✍️ارزش
☁️هوا ابری بود. صدای باران سکوت شب را شکست. نادر از کنار سجادهاش بلند شد؛ از وقتی مادرش فوت کرده بود او بیشتر از قبل به خانه پدرش سر میزد. گاهی ماهها او را به خانه خودش میآورد تا کنار نوههایش به او خوش بگذرد.
🍂وقتی جواب آزمایش پدرش را به دکتر متخصص نشان داد؛ فهمید او بیمار است و نیاز به مراقبت بیشتر دارد. حیدر را دیگر تنها نگذاشت و به خانهی خودش آورد. مرضیه همسرش نیز از او مثل پدر خودش مراقبت میکرد؛ اما پدر به خاطر بیماری خاص فوت کرد.
🍃مرضیه چند روز بعد فوت پدر شوهرش، فرزندانش حسن و زینب را صدا زد و گفت: «با پدرتون میرم خرید، در خونه رو برای کسی باز نکنید.»
🍀مرضیه هنگام خرید در بازار، احساس درد کرد: «نادر پام درد گرفته، بریم یه گوشه بشینم.»
🔸نادر متوجه کافی شاپ خیابان روبروی بازار شد:«بریم کافی شاپ بشینیم تا کمی پات آروم بشه.»
🔹نادر دو فنجان نسکافه با کیک ساده سفارش داد. مرضیه وقتی چشمش به اخمهای درهم کشیده نادر افتاد:«چرا تو فکری؟ زندگی رو با امید ادامه بده.»
🍁_تمام امیدم از بین رفت، خیلی سعی کردم پدرم رو دوا و درمان کنم. چند ماه پیش برای درمانش تقاضای وام کردم تا جراحی و شیمی درمانی بشه، اما...
⚡️_نادرجان! تو در مراقبت و درمان پدرت کوتاهی نکردی، به نظرت ارزش تو چیه؟
🍃نادر دستی بر پیشانیاش کشید و گفت: «منظورت چیه؟»
☘️_مصیبت و از دست دادن عزیزان که دست ما نیست، ولی ناراحت موندن دست ماست! ارزش واقعی انسان با انجام كارهاى مهم شكل مىگیره كه تو هم پدر متعهد به خانواده بودی، هم فرزندی که در حد توانش، به وظیفهاش عمل کرد.
🌾امیرالمومنین علیهالسلام میفرماید: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئ مَا يُحْسِنُه.»۱
«قیمت و ارزش هر کس به اندازه کاری است که میتواند آن را به خوبی انجام دهد.»
۱. نهجالبلاغه، حکمت ۸۱
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: امیر #کد۳۸
به: خانم فاطمه زهرا
سلام بر بانو و سرور بانوان بهشتی
چه غم دارد دل صاحب الزمان از بار نامردیها و جفاهایی که در حق شما روا داشتند. مردم زمانتان قدر ناشناسانی بودند که نفهمیدند دنیا اگر آفریده شد به خاطر عظمت وجود شما بود. و گرنه این دنیا بدون شما چه ارزشی میتوانست برای خدا داشته باشد و خدا افتخارش در بین فرشتگانی که شبانه روز به تسبیح و تقدیسش میپردازند به وجود مبارک شما است که بر ملائکه مباهات میکند و فخر میفروشد که یک ثانیه عبادتت برابر است با سالیان ملائک.
ای کاش خدا خلق نمیکرد آن نامردی را که با ضربه به در باعث سقط نسل سوم از سادات شد و پهلوی همچون برگ گل شما را شکست و چه غریب بود علی که باید عزیزش را که تازه جوانه زده بود به اجبار در دل خاک مینهاد و چه غریبانه فرزندانی که مادر را از دست داده بودند را در آغوش کشید تا طعم بیمادری را نکشند. هرچند سخت بود از دست دادن مادری که در دنیا دیگر نمونهاش نخواهد بود و نخواهد آمد.
اللهم عجل لولیک الفرج🙌
🌾🥀🌾🥀🌾🥀
#مسابقه
#نامه_خاص
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_معصومین
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁عطر نرگس
🌻صبحمان بخیر میشود، آن هنگام که عطر نرگس در سر تا سر وجود میپیچد.
🌼در آن هنگام عطرآگین میشود، روح و جانمان از هر آنچه نشانی او دارد.
