eitaa logo
مشعر قزوین
373 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
67 فایل
اجتماع هیئات حسینی قزوین
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام علیهاالسلام فرازی از یک 🔹أینَ وجهُ الله🔹 ..بشنو از راویان روایت نور که به وجد آیی از ترنّم و شور روزی از روزها امام نقی گفت با خادم سرا «مسرور»: که برو «بُشرِ بِن سلیمان» را به سراپرده‌ام بخوان به حضور این بشارت به بُشر بَرده‌فروش چون که ابلاغ شد، به شوق و به شور به سر آمد، به پای‌بوسِ امام هادی دین و معنی «والطّور» چشم در چشم و لب پر از لبیک تا چه فرماید آن سلالهٔ نور گفت مولا: بدان به خاطر من کرده اندیشه‌ای خطیر، خطور بنشین در برم که ره یابی به امید خدا بدان منظور پس از آن، آن یگانه آیتِ نصر که به کف داشت رایتِ منصور نامه‌ای با خط فرنگ نوشت ساخت آن را به مُهر خود ممهور گفت: ای پیک! این تو این پیغام گفت: ای دوست! این تو، این دستور «بَدره‌ای زر» به او سپرد امام گفت این زر، ضمیمهٔ منشور راهِ بغداد پیش گیر و برو با توکّل به ذات حیّ غفور منتظر باش، بر لبِ ساحل تا رسد کشتی مراد از دور کشتی حامل اسیران است از ایالات دور و خطّهٔ تور همه را عرضه می‌کنند و تو هم در همه حال باش سنگ صبور تا کنیزی بدین صفات و کمال کند از آن میان چو ماه ظهور در حجابِ عفاف و عصمت و قدس باشد آن گلبن ادب مستور چون از این نامه مُهر برگیرد دیده‌اش روشنی بیابد و نور به خریداری‌اش قدم بگذار بگذرم... «اِنَّ سَعْیُکُم مَشکور» او عروس من است، فرزندم «عسکری» می‌پذیردش به حضور آرزویم طلوع خورشیدی‌ست روشنی‌بخش‌تر ز جلوهٔ طور نه همین دارم انتظارش من که جهان دارد انتظارِ ظهور... وصف «ماءِ مَعین» کنم تا کی؟ «وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ» پرده تا از رخ پگاه افتاد در فضا برق یک نگاه افتاد بود این برقِ شادی، از دل «بُشر» که نگاهش به دخت شاه افتاد سجدهٔ شکر حق به جای آورد از غم آسود و در رفاه افتاد سوی «سامرّه» هم‌سفر با او دخت قیصر «ملیکه» راه افتاد گفت ای بُشر! در ولایت روم به هوای گلی، گیاه افتاد بزم عقد من و پسر عمّم پا گرفت و طرب به راه افتاد خطبهٔ عقد را نخوانده عجیب اتفاقی به بزم شاه افتاد تخت در هم شکست و غوغا شد لرزه بر کاخ و بارگاه افتاد دستِ افسوس زد به هم داماد گویی از آسمان به چاه افتاد بزم عیش از قضا، عزا گردید اُسقُف از روی جایگاه افتاد... یا قیامت به پای شد، یا نه «پاپ اعظم» به اشتباه افتاد پس از آن حادثات، بر سَرِ من سایهٔ رحمتِ اله افتاد دل و جان در هوای حضرت دوست سر و کارم به اشک و آه افتاد تا شبی، در عوالم رؤیا چشمِ مشتاقِ من، به ماه افتاد دل من سر نهاد بر قدمش اشک شوقم به خاک راه افتاد شعلهٔ اشتیاق و آتش مهر در نهادم به یک نگاه افتاد در شگفتم! کنون که بر سرِ من سایهٔ آن جهان‌پناه افتاد وصف «ماءِ مَعین» کنم تا کی؟ «وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ» «نرگس» آن عشق مانده در جانش در دل و دیدهٔ گل‌افشانش گل سرخ محمّدی، «مهدی» تا شکوفا شود به دامانش آوَرَد گلبنی همیشه بهار چشم بد دور از گلستانش ماهِ شعبان، دو نیمه شد وانگاه عظمت یافت رتبه و شانش... زادروزِ «بقية‌ الله» است آفرین خدای بر جانش دفتر مدح اوست «جاءَ الحق» «زَهَقَ الباطل» است عنوانش سورهٔ «هَل اَتی عَلَی الاِنسان» صورتی از کمال و احسانش... میهمان شد به جلوه‌گاهِ شهود دست غیبِ خدا نگهبانش خواند او را «خلیفة الرّحمان» کردگار رحیم و رحمانش بشریّت نداشت تاب ظهور پردهٔ غیب کرد پنهانش سیصد و سیزده خداجویند جمع یاران و جان‌نثارانش طالعِ سعد بین! که در همه حال حافظِ جان اوست جانانش به امیدی که صبح وصل رسد، دست کوتاه ما به دامانش جانم ارزانیِ نگاهش باد پدر و مادرم به قربانش طوطی طبع من اگرچه شده‌ست در پس آینه غزل‌خوانش وصف «ماءِ مَعین» کنم تا کی؟ «وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ».. از تو گلزار وحی، خرّم شد لبِ گل وا به خیر مقدم شد... به امید نجات «نوح نبی» دست بر دامن تو در یم شد از تو آتش صفای گلشن یافت به «خلیل خدا» مسلّم شد... قطره‌ای از سحاب رحمت تو در بیابان چکید و «زمزم» شد نه همین از صفای «ابراهیم» که ز سعی تو کعبه محکم شد دست بر دامن تو زد «یعقوب» که به «یوسف» رسید و بی‌غم شد شد «کلیم» از تو «موسی عمران» که به وادی قُدس، مَحرَم شد... تا گرفت از تو درسِ صبر «ایّوب» به صبوری عَلَم به عالم شد فیض عام تو در دل دریا مونِس «یونس نبی» هم شد باز کردی تو نطق «عیسی» را که به عصمت، گواهِ «مریم» شد ای مرام تو التفات و کرم بی‌تو دل‌ها، صراحی غم شد سر و سامان عشق، بر هم خورد چهرهٔ روزگار درهم شد هر کجا سروِ راست قامت بود زیرِ بارِ مفارقت خم شد در مقامی، که خیل مشتاقان در فراق تو صبرشان کم شد وصف «ماءِ مَعین» کنم تا کی؟ «وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ».. 📝 🌐 shereheyat.ir/node/268@ShereHeyat@mkomeit