☘درس زندگی
🌸زاویهی نگاهت را تغییر بده.
🗻از نگاه به کوه، درس صلابت و استواری؛
🌊از نگاه به دریا، درس بخشش و سخاوت؛
🌥از نگاه به آسمان، عشق ورزیدن را بیاموزیم.
🌞آسمان نیلگون، خورشید و ماه و ستاره و ابر و ... همه را در آغوش دارد.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تربیت با عمل
گاهی اوقات، امام بدون آن که چیزی به ما بگویند، به بهانهای به آشپزخانه میرفتند و برای ما چای میریختند. البته ما از این رفتار امام احساس شرمندگی میکردیم، ولی امام با این کار، کمال مهمان نوازی را به ما نشان میدادند.
📚پا به پای آفتاب، ج۱، ص۳۳۰، به نقل از خانم عاطفه اشراقی، نوه امام.
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 جواهر
✅ مادرها، جواهرات الهی هستند. مهربان، دلسوز و تا همیشه عاشق.
🔘بی رحمی است اگر وقتی جبر زمانه باعث ضعف اعصاب یا دلسوزی بیش از حد و بداخلاقی در آنها شد، دل آنها را با حاضر جوابی و تندی بشکنیم.
🔘یادمان باشد مادر، جلوه ی مهربانی خداست.
✅ فرصت خدمت به او فرصتی تکرار نشدنی در زندگی است. امری که میتواند کلید عاقبت به خیریمان باشد.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️رضایت
🍃اولین روز اسفند هوا آفتابی بود. نسیم خنکی به صورتش خورد. به محوطه بازی بچهها نزدیک شد. پسر نوجوانی تقریبا همسن خودش با خانمی صحبت میکرد. گاهی سرش را روی شانه او میگذاشت، دختر کوچکی صدا زد: «داداش بیا، تاب رو هل بده.»
☘️ یک ساعتی در پارک نشست و به حرفهایی که زده بود، فکر کرد:«مامان! همیشه از سپیده طرفداری می کنی ... »
🎋_پسرم! سپیده ۵ سال از تو کوچکتره، تو پسر بزرگ خونهای، رو تو بیشتر حساب میکنم.
🌾سهراب به سمت فروشگاه لوازم تحریر رفت. یک جا مدادی صورتی با گلهای سفید رنگ خرید.
⚡️کلید را در قفل چرخاند. سهراب وقتی وارد خانه شد، شنید که پدرش میگوید: «خب! غذا به اندازه سه روز آماده کن بذار تو یخچال. این همه مادر شاغل، به بچهها فرصت همکاری با والدین رو بده.»
🍃سهراب دلش میخواست مادرش به مشهد برود و در سمینار شرکت کند. او از بد اخلاقی و رفتاری که با سپیده داشت ناراحت بود. کادو را روی میز گذاشت. به سمت مادرش رفت و بابت بد اخلاقیاش از مادر و پدرش عذرخواهی کرد: «مامان، اگه قول بدم حواسم به خواهرم باشه و هواشو داشته باشم، راضی میشی؟»
🌸پدر سهراب لبخند رضایتی زد: «سهراب! خوشحالم اینقدر بزرگ شدی که توی این شرایط، کمک حال ما میشی، مطمئن باشم از عهدهش برمیای؟»
☘️_بابا، سعی میکنم.
✨سپیده دوید صورت سهراب را بوسید و گفت: «ما خواهر و برادر بزرگ شدیم، با هم شوخی می کنیم تا حوصله مون سر نره.
☘️سهراب رو به سپیده گفت: « بفرما! این هم جا مدادی.»
✨خسرو به نازنین گفت:«دلیل رضایت، این نیست که هیچ مشکلی تو زندگی نیست بلکه نتیجهی نگرش درست به زندگی هست.»
🌸نازنین هر دو فرزندش را به آغوش کشید و گفت:«بچهها میرم چمدونم رو ببندم، ممنونم.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام نامی حضرت دوست
از: بندهات ولایی
به: خالق خود رب العالمین
خدای مهربانم میدانم که برخلاف ما بندگان ناسپاس، فراموشکار، هیچوقت ما را فراموش نمیکنید.
شرمندهام که فقط هر وقت تقاضایی دارم در خانهی کرمت را میزنم.
ولی این بار خواهشی دارم، خواهشم برای همهی دنیاست. آرزویی که اگر برآورده شود دنیا گلستان میشود.
دنیایی بدون گناه، ظلم، فقر، بیماری، خیانت و..... همهی اینها فقط با آمدن یک نفر تحقق پیدا میکند.
آمدن ولی خدا، یوسف زهرا. عزیز دلها، حجت الله.