🌤بیایید روزمان را با سلام به گل نرگس شروع کنیم.
🌸سلام خوشبوترین گل عالم🌸
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨گِله امام زمان اهمیت داره؟
یک شب در نجف پشت سر شهید مدنی نماز خواندنم. وقتی مسجد خلوت شد، دیدم شروع کرد به گریه کردن.
چون به من اظهار لطف داشتند، به خودم جرأت دادم و نزدیک شدم و علت گریهشان را جویا شدم.
ایشان گفتند: یک نفر (که بعدا فهمیدم خودشان هستند) بعد از نماز امام زمان (عج) را دیده است. امام زمان به او گله کرده اند که: «می بینی شیعیانم را. همه وقتی نماز تمام شد، بلافاصله پی کارهای خود رفتند و هیچ کدام برای فرج من دعا نکردند.» تا شنیدم خیلی متأثر شدم.
راوی: آیت الله مجتهدی تهرانی
📚دلم تنگه براتون؛ خاطرات شهید علی عباس حسین پور . نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: دوم-۱۳۹۷ صفحه ۲۰
#سیره_علما
#شهید_مدنی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 علت پابرجایی زمین و آسمان چیست؟
✅ خدای سبحان، جهان را هدفمند خلق کرده است.
🔘 یکی از اهداف آفرینش، تربیت انسان در مسیر کمال است که از طریق معرفت و کسب فضائل اخلاقی به مقام رفیعی میرسد.
🔘 جهان براى حجت خدا؛ یعنی امام، که انسان کامل است در حال گردش و تحرک میباشد.
🔘 علت پابرجایی زمین و آسمان؛ وجود مبارک حجت خداست و هیچگاه زمین از حجت خدا خالی نیست.
✅ حجت خدا بر روی زمین، چه امام ظاهر و چه امام غایب از چشم مردم، واسطهی فیض الهی هستند و مردم از وجودشان بهرهمند میشوند.
🔹امام صادق علیهالسلام فرمود: «لولا الحجه لساخت الارض باهلها؛ اگر حجت خدا نبود، مسلما زمین، ساکنانش را فرو میبرد.»۱
📚۱.غیبت نعمانی، بخش روایات درباره لزوم حجة در زمین، ص۱۵۵
#مهدوی
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قرار
🍃هراسان از خواب پرید. عرق پیشانیاش را پاک کرد. به سمت کیف پولش رفت و صدقه کنار گذاشت.صدای پدرش را شنید: «ملیحه؟»
☘_سلام بابا، کارم دارین؟
🎋_آماده شو، بریم.
⚡️ملیحه سریع آماده شد، از مادرش خداحافظی کرد. پدر و دختر کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادند.
🍂وقتی وارد اتاق شدند سرهنگی پشت میز نشسته بود و جواب مراجعه کنندگان را میداد.
کاظم پدر علی گفت: «از پسرم خبری دارین؟»
سرهنگ متوجه نگاه منتظر پدر شد، دستی بر پیشانیاش کشید و گفت: «خیلی سخته بگم، اما بیخبریم.»
🍃 پدر و دختر به گوشهای پناه بردند و دقایقی اشک ریختند بعد ملیحه راهی خانه و پدرش به محل کارش رفت.
☘ملیحه بعد از این که در کارهای خانه به مادرش کمک کرد به اتاقش رفت. نگاهی به عکس برادرش علی انداخت و آرام گفت: «داداش، کجایی؟»
🌾قسمتی از دعای ندبه یادش آمد: «اَينَ بابُ الله الَّذی مِنهُ یُوتی؛ کجاست آن درگاه خداوند که از آن جا به سوی خدا روند؟» ۱
زیر لب زمزمه کرد:«یا امام زمان! کمکم کن، به قلب مادرم آرامش بده.»
🍃دفتر یادداشت جلد طوسی را از کیفش در آورد که نگاهش به حدیثی از امام رضا علیهالسلام افتاد: «هرگاه سختی و گرفتاری به شما روی آورد، بهوسيلهی ما از خدای عز ّو جلّ كمك بخواهيد.»۲
🌸بیاختیار اشک از چشمانش غلتید، نیت کرد: «خدایا! هر روز دعای توسل میخونم تا به آبروی امام زمان (عج) قلبهامون آروم بگیره و صبور باشیم.»
