. با من هستی اگر چه نمی بینمت. در دلم خانه داری و خانه ات را روز به روز، وسیع تر می کنی. ممنونم که هستی. 🌹الحمدلله رب العالمین ارواحنا له الفداء 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌼حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَظِيمِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام الْحَسَنِيُّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْقَائِمِ أَ هُوَ الْمَهْدِيُّ أَوْ غَيْرُهُ فَابْتَدَأَنِي فَقَالَ لِي ☘️يَا أَبَا الْقَاسِمِ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي‏ يَجِبُ‏ أَنْ‏ يُنْتَظَرَ فِي غَيْبَتِهِ وَ يُطَاعَ فِي ظُهُورِهِ وَ هُوَ الثَّالِثُ مِنْ وُلْدِي وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ وَ خَصَّنَا بِالْإِمَامَةِ إِنَّهُ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ فِيهِ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَيُصْلِحُ لَهُ أَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ كَمَا أَصْلَحَ أَمْرَ كَلِيمِهِ مُوسَى علیه‌السلام إِذْ ذَهَبَ لِيَقْتَبِسَ لِأَهْلِهِ نَاراً فَرَجَعَ وَ هُوَ رَسُولٌ نَبِيٌّ ثُمَّ قَالَ علیه‌السلام أَفْضَلُ أَعْمَالِ شِيعَتِنَا انْتِظَارُ الْفَرَجِ. 🌺از عبدالعظیم حسنى نقل شده است که گفت: «بر مولایم محمدبن‌على علیهماالسلام (امام جواد) وارد شدم، درحالی‌که قصدم این بود از ایشان در مورد قائم سؤال کنم و بپرسم که آیا او همان مهدى است یا غیر از مهدى کس دیگرى امام قائم است؟ قبل از اینکه من لب به سخن باز کنم، فرمود: 🍀«یا اباالقاسم! قائم ما همان مهدى است که باید در زمان غیبت منتظر او بود و پس از ظهور به فرمانش گردن نهاد و او سومین فرزند از نسل من است. سوگند به خدایى که محمد را به پیامبرى برگزید و امامت را مخصوص ما اهل‌بیت قرار داد، اگر از دنیا جز یک روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را آن‏قدر طولانى خواهد کرد تا اینکه او خروج کند. پس او زمین را از عدل و داد پُر خواهد کرد همان‌گونه که از ظلم و جور پُر شده است. ☘️ و خداوند در یک شب کار او را درست خواهد کرد [و اسباب فرجش را مهیا خواهد نمود]، چنانکه کار موسی را اصلاح کرد زمانی‌که براى گرفتن قطعه‏اى آتش و گرم‌کردن خانواده‌‏اش از آنها جدا شد، اما در حالى به‌سوى آنها برگشت که به پیامبرى و نبوت رسیده بود». 🌸سپس امام علیه‌السلام فرمود: «ارزشمندترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است». 📚 کمال‌الدین، ج‏۲، ص۳۷۷ ارواحناله الفداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌼 با فضیلت ترین اعمال انتظار فرج است. این یعنی در هر شرایطی ولو سخت ترین شرایط شیعه حق ندارد مأیوس و ناامید شود. منتظر است. منتظر فرج است. منتظر گشایش و باز شدن افق است. نفس این انتظار او را قدرتمند می کند. 🎤 بیانات مقام معظم رهبری، ۷۲/۱۱/۰۸ ارواحنا له الفداء 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ زندگی مهدوی 🌸 به تازگی خواهرش نقل مکان کرده بود به خانه جدید. هر یک از اقوام همراه با کادویی به دیدار خواهرش می آمدند. 🌅 در آن خانه زیبا تنها یک چیز جایش خالی بود. آن هم یک تابلو اللهم کن لولیک... 🌺با خوشحالی مغازه ها را رصد می کرد تا بهترین تابلو دنیا را به عنوان کادو برای خواهرش خریداری کند و به او هدیه دهد. 🌅 تابلو را کادو پیچ کرد و به دیدار خواهرش رفت. هم اینکه خواهرش کاغذ کادوی آن تابلو را پاره کرد و چشمش به تابلو خورد اشک از دیدگانش جاری شد. - چه زیبا می توانیم زندگیمان را مهدوی کنیم . 🆔 @tanha_rahe_narafte