اللهم عجل لولیک الفرج
🌸🌾🌸🌾🌸🌾
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
🧐چطوری سلام کنم؟
🤔موندم چرا بعضیا میگن: " با عرض سلام" ؟
خب چرا نمیگن: "با طول سلام"؟
😊خودمونیم، چطوری طول و عرض سلام رو پیدا کردن؟!
🎓به نظرم فیثاغورس باید بیاد پیش اینا کلاس محاسبات بگذرونه.
🙃 البته سلام کوتاه و بلند داریم. قدش رو نمیگما. منظورم چیز دیگه اس.
حدیث پایین رو بخون تا متوجه منظورم بشی😉
🔹امام صادق علیه السلام فرمود: اَذا سَلَّمَ اَحَدُکُمْ فَلْیَجْهَرْ بِسلامِهِ وَ لایَقُولُ: سَلَّمْتُ فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَىَّ وَ لَعَلَّهُ یَکُونُ قَدْ سَلَّمَ وَ لَمْ یُسْمِعْهُمْ، فَاِذا رَدَّ اَحَدُکُمْ فَلْیَجْهَرْ بِرَدِّهِ وَ لایَقُولُ الْمُسْلِمُ: سَلَّمْتُ فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَىَّ؛ هنگامى که یکى از شما سلام مى کند بلند سلام کند و نگوید سلام کردم و پاسخم را ندادند شاید سلام گفته ولى شنیده نشده است و وقتى که کسى پاسخ سلام را مى دهد بلند پاسخ دهد تا سلام کننده نگوید: سلام کردم ولى پاسخم را ندادند.
📚محجّة البیضاء، ج ۳، ص۳۸۴
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨همان محبتِ روزهای اول ازدواج
یک وقت هم من و ایشان به سفر کربلا رفته بودیم. وقتی به خانه برگشتم، دو سه تا از بچهها خواب بودند. ایشان ناراحت شدند و با بچهها دعوا کردند که چرا وقتی مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبالش نیامدید؟ بسیار مهربان بودند. بعد از چندین سال زندگی، همان مهر و محبت روزهای اول ازدواج بین ما برقرار بود. روزهای پنج شنبه و جمعه وقتی ایشان به قم میرفتند، من لباس هایشان را میشستم و مرتب می کردم. اتاقشان را منظم می کردم و منتظر می ماندم تا برگردند. خلاصه هرچه از صفا و محبت و تقوای ایشان بگویم، کم گفتهام. ایشان از تمام مسائل خانه خبر داشتند و در بیشتر کارها به من و بچهها کمک میکردند. ایشان بزرگ ترین حامی و هادی من و بچه ها بودند. بیشتر صبح ها چای درست میکردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم. از ظلم به زنها بسیار ناراحت و منقلب میشدند. همیشه میگفتند: زن نباید استثمار شود.
📚سرگذشتهای ویژه، به روایت جمعی از یاران، ج۲، ص۱۰۹، به روایت همسر شهید مرتضی مطهری.
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اندیشه زیبا
✅ خوشبختی از نگاه هرکسی معنای متفاوتی دارد، امّا در زندگی مشترک فاطمه و علی علیهماالسلام زهراسلام الله علیها نقطه اتکاست، مرد خانهاش را در فضای سرشار از محبت؛ از غصهها و غمهای مادی زندگی خارج میکند.
🔘سرآغاز هر چیزی فکر کردن است و به احساس شکل میدهد. درک احساسات سبب رفتار پسندیده میشود.
✅ جایی که رضایت باشد آرامش هم هست.
خوشبختی در رضایت از یکدیگر است.
#کلیپ
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_نرگس
#تولیدی_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ بینیازی
🍃چهره رنگ و رو رفته زن و فرزندانش، عرق شرمساری بر پیشانیاش نشاند. زانوهایش توان و رمقی برای برخاستن نداشت.
با کمکگرفتن از دیوار از جایش برخاست. همان لحظه سقف دور سرش چرخید، به نظرش زلزله آمد: « پس چرا لامپِ آویزون به سقف تکان نمیخوره؟! »
☘به طرف آشپزخانه قدم برداشت، با دستانی لرزان در یخچال را باز کرد. دو عدد نان بیات، یک کاسه ماستخوری ماست که رویش خشکیده و یک عدد تخممرغ، تنها دارایی رفیق ۲۰ ساله زندگیشان بود.
🎋ته دلش خالی شد. ناامیدی راه خودش را باز کرد تا ذره ذره وجودش را پر کند.
نگاه خستهاش در آشپزخانه چرخی زد و بر روی صورت رؤیا، ورودی در ثابت ماند.
⚡️لبهای سفیدشده رؤیا مثل همیشه کش آمد: « صادق تو در مورد صندوق کمکهای بلاعوض مسجد، چیزی شنیدی؟ »
🍃_نه چطور مگه؟
☘_موقع سبزی پاککردن، زنهای همسایه یه چیزایی با هم میگفتن که به گوشم خورد.
🍂طاقت ماندن در خانه را نداشت. بعد از ده سال کار در کارخانه، چهارماهی بدون حقوق کار کردند. یک ماهی هم میشد کارخانه را تعطیل کردند. در این مدت تمام پساندازش را خرج زندگی کرد. دیگر آه در بساط نداشت.
☘فکرهای زیادی مثل کلاف سردرگمی ذهنش را درگیر کرده بود. وقتی به خود آمد خودش را کنار حوضِ آبِ وسط حیاط مسجد دید. صدای آرامبخش مُؤذن از منارههای مسجد به گوشش رسید.
✨بعد از مدتها شرکت در نماز جماعت، انرژی و امیدی باورنکردنی تکتک سلولهای بدنش را پر کرد. نمازگزاران پراکنده شدند. خادم مسجد و امامجماعت تنها کسانی بودند که در مسجد باقی ماندند.
🌾صدای خادم به گوشش رسید که میگفت:
«حاج آقا اگر کسی برای کمکهای بلاعوض مسجد، درخواست نکرده یکی را سراغ دارم اوضاع خوبی نداره، فقط مال این محل نیست بفرستم خدمتتون؟!»
🍃با شنیدن حرف خادم دچار شک و تردید شد تقاضایش را مطرح کند یا نکند؟ به سجده رفت قطرات اشک از گوشه چشمانش بر روی فرش مسجد چکید. همزمان از خدا کمک خواست.
🔹بعد از سربرداشتن از سجده سبکبالی سراغش آمد که تا آن لحظه تجربهاش نکرده بود. با کوله باری از امید به طرف خانه رفت. زنگ خانه را زد و همزمان کلید را چرخاند. کفشهای ناشناس مردانهای نظرش را جلب کرد. سینهاش را صاف کرد و وارد خانه شد.
🌸عموی همسرش بعد از سالها به مهمانیشان آمده بود: «صادق آقا پیش پای شما به رؤیا میگفتم، اومدم شهر شما کارخانه جدید راهاندازی کردم. کاش قبول کنی بیای اونجا مشغول بشی. توی شهر غریب نمیتونم به هرکس اعتماد کنم و مسئولیت رو بهش بسپارم.»
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام خالق مادر
از: عطش
به: مادر چشمهی آرامش
سلام مادرم ای مأوایِ من
وقتی پدرت خسته از آزار مشرکان به تو پناه میآورد، مرهم زخمهایش و ام ابیها میشدی. با لبخند دلنشینی غمهای همسرت را میزدودی و فرزندانت را با آغوش پرمهرت، سیراب از عشق و محبت میکردی و تا آخرین لحظهی عمر کوتاهِ پر برکتت، از ما هم غافل نبودی. با دعاهای نیمه شب تو، شیعه شدیم و تا پای جان با واجب فراموش شده، برای سعادت ما مبارزه کردی تا آرامش نصیبمان شود.
افسوس بیتفاوتی و منفعل بودن در برابر گناه، بیماری شایعِ آن زمان هم بود که در این راه تنها ماندی و ما از سعادت حضورِ امام در رأس حکومت اسلامی در همهی دوران، محروم ماندیم.
مادرم عزیزتر از جانم
دعایِ خیرِ مادرانهات پشتوانهای برای ماست تا احیاگر امر به معروف و نهی از منکر باشیم. آن را از ما دریغ نکن که به آن سخت محتاجیم.
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#نامه_خاص
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_معصومین
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌨روز برفی
🌻پروردگارا
در این صبح زیبای برفی و دلپذیر،
آرامش را مانند دانههای برف،
آرام و بی صدا به قلبهای ما جاری کن.
🌱روزتان پر از آرامش
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چطور به فرزندانم احکام اسلامی را بیاموزم؟
ما اوایلی كه به تهران آمده بودیم، خانه ای در خیابان ری، كوچه دردار داشتیم و چون در داخل منزل حمام نبود، ایشان روز جمعه به من میگفتند: «خانم! من امروز غذا درست میكنم و شما این دختر خانمها را به حمام ببرید و به ایشان غسل جمعه را یاد بدهید. اینها باید روش غسل و یا احكام مبتلا بهشان را بدانند. در آینده ممكن است ما نباشیم و نتوانند سؤال كنند و دچار مشكل شوند.»
📚فصلنامه شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، شماره ۱۰، به نقل از همسر شهید مطهری
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte