eitaa logo
مسیر
3.9هزار دنبال‌کننده
645 عکس
3.1هزار ویدیو
6 فایل
در #مسیر به فکر ساختن دنیایی بهتر برای رسیدن به ابدیتی والاتر هستیم هدف ما انتخابی به بلندای ابدیت است. ارتباط با ما : https://eitaa.com/masire199/3 تبلیغات : https://eitaa.com/masire196/2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی باورش خیلی سخته در دنیایی زندگی می کنیم که زمینش نسبت به کل عالم هستی خیلی خیلی کوچیکه اون وقت بعضی از ما آدم ها که به اندازه ی یه ذره هم در کل عالم هستی نیستم یه جوری تکبر می کنیم و غرور داریم که فکر می کنیم واقعا عددی هستیم پیوستن
خانم معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟» خانم معلم گفت: «ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند. ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند. ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.» ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: «می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.» اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای … "پس نیکی را بکار، بالای هر زمینی… و زیر هر آسمانی…. برای هر کسی... " .تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!! که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند … اثر زیبا باقی می ماند پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا ظاهر دیگران ارتباط مستقیمی با کمک کردن ما به آنها دارد؟ پیوستن
13.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه هایی از یک فیلم اکشن پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏با خیلیا می‌شه زندگی کرد؛ ولی باید یکی باشه که باهاش احساس زنده بودن کنی، تو برای من همون یک نفری. پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه گوشه ی دنیا پر است از این دردها و رنج ها... پیوستن
وقتی مشروطه شد، به‌ خیال آن افتادیم که همه‌ی مشکل ما حل شد، چون که تمام مشکل را در تغییر قدرت می‌دیدیم و هیچ‌کس ما را نگفت که باید خود را نیز تغییر دهیم، همه‌ی خیالمان این بود که قدرت را کوتاه‌ کنیم، قدرت شاه را و هیچ به اندیشه‌ی قامتِ خود نبودیم که آن را هم بالا ببریم..." 🔰 "سیدحسن_تقی‌زاده" (1348_1257) از روشنفکران جنبش مشروطه خواهی در ایران پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهمیه‌بندی‌های کنکور چرا شکل گرفت؟ ▫️موسی غنی نژاد اقتصاددان و مترجم کتاب «قانون، قانون گذاری و آزادی» اثر فون هایک در گفتگوی اختصاصی با اکوایران ضمن توضیح مفهوم عدالت آموزشی به بررسی تبعیض مثبت در نظام آموزشی ایران پرداخت. ▫️غنی نژاد بیان کرد: تجربیات در ایران نشان می‌دهد که اگر با تبعیض مثبت عده‌ای را که توانایی واقعی از منظر هوشی را ندارند،‌ در دانشگاهی با رتبه علمی بالا وارد می‌کنید در حقیقت به این افراد ظلم کرده‌اید. / اکوایران پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تام هاردی بازیگر سرشناس هالیوود یه جا میگه: «اگر این قدرت رو داری که... ‏تنهایی رستوران بری ‏تنهایی سینما بری ‏تنهایی باشگاه بری ‏تنهایی مسافرت بری ‏تنهایی برنامه ریزی کنی ‏بهت تبریک میگم تو میتونی در زندگیت ‏به هرچیزی که میخوای برسی..» نمی دونم"تام هاردی" درست میگه یا غلط، ولی من خودم شخصا هیچ وقت نتونستم تنهایی برم رستوران ،تنهایی برم مسافرت یا اصلا تنهایی از چیزی لذت ببرم ولی هیچ وقت هم ،احساس بدی نداشته ام. 👈🏿شما چی ، شما هم تنهایی می تونید برید رستوران؟؟ پیوستن
در روستایی اطراف بهبهان به‌دنیا آمدم که با یک رودخانه‌ی فصلی روستا دو تکه شده بود، این‌ور رود و اون‌ور رود! ما کودکان روستا نسبت به این‌ور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچه‌های اون‌ور رود دعوا می‌کردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اون‌وری‌ها پسرخاله و پسردایی و.. اقوام نزدیک ما بودند. ولی ملاک برای ما (رود) بود! بزرگ‌تر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچه‌های روستای کناری هم اون‌جا می‌اومدن! حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همه‌ی روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم! هر روز با بچه‌های روستای کناری بحث و نزاع داشتیم. القصه، بزرگ‌تر شدیم و رفتیم راهنمایی! اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم، می‌رفتیم روستای دورتر. جایی‌که ما و بچه‌های روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچه‌های روستای دورتر! آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم. بزرگ‌تر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان! اون‌جا بود که فهمیدیم که ای‌بابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و.. همه «لر» هستیم و برادریم! دشمن مشترک ما، «بهبهانی‌ها» هستن! کل دوره‌ی دبیرستان را با جنگ متعصبانه‌ی لر و بهبهانی به‌سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان می‌شدیم و البته بهبهانی‌ها با جنگ فرهنگی (ساختن جوک لری) به نبرد ما می‌اومدن. بزرگ‌تر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اون‌جا بود که فهمیدیم، عرب‌ها، اصل دشمن ما هستن و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانی‌ها متحد شدیم بر علیه اعراب! بهبهانی‌ها جوک می‌ساختن علیه عرب‌ها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده می‌خواستن ما لرها حامی اونا بودیم! عرب‌ها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری می‌کردیم! تا این‌که خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی! میان یک عده ترک! آن‌جا بود که ما لرها و بهبهانی‌ها و عرب‌ها و دزفولی‌ها و.. را یک کلمه خطاب می‌کردن؛ «خوزستانی‌ها» دیگر ما لرها و بهبهانی‌ها با عرب‌های اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و هم‌پیمان، برعلیه ترک‌ها. اختلافات گذشته و اون‌همه جنگ و دعوا و جوک و.. را فراموش کرده و متحد، علیه جماعت ترک شده بودیم! القصه چند سال بعد، که بزرگ‌تر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرف‌تر روی چمن‌ها گرفتم خوابیدم! بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من می‌زنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری چیزی باشه. ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا این‌جا خوابیدی؟ رو چمن‌ها ممنوعه! با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانی‌ام؟ طرف خودش رو معرفی کرد. از ترک‌های ارومیه بود. می‌گفت: اولا این‌جا کسی تو این موقع روز نمی‌خوابه! فقط ایرانی‌ها اهل چرت بعد از ظهرند! تازه کسی روی چمن دراز نمی‌کشه، اون هم فقط کار ایرانی‌هاست! بنابه‌همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اون‌جا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به‌عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم. از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودن‌مان. اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم، حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشته‌ایم و درک می‌کنیم که «انسان‌ها» در هر نقطه‌ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و.. همه «انسان» هستند و مثل خود ما. تعصب، نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و.. ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگ‌تر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بی‌ارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی‌تر و انسانی‌تر می‌اندیشه. باز هم درک خودم را بالاتر برده و همه‌ی دین‌ها رو در هم ادغام کردم و دینی ساختم بنام انسانیت و با بی‌دین‌ها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش، زمینی پر از انسان‌های صلح دوست و شرافت‌مند داشته باشیم. به‌راستی گام و قدم بعدی چیست؟........ ‌ از بهبهان تا پاریس نوشته‌ای منسوب به پیوستن
آی کیو مردم کشورهای مختلف جهان در سال 2024 ایرانیان در رتبه سوم جهان پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوع: قسمتی از مستند سفرهای استانی فرح پهلوی و شعر خانی روحانی در حضور ایشان و امیر عباس هویدا و دیگر نفرات حاضر. مکان:دهستان بیارجُمَند/ یکی از شهرهای شهرستان شاهرود در استان سمنان. تاریخ: ۱۸ آذر سال ۱۳۵۳ پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو یه جا پین کنید، بنویسید که جلوی چشمتون باشه و دقیقا توی تمام روابط دوستی، اجتماعی، عاطفی و حتی خانوادگی‌تون هم پیاده کنید؛ حتی اگر برای مردم دراز بکشید تا از رویتان رد شوند، بسیاری از آن‌ها شاکی خواهند بود که به اندازه‌ی کافی پهن نیستید! مراقب باشید که وقت و انرژی باارزش خود را فقط برای افرادی خرج کنید که ارزشش را دارند پیوستن
مرد دیوانه هر جایی که می‌رفت کسی پا به آنجا نمی‌گذاشت و از ترس او، همه از آنجا فرار می‌کردند. روزی از روزها مرد دیوانه به حمام رفت. همین‌که مردم متوجه حضور او شدند حمام را خالی کردند و او را تنها گذاشتند. مرد دیوانه با خوشحالی به داخل حمام رفت و مشغول شستن خودش شد. اتفاقاً تازه‌واردی آن روز به شهر آمده بود و سراغ حمام شهر را می‌گرفت. هنگامی‌که مرد غریبه وارد حمام شد، استاد حمامی به او گفت: «پدر جان داخل حمام نشو. چون دیوانه‌ای در حمام است که همه از دست کارهایش خسته شده‌اند و هر جا که او هست هیچ‌کس آنجا پا نمی‌گذارد.» اما تازه‌وارد به حرف‌های استاد حمامی توجهی نکرد و لخت شد و به داخل حمام رفت. او لُنگ برداشت و به دور خودش بست و لنگ دیگری را هم برداشت و با آب حوض حمام خیس کرد و با آن شروع کرد به درودیوار و زمین حمام کوبیدن تا آنکه وارد گرمخانه شد و بدون اعتنا به مرد دیوانه که داخل آب بود، مرتب با لنگ خیس خود به این‌طرف و آن‌طرف می‌کوبید؛ خلاصه، مرد غریبه آن‌قدر از خود دیوانگی نشان داد که دیوانه‌ی اصلی از حرکات او، وحشت کرد و با ترس‌ولرز از کنار مرد غریبه فرار کرد و به رختکن رفت و با سرعت لباس پوشید. استاد حمامی با دیدن مرد دیوانه با تعجب پرسید: «چطور شد که می‌خواهی بدون شستن خود از حمام بروی؟» مرد دیوانه گفت: «هیچ نگو استاد حمامی، می‌دانی، دیوانه‌ای داخل حمام است، اگر تو هم جانت را دوست داری هر چه زودتر از اینجا فرار کن برو!» استاد حمامی با خنده داخل حمام رفت و به مرد غریبه گفت: «تو چطور باعث فرار دیوانه از حمام شدی؟» مرد غریبه جواب داد: «او تابه‌حال از خودش دیوانه‌تر ندیده بود!» پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اختلاف بین زن و شوهر و عقده ای رو که خانمه این جوری خالی کرد ▫️بنده ی خدا شوهرش حریفش نبود و یک روحانی که صبوری کرد. پیوستن
ضمن خوش آمدگویی به دایی صادق عزیز بابت حضور در چالش پیاده روی به اطلاع می رساند ۲۲ روز دیگه از پیاده روی مونده و من خودم با اختلاف زیاد نفر چهارم هستم😊 دوست داشتید هنوز هم می تونید به جمع ما بپیوندید اینجا کلیک کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وااای چه رسم و رسوم خطرناکی واقعا دنیا جای عجیبیه پیوستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعیت های جنگ الان وضعیت چه جوریه و داریم چیکار می کنیم؟؟ پیوستن
هدایت شده از  کافه معلم ☕️
+ ماسالا ویژه کافه معلم (شیرین شده با نبات) پک 1 کیلو ۲۳۳/۰۰۰ تومان 🌻 بسته یک کیلو (فله) ۲۱۸ بسته نیم کیلو (فله) ۱۰۹ بسته ۲۵۰ گرم (فله) ۷۲ بسته ۱۰۵ گرم (فله) ۳۰ https://eitaa.com/cafeemoalem
31.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن نمایندگان مجلس با دیدن این ویدیو سن بازنشستگی را افزایش داده اند 😂😂 تا انتها ببینید پیوستن
روزی مردی نابینا روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلويی را در کنار پايش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من نابینا هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقی از کنار او ميگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد نابینا اجازه بگيرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد نابینا پر از سکه و اسکناس شده است مرد نابینا از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگری نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد نابینا هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده ميشد: امروز بهار است، ولی من نميتوانم آنرا ببينم !!!!! وقتی کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگی است. لبخند بزنيـد پیوستن
راغب-صدای باران.mp3
7.17M
اگر شانه برای اشک‌هایتان دارید، خوشبختید!❄️ پیوستن