🍃ملیحه هر شب بعد از نمازش دعای توسل میخواند و برای سلامتی امام زمان عج صلوات هدیه میکرد.
☘زنگ خانه به صدا در آمد. کاظم در را باز کرد. سربازی بعد از سلام برگهای به دست کاظم داد و گفت: «جهت شناسایی سرباز وظیفه علی، به معراج شهدا بروید.»
۱. مفاتیح الجنان، دعای ندبه، ص ۱۹۳
۲.مکیال المکارم، ج ۲، ص ۳۵۸
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸غزل عاشقانه
🌼لحظه لحظههای زندگی در حال گذر است. زن و شوهر با مهربانی در قلب یکدیگر خانهای محکم میسازند.
🌞با چهرهای خندان و سرودن غزل عاشقانه در کوچههای زندگی، لحظات کنار هم بودن را قدر بدانیم. کسی از فردایش خبر ندارد.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تو سفر مراقبت از بچهها کار کیه؟
با آقا [آیت الله سیدمحمدحسن الهی، برادر علامه طباطبائی] زیاد مشهد رفتیم. ایشان میگفتند میخواهم ببرمت کربلا حرم سیدالشهداء. آن جا زیاد بودم؛ اما تو نبودی. میبرمت آن جا را هم ببینی؛ اما نشد. اخلاقشان در مسافرت هم خیلی خوب بود. در اتوبوس خانمها به من میگفتند: از اخلاق خوبش است که دو تا بچه با خودت آوردهای؟ میگفتم: نه. همان قدر که من از بچهها مواظبت میکردم، ایشان هم مراقبت میکردند.
📚الهیه، ص۶۵، به نقل از همسر آیت الله الهی
#سیره_علما
#آیتالله_الهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 معجزه چشم گفتن
🌸تو خونه شما رئیس کیه؟🤔
مامانتون؟
باباتون؟
تو خونه ما فسقلی مونه😉
✅ زن باید اقتدار همسرش را حفظ کند.
🔘 بگذارد حرف آخر را، پدر خانواده بزند.
🔘 نگه داشتن این حُرمتها، به نفع خود زن است.
🔘 پدر خانواده وقتی این ویژگی نصیبش شود، شاداب و سرحال است.
✅ آنوقت به خواستههای همسرش دقّت و توجه بیشتری دارد.
💥خانم خونه میدونی "چشم گفتن" به مردِ خونه، معجزه میکنه! بیا از همین الان امتحان کن.😍
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کنار دریا
🌅غروب غمانگیز کنار دریا را به خاطر آورد. روی شنهای ساحلی که پر از صدفها و سنگهای سیاه و سبز بود با هم قدم میزدند.
☘بچهها مشغول جمع کردن صدف بودند. توی کفش نسترن ماسههای خشک ساحل، پُر شد. ایستاد تا ماسهها را از درون کفش راحتیاش خالی کند که گوشی وحید به صدا در آمد.
🎋نسترن با خودش گفت: «چرا دور شد، بعد جواب داد.» شک به دلش چنگ انداخت؛ اما به روی خودش نیاورد تا مسافرتشان با خاطرهای تلخ رقم نخورد.
⚡️کنار پنجره ایستاده بود که فکری به ذهنش رسید. آرام آرام سمت میز رفت و خودکار آبی را برداشت. روی کاغذ شروع به نوشتن کرد: «تو همه امید من هستی، به تو عشق میورزم. زن و شوهر باید همیشه یادشان باشد که همخانه نیستند؛ همسرند نه تنها در خوشی، بلکه در سختیها باید همدیگر را حمایت کنند و به یکدیگر توجه داشته باشند. زن و شوهر لباس هم هستند. هر دو باید در زندگی مشترک، یار و یاور هم باشند. »
🍃صدای ضربهی به در را شنید. بعد از کمی مکث محبوبه و محمد وارد اتاق شدند. تا از مادرشان اجازه بگیرند تا با هم به پارک بروند.نسترن با آرامش گفت: « محمد جان! مراقب خواهرت باش؛ دختر گلم! حرف داداش محمد رو گوش بده.»
🌾بچهها خداحافظی کردند و از خانه بیرون رفتند. نسترن دو باره در افکارش غرق شد: «نباید قضاوت کنم، هر مشکلی، راه حل داره!
مثل چشام بهش اعتماد دارم؛ اما باید منطقی رفتار کنم.»
✨صدای زنگ در واحد افکارش را پاره کرد. نسترن بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «ببین عزیزم! بچهها نیستن، تو مسافرت هم مطرح نکردم؛ اما الان سوالی ازت دارم. اتفاقی شنیدم با چه الفاظی صحبت میکردی، قربون صدقه میرفتی، یه مدتی هم عصبی هستی.»
🍃_خواهرم مریم به خاطر دخالت بی مورد خانوادهها، زندگیش حسابی با ناصر خراب شده.
🌸نسترن با چشمانی گرد، نگاهش به چشمان وحید گره خورد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از : گمنام
به: مولا مهدی عج
سلام حجت خدا و غایت آرزوها...
مهدی آل طاها اگر با تو باشم هر جای عالم که باشم خوشبختترینم و اگر از تو دور باشم تمام غمها به دلم سرازیر است و قلبم دچار درد میشود.
آرامش حقیقی در جوار تو تنها حاصل میشود و لا غیر...
اللهم عجل لولیک الفرج بحق قلوب آرامش یافته شهدا🤲🏻
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
☁️از آسمان بیاموز
🌻چشمهایت را به آسمان بدوز، میبینی چتر روشن آبیش را سخاوتمندانه روی سرت گسترده. به زمین چشم بدوز و ببین آنچه از او برمیآید، دریغ نکرده.
🍂تو هم بخشنده باش.
تو هم آبی باش. به امروز خوش آمدی.
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سختگیری نکردن
زمستان هم كه بلند مىشدیم، مىرفتیم لب حوض وضو بگیریم. اگر مثلا كمى آب گرم داشتند، مىگفتند: بیایید با این آب گرم وضو بگیرید و اگر نبود كه هیچ. در مورد نماز با ما هیچ سختگیرى نكردند. از این جهت هم الحمدلله اثر مطلوبى در فرزندانشان باقى گذاشتند.
📚پابه پای آفتاب، ج۱، ص۱۳۸ و۱۳۹، به نقل از خانم فریده مصطفوی
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨کودک پرخاشگر
📝بسیاری از والدین آرزو دارند فرزندانی کامل و از همه حیث عالی تربیت کنند، لذا تصور میکنند برای این کار باید فرزندشان را مرتباً به زیر تیغ انتقاد و اخطار ببرند تا او را از اشتباهات رفتاری خود آگاه کرده و خوب بار بیاورند. غافل از اینکه بکن نکنهای مستمر پدر و مادر و امر و نهیهای غیرضروری و انتقادهای مداوم جز حقارت درونی نتیجهای در بر نداشته و کودکی بدون عزت نفس و خجالتی را تربیت میکند که مدام خود را مستحق تحقیر دانسته و همین احساس حقارت او را عصبی و خشن میسازد.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_آنسه
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️آخرین تپش
🍃تاریکی و سکوت اتاق، وحشت به جانم انداخت. با پشت دستانم، چشمانم را ماساژ دادم. چند دفعه پلک زدم تا توانستم حجم بدنهای اطرافم را واضح ببینم.
🌾دلم هوای شنیدن صدای قلبش را داشت. میخواستم روی سینهاش آرام بگیرم. آهسته جلو رفتم. آرام دستم را روی سینهاش گذاشتم. پایم را محکم روی تشک فشردم و با یک حرکت روی سینهاش خوابیدم.
❤️گوشم را روی محل قلبش چسباندم. صدای تپش برایم زیباترین آهنگ زندگی بود. چند ثانیه بعد، گرمای دستش را روی کمرم حس کردم. حس خوشبختی و آرامش بر جانم نشست. دیگر از هیچ نترسیدم. خوابم برد. وقتی بیدار شدم، رفته بود.
☘️ شبهای ناآرام و ترسناک، رخ نمودند. گریهها و بیتابیهایم مادر را کلافه میکرد. بالاخره روزی مادر من را بالای سر جعبههای مستطیلی برد. پرچم روی جعبه چوبی را کنار زدند. پدر درون آن خوابیده بود. بوی همیشه را نمیداد. بوهای جدید، بوهای تازه، بوهای ناآشنا در بینیام پیچید. مادر کمکم کرد تا برای آخرین بار صورتش را لمس کنم و ببوسم. اشک روی گونه مادر روان شد. او را محکم بغل کردم. بغضم ترکید. مادر، من را محکم در آغوش گرفت. آهسته لالایی خواند و با بغض گفت: «بابا دیگه مال ما نیست.»
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_صدف
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام خالق مادر
از: عطش
به: مادر بهترین همدم
سلام مادرم بهترین مونس! میخواهم درد و دل کنم تا غصهی دلم از بین برود. مادر جان! چنان امر به معروف و نهی از منکر فراموش شده که وقتی به بیحجابی تذکر میدهم، علاوه بر توهین بیحجاب، شاهد نگاهِ بیتفاوت محجبهها هم هستم که شاید این نگاه از آن توهین، زجرآورتر است.
چه بسا در جهاد دفاع از ولایت هم، تحمل ضربههای بر بازو و پهلو، برایت آسانتر از تحملِ نگاهِ بیتفاوتِ دیگران بود.
مادرم عزیزتر از جانم! بذر بیتفاوتی در جامعهی اسلامی پاشیده شده، دعا کن ریشهی منفعل بودن در مقابل گناه، خشک شود تا دلِ فرزندِ غریبت را کمتر آزرده کنیم.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نامه_خاص
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_معصومین
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
☘درس زندگی
🌸زاویهی نگاهت را تغییر بده.
🗻از نگاه به کوه، درس صلابت و استواری؛
🌊از نگاه به دریا، درس بخشش و سخاوت؛
🌥از نگاه به آسمان، عشق ورزیدن را بیاموزیم.
🌞آسمان نیلگون، خورشید و ماه و ستاره و ابر و ... همه را در آغوش دارد.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تربیت با عمل
گاهی اوقات، امام بدون آن که چیزی به ما بگویند، به بهانهای به آشپزخانه میرفتند و برای ما چای میریختند. البته ما از این رفتار امام احساس شرمندگی میکردیم، ولی امام با این کار، کمال مهمان نوازی را به ما نشان میدادند.
📚پا به پای آفتاب، ج۱، ص۳۳۰، به نقل از خانم عاطفه اشراقی، نوه امام.
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 جواهر
✅ مادرها، جواهرات الهی هستند. مهربان، دلسوز و تا همیشه عاشق.
🔘بی رحمی است اگر وقتی جبر زمانه باعث ضعف اعصاب یا دلسوزی بیش از حد و بداخلاقی در آنها شد، دل آنها را با حاضر جوابی و تندی بشکنیم.
🔘یادمان باشد مادر، جلوه ی مهربانی خداست.
✅ فرصت خدمت به او فرصتی تکرار نشدنی در زندگی است. امری که میتواند کلید عاقبت به خیریمان باشد.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️رضایت
🍃اولین روز اسفند هوا آفتابی بود. نسیم خنکی به صورتش خورد. به محوطه بازی بچهها نزدیک شد. پسر نوجوانی تقریبا همسن خودش با خانمی صحبت میکرد. گاهی سرش را روی شانه او میگذاشت، دختر کوچکی صدا زد: «داداش بیا، تاب رو هل بده.»
☘️ یک ساعتی در پارک نشست و به حرفهایی که زده بود، فکر کرد:«مامان! همیشه از سپیده طرفداری می کنی ... »
🎋_پسرم! سپیده ۵ سال از تو کوچکتره، تو پسر بزرگ خونهای، رو تو بیشتر حساب میکنم.
🌾سهراب به سمت فروشگاه لوازم تحریر رفت. یک جا مدادی صورتی با گلهای سفید رنگ خرید.
⚡️کلید را در قفل چرخاند. سهراب وقتی وارد خانه شد، شنید که پدرش میگوید: «خب! غذا به اندازه سه روز آماده کن بذار تو یخچال. این همه مادر شاغل، به بچهها فرصت همکاری با والدین رو بده.»
🍃سهراب دلش میخواست مادرش به مشهد برود و در سمینار شرکت کند. او از بد اخلاقی و رفتاری که با سپیده داشت ناراحت بود. کادو را روی میز گذاشت. به سمت مادرش رفت و بابت بد اخلاقیاش از مادر و پدرش عذرخواهی کرد: «مامان، اگه قول بدم حواسم به خواهرم باشه و هواشو داشته باشم، راضی میشی؟»
🌸پدر سهراب لبخند رضایتی زد: «سهراب! خوشحالم اینقدر بزرگ شدی که توی این شرایط، کمک حال ما میشی، مطمئن باشم از عهدهش برمیای؟»
☘️_بابا، سعی میکنم.
✨سپیده دوید صورت سهراب را بوسید و گفت: «ما خواهر و برادر بزرگ شدیم، با هم شوخی می کنیم تا حوصله مون سر نره.
☘️سهراب رو به سپیده گفت: « بفرما! این هم جا مدادی.»
✨خسرو به نازنین گفت:«دلیل رضایت، این نیست که هیچ مشکلی تو زندگی نیست بلکه نتیجهی نگرش درست به زندگی هست.»
🌸نازنین هر دو فرزندش را به آغوش کشید و گفت:«بچهها میرم چمدونم رو ببندم، ممنونم.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام نامی حضرت دوست
از: بندهات ولایی
به: خالق خود رب العالمین
خدای مهربانم میدانم که برخلاف ما بندگان ناسپاس، فراموشکار، هیچوقت ما را فراموش نمیکنید.
شرمندهام که فقط هر وقت تقاضایی دارم در خانهی کرمت را میزنم.
ولی این بار خواهشی دارم، خواهشم برای همهی دنیاست. آرزویی که اگر برآورده شود دنیا گلستان میشود.
دنیایی بدون گناه، ظلم، فقر، بیماری، خیانت و..... همهی اینها فقط با آمدن یک نفر تحقق پیدا میکند.
آمدن ولی خدا، یوسف زهرا. عزیز دلها، حجت الله.
اللهم عجل لولیک الفرج
🌸🌾🌸🌾🌸🌾
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
🧐چطوری سلام کنم؟
🤔موندم چرا بعضیا میگن: " با عرض سلام" ؟
خب چرا نمیگن: "با طول سلام"؟
😊خودمونیم، چطوری طول و عرض سلام رو پیدا کردن؟!
🎓به نظرم فیثاغورس باید بیاد پیش اینا کلاس محاسبات بگذرونه.
🙃 البته سلام کوتاه و بلند داریم. قدش رو نمیگما. منظورم چیز دیگه اس.
حدیث پایین رو بخون تا متوجه منظورم بشی😉
🔹امام صادق علیه السلام فرمود: اَذا سَلَّمَ اَحَدُکُمْ فَلْیَجْهَرْ بِسلامِهِ وَ لایَقُولُ: سَلَّمْتُ فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَىَّ وَ لَعَلَّهُ یَکُونُ قَدْ سَلَّمَ وَ لَمْ یُسْمِعْهُمْ، فَاِذا رَدَّ اَحَدُکُمْ فَلْیَجْهَرْ بِرَدِّهِ وَ لایَقُولُ الْمُسْلِمُ: سَلَّمْتُ فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَىَّ؛ هنگامى که یکى از شما سلام مى کند بلند سلام کند و نگوید سلام کردم و پاسخم را ندادند شاید سلام گفته ولى شنیده نشده است و وقتى که کسى پاسخ سلام را مى دهد بلند پاسخ دهد تا سلام کننده نگوید: سلام کردم ولى پاسخم را ندادند.
📚محجّة البیضاء، ج ۳، ص۳۸۴
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨همان محبتِ روزهای اول ازدواج
یک وقت هم من و ایشان به سفر کربلا رفته بودیم. وقتی به خانه برگشتم، دو سه تا از بچهها خواب بودند. ایشان ناراحت شدند و با بچهها دعوا کردند که چرا وقتی مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبالش نیامدید؟ بسیار مهربان بودند. بعد از چندین سال زندگی، همان مهر و محبت روزهای اول ازدواج بین ما برقرار بود. روزهای پنج شنبه و جمعه وقتی ایشان به قم میرفتند، من لباس هایشان را میشستم و مرتب می کردم. اتاقشان را منظم می کردم و منتظر می ماندم تا برگردند. خلاصه هرچه از صفا و محبت و تقوای ایشان بگویم، کم گفتهام. ایشان از تمام مسائل خانه خبر داشتند و در بیشتر کارها به من و بچهها کمک میکردند. ایشان بزرگ ترین حامی و هادی من و بچه ها بودند. بیشتر صبح ها چای درست میکردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم. از ظلم به زنها بسیار ناراحت و منقلب میشدند. همیشه میگفتند: زن نباید استثمار شود.
📚سرگذشتهای ویژه، به روایت جمعی از یاران، ج۲، ص۱۰۹، به روایت همسر شهید مرتضی مطهری.
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اندیشه زیبا
✅ خوشبختی از نگاه هرکسی معنای متفاوتی دارد، امّا در زندگی مشترک فاطمه و علی علیهماالسلام زهراسلام الله علیها نقطه اتکاست، مرد خانهاش را در فضای سرشار از محبت؛ از غصهها و غمهای مادی زندگی خارج میکند.
🔘سرآغاز هر چیزی فکر کردن است و به احساس شکل میدهد. درک احساسات سبب رفتار پسندیده میشود.
✅ جایی که رضایت باشد آرامش هم هست.
خوشبختی در رضایت از یکدیگر است.
#کلیپ
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_نرگس
#تولیدی_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ بینیازی
🍃چهره رنگ و رو رفته زن و فرزندانش، عرق شرمساری بر پیشانیاش نشاند. زانوهایش توان و رمقی برای برخاستن نداشت.
با کمکگرفتن از دیوار از جایش برخاست. همان لحظه سقف دور سرش چرخید، به نظرش زلزله آمد: « پس چرا لامپِ آویزون به سقف تکان نمیخوره؟! »
☘به طرف آشپزخانه قدم برداشت، با دستانی لرزان در یخچال را باز کرد. دو عدد نان بیات، یک کاسه ماستخوری ماست که رویش خشکیده و یک عدد تخممرغ، تنها دارایی رفیق ۲۰ ساله زندگیشان بود.
🎋ته دلش خالی شد. ناامیدی راه خودش را باز کرد تا ذره ذره وجودش را پر کند.
نگاه خستهاش در آشپزخانه چرخی زد و بر روی صورت رؤیا، ورودی در ثابت ماند.
⚡️لبهای سفیدشده رؤیا مثل همیشه کش آمد: « صادق تو در مورد صندوق کمکهای بلاعوض مسجد، چیزی شنیدی؟ »
🍃_نه چطور مگه؟
☘_موقع سبزی پاککردن، زنهای همسایه یه چیزایی با هم میگفتن که به گوشم خورد.
🍂طاقت ماندن در خانه را نداشت. بعد از ده سال کار در کارخانه، چهارماهی بدون حقوق کار کردند. یک ماهی هم میشد کارخانه را تعطیل کردند. در این مدت تمام پساندازش را خرج زندگی کرد. دیگر آه در بساط نداشت.
☘فکرهای زیادی مثل کلاف سردرگمی ذهنش را درگیر کرده بود. وقتی به خود آمد خودش را کنار حوضِ آبِ وسط حیاط مسجد دید. صدای آرامبخش مُؤذن از منارههای مسجد به گوشش رسید.
✨بعد از مدتها شرکت در نماز جماعت، انرژی و امیدی باورنکردنی تکتک سلولهای بدنش را پر کرد. نمازگزاران پراکنده شدند. خادم مسجد و امامجماعت تنها کسانی بودند که در مسجد باقی ماندند.
🌾صدای خادم به گوشش رسید که میگفت:
«حاج آقا اگر کسی برای کمکهای بلاعوض مسجد، درخواست نکرده یکی را سراغ دارم اوضاع خوبی نداره، فقط مال این محل نیست بفرستم خدمتتون؟!»
🍃با شنیدن حرف خادم دچار شک و تردید شد تقاضایش را مطرح کند یا نکند؟ به سجده رفت قطرات اشک از گوشه چشمانش بر روی فرش مسجد چکید. همزمان از خدا کمک خواست.
🔹بعد از سربرداشتن از سجده سبکبالی سراغش آمد که تا آن لحظه تجربهاش نکرده بود. با کوله باری از امید به طرف خانه رفت. زنگ خانه را زد و همزمان کلید را چرخاند. کفشهای ناشناس مردانهای نظرش را جلب کرد. سینهاش را صاف کرد و وارد خانه شد.
🌸عموی همسرش بعد از سالها به مهمانیشان آمده بود: «صادق آقا پیش پای شما به رؤیا میگفتم، اومدم شهر شما کارخانه جدید راهاندازی کردم. کاش قبول کنی بیای اونجا مشغول بشی. توی شهر غریب نمیتونم به هرکس اعتماد کنم و مسئولیت رو بهش بسپارم.»
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte