🍁بابالحوائج
🖤چهارده سال رنج و سختی
چهارده سال غُلُ و زنجیر
چهارده سال سیاهچال و زندان
☀️نور فرزند رسولالله را خواستند خاموش کنند، غافل از اینکه نورش در تاریکیها نمایانتر میشود.
🔥خواستند با آوردن زنان بدکاره بدنامش کنند، غافل از اینکه زن بدکاره در اثر همنشینیاش عابده میشود.
💥بابالحوائج
اسطوره صبر و صلابت
لحظات آخر که زمزمه دعایش تغییر کرد، دخترش معصومه دلش شور اُفتاد.
و از گوشه گوشه هستی صدای معصومهجان آجرکالله به گوشش رسید.
🏴شهادت غریبانه امام موسیبنجعفر تسلیت باد🏴
#صبح_طلوع
#شهادت_موسی_بن_جعفر علیهالسلام
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😌آخر سال شده و وسایل دور ریز داری؟
😉میتونی با دور ریزها و کمی خلاقیت چیزای جدید و خوشگل بسازی.
🌳اگه سیمی داری که دیگه به درد نمیخوره و خراب شده میتونی اونو با قیچی ببریش و سیمای مسی داخلش رو در بیاری و با چند حرکت یه بونسای خوشگل بسازی و بذاریش روی میز یا اُپن یا هر جای مناسبی که تو خونه چشم به راه حضور یه گلدون قشنگه.😍
پ.ن: برای اینکار از قیچی خیاطی استفاده نکنید. کند میشه.
#آموزش
#خلاقیت
🆔 @tanha_rahe_narafte
💫مهمترین درسی که از بازی کودکان میگیریم
🎊ما زندگی خود را با بازی شروع میکنیم. آنچه در بازیهای دوران کودکی وجود دارد تماما در طول زندگی ما جاری است.
✔️معماها، تلاشها، هیجانها، رقابتها، قهرها و آشتیها... زندگی ما را شبیه بازیهای کودکانه میکند.
🔸اما مهمترین درسی که باید از بازیهای دوران کودکی بگیریم، این است که جدی نگیریم.😌
🎙پناهیان
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍خستگی وارفته
☘بند بند بدنش از خستگی کش می آمد ومور مور میشد. صداها توی سرش می پیچیدند. باز هم کودک شیرخوارش سراغش آمد دلش میخواست او را پرت کند. سرش را توی دو دستش بگیرد و به حال و روزش گریه کند.
دلش میخواست از حالا تا همیشه بدود و به جایی برود که هیچ کس مزاحم خلوتش نشود. هرچه بیشتر میدوید انگار کمتر کارهاش انجام میشد.
🌸اما عاقبت کودک خودش را رساند و باهمان هنر همیشگی، همان چشمهایی که شبیه تیله ای مشکی براق و پرنور بودند به چشمهایش خیره شد. دستهای کوچکش را مثل دو چنگک به دامن مادرش انداخت و ملتمسانه نگاهش کرد.
مقاومت بیفایده بود. انگار توی نگاهش و این التماسش قدرتی بود که برخلاف جثه ی کوچکش می توانست مادرش را به هرکاری وادار کند.
🍃همه ی حال بدش از بین رفت. چشمهایش هنوز در چشمهای کوثر گره خورده بود که او را به آغوش کشید. ناخوداگاه اشکهایش روی صورتش جوب به راه انداختند و کوثر همانطور که شیر میخورد، صورت مادرش را نوازش می کرد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام الله
از: معصومه
به: امام موسی کاظم
سلام امام مهربان و صبور
در غل و زنجیر آز، طمع، بخل، حسد، کینه و دشمنی دنیا سالهاست اسیریم. خلاصه بگویم سالها اسیر غل و زنجیر گناهیم. نه مانند شما صالحان صبور و شاکریم. نه عابد شب زندهدار. شما خوبان در اوج غم و درد و ناراحتی و گرفتاری لحظه به لحظه را غننیمت میشمارید برای تقرب بیشتر به خدای خود.
