توی دفتر با رفقا جمع میشویم، حرف داغی است که دیشب روی دل همه مسلمانها گذاشتند.
میروم دانشگاه، سر کلاس همین حرف است. توی تاکسی. توی مغازه. توی مجازی. رفقا پیام میدهند، زنگ میزنند، کار دیگری دارند ولی حرف از غزه هم هست.
من این حالت را تجربه کردهام. وقتی زینبم را از دست دادم. حالت داغداری اینگونه است. رهایت نمیکند و مدام میخواهی دربارهش حرف بزنی! هرچیزی که بشود گفت و سبکتر شد.
آدمهای داغدار وقتی دیگر با اشک و آه و فغان آرام نمیگیرند، به نجوا رو میآورند. زیر لب چیزهایی میگویند و چیزهایی مرور میکنند. از آخرین رفتارهای مرحوم از دسترفته! از آخرین کلماتش. از پایانیترین سکانسهای زندگیاش. از پیراهنی که بار آخر پوشید و آخرین جرعهی آبی که نوشید. بعد کمکم خشمگین میشوند از این مرورها و نجواها. داغ همین است. اما خشم داغدارها یک ژست طفلکگونهای در خودش نهان کرده. یکسری داد و بیدادهای برانگیزانندهی ترحم! خشم گلایه میآورد، شکوائیه میزاید. از زمین، از زمان، حتی از خدا.
این حال ماست از دیشب که مشتی حیوانصفت بیمارستان معمدانه را با موشک زدند. اگر نمیدانید اسم این وضعیت و حالتی که زیر پوستتان دویده و تا عمق استخوان و قلبتان نفوذ کرده چیست؛ من به شما میگویم: ما دستهجمعی داغداریم. برای همین هی حرف میزنیم. مویه میکنیم. نجوا میکنیم. خشم میگیریم. شکایت میکنیم.
#سید_میثم
#غزه
#المستشفی_المعمدانی
@Masihane