امام مهربان دعایمان کن یا باب الحوائج که رهرو شما باشیم و مانند شما خوبان با خدا خلوتی جانانه و عاشقانه داشته باشیم. شما غل و زنجیر فقط به دست و پا داشتید. ما عمری است در اسارت نفس خویش هستیم. کمکمان کنید تا از این اسارت رها شده و سبکبال پرواز کنیم.😭
🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾
#نامه_خاص
#امام_کاظم علیهالسلام
#مناجات_با_امام
🆔 @parvanehaye_ashegh
😍 صبح دلانگیز
❄️صبح دلانگیز میشود، وقتی در خیابان زیر بارش دانههای ریز و کوچک برف، قدم بزنی و هوای سرد و یخ زده ماه آخر زمستان را استشمام کنی.
🌨همه جا سفید سفید است؛ همچون دامن عروسان.
☘صبحتان به خیر و دلتان گرم حضور خدا
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨به استقبال همسرت میری؟
یادم هست یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روزی با یکی از دوستانم به تهران برگشتم. نزدیکیهای سحر بود که به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم همه بچهها خواب هستند، ولی آقا [شهید مطهری] بیدار است. چای حاضر کرده بودند، میوه و شیرینی چیده بودند و منتظر من بودند. دوستم از دیدن این منظره بسیار تعجب کرد و گفت: همه روحانیون این قدر خوب هستند؟ بعد از سلام و علیک، وقتی آقا دیدند، بچهها هنوز خوابند، با تأثر به من گفتند: میترسم یک وقت من نباشم و شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید.
📚سرگذشتهای ویژه، به روایت جمعی از یاران، ج ۲، ص۱۰۸ و ۱۰۹، به روایت همسر شهید مرتضی مطهری
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 جایگاه والدین
✅ سپاسگزاری از پدر و مادر، باعث رابطه عاطفی بیشتر میشود.
🔘 پس به آنها بیشتر احترام بگذاریم؛ به اندازهای که تغییر رفتارمان را کاملاً احساس کنند.
🔘 از زحماتشان نه تنها زبانی قدردانی کنیم؛ بلکه میتوان با لبخندی و یا بوسهای از آنها تشکر کرد.
✅ اگر در مواردی حق با ما بود، در برابر گفتار و رفتارشان سکوت کنیم، حتی گره به ابرو نیندازیم.
🔹« ... أَنِ اشْکُرْ لي وَ لِوالِدَيْکَ إِلَيَّ الْمَصيرُ»؛ «مرا و پدر و مادرت را سپاسگزار باش که سرانجام و بازگشت، به سوی من است.» ۱
💥پیامها:
۱. سپاسگزارى از والدين، از جايگاه والايى نزد خداوند برخوردار است. «أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ» بعد از شكر خداوند، تشّكر از والدين مطرح است.
۲.سرانجام همهى ما به سوى خداست، پس از ناسپاسى نسبت به والدين بترسيم. «إِلَيَّ الْمَصِيرُ»
۳. ايمان به رستاخيز، انگيزهى عمل صالح از جمله احسان به والدين است.
۴. حقِّ خداوند، بر حقّ والدين مقدّم است. «أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ» تشكّر و احسان به والدين، ما را از خداوند غافل نكند. ۲
📖۱.سوره لقمان، آیه ۱۴
📚۲.تفسیر نور، محسن قرائتی،ج ۷، ص ۲۵۲
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️دلتنگ
🍃زنگ آخر مدرسه نواخته شد. کوله طوسی رنگش را برداشت. از دوستانش خداحافظی کرد و به سمت خانه راه افتاد. او در مسیر خانه، هم کلاسیاش مریم را دید به سمتش رفت و پرسید: «چرا اینجایی؟»
🌸_منتظر مادربزرگم هستم، دیروز گفت مدرسه تعطیل شد جلوی سوپری منتظر باش.
☘️خانم مسنی از راه رسید و سبد خریدش را روی زمین گذاشت. به آن دو نگاه کرد. مریم لبخند بر لب به خانم مسن سلام کرد. او با خوشرویی جواب سلام را داد. زهرا با دست پاچگی سلام کرد. مریم به طرف زهرا برگشت و گفت:«مامان بزرگمه، خیلی دوستش دارم.»مادر بزرگ صورت مریم را بوسید و گفت: «دختر قشنگم، بریم؟»
✨زهرا از آنها خداحافظی کرد و به سمت خانهشان راه افتاد. او به آرامی راه میرفت، عجلهای نداشت. بیحوصله زنگ خانه را زد. مادرش در را به رویش باز کرد. آهسته سلام کرد و وارد خانه شد. زهرا روپوش و مقنعهاش را در آورد و به چوب لباسی آویزان کرد. بعد از این که دست و صورتش را شست وارد آشپزخانه شد. به مادرش کمک کرد تا زودتر میز نهار را بچیند؛ اما چهرهی مهربان مادربزرگش را به خاطر آورد. زهرا طاقت نیاورد و گفت:«مامان! چرا من نباید مادربزرگم رو ببینم؟»
🔸مادرش سکوت کرد. فردای آن روز وقتی زهرا از مدرسه برگشت، مادر به او گفت: «بابا فردا صبح جمعه، ما رو جایی میبره.»
🔹_کجا؟
🍃_میفهمی، فردا صبح زود بیدار شو.
🌸اسماعیل جلوی خانه منتظر آنها بود. وقتی زهرا و مادرش سوار ماشین شدند، حرکت کرد. اسماعیل مقابل ساختمانی که بالای آن تابلویی نصب شده بود، آسایشگاه بنفشه توقف کرد. آنها با هم وارد ساختمان شدند. زهرا با چشمانی گرد، نگاهی به پدر و مادرش انداخت. مادر سبد گل را به سمت زهرا گرفت؛ اما زهرا بدون این که دسته گل را بگیرد به سمت مادر بزرگش که روی نیمکت نشسته بود، دوید.
🍂مادر اسماعیل زهرا را به آغوش کشید و زیر لب زمزمه کرد:«گاهی آدمها دلگیرند و دلتنگ. آرام میخزند کنج اتاقشان با یک بغل تنهایی.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسمربالحسین
از: زینب بنت المهدی
به: عزیز زهرا
سلام آقای من
سلام ای زیباترین اتفاق زندگی من
آقا جان
به ما کمک کن که تو را فقط برای خود طالب نباشیم. کاش آنقدر درک میکردیم، اضطرار قلبتان را تا برای خودت و این چشم انتظاریهایت فرج و ندبه میخوانیدیم و عهد تازه میکردیم.
آقا جان
کمکم کن که یادت همیشه میان بند بند قلبم زنده باشد. بدون تو بودن را نمیخواهم میان این دنیای گرگ.
نمیگوییم برایمان دعا کن چون میدانیم تو خود هوای ما را داری.
یاحق
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸غار حرا
🍃سکوت غار، با صدای دلنشین فرشته وحی شکست: بخوان به نام پروردگارت.
💫آن شب، غار حراء پر از نور بود.
همه کائنات بر تو با نام رسول الله سلام دادند.
☘خداوند تو را انتخاب کرد تا هدایت کنی مردمی را که در جهل خود فرو رفته بودند.
وقتی از غار با حال آشفته بیرون آمدی صدای سلام و صلوات همه موجودات را میشنیدی.
🌸خداوند کاری بس بزرگ روی دوش تو قرار داد.
☘عید انتخاب شدن شما برای هدایت انسان از تاریکیهای جهالت بر همگان مبارک باد
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔بلدی با کاغذ گل درست کنی؟
🌸خیلی راحت با چند تا کاغذ رنگی، یه کش پول و چند تا میتونی یه گل خوشگل درست کنی و جاهای مختلف ازش استفاده ببری.
#کلیپ
#آموزش
#خلاقیت
🆔 @tanha_rahe_